ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دوباره نگاه کن - لیزا اسکاتولین
نام کتاب: دوباره نگاه کن
نام اصلی: Look Again
نویسنده: لیزا اسکاتولین (Lisa Scottoline)
مترجم: شهناز مجیدی
ناشر: انتشارات روشا
نوبت چاپ: چاپ دوم - 1393
تعداد صفحات: 493 صفحه
پشت جلد
آلن گلیسون، وقتی آگهی "آیا این بچه را دیده اید" را در صندوق پستش دید، نزدیک بود آن را به دور بیفکند.
اما چیزی باعث شد که دوباره به آن نگاه کند و قلبش از حرکت ایستاد.
بچه توی عکس دقیقاً شکل پسری بود که به فرزند خواندگی گرفته بود.
همه چیز در درونش می گفت که شباهت بین پسرش و بچه توی عکس را نادیده بگیرد؛ چون می دانست که گرفتن فرزند خوانده اش قانونی بوده است.
ولی او روزنامه نگار است و نمی تواند از فکر کردن به بچه توی عکس خودداری کند، تا وقتی حقیقت را بیابد.
و نمی تواند این سوال را از ذهنش دور کند "اگر ویل واقعاً به شخص دیگری تعلق داشته باشد، آیا می تواند او را نگاه دارد یا باید او را به دیگری بسپارد؟"
خاطرات قاتل - جوی فیلدینگ
نام کتاب: خاطرات قاتل
نام اصلی کتاب: Heartstopper: a novel
نویسنده: جوی فیلدینگ Joy Fileding))
مترجم: شهناز مجیدی
ناشر: نشر روشا
نوبت چاپ: چاپ اول - 1388
تعداد صفحات: 466 صفحه
+ خرید اینترنتی کتاب: لینک // لینک
+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت
پشت جلد
خاطره چیز حیرت انگیزیه.
خاطرات ما، مارا شکل می دهند.
برای زندگی روزانه ما زمینه ای فراهم می کند و برای کارهای ما مقدمه ای می سازد.
منطقی برای تصمیم های گاه تردید آمیز به وجود می آورد.
امروزه ما هر چه هستیم با چیزی که دیروز و روزهای قبل از آن بودیم به هم بافته شده ایم - در نقشی پیچیده بافته شده ایم - تکه هایی از گذشته برجسته تر و آخرین نا امیدی و اولین عشق روشن تر است، یا نفرت ها؟ ...
بیگانه ای با من است! – جوی فیلدینگ
نام کتاب: بیگانه ای با من است!
نویسنده: جوی فیلدینگ
مترجم: شهناز مجیدی (حمزه لو)
ناشر: نشر شادان
تعداد صفحات: 380 صفحه
نوبت چاپ: چاپ چهارم – 1383
+ دانلود – اطلاعات - دانلود - خرید - خرید
پشت جلد:
به ناگاه دنیای او در فراموشی غرقه شد ...
مات و مبهوت و سرگردان در بوستون ...
با لباس هایی خون آلود و جیب هایی پر از اسکناس ...
و برای «جین ویتاکر» این آغاز راه بود ...
خلاصه داستان (منبع)
داستان
در همان ابتدا با شکل دادن موقعیتی استثنایی برگ برنده خود را رو می کند. تعلیقی
که ناخواسته از همان سطر اول داستان، خواننده را با این فضا درگیر می کند و متعاقب
آن برای کشف سوالهای بیشماری که در ذهنش ایجاد شده صفحات را ورق می زند.
«یک بعد از ظهر
در اواخر فصل بهار (جین ویتاکر) برای خرید مقداری شیر و تخم مرغ به مغازه ای رفت و
فراموش کرد که چه کسی است...» (اولین پاراگراف)
این داستان هم مانند دیگر داستانهای این نویسنده از قصه ای جذاب و هیجان انگیز برخوردار است که مطابق معمول باز هم به بعد روانشناسی شخصیتها و رفتارشناسی آنها توجه خاصی شده است. طبیعتا طبق روال شیوه نگارشی خانم فیلدینگ، گره گشایی در صفحات پایانی صورت گرفته اما نه به غافلگیر کنندگی دیگر داستانهای وی. باز هم همان فضاهای چالش برانگیز آشنا...
داستان درباره خانم جوانی است که خود را در میان خیابان با لباسی آغشته به خون و 10000 دلار پول در جیبهایش در شرایطی می یابد که هیچ چیز را بخاطر ندارد. هرچند تمام خیابانها و موقعیتی که در آن قرار دارد را می شناسد، اما چیزی راجع به خود نمی داند... حتی نمی داند که رنگ چشمانش چه رنگیست و اصلا آیا ازدواج کرده است ؟!!!!!!! ... پس از مدتی فردی ادعا می کند که همسر اوست و او را به خانه می برد و سعی در بهبودی وی دارد اما تلاشهای زن برای یادآوری گذشته اش و اینکه اصلا چرا دچار این بیماری شده است او را با حقایقی روبرو می کند...
پ.ن: یعنی من چی کار کردم این دفعه؟ سه تا کتاب گرفتم که داغونم کرده! یعنی چی آخه!!! این یکی تا تقریباً آخراش، تا قبل از این که واقعیت معلوم بشه، خوب بود و مناسب! واقعیت که معلوم شد، اصلا من رو میگی! همچی دلم الان پُر است. کلا شاکی ام. مرده شورشون رو ببرن! به همین راحتی.