http://uploadcenter.khanoomgol.com/results/20131011001818_41JDAE3SK7L.jpg
دشمن عزیز - جین وبستر (5)
سه شنبه
دشمن عزیز
شما تمام اهل خانه را معاینه کردید و بعد با دماغی سربالا از پشت کتابخانه من خرامیدید ولی نفهمیدید که من روی یک سه پایه نشسته ام و منتظر چای و کیک که مخصوصا برای آشتی کنان سفارش داده بودم، هستم. اگر واقعا ناراحت هستید من کتاب کالیکاک را مطالعه می کنم، ولی باید به شما اعلام کنم که دارید مرا از پای در می آورید. مسئولیت اینجا به تنهایی تمام نیروی مرا می گیرد و این واحد اضافه بر دانشگااه که بر گردنم گذاشته اید، واقعا مرا خسته کرده است. هفته گذشته که اعتراف کردم که شب قبل تا نیمه شب بیدار مانده ام، یادتان هست چقدر ناراحت شدید؟ خب آقای محترم، اگر من بخواهم تمام کتاب هایی را که شما می خواهید بخوانم، باید هر شب تا صبح بیدار بمانم.
در هر صورت، من آماده ام. هر روز نیم ساعت بعد از شام استراحت می کنم؛ هر چند دلم می خواهد نیم نگاهی به آخرین داستان بلند کتاب ولز بیندازم، در عوض خودم را با خانواده کودن شما سرگرم می کنم.
کار کار، فقط کار
همیشه تا نیمه شب کار
دوستدار مددکار شما
س.مک.ب
از: ن ج گ
17 آوریل
گوردون مهربانم:
بابت گل های لاله و سوسن متشکرم و جدا چقدر به کاسه های آبی ایرانیم می آیند.
تا به حال چیزی درباره «کالیکاک» ها شنیده ای؟ از من می شنوی این کتاب را بخر و بخوان. کتاب از خانواده دو رگه ای در «نیوجرسی» صحبت می کند و فکر می کنم که نام واقعی و نژادشان با مهارت مخفی نگه داشته شده است. ولی به هر حال این دیگر راست است که در شش نسل قبل مردی جوان و موقر که برای راحت بودن مارتین کالیکاک نامیده شده است، شبی مست کرده و با پیشخدمت جوانی که در بار کار می کرده موقتا می گرزید و به این ترتیب خانواده بزرگ کودن های کالیکاک را به وجود آورده اند: آدمهای همیشه مست، قمار بازان، فاح... ها و اسب دزدها که آبروی ایالت نیوجرسی و سایر ایالات اطراف را برده اند، از آن تیره هستند.
http://uploadcenter.khanoomgol.com/results/20131011001818_41JDAE3SK7L.jpg
دشمن عزیز - جین وبستر (4)
از نوانخانه جان گریر
جمعه ،هم چنین شنبه
جودی جان:
سنگاپور همچنان در درشکه خانه زندگی می کند. تاماس که هو هر روز او را با عطر اسید فینیک می شوید.
امیدوارم روزی در آینده ای دور سگ عزیز من آماده بازگشت باشد.
مطمئنم که اگر درباره برنامه تازه ای که برای خرج کردن پول هایت ریخته ام، حرفی بزنم، خوشحال می شوی. ما تصمیم گرفته ایم که بخشی از خرید های خود را که شامل کفش، خشکبار و داروست، از مغازه های محلی انجام بدهیم.با وجود اینکه تخفیف می گیریم، باز هم ارزانتر از عمدده فروشی نمی شود ولی آموزشی که همراه این خرید است، به تفاوت قیمتش می ارزد. دلیلش را برایت می گویم:
من پی برده ام که نیمی از بچه ها ی ما چیزی از پول یا قدرت خرید نمی دانند. آنها فکر می کنند که کفش، آرد ذرت، زیر پوشهای فلانل قرمز، تاس کباب و پیراهن های کتانی از آسمان برایشان پایین می افتد. هفته گذشته یک اسکناس یک دلاری سبز نو از توی کیفم افتاد. کوچولوی شیطانی آن را برداشت. می خواست بداند که آیا می تواند تصویر پرنده ی روی آن را پیش خود نگه دارد؟! (آخر عکس عقاب روی اسکناس است.) تصورش را بکن! آن بچه در عمرش هرگز اسکناس ندیده است. من تحقیقاتنی را آغاز و کشف کرده ام که بیشتر بچه های این نوانخانه، یا هرگز در همرشان خرید نکرده اند، و یا کسی را که خرید کند ندیده اند. مثل اینکه ما قرار است وقتی آنها شانزده سالشان شد، به دنیایی تحویلشان بدهیم که منحصرا با دلار و سنت می چرخد!خداوندا!فکرش را بکن. آنها باید تا آخر عمرشان بدون کمک کسی زندگی کنند و ضمنا باید بیاموزند که چطور از سنت و دلاری که در می آورند، بهتر استفاده کنند.
یک شب تمام نشستم و با خودم فکر کردم. بلاخره ساعت نه صبح روز بعد به دهکده رفتم. با هفت مغازه دار صحبت کردم. چهار نفرشان فهمیده و سودمند، دو نفر شکاک و یکی هم به شدت کودن بود. من کارم را با چهار تا از آنها که عبارت بودند از: خشکبار فروش، قال، کفاش و لوازم التحریر فروش شروع کردم.
در عوض خریدهای تقریبا زیاد ما، خود و همکارانشان باید به بچه های ما بیاموزند که چطور به مغازه ها بروند،جنس ها را ببینند و خریدهایشان را با پول واقعی انجام دهند.
http://uploadcenter.khanoomgol.com/results/20131011001818_41JDAE3SK7L.jpg
دشمن عزیز - جین وبستر (3)
26 مارس
جودی عزیزم:
پیش از نوشتن این نامه با خانمی مصاحبه می کردم که برای غافلگیر کردن شوهرش می خواست نوزادی را به فرزندی قبول کند و به خانه ببرد. اگر بدانی چقدر زحمت کشیدم تا به او بقبولانم که شوهرش سرپرست بچه است و بهتر است قبل از گرفتن بچه با او مشورت کند ولی آن زن با کله شقی هرچه تمام تر می گفت که اصلا به شوهرش مربوط نیست ؛ که او خودش مسئول شستشو و دوختن و پوشاندن لباس و تربیت بچه است نه شوهرش! کم کم دارد دلم برای مردها می سوزد. به نظر نمی رسد که آنها حق و حقوقی هم داشته باشند. حتی فکر می کنم که دکتر جنگجوی ما هم قربانی یک استبداد خانگی باشد و در این میان خدمتکارش را مسئول این کار می دانم. واقعا که مگی مگ گورک به طور فاجعه آمیزی به مرد بیچاره بی توجهی می کند، به طوری که من مجبور شده ام که یکی از بچه های یتیم را برای اداره امور او مامور کنم. همین لحظه سدی کیت چهار زانو روی قالیچه اتاق او نشسته و با حس کدبانو گری خود، دارد دکمه های نیم تنه او را می دوزد در حالی که دکتر در طبقه بالا مشغول معاینه نوزادان است.
حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی. من و حنایی کم کم داریم با روشی کاملا اسکاتلندی با هم مانوس می شویم. او عادت کرده است سر ساعت چهار که کارش تمام می شود و هنگام مراجعه به خانه است، با تلق و تولوق دور و بر خانه را بگردد تا مطمئن شود که ما بیماری وبایی، چیزی نگرفته ایم و دچار جنون بچه کشی نشده باشیم. بعد هم ساعت چهار و نیم به اتاق مطالعه من سرک می کشد تا در مورد مسائل متقابل مشورت کنیم.
می آید که مرا ببیند؟ البته که نه! می آید که نان برشته و چای و مربا بخورد. مردک حالت گرسنه ای دارد. خدمتکارش به اندازه کافی به او غذا نمی دهد. به محض اینکه کمی بر او تسلط پیدا کنم، کاری می کنم تا طغیان کند.
در عین حال او برای خوردن هر چیزی شکر گزار است ولی اوه، خدای من چقدر تلاشش برای آداب معاشرت خنده دار بود.
دشمن عزیز - جین وبستر (2)
29 فوریه
گوردون عزیزم:
تلگراف مفصل و گران قیمتت به دستم رسید. می دانم که چقدر پول داری ولی دلیلی ندارد که این طور آنها را حرام کنی. وقتی که از حرف هایت مشخص است که داری از عصبانیت منفجر می شوی و فقط یک تلگراف صد جمله ای می تواند تو را راحت کند، اقلا شب آن را ارسال کن که ارزانتر تمام شود. اگر تو به پولت احتیاجی نداری، بچه های یتیم من احتیاج دارند.
ضمنا آقای محترم یک کمی عقلت را به کار بینداز. مطمئن باش که من نمی توانم آن طور که تو می خواهی این نوانخانه را به حال خود رها کنم. بروم. این کار از نظر جودی و جرویس منصفانه نیست. باید به خاطر این حرف مرا ببخشی. آنها سال های زیادی است که با من دوستند. حتی بیشتر از سالهای دوستی من و تو، و من اصلا قصد ندارم رویشان را زمین بیندازم.
من با روحیه ای خوب و ماجراجویانه به اینجا آمدم، پس باید کار نیمه تمامم را تمام کنم و اگر من آدمی دمدمی مزاج بودم، مطمئنا تو از من خوشت نمی آمد. البته این حرف به این معنی نیست که خودم را تا ابد به ماندن در اینجا محکوم کنم. قصد من این است که در اولین فرصت مناسب استعفا دهم، ولی خب، باید کمی هم از اعتمادی که پندلتون ها به من کردند و این مفقام حساس را به من دادند، سپاسگزار باشم. ولی شما، آقای محترم، نباید تردیدی داشته باشید که من توانایی های قابل توجهی برای مدیریت و عقلی بیشتر از آنچه که به نظر می آید، دارم.
اگر بخواهم با تمام وجودم این کار را انجام دهم، بهترین سرپرستی می شوم که تا به حال یتیمان به خود دیده اند. حتما فکر می کنی حرفم مسخره است، نه؟ ولی این طور نیست. جودی و جرویس هم به همین دلیل مرا به اینجا فرستاده اند. پس ببین، حالا که آنها این قدر به من اطمینان کرده اند، نمی توانم آن طور که تو می گویی حرفشان را رد کنم. تا زمانی که من اینجا هستم، بیست و چهار ساعته کار می کنم. می خواهم این نوانخانه را در حالی به جانشینم تحویل دهم که همه چیز رو به راه باشد.
دشمن عزیز - جین وبستر (1)
استون گیت، وورسستر، ماساچوست
27 دسامبر
جودی عزیز:
نامه ات رسید و من با حیرت تمام آن را دو بار خواندم. درست فهمیده ام که جرویس برای هدیه ی کریسمس، بودجه ای در اختیارت گذاشته تا نوانخانه ی جان گریر را به یک موسسه ی نمونه تبدیل کنی؟ و تو مرا برای خرج کردن این پول انتخاب کرده ای؟ درست فهمیدم من؟ سالی مک براید مدیر یک نوانخانه؟!
طفلک ها مغزتان عیب کرده یا به تریاکی، چیزی اعتیاد پیدا کرده اید، نکند این تراوش های فکری دو مغز تب دار است؟ من همان قدر برای اداره کردن صد کودک مناسبم که بگویید بیا مدیر یک باغ وحش شو!
تازه هدیه هم که می دهید و یک دکتر اسکاتلندی جالب را تعارف می کنید؟
جودی عزیز و همین طور جرویس جان من می توانم فکر شما را بخوانم. دقیقا می دانم که در گردهمایی خانواده ی پندلتون و کنار آتش بخاری دیواری چه بحثی داشته اید. حتما موضوع صحبت ها این بوده:
(( واقعا جای تاسف نیست که سالی از هنگامی که از کالج رفته، چندان پیشرفتی نکرده است؟ بهتر است به جای وقت تلف کردن و معاشرت در اجتماعات کوچک وورسستر کاری مفیدتر انجام دهد. ]این حرف جرویس بوده [: (( سالی )) دارد کم کم به آن هالوک جوان و خل و چل که خیلی هم خوش تیپ و جذاب است دل می بندد. من که اصلا از سیاستمدارها خوشم نمی آید. ما باید با کاری جذاب و معنوی سر سالی را گرم کنیم تا این خطر از سرش بگذرد. آها... فهمیدم. ما او را مدیر نوانخانه ی جان گریر می کنیم. ))