جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

سال روز ِ وفات ِ جگرگوشه‌ی من

1385/04/28


+ سال روز  ِ وفات ِ جگرگوشه‌ی من +


سلام.

هم می‌خواستم آپدیت کنم، هم نمی‌خواستم. هم می‌خواستم درباره‌ی گل پسرم حرف بزنم، هم نمی‌خواستم... نمی‌دونم...

قبل از این که شروع کنم به نوشتن، ‌یه عالمه حرف داشتم، ‌یه عالمه تعریف کردنی... ولی حالا... ترجیح می‌دم چیزی نگم... 

یک سال پیش در چنین روزی (28 تیر ماه 1384)، خیلی حالش بد بود، بغلش کردم، ولی نخواست پیشم بمونه، از رو دستم خودش رو کشوند رو زمین، نمی‌خواست توو بغل ِ من جوون بده...

دلم براش تنگ شده...

وقتی نشست رو زمین، من همین طوری اشک می‌ریختم... هیچ کاری از دستم بر نمی‌اومد. چند روز بود که مریض شده بود. هر چی به اینا (خانواده) گفتم ببریمش دکتر، گفتن نه! 

هیچ کس نمی‌دونست که جلو چشم خودم تلف شده... نگفتم... به هیچ کسی نگفته بودم... همه فکر می‌کردن وقتی از خواب بیدار شدم، قبلاً مرده بوده... هیچ کسی نمی‌دونه که من بودم، من دیدم...، هنوزم کسی نمی‌دونه... هیچ کس نمی‌دونه من نیم ساعت تمام جنازه‌اش رو بغل کرده بودم و باهاش حرف می‌زدم... هر چی صداش می‌زدم: پیتر ِ مامان، چشمات رو باز کن، هر چی نوازشش می‌کردم... هر چی صداش می‌کردم... بلند نشد... دیگه بلند نشد... 

نمی‌خواست توو بغل من بمیره...

خیلی حرفها دوست داشتم درباره‌ش بگم، از خاطره‌هایی که باهاش داشتم... ولی... نه، می‌خوام خاطراتش مال ِ خودم باشه... مثل ِ...


* عکس از اینترنت


معرفی 20 نوع سهره بومی ایران با نام علمی و تشریح ویژگی ها - پت زیپ


=============================


1385/04/31


- سوء تفاهم - 


سلام به همه .

امیدوارم که خوب باشین .

ظاهراً به خاطر پست قبلی ِ من ، بعضی از بروبچ دچار سوء تفاوت ( = سوء تفاهم ) شدن ! فکر کنم بیشتری ها صبر نکردن تا عکس مورد نظر دانلود بشه و ببینن من درباره ی کی حرف می زنم .

من درباره ی پرنده ی کوچولوی خودم که یک سهره بود حرف می زدم ، پرنده ای که نزدیک به 8 یا 9 سال داشتمش ! 

علاقه ای که من به اون پرنده داشتم ، مصداقش رو تونستم با اون جملات نشون بدم ، خب فکر می کنم که بعضی ها به یه چیزایی علاقه دارن و شاید این علاقه با اون مصداقی که من گفتم ، سازگار باشه ، چرا نباید از اون ها استفاده می کردم . 

من هیچ وقت نمی خواستم کسی رو سر کار بذارم . در جواب دوستی که گفته بود خوب نیست برای جلب بیننده این کار رو می کردی . ولی من اصلاً این قصد رو نداشتم . اون نوشته های پست قبلی ، واقعیت محض بود . احساسی که به « پیتر » داشتم . و واقعا ً ناراحت شدم از این که بعضی ها ، درک نکردن . 

می خواستم درباره ی رفتن به الکامپ بنویسم ، ولی الان حوصله ندارم ، فکر که می کنم می بینم که اتفاق خاصی نیافتاد . 

شب خوش .






کنکور نامه (25 تیر 1385)

 

 

 

کنکور نامه (25 تیر 1385)

سلام به همه ی بروبچ، حال و احوال چه طوریا بید؟ خوبین دیگه، نه؟ قالب وبلاگ رو عوض کردم، چه طور شده؟ خوبه؟ برا تنوع که خوبه! مگه نه!

خب همون طور که گفته بودم توو پست های قبلی، گفتم که شاید یه کنکور نامه داشته باشیم، و حالا می ریم که داشته باشیم کنکور نامه ی ویروس رو:D

جمعه مورخ 23 تیرماه 1385، کنکور کاردانی به کارشناسی ( سراسری ) بود، ساعت 7:30 صبح ( نصفه شب )، شب قبلش که پنجشنبه باشه، من ساعت 23:15 رفتم بخوابم، ولی تا 2 صبح بیدار بودم و خوابم نمی برد. بعدش ساعت 5:30 از خواب بیدار شدم، توو جام وول وول خوردم تا این که مامانم اومد بیدارم کرد صبحونه بخوریم و بریم، از این سر تهرون افتاده بودم اون سر تهرون. آدم لجش می گیره وقتی می بینه که مدرسه ای که سه تا کوچه پایین تر از خونه ی خود آدم است، حوزه باشه، بعد بیوفتی اون سر شهر. این خیلی نامردی است. پس اصلا برا چی آدرس خونه ها رو میگیرن؟ هان؟ باید عقلشون برسه که هر کسی رو بندازن نزدیک خونه ی خودش تا این طوری این همه ترافیک و این حرفها درست نشه دیگه، عقل ندارن، نمی فهمن!

تازه از یه ور دیگه برداشتن انداختن ساعت 7:30 صبح! آخه فکر نکردین که بچه ها باید ساعت چند بیدار شن، ساعت چند راه بیوفتن؟ یه زره شعور ندارن!

ساعت 6:45 این طورا بود که رسیدیم دم ِ در ِ مدرسه، رفتم توو مدرسه، گشتم با ببینم شماره ها رو کجا زدن. افتاده بودم توو یه کلاس! هیچ چهره ی آشنایی هم ندیدم. رفتم سر کلاس، آی یه جای خوبی گیرم اومده بود که نگووووووو، یه نیمکت، ته کلاس، ردیف وسط! یه جای تووپ!

چقده من از صندلی تکی بدم میاد، خدا رو شکر که افتاده بودم توو کلاسی که نیمکت داشت.

یه مراقب باحالی داشتیم، می اومد کنار دست بچه ها می شست، باهاشون حرف می زد، البته پیش همه نه ها، اونایی که چیزی بلد نبودن و بی خیال بودن.

از اونجایی که اینجانب، ویروس، همیشه شب قبل از کنکور دچار عذاب وجدان میشم و می زنه به سرم درس بخونم، خب این سری هم پنجشنبه شب زد به سرم، گفتم بذار لااقل جزوه ی C رو نگاه کنم، شاید چیزی یادم اومد. جزوه باز کردن همانا و شوکه شدن من همانا! همچی توو کف موندم، همه ی چی برام جدید بود. منم با کمال راحتی، این دستور العمل رو که میگن 24 ساعت قبل امتحان درس نخونین، اجرا کردم و جزوه رو گذاشتم سر جاش! خیلی درس خونده بودم، داشتم هلاک می شدم.

ساعت 7:20 بود، هنوز پاسخ نامه ها رو پخش نکرده بودن، بعد کم کم اومدن پاسخ نامه ها رو دادن و اینا...

امتحان شروع شد، سوالهای معارف اول بود، من هی نگاه می کردم بتونم صورت سوال رو بخونم، می دیدم که اصلا ً نمی تونم صورت سوال رو بخونم، چه برسه به این که بفهمم چی چی داره می گه. برا همین ورق زدم رسیدم به ادبیات، همه چی برام جدید بود، هیچی یادم نمی اومد. یه چند تا سوال ادبیات زدم، رسیدم به زبان، یک کلمه، دریغ از یک کلمه که من بتونم معنی کنم... 10 تا سوال آخر زبان هم که طبق معمول از این متن ها بود، من هم طبق معمول اصلاً نگاه نکردم و بی خیال شدم. برگشتم سراغ سوالهای معارف. این دفه تونستم لااقل صورت بعضی سوالها رو بخونم، یکی دوتا هم معارف زدم. منتظر شدم که وقت تموم شه.

ردیف سمت چپ، یه دختره بود، موبایلش رو آورده بود سر جلسه ( مثل خودم )، ولی نشسته بود اس.ام.اس می زد، البته قبل از شروع امتحان ها!

جلویی من سراسری داشت می خوند کاردانی رو، تابستون تموم می کرد. سمت راستی من، آزاد اراک داشت درس می خوند، اونم قراره درسش تموم شه، اونم مثل من هیچی نخونده بود، سر جلسه با هم حرف می زدیم:D مراقبه هم می اومد نگاه می کرد و هیچی نمی گفت.:D

یه نفر توو ردیف های جلویی، ظاهراً خیلی خر زده بود، وقتی اومد سر کلاس، شروع کرد به سوال پرسیدن که کی مدار خونده و این حرفها...

بالاخره سوالهای تخصصی رو دادن. میگما، نگم بهتره، نه؟ چون یه نمه مایه ی بسی شرمساری است...:D

سوالهای ریاضی و آمار که هیچی نزدم، زبان تخصصی فقط یه دونه زدم. این همه وقت است من کلمه ی ADSL رو می شنوم، دریغ از یه بار کنجکاوی که بدونم مخفف چی چی بیده، این اومده بود توو سوالها! منم خب بلد نبودم دیگه:P

مدار منطقی از اون همه سوال، فقط یه تغییر مبنا حل کردم که به نظر خودم درست بود، برنامه نویسی هم یکی دوتا جواب دادم. سیستم عامل و ذخیره، حتی سوالها رو نگاه نکردم. ساختمان داده هم، همه چی فراموش کرده بودم.

دیدم سمت راستی هم مثل خودم است، داشت با جلویش حرف می زد. منم نشستم طبق معمول همه ی کنکورها توو دفترچه شعر نوشتم:D

از ساعت 9:45 تا ساعت 10:20 من خودم رو به زور نگه داشتم روو صندلی، دیگه طاقت نداشتم. البته اگه زود می دادم فایده نداشت، باید می اومدم توو حیاط، توو گرما وای میستادم تا اینا بیان دنبالم، دیگه ساعت 10:20 دادم برگه رو، اومدم توو حیاط. زنگ زدم پرسیدم که کجان؟ 5 دقیقه بعد رسیدن.

امتحان ساعت 11:25 این طورا تموم میشد، من 11:15 خونه بودم:P، برای پری و فانوس، اس.ام.اس زدم گفتم اومدم خونه و حتماً قبولم و این حرفها، که بعدش برام جواب نوشتن [ عین جمله ای رو که برام نوشتن، می نویسم ]:

پری: خسته نباشی، خودت رو که از بین بردی:D

فانوس: مطمئنم که قبولی، شک هم ندارم.:D

دیگه چیزی یادم نمیاد از کنکور! اینم از کنکور نامه ی من:D

 

+ معرفی نرم افزار

جاسوسی کامپیوتر توسط نرم افزار قدرتمند Golden Eye 4.02

Golden Eye نرم افزار قدرتمند و مفیدی است برای جاسوسی و زیر نظر گرفتن فعالیت های سیستم.به وسیله این نرم افزار میتوانید گزارش کاملی از کارکرد سیستم در نبود خود داشته باشید! این نرم افزار مجهر به 8 موتور قدرتمند برای زیر نظر گرفتن و جاسوسی کامپیوتر میباشد. بعضی از قابلیت های این نرم افزار بدین شرح است:

جاسوسی صفحه کلید و ضبط کلیه کلید های فشرده شده با قابلیت متمایز سازی یوزر نیم ها و پسورد ها، ایمیل ها، محتوای چت و... که این محتوای ذخیره شده قابل جستجو نیز میباشند. بخش Web Spy این نرم افزار نیز به جمع آوری آدرس های صفحات وب مورد بازدید میپردازد. همچنین این نرم افزار لیست کلیه برنامه های اجرا شده به همراه نام عنوان پنجره ها را برای شما ذخیره خواهد کرد همچنین اطلاعات کاملی از نحوه دسترسی به فایل ها و پوشه ها و تاریخ ساخت، کپی، ویرایش و... فایل ها و پوشه ها را نیز ارایه خواهد کرد. این نرم افزار مجهر به بخش قدرتمندی برای گرفتن عکس از صفحه نمایش میباشد و میتوان با تعیین زمان بین عکس ها، کلیه فعالیت های کامپیوتر را بصورت تصویری داشته باشید!!! علاوه بر قابلیت های فوق این برنامه به ذخیره سازی زمان روشن شدن و خاموش شدن سیستم، مدت زمان استفاده از سیستم توسط هر کدام از یوزر های ویندوز و... خواهد پرداخت.

سایر قابلیت های کلیدی:

پشتیبانی از سیستم های شبکه شده و ارسال گزارش به کامپیوتر مورد نظر به منظور زیر نظر گرفتن سایر سیستم ها، اجرا بصورت مخفیانه بطوری که هیچ رد پایی از نرم افزار قابل مشاهده نیست! محافظت از برنامه و تنظیمات خود توسط پسورد و قابلیت های دیگری که میتوانید در این صفحه مشاهده نمایید!

لینک دانلود / متن انگلیسی / منبع

شماره سریال:

Name: mani madhukar

Serial: 99D8-7657S11E

 

+ لینک دونی

1-     اداهایی که آدم های مشهور در آوردن...

2-     تراژدی دموکراسی

3-     خواستگاری خر

4-     عکس های به اشتراک گذاشته شده برای دانلود

5-     داستان های به اشتراک گذاشته شده برای دانلود

6-     شعر های به اشتراک گذاشته شده برای دانلود

7-     متن های طنز به اشتراک گذاشته شده برای دانلود

8-     مطالب کامپیوتری به اشتراک گذاشته شده برای دانلود

9-     متن های رمانتیک و به اشتراک گذاشته شده برای دانلود

10-  سپاس

11- تو به اکس پارتی دعوت شدی

12- برنامه ای برای کنترل، غیر فعال کردن، پاک کردن کلی برنامه ها از Startup

13- برو بابا، با صدای سعید بزمی پور

 

+ کد جاوا اسکریپت

تغییر رنگ Background، به رنگ دلخواه کاربر

 

<HTML>

<HEAD>

<BASEFONT SIZE=3>

<TITLE>JavaScript Source Code 2002:  BG Effects:  Type-A-Color</TITLE>

<META HTTP-EQUIV="JavaScript Source Code 2002" CONTENT = "no-cache">

 

<SCRIPT LANGUAGE="JavaScript">

<!-- Begin

function test(form) {

if (form.text.value == "")

alert("What\'s your favorite color?")

else {

document.bgColor=(""+form.text.value+"");

}

}

// End -->

</SCRIPT>

</HEAD>

 

<BODY BGCOLOR=#ffffff vlink=#0000ff>

 

<BR>

<center>

<!-- Demonstration -->

<CENTER>

<FORM>

<B>Please enter your favorite<BR>

color and then click the button.<BR>

<input type="text" name="text" size="20">

<input type="button" name="button" value="click for color!" onClick="test(this.form)">

</FORM>

</CENTER>

<P>

<P>

<a name="source">

<table BORDER=0 WIDTH=486 CELLPADDING=3 CELLSPACING=0>

<tr><td BGCOLOR=yellow>

<p align="center"><font FACE="helvetica,arial,geneva"><b>JavaScript Source Code :  BG Effects:  Type A Color</b> <br></font></td></tr>

<tr><td BGCOLOR=yellow ALIGN=CENTER>

<form NAME="copy">

 

<DIV align="center">

<input type=button value="Highlight All" onClick="javascript:this.form.txt.focus();this.form.txt.select();">&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;

<INPUT TYPE="text" NAME="total" VALUE="Script Size:  1.06 KB  " size="24">

</DIV>

 

<textarea NAME="txt" ROWS=20 COLS=75 WRAP=VIRTUAL>

 

&lt;!-- TWO STEPS TO INSTALL TYPE-A-COLOR:

 

1.  Paste the designated script into the HEAD of your HTML document

2.  Add the code into the BODY of your HTML document  --&gt;

 

&lt;!-- STEP ONE:  Paste this script into the HEAD of your HTML document --&gt;

 

&lt;HEAD&gt;

 

&lt;SCRIPT LANGUAGE="JavaScript"&gt;

 

&lt;!-- Original: Write Time &lt;DataBus@Gmail.com&gt;   --&gt;

&lt;!-- http://www.geocities.com/SunsetStrip/Club/5970/     --&gt;

 

&lt;! &gt;

&lt;! &gt;

 

&lt;!-- Begin

function test(form) {

if (form.text.value == "")

alert("What\'s your favorite color?")

else {

document.bgColor=(""+form.text.value+"");

}

}

// End --&gt;

&lt;/SCRIPT&gt;

 

&lt;!-- STEP TWO:  Add this code to the BODY of your HTML document  --&gt;

 

&lt;BODY&gt;

 

&lt;CENTER&gt;

&lt;FORM&gt;

&lt;B&gt;Please enter your favorite&lt;BR&gt;

color and then click the button.&lt;BR&gt;

&lt;input type="text" name="text"&gt;

&lt;input type="button" name="button" value="click for color!" onClick="test(this.form)"&gt;

&lt;/FORM&gt;

&lt;/CENTER&gt;

 

 

 

&lt;!-- Script Size:  1.06 KB  --&gt;

 

</textarea><br></td></tr>

 

</table>

</form>

</FONT>

</CENTER>

 

 

</center>

</body></html>

 

 

 

 

 

 

وراجی

1385/04/16


« وراجی »


سلام به همگی! حال و احوال چی جوریا بید؟ دوباره خواستم یه آپدیت طولانی بکنم! هوس کردم این مدلی آپدیت کنم. 

خب همون طور که همه می‌دونیم، ایتالیا و فرانسه رفتن فینال. امیدوارم که توو این فینال، تلافی فینال جام ملت های اروپا در سال 2000 رو در بیارن. اون سال یادم است که ایتالیا تا دقیقه ی نود و خورده ای، یک بر صفر جلو بود از فرانسه، ولی یه هویی توو این دقایق آخری یه گل خورد و مساوی شدن. بازی به وقت اضافه و قانون گل طلایی کشید، بعدش یه هویی تریزیگه ( درست نوشتم؟ ) گل طلایی رو زد و فرانسه قهرمان شد... امیدوارم که توو این فینال، ایتالیا تلافی کنه. هر چی باشه ( حالا چشم نزنم ) بوفون خیلی خیلی بهتر از بارتز است. ایشالا توو این فینال تلافی می‌کنیم. 

بچه ها، راستی یه وقتی silver Lake رو فراموش نکنین ها، یه عالمه مطلب جور واجور می‌تونی توش پیدا کنی، یه عالمه عکس و لینک و فایل و.... الان یه چند وقتی است که یکی از بچه ها، لطف می‌کنه و میلی با عنوان « روزانه » سند می‌کنه، که تووش همه چی داره، یه وقت از دست ندین... زودی بیایین عضو بشین... از دستتون می‌ره ها... گفته باشم.

جمعه ی هفته ی آینده کنکور کاردانی به کارشناسی ( سراسری ) دارم، نه این که خیلی درس خوندم، همه چی فول، برم امتحان بدم، صد در صد اول می‌شم. جون ِ تو! باور کن! 

عمومی‌که حالا بگیم بتونم از 100 تا سوال، 50 تا بزنم، البته درست و غلط کار ندارم. تخصصی هم که قربونش برم. تا پارسال می‌دونستم که برنامه نویسی ( سی و پاسکال ) یادم است و بلد هستم، ولی الانه یک اپسیلون هم یادم نیست. ریاضی و آمار هم فراموشی مطلق. حتی یادم رفته مشتق چی بوده، چه برسه مشتق دوگانه و این حرفها... زبان تخصصی هم بهتره حرف نزنم. مدار منطقی هم شاید بتونم یکی دو تا بزنم، البته اگه جدول کارنو باشه ها. سیستم عامل و ذخیره که عمراً سوالهاش رو نگاه کنم. چون ذخیره رو که توو دانشگاه هم حالیم نبود... چه برسه به کنکور، ولی سیستم عامل، اون چیزی که به ما گفتن ( برداشت به ما شبکه گفت ) با اون چیزی که توو کنکور میاد ( نمی‌دونم، فلان کار چقد وقت سی.پی.یو می‌گیره و این حرفها... یه چرندیاتی است که نگووووووووو ) فرق داره. ساختمان داده هم یه چیزایی بلد بودم، ولی الانه یادم نیست. در کل من هفته ی آینده قراره یه شاهکار اساسی بزنم. اگه خیلی اتفاقات افتاد، فکر کنم یه « کنکور نامه » داشته باشم... 

دیگه امری نیست. پس به امید قهرمانی ایتالیا در جام جهانی 2006 آلمان.

Just Italy








ماجراهای ویروس و سرم و آمپول و این حرفها...

 

 

http://www.dana.ir/File/ImageThumb_0_608_458/802251

 

N ماجراهای ویروس و سرم و آمپول و این حرفها... N

سلام.

عرضم به حضورتون که چی، شما ها یه نمه شانس ندارین. شایدم زیادی خوش شانس هستین. نمیدونم والا...

چی بگم و از چی نگم؟ یه عالمه اتفاقات که هیچی یادم نیست، فقط اتفاق دیشب و امشب یادم است. [فکر کنم اتفاقات دیگه هم یادم افتاد که حالا بعداً ها می گم ]

بگم چی شده حالا یا نه؟ نمی ذاری که، یه دقه دندون رو جیگر بذار تا من بنالم، نمی ذاری که، هی داری یورتمه می آی رو حرف های من! د ِ ه َ.

خب داشتم عرض می کردم، هنوز نفهمیدم شماها شانس ندارین، یا خیلی شانس دارین. یه معضل بزرگی شده این قضیه. جدی دارم می گم ها!!! [نیشت رو ببند بچه پر رو ]

خب ماجرا از اونجا شروع میشه که من یه نمه همچی بگی نگی، وسط این گرما، سرما می خورم. سرمای سرما هم که نه، ولی خب یه نمه این دماغه کیپ شده بود و یه نمه هم سرفه می کردم. مشکلی نداشتم که! داشتم برای خودم زندگی می کردم [ آره جونه خودم ]، از اون ورش هم یه چند وقتی است که باز دچار کمبود خواب مزمن و حاد و شدید شدم، یه چند شب که خودش خوابم نبرد، یعنی می رفتم کفه ی مرگم رو بذارم ها، ولی نمی دونم این حس ِ خوابیدنه کجا می ذاشت می رفت. یه شب هم که نخوابیدم، یعنی اصلا ً کفه ی مرگم رو نذاشتم و این دیگه به شماها هیچ دخلی نداره، شیرفهم شد؟

نکته: من کاملا ً خوب هستم و اصلا ً ابدا ً قاطی پاتی نکردم، اصلا ً هم دپرس و دیوونه و کلافه و توو فکر و این حرفها هم نیستم! [ جدی نگیر ]

الانه که دارم اینا رو می تایپم، جمعه مورخ 19-3-85 ساعت 22:35 است، و معلوم نیست که، چه زمانی این متن رو بذارم توو وبلاگ، بسته به حس و حال و اوضاع احوال اکانت و همچنین، مسخره بازی های پرشین بلاگ داشته بید! افتاد؟! [ جای دوزاری، اسکناس استفاده می کنی، نه؟ ]

خب همون طور که عرضیده بودم ( در فرهنگ لغت ویروس، به جای کلمه ی نا مانوس « عرض کرده بودم  »، گزینه و کلمه ی صحیح « عرضیده بودم »  استفاده شده است، این نکته برای بروبچ کنکوری بسی لازم و واجب است. ) بنده فقط یه نمه ناخوش احوال شده بودم، اونم وسط گرما! 5 شنبه صبحی، یه گوش دردی گرفتم که نگوووووووو، مگه دیگه خوابم می برد، خیلی درد داشت، این گلو درده زده بود به گوش! البته فقط گوش ِ سمت چپ! صداها رو واضح نمی شنیدم، و گوش ِ سمت چپ، کیپ شده بود، مثل دماغم!

دیشبه ( = دیشب ) یه نمه پُکیدم، ساعت 20 برق اتاق رو خاموش کردم، ولو شدم روو تخت، یعنی پنچر شدم، مامانم دید برق اتاق خاموش است، اومد توو اتاق.

مامان: چت شده؟ نکنه تب داری؟

دستش رو می ذاره روو پیشونیم، میگه که داغی، تب داری!

ویروس: تبم کجا بود! دست خودت که داغ تر بود.

مامان: بذا برم درجه بیارم ببینم چه مرگت است؟!

[ نکته: من دارم به زبون خودم بلغور می کنم ها. و برای خودم معنی می کنم. ]

مامانه رفت درجه رو آورد، گفت: بذار زیر زبونت. بعد از یه اندک زمانی، در آرودش و نگاش کرد و گفت: دیدی گفتم تب داری؟! الان می رم یه تب بر میارم بخوری!

ویروس: تبم کجا بود؟ حالا مگه چند بود؟ [ حالا من فکر کردم یه 10-20 درجه ای تب دارم ]

مامان: نیم درجه تب داری!

ویروس با تعجب: نیم درجه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه به نیم درجه هم میگن تب؟!

مامان: بیا یه استامینوفن کوفت کن، تبت قطع بشه.

[ من که قرص بخور نیستم. برا همین اگه قرصی باشه، مامانه باید بکوبه، توو آب حلش کنه، بعد بده به خورد من، با یه صد برابر آب ]

این قرصه رو حل کرد و ریخت توو حلق ما.

همون روزهایی بالا که تعریف کردم، یه نمه گلو درد داشته بیدم، اون موقع ها هم یه شربتی می ریخت توو حلق من، بعد خیلی بد مزه بود. ولی از قرص بهتر بید!

داشتم می عرضیدم (= عرض می کردم )، دیشبه اومدم یه نمه کامپیوتر، بعدش بی خیال شدم، رفتم سینما 1 رو نگاه کردم. بعدش رفتم توو اتاق خودم، واسه خودم داستان خوندن و جدول حل کردن و رادیو گوش دادن [ رادیو پیام ].

ساعت 1 نیمه شب گذشته بود که گفتم بهتره ی کفه ی مرگم رو بذارم، دیگه کشش ندارم، از شانس، سرفه های من شروع شددددددددددددددددددد، تا اون موقعی که می خواستم کفه ی مرگم رو بذارم، این گوشه هیچیش نبود هااااااااااااا، همین که سرم رفت روو متکا، اون وقت این گوش درده دوباره اومد سراغم! به قدری شدید بود، به قدری شدید بود که نمی دونستم چی کار کنم! هی پا می شدم می شستم، هی دور اتاق برای خودم قدم می زدم، با دستم هم سمت چپ صورتم رو گفته بودم، یه نموره به همه جای قسمت چپ صورتم سرایت کرده بود. دردی بودددددد هاااااااااااااااااااا، سرفه هم  نور علا نورررررررررر. به هیچ رقمه نمی تونستم دووم بیارم، چند بار از اتاقم اومدم بیرون، رفتم توو پذیرایی راه رفتم، ولی زودی دوباره برگشتم توو اتاق. دیگه ساعت 3 صبح شده بود، من نمی تونستم خودم رو نگه دارم، داشتم از کمبود خواب تلف می شدم، برداشتم نشسته بخوابم، ولی باز این گوش درده، این سرفه هه، مگه گذاشتن؟ همون طور که داشتم مثل مار به خودم می پیچیدم، یه هویی درب ِ اتاقم باز شد، مامانه اومد توو. گفت: خیلی سرفه می کنی. و رفت دوباره از اون شربته آورد ریخت توو حلق من. گفت: فردا [ که امروز جمعه باشه ] می ریم درمانگاه!!!!!!!!!!!!! منو می گیییییییی، همیچی توو شکککک! گفتم: نههههههه

مامانم رفت نمازش رو بخونه و بخوابه، منم یه خورده دیگه به خودم پیچیدیم و پاشدم نمازه رو بخونم. یه 60 صدبار از اتاق رفتم بیرون، رفتم آشپزخونه ببینم یه چی کوفت کنم [ گشنه ام هم شده بوددددددددددددد ]، دوباره رفتم دور پذیرایی راه برم شاید این درده کمتر بشه!

نشد که نشددددددددددددد. برگشتم توو اتاق، سرم رو گذاشتم رو بالش، درد گوش بیشتر شد. حالا جالبیش این جاست که سرفه هایی که می کردم، در عرض یک ساعت خلطی شده بوددددددددد. همچنان زمان می گذشت و من از درد به خودم می پیچیدم، ساعت 4، 5، 6... تا این که ساعت شد 7:30، سرفه هه بند اومدددددددددد. ولی این گوش درده نه، ساعت 8 گذشته بود که گوش درده آروم شد، حالا می تونستم بخوابم، ولی هوا روشن بود، منم وقتی هوا روشن است، نمی تونم بخوابممممممممم. ساعت 8:30 گذشته بود که دوباره سرفه ها شروع شد. مامانه اومد بیدارم کرد که پاشو بیا صبحونه بخور، باید بریم دکتر! من نمی خواستمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم، باور کن اگه گوش درده نبود و گذاشته بود بخوابم، عمرا ً زیربار می رفتم.

هیچی دیگه یه نیم لقمه صبحونه کوفت کردم و حاضر شدیم که بریم. رفتم درمانگاه، دکتر داخلی.

توو اتاق دکتر:

مامانم گفت که گلوش درد می کنه و گوشش هم درد می کنه، دیشب نیم درجه تب داشته، فلان چیز رو دادم بهش و...

دکتره از اون چوب بستنی ها هست، برداشت، گفت دهنت رو باز کن. [نمی دونم چرا، من هر وقت اینا رو می بینم فقط ایکی ثانیه با بالاآوردن فاصله دارم.] دهنم رو باز کردم، اینو گذاشت رو زبونم، گفت بگو: آآآ، منم سعی خودم رو کردم، ولی چیزی نمونده بود بالا بیارم که از توو دهنم در آورد اون چوب بستنی رو!

فشارم رو گرفت، گفت 10 رو 7 است، نمی دونم 5/10 رو 7 است یا برعکس، من که اصلا ً نمی دونم خوب بید یا بد بید!

از اون چکش چراغ قوه ای ها هست، توی گوش رو نگاه می کنه، برداشت گوش چپم رو نگاه کرد. گوشی رو گذاشت رو سینه، گفت نفس بکش! بعدش گفت که گلوت چرک کرده. آخرین بار کی پینی سیلین زدی؟؟؟؟؟؟

من گفتم: هان؟

مامانم گفت: خیلی وقته نزده! اصلا ً دکتر نمیاد که! اگه میشه توو سرم تزریق کنین!

[ من از قبل این که بریم دکتر گفته بودم آمپول و سرم و کپسول بی خیال هااااا، من عمرا ً کپسول بخورم و آمپول بزنم. ]

پاشدیم رفتیم. دکتر نامرد، یه آمپول داد با یه سرم و کپسول و یه شربت. بابام نشسته بود توو سالن! قرار شد که من همون جا بمونم، اینا برن داروخانه، داروها رو بگیرن، بیارن همین جا، سرم رو بزنن به مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

ویروس ِ بیچاره، تنها نشسته بودم توو سالن، از ترس قلبم داشت می اومد توو دهنم، یه تپش قلبی گرفته بودم که نگووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو.

[ آخه موضوع این است که من از کلیه ی موارد به پزشکی به طرز کاملا ً غیر منطقی وحشت دارم اونم شدیددددددددددددددددددددد، دست خودم نیست کهههههههههههه، جرات نمی کنم برم دکتر، از بیمارستان و درمانگاه و آزمایشگاه و اینا متنفرممممممممممم، حالا هم تنهایی نشسته بودم توو درمانگاه که اینا برگردن. ]

یه دوتا مرد اودن تو درمانگاه، با دوتا پسر بچه، یکی شون سرش شیکسته بود، مهد کودکی بود فکر کنم، چون خیلی کوچیک بود. اومده بودن سرش رو بخیه کنن! رفتن اتاق بخیه، اگه بدونی این بچه چه زجی می زددددددددددددددددددددد، چه گریه هایی می کرد......

مامان اینا اومدن، رفتیم تزریقات، خانومه گفت برین اتاق وسطی، تا من بیام. رفتیم اتاق وسطی، یه خانوم دیگه هم بود، دراز کشیده بود، داشت سرم می زد.

خانوم تزریقاتی اومد، من از ترس قالب تهی کرده بودم. [ویروسی که تقریبا ً از هیچی نمی ترسه، از این چیزهای مربوط به امور پزشکی و آمپول و....... تا حد مرگ وحشت داره، به قول بابام، خجالت آور است...... آخه من از کجا بدونم چرا این قده وحشت دارم.... ]

من از خانومه پرسیدم: درد داره؟

[ البته یه بار دیگه هم سرم زده بودم، سال 76، یا 77 بود، دبیرستان بودم. اون موقع یه چند تا تعطیل رسمی پشت هم بود یادم است، من مریض شدم، اسهال – استفراغ داشتم، منو برده بودن درمانگاه...... سرم و این حرفهاااااااا، یادم است اون موقع گریه کرده بودم وقتی اومده بودن سرم بزنن به دستمممممممم..... خیلی وحشتناک استتتتتت.

اصلا ً دوست ندارم که توو بیمارستان بمیرم. یعنی دلم نمی خواد بر اثر مریضی بمیرم.... خیلی وحشتناک است....... ]

خانومه گفت: نه، درد نداره. بعد رو کرد به خانوم بغلی که رو تخت خوابید بود گفت: شما دردی احساس کردین؟

خانوم بغلی گفت: نه، من خیلی ترسو هستم، با این حال دردی احساس نکردم.

مامانم گفت: البته خب، یه خورده سوزش داره، ولی درد ندارههههههههههههه.

خانومه یه چیزی بست به بالای آرنجم، گفت که دستت رو مشت کن، بهتره این ور رو هم نگاه نکنی....... من داشتم قالب تهی می کردم، یعنی فکر کنم قالب تهی کرده بودممممممممم، با تمام وجود رفتن سوزن به دستم رو حس می کردم. مثلا ً داشتم سعی می کردم که چی، بهش فکر نکنم، ولی ذره ذره که می رفت توو دستم رو حس می کردم...............

خانومه گفت: حالا مشت دستت رو باز کن. ولی دستت رو دیگه تکون نده.

مامانم گفت: حالا بگیر بخواب، سرفه هم که نمی کنی. می تونی بخوابی.

آخه توو اون وضعیت من چی جوری می تونستم بخوابممممممممممممممم؟

سرم به نصفه ها رسیده بود که من احتیاج بسیار زیادی به WC پیدا کردم، داشتم منفجر می شدم.

مامانه گفت: طاقت بیار. خوب نیست الان سرم رو باز کنی و دوباره بر گردی.

منم که عمرا ً حاضر می شدم یه بار دیگه اون سوزن بره توو دستم، با کلی بدبختی تحمل کردمممممممممم....... جونم در اومدددددددددددددد

خانوم بغلی سرمش تموم شد، یه چند دقیقه ای دراز کشید، فکر کنم نزدیک به 10 دقیقه، بهم گفت یه وقت زودی بلند نشی ها، یه 30 دقیقه ای دراز بکش، سرت گیج می ره، می افتی زمین و این حرفها...........

من هیچی نمی شنیدم، من فقط داشتم منفجر می شدمممممممممممممممم، بالاخره سرم تموم شد، اون قدر عجله داشتم برم بیرون که، حتی حالیم نشد سوزنه رو که در می آورد، من دردم گرفت یا نه! مامانم نذاشت بلند بشم، گفت یه دقه صبر کن، من نشستم رو تخت، کفش هام رو پام کردم، اومدم پایین.

خانوم بغلی گفت: دختر بگیر دراز بکش، الانه سرت گیچ می ره، می افتی ها........

راه افتادم به طرف WC، حالا مامانم بازوم رو گرفته بود من نخورم زمین. البته من سر گیجه نداشتم. اگه هم داشتم فشار WC نمی ذاشت چیزی حس کنم.......

بعدش فهمیدم که دکتره، چی، به جای شربت، کپسول داده، مامان دوباره رفت توو اتاق دکتر، بعدش دکتره برام شربت نوشت. شربته صورتی است، یه نمه بوی توت فرنگی میده. خوشمزه بید. ولی یه شربت دیگه دارم، بی رنگ استتتتتتت، اَه اَه اَه...... چه آشغالی است. یه شربت دیگه هم دارم که زرد رنگ است، باز زیاد بدک نیست. ولی اون صورتی ِ باحال بیده!

وقتی برگشتم خونه یه چند تا اس.ام.اس زدم و گفتم کجا بودم و چی شده و این حرفها، ولی هر چی به دخی عمه [ پری ] میخواستم اس.ام.اس بزنم، هی برگشت می خورد. نمیدونم چی شده بود. زنم [ فانوس خیال ] نوشته بود که: من که می دونم چت است، از دوری من مریض شدی و این حرفها... بابا اعتماد به نفس!

اینم از ماجراهای من و مریضی! آخه موضوع است که من با این خانواده هیچ اشتراکی ندارم [ منظورم خانواده ی ویروس های بیماری زا و باکتری و میکرب و... است، اصلا آبمون توو یه جوب نمی ره که. من کلا ً یه نوع ویروس ِ دیگه بیدم، نه از این ویروس های خونه خراب کن ]

می بینم که باز یه طومار حرف زدم. پس بهتره لینک و این حرفها باشه برای آپدیت بعدی، یه عالمه لینک و عکس و این حرفها جمع کردم این چند وقته که رو دستم باد کرده. حالا توو آپدیت بعدی که کمتر بود می ذارم.

جام جهانی فوتبال هم شروع شد و بعضی ها دارن حسابی حال می کنن. امروز افتتاحیه رو نشون داد. البته زنده نبود، جالبناک هم نبود. افتتاحیه المپیک یه چی دیگه س!

آرزو که بر جوانان عیب نیست، ایشالا ایران هم صعود کنه به دور ِ بعد. الهی آمین!

نمی شه پیش بینی کرد که کی می ره فینال، البته باید دور اول تموم شه بعدا دقیق تر میشه نتیجه گیری کرد. ولی اگه بنا به خواسته و دل خواه آدم است، من دلم می خواد ایتالیا قهرمان بشه! فقط ایتالیا.........

شب بخیر -------------------------- Buona Notte

 

 

نوشته شده توسط ویروس – 19 خرداد 1385

 

= = = =

 

توضیحات من (1397)

وای وای وای! چه سالی بوده؟ 85؟ خدا رو شکر که اینا رو هم یادم نیست.

یعنی اون صحنه تنهایی در درمانگاه یادم افتاد.

ولی بقیه‌ش نه!

دور بشین! دور بشین! نمی‌خواهم همچین خاطراتی یادم بیاد.

قدیم‌ها چقده خوشگل خوشگل طومار می‌نوشتم.

پس چرا الان این کارها رو نمی‌کنم؟!

تنبلی هم بد دردی است هاااا!

 

 

وراجی

 

 

23 May 2006

 

* وراجی *

سلام به همه ی بروبچ! حال و احوالات چه جوریا بید؟ خوبین؟

نمیدونم این پرشین بلاگ باز چه مرگش شده، نه به وبلاگی راه میده، نه می ذاره نظر بده آدم، تازه دیگه حتی نمی ذاره آپدیت کنم. نکنه باز داره برای خودش امکانات اضافه می کنه؟ هان؟ فقط خدا کنه قاط نزنه. فعلا ً تایپ کنم تا ببینم کی آپدیت کنم!

خب یادم نیست درباره نمایشگاه کتاب چیزی گفتم یا نه، ولی یادم است یه میل سند کرده بودم به گروه خودم، درباره ی کتابهایی که گرفته بودم. بروبچی که عضو گروه بودن، میل رو خوندن، من هم توو وبلاگ دیگه نمی نویسم.

می خواستم یه سری لینک خبری و اینا بذارم توو وبلاگ، دیدم که خیلی تکراری میشه، همونا رو برای گروه هم سند می کنم، دیگه یه نموره تکراری میشه.

 

* دوغ نامه ی ویروس *

من و بابام پنج شنبه ای رفته بودیم خونه پری اینا. سر شام که نشسته بودیم سر سفره، عمه ام کنار من نشسته بود، بعدش من، بابام، شوهر عمه، پروانه و پری!

من فقط دو تا قاشق دیگه مونده بود غذام رو تموم کنم. عمه ام اومد شیشه دوغ رو نگاه کنه، تاریخش رو یا قیمتش رو، بعد یه هویی در عرض ایکی ثانیه، سر تا پای من سفید شد و من شدم یه ویروس دوغی!

حالا همه توو شک، بعدش همه زدن زیر خنده! هیچی دیگه! من سر تا پا سفید شده بودم ( یه خورده پیاز داغش رو دارم زیاد می کنم ها )، به زور پری، رفتیم لباسم رو عوض کردم، یکی از لباس های پری رو پوشیدم. پروانه گفت: این تریپ لباس بهت میاد ها!

نه این که خیلی غیر منتظره بود، برا همین صحنه پاشیدن دوغ رو کسی یادش نیست.

من نمی دونم کجای این قضیه جالبناک بود که فانوس میگه خیلی باحال بوده! همه زن دارن، ما هم زن داریم... نگاه تو رو خدا!!! به جا این که نگران شوهرش باشه...

 

* ماجراهای نصفه شبی *

خب همون 5 شنبه شب که برگشتیم خونه، من اومدم پای کامپیوتر و این حرفها! شب مثلا ً رفتم بخوابم ( آره جونه خودم )، نزدیک ساعت 3:10 صبح بود که باتری موبایلم تموم شد، من اومدم بزنم به شارژ، نصفه شبی که من باید خواب می بودم ها، بعدش نمی دونم چی شد، نه این که تاریک بود و منم جایی رو نمی دیدم، اومدم شارژر رو بزنم به برق، یه هویی پام گیر کرد به سیم های رادیو و پنکه، و کله پا شدن رادیو و از تخت افتادن رادیو همانا و صدای مهیب ایجاد کردن همانا! خودم شوکه، بابا از خواب پریده بود، اومد درب اتاق رو باز کرد و پرسید چی شده؟ گفتم هیچی، رادیو افتاد ؛ نگفتم که پام گیر کرده بوده به سیم. اگه به جای این که رادیو کله پا بشه، من کله پا میشدم، اگه از جلو می افتادم، با مخ می رفتم توو پنکه، اگه از پشت می افتادم، در آغوش کتاب خونه می بودم و خورد و خاک شیر شدن کتاب خونه! اینم از ماجراهای نیمه شب ِ من!

 

* یه نمه لینک *

*  فکر می کنم حتما ً باید بخونین، یه داستان کوتاه و جالب است. *

آه، بچه ها... بیایید از بچه ها حرف بزنیم. بله، باید اعتراف کرد که بچه ها بی اندازه مکارند. نمی دانم چه کسی اولین بار به این نتیجه رسید که بچه ها معصوم و بی گناه اند. هر کس بوده معلوم است که بچه ها را اصلا ً نمی شناخته است.... با چابکی از مبل پایین می آید و می رود به طرف حمام. دنبالش می روم و می بینم که یک صندلی می گذارد زیر قفسه ی داروها و ازش می رود بالا. بعد قوطی قرص خواب آور را بر می دارد. حالا از صندلی می آید پایین، شیر آب را باز می کند، یک لیوان را پر از آب می کند و محتوی قوطی را توی آن خالی می کند، بعد می گوید: - حالا بازی عوض می شود. تو دوباره می شوی خودت. من هم باز می شوم خودم. یک بازی ِ واقعی می کنیم و تو این قرص ها را می خوری. بچه ی شیرین زبان با گفتن این حرف، لیوان را در دست من می گذارد... ادامه  فایل PDF این داستان در قسمت فایلهای گروه Silver Lake آپلود شده. لینک فایل

پسر سخت بیجا کند، مرگ بید /  که برتر ز دختر بیاید پدید!... ادامه

ترور، نشانه ی سرطان است... ادامه

قابت میگیرم. میگذارمت اینجا، اینجا یعنی گوشه ی خیال. من بزرگ میشوم. تو میشوی عین آب. قابت میشود عین باد. حال و هوایم عوض میشود. یاد میگیرم سینوس را. داستان قطره آب بی ارزش را.... ادامه

مگه نشنیدی که می‌گن: تو دو شرایط نباید دختر پسند کنی، تو عروسی و موقع عید، که خیلی خوشحالی و همه رو خوشگل می‌بینی... ادامه

خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی / از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی... ادامه

کفر می گویی و روح قدیس ات را بالا میاری تا دوباره نشخوارش کنی!... ادامه

« فانوس خیال » هم بعد از N قرن آپدیت کرده، ولی چرت و پرت نوشته، زنم زده به سرش!

عروس شعرهایم درحجله ی نگاه تو / باکره شد / وسحرحلالم / به عقد دائم زمزمه های شبانه ات درآمد... ادامه

ناله می زنم... / و ناامیدانه نگاهت می کنم / و این بیت می شود زبان حالم... ادامه

چون حس می کردم با تو عشق تو وجود من زنده شد...ادامه

در راستای اینکه ملت همیشه در صحنه کلی سراغ ما را می گرفتند و هم صدا با هم می خواندند (به سبک بنیامین بخوانید لطفا): وبلاگ، نادر، خونه، شونه، آینه، اینترنت، تلفن، کجایی؟، مردی؟، برگرد نمیای؟ نمی خوای عزیزم؟ ما برگشتیم.... ادامه

این روزها آنقدر خالی شده ام که فتح وجودم قله ی رویاهایم شده... ادامه

یه عالمه فیلتر شکن و... ادامه

این اشک ها خون بهای عمر رفته ی من است... ادامه

خبرگزاری العربیه وابسته به کشور سعودی ۲روز پیش یه مطلب منتشر کرده (+)و سعی کرده که نشون بده که ایرانی ها و یهودی ها از یک اصل و نسب هستن. توی این مقاله ی گزارش گونه، نویسنده با اشاره به سابقه تاریخی قوم یهود در ایران و آزادی های بسیار زیاد امروز یهودیان در ایران، خودش رو کشته تا تلویحا ثابت کنه که همه این دعواهای ایران واسراییل دعوای زرگریه. مثلا میگه که موشه دایان وزیردفاع سابق و موشه کاتساو رییس جمهور اسراییل هردو ایرانی هستن و با اشاره به داستان کوروش می گه که این ایرانی ها بودن که در تاریخ یک بار یهودیان رو از نابودی نجات دادند... ادامه

- نظرت در مورد دختر همسایه‌تون برای ازدواج چیه؟ / - حرفش رو هم نزن! / - آخه چرا؟ / - آخه اون می‌ره استادیوم!... ادامه

روزهای اولی که اومده بودیم این خونه، آرزو میگفت محمد، این خونه جنّ داره. نه اینکه بیچاره ترسیده باشه، اتفاقا با کلی خنده و شوخی هم برام تعریف میکرد. بهش گفتم خیالاتی شدی... ادامه

من که می دونم به این دنیای به ظاهر زیبا من که می دونم به قفس این دنیا هیچ اعتباری نیست... ادامه

برین ببینین، می تونین کمکش کنین یا نه... ادامه

عجب غافل گیر شده ها، به این میگن شکار لحظه ها... ادامه

این بچه داره کارهای بد بد می کنه ها... ادامه

دانلود برنامه ی پیکاسو، برنامه ای از برنامه های گوگل که مربوط به عکس ها می شود. برنامه جالبی است. فقط یه نکته، اونم این که هیچ عکسی رو نا دیده نمی گیره توو سیستم و هر چی عکس رو مخفی کرده باشی، در همه ی یوزر ها نشون میده.  لینک دانلود

یه سری خاطره درباره ی عقد موقت... لینک اول / لینک دوم

عکس دو تا نی نی کوچولو... ادامه

این مدل تقلب هم جالب بیده... ادامه

 

* یادی از دیگران *

فانوس خیال - چلو کبابپارس فوتبالاشک مهتابBad Girlsنسل سومی هاشاخه ی امیدالتهاب عشقنم نمبچه خوش تیپاین بشر زمینیصفیر شبدنیای گم شدهسلام باحالحزب جوانان زیر آفتاب - پرومته

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 2 خرداد 1385

 

 

 

ماجراهای ویروس و موش

 

 

 

* ماجراهای ویروس و موش *

 

سلام. امیدوارم که همگی خوش باشین. الانه می خوام یه اتفاق رو براتو تعریف کنم. خب ماجرا از اونجا شروع شد که چهارشنبه بعد از ظهر کلاس داشتم، هیشکی هم نبود که منو ببره (آخه نمی ذارن من خودم برم.) ولی کسی نبود. برا همین خودم رفتم. (آخ جون، یه روز مستقل بودم)

رفتم سر چهارراه که ماشین سوار شم. یه ماشین وایستاده بود، گفتم: ---؟ گفت آره! اومدم از جوب رد شم برم توو خیابون، که سوار ماشین بشم (اون موقع توو پیاده رو بودم)، جوب رو نگاه کردم، دیدم که یه موش کوچولو موچولو (البته توو دست جا نمی شد ها:D ) داره راه مستقیمش رو می ره. خب منم اصولا ً مشکلی ندارم با حیوون های بزرگ! بعدش یه هویی چند تا اتفاق افتاد، من اومدم از جوب رد بشم، هم زمان یه گنجیشکه (الهی، چقده کوچولو بود، نازی) اومد از اون آب جوب بخوره، جلو موشه نشست توو جوب، این موشه هم ترسید (آره جونه خودش) راهش رو کج کرد، دقیقا ً از لبه ی جوب پرید بیرون، اومد زیر پای من:D البته طلفی رو نگاه نکردم، فقط می دونم زیاد فشارش ندادم این موش بیچاره رو، نمرده بود، شاید فقط یه خورده همچی شوکه شده بود، منم خیلی ریلکس اومدم نشستم توو ماشین.

ولی الانه که دارم فکر می کنم، یه نموره عذاب وجدان دارم. نمیدونم موشه چیزیش شد یا نه؟ البته مطمئن هستم که فقط یه نموره فشار بهش اومد، و این که به راهش ادامه داد،  نمی دونم. اینم از ماجراهای من!

عصری که برگشتم زنگ زدم فانوس خیال، میگه جیغ نزدی موش اومد زیر کفشت؟ گفتم نه! گفت نترسیدی؟ گفتم نه!:D

آخه خب ترس نداشت که. فقط یه موش بود، مگه چی بود! سوسک یا مارمولک نبود که ریزه میزه باشه بخواد خطرناک باشه.

هر چی جک و جوونورها بزرگ تر باشن، باحال تر و این که کم خطر تر هستن. موش که کمتر از سوسک خطر داره:D به خصوص سوسک پری که من باهاش مشکل دارم.

ولی با موش که مشکل ندارم. اصولا ً من با حیوانات زندگی مصالحت آمیز (درست نوشتم؟) دارم. اصلا به هم کاری نداریم:D تازه من کلی هم قربون صدقه جک و جوونورا می رم. (البته نه حشرات)

اینم از ماجراهای من که فقط یه روز مستقل بودم و خودم رفتم کلاس!:D

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 14 اردیبهشت 1385

 

= = = = = = =

 

توضیحات من (1397)

یعنی من اون موقع‌ها اینقده نترس بودم؟

این قده خوب بودم؟! پس چرا حالا این طوری شدم؟

اه اه اه

هر چی آدم سنش بالاتر میره، محتاط‌تر و ملاحظه‌کار تر میشه.

همممم، اردیبهشت 85؛ دانشگاه که نداشتم، سرکار هم که نداشتم تا اون موقع!

کلاس چی؟ کجا؟ اصلا یادم نیست.

البته ممکنه منظورم کلاس C++ بوده باشه؟

نه، اون که باید 84 می‌بود. پس من کجا می‌رفتم؟

پری، سونیا، شماها یادتون نمیاد؟ من اون موقع چی کار می‌کردم؟

هر چند هر دو تاتون اون زمان دانشجوی کارشناسی بودین!

 

 

 

وراجی های ویروس

 

 

 

وراجی های ویروس (84/12/23)

 

سلام به همه ی بروبچ! اول از همه بذارین از همه ی اونایی که برای پست قبلی نظر دادن، تولد دو سالگی وبلاگم رو تبریک گفتن، تشکر کنم! همین طور از اونایی که برام آفلاین گذاشتن، یا میل زدن! دم ِ همگی جزغال!

 

همون طور که همتون خبر داشتین، جمعه یه قرار وبلاگی بود که طبق معمول، من نتونستم برم. هنوز هم جایی ندیدم که دربارش بچه ها حرف بزنن! امیدوارم خوش گذشته باشه به اونایی که رفته بودن سر قرار!

 

اگه دنبال جایی می گردی که پر باشه از آدم های صاف و صوف و اتو کشیده و حرفه ای و با تجربه و کار کشته و چیز بلد که توی ذهن شون پر باشه از طرح های خفن و ژنریک و اند چیز نویسی باشن، اگر دنبال یک جای خوش رنگ و لعاب همراه با پذیرایی و کولر و پخش فیلم و صندلی قیژ قیژی می گردی، اگر دنبال یک جمع عصا قورت داده و غرق در ادب و علم و دانش می گردی، دقیقا ً اشتب (اشتباه) اومدی. از همین جا راهت را بگیر و برگرد، شرمنده ی مرام جمالت!

اما اگه دنبال یه پاتوق دبش و لب سوز و دیشلمه می گردی، اگه از دست آدم های با نقاب روزگار شپلق دلت در اومده و دنبال یه محله خاکی و ساده و نم خورده و باحال و Up To Date با هم محله ای های بی نقاب می گردی، اگر ریه هات برای یه قولوپ اکسیژن تازه و آکبند له له می زنه، اگه مرام و معرفت لازم برای تیک آف کردن رو داری، پس دقیقا ً زدی وسط خال، درست اومدی، دمت جزغال!

پس یالا دیگه، زودی دست به کار شو، اگه می خوایی توو دریاچه‌ی نقره ای، یه جایی برای خودت داشته باشی، اگه میخوایی یه تیکه از این آب دریاچه برای تو باشه، اگه هر وقت دلت تنگ شد، دلت گرفت، زودی یه قایق بندازی توو دریاچه و راه بیوفتی هر جا که می خوایی، پس زودی بیا، تا یه سند به اسمت بزنم، یکی از این جزیره های کوچولو توو دریاچه رو برات سند کنیم. زودی بیا...

 

این تیکه ی بالا رو که نوشتم، از یه جایی کش رفتم، اگه آق صادق اومد اینجا، از من گله نکنه ها، آدرس سایتش رو یادم رفته، برای همین لینک نمیدم، بدون مبنع برای خودم گفتم! به هر حال... بروبچ، زودی بیایین تا دیر نشده....

 

 * محبوب هری *

مرد، مجذوب انحناهای وسوسه انگیز اندام و برق طلایی اش، به او که آنجا دراز کشیده بود نگاه کرد. اما این صدای او بود که مرد را به راستی از خود بی خود می کرد. صدایی گاه ملایم و شهوت انگیز و گاه آزاد و وحشی. او همیشه با حال و هوای مرد هماهنگ بود. مرد او را عاشقانه به لب هایش نزدیک کرد. امشب هری و ترومپتش، با هم موسیقی زیبایی می آفرینند. - - - - بیل هورتون

 

* جمله *

+ کسی که اندیشه اش کم باشد، سخن اش زیاد است == حضرت محمد ( ص )

+ در لذتی که پشیمانی به دنبال دارد، خیری نیست. == امام علی ( ع )

+ یک زندگی بلا استفاده، یک مرگ زودرس است. == گوته

+ زیبایی و حماقت، دو یار قدیمی هستند. == بنجامین فرانکلین

+ آزادی چیزی نیست جز فرصتی برای بهتر شدن. == آلبر کامو

+ من آن قدر جوان نیستم که همه چیز را بدانم! == اسکار وایلد

+ آنان که عشق خود را آشکار نکنند، معشوق نخواهند بود. == شکسپیر

 

 

* ترفند به ویندوز *

برجسته کردن برنامه های جدید در منوی Start

در ویندوز XP می توانید برنامه های جدیدی که نصب می شوند را به اصطلاح Highlight کرده و به سرعت آنها را در محل مورد نظر بیابید. برای این کار می توانید با تایپ Regedit در منوی Run در استارت رایانه آغاز کنید. و با بالا آمدن رجیستری ابتدا به سراغ کندوی بزرگ HKEY-CURRENT-USER بروید و داخل آن شاخه ی Software را بیابید. سپس با کلیک روی آن، زیر شاخه ی Microsoft نمایان می شود که با باز کردن windows و بعد CurrentVersion دیده می شود. حالا داخل آن زیرشاخه ی explorer است که با باز کردن آن زیر شاخه ی مورد نظر یعنی Advanced دیده می شود. با دیدن این زیرشاخه مرحله بعد را آغاز کنید. برای این کار باید یک پوشه جدید به ارزش DWORD بسازید. به این ترتیب که R-Click کرده و با انتخاب New و DWORD پوشه ای جدید را با نام Start-NotifyNewApps بسازید. Valuedata را بر حسب علاقه برای دریافت سریع برنامه جدید در استارت از صفر به یک تغییر داده و OK کنید. حالا سیستم را یک بار خاموش و روشن کرده تا تغییرات مورد تایید قرار گیرد.

 

* شعر *

ببین چه دلخوشی ساده ای!

همینم بس

که یاد من به هر اندازه

مختصر باشی...

 

 

= = = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

این هم یکی از آرشیوهای قدیمی وبلاگ. مال سال 84 است.

اون تیکه دعوت به گروه هم جالب بود. یادم رفته بود.

 

 

 

یک خبر کاملا ً تاسف انگیز

 

« یک خبر کاملا ً تاسف انگیز »

 

قرار بر این بود که اینجانب « ویروس » ناز و مامانی و خوشگل، بکشفم چقدر دیگه قراره که کفه ی مرگم رو بذارم. طبق تحقیقات انجام شده توسط یه جایی، (نمی دونم چه مدلیا بید این تحقیق)، کشفیده شد که شما دوستان بس گرام تا سال 2062 باید اینجانب « ویروس » را تحمل کنید، البته اگه تا اون موقع زنده موندین :D ... تاریخ مرگ این جانب چنین بیان شد : 26 آوریل سال 2062.... توجه بفرمایید که چی؟! الان سال 2005 هستیم، این یعنی یه 57 سال دیگه! یعنی قرار است تا 79 ساله بشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه این که خیلی بی ریخته! اون موقع همه شماها مردین و من تنها می مونم... من که شانس ندارم... کدوم آدم عاقلی دوست داره تا 79 سالگی عمر کنه؟ هان؟ من بدبخت شدم، شماها هم بدبخت شدین که مجبورین 57 سال دیگه منو تحمل کنین! ولی این خیلی نامردی است... خیلی طول میکشه که... من نمی خوامممممممممممممممممممم... ای خدا بده شانس! همه می گفتن « ویروس » تو بدشانسی ها، باورم نبید. ولی حالا... هی روزگار...

 

« خبر از دنیای وبلاگی ها »

چند روز پیشا تولد دوست عزیزی بوده، شرمنده آلبالو جان! من دیر خبردار شدم، ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. تولدت مبارک! تولد تولد تولد آلبالو مبارک...

شیما هم برای آلبالو یه جشن تولدی گرفته بود که نگو... می تونین برین ببینین.

من همیشه گفتم و بازم میگم که چی : این داداشا هیچ وقت آدم بشو نیستن، باور نمی کنین برین اینجا رو ببینین!

یه ماه بیشتر شده که دیگه خبری از پویا نیست. دلم برای داستان های جالبش تنگ شده. کجایی؟

از «پسرایرونی» و «شوریده» خبردارین بروبچ؟ نمیدونم لینکی که این بغلا گذاشته بودم رو اشتب نوشتم یا این که این دوتا هم غیب شدن...

حق با "متلک" بود، خیلی ها گذاشتن رفتن. منم رفته بودم ولی نمیدونم چی شد زد به سرم و برگشتم، با همچین اسمی هم برگشتم. "اشک" کجا؟! "ویروس" کجا؟ ولی دوباره "اشک" هم یه جورایی برگشت، کاملا ً اتفاقی. می خواستم ببینم که کسی اون آدرس رو برداشته برا خودش یا نه، دیدم کسی برنداشته، دوباره خودم صاحبش شدم. ولی نمی دونم چرا.

یکی از بچه ها که عمرا ً لینکش رو بذارم اینجا ؛ آخه نه، خداییش من چی بگم؟ آدم این قدر شیرین عسل؟ این قدر خودشیرین؟ آخه اول ترمی کی داوطلب میشه برای کنفرانس؟ هان؟ خداییش؟! حالا خوشم میاد مثل چی تو گل مونده، پشیمون شده... ها ها ها :D :D :D

این بروبچ « شاخه امید» هم دارن اضافه میشن، دوتا عضو جدید هم گرفتن. البته من هم به اونا لطف می کنم و کمکشون می کنم. :D :D :D

 

انگاری باز زیادی شد، ولی نه همچی زیاد هم نیست، درحال حاضر حس سیاسی نوشتن ندارم، ولی بدجوری توپم پره! حالا ببینم یه جورایی باید سنجیده باشه... می دونین که... حالا...

 

" دانلود نرم افزار "

« فارسی سازی برنامه خش خوان 3.0»

برنامه خش خوان یکی از پرکاربردترین برنامه هاست. حتما با CDهایی که به علت کثیفی یا کهنه شدن به اصطلاح خش پیدا می کنند مواجه شده اید. برای استفاده از این CDها به برنامه هایی نیاز است که قابلیت کپی اطلاعات بدون توجه به سکتورهای خراب را داشته باشند. برنامه خش خوان همان برنامه ای است که با ظاهری ساده و کاربری آسان همه امکانات یک برنامه قدرتمند را دارد. این برنامه نسخه فارسی شده برنامه Bad CD Repair است. (قابل ذکر است که واژه خش در فرهنگ کامپیوتر به معنی خراش های مزاحم روی CD ؛ و در فرهنگ اصیل ایرانی و لهجه یزدی به معنی خوب و با کیفیت است.) این برنامه ی 208 KB را می توانید از اینجا دانلود کنید.

 

 

« اگر خود را بی پروا بپذیریم، آن گاه به سعادت خاصی نزدیک می شدیم، که به معصومیت شبیه است. »

 

کنم هر شب دعایت تا شود مهرت برون از دل

ولی آهسته می گویم : خدایا بی اثر باشد

 

 

تولد تولد تولد وبلاگم مبارک

 

 

 

 

 

تولد تولد تولد وبلاگم مبارک (84/12/12)

 

سلام به همه ی بروبچ! حال و احوال! می بینم که این وبلاگ هم بالاخره دو ساله شد! آخی، نی نی کوچولو، تازه تاتی تاتی کردن یاد گرفته!

الان دو سال و 27 روز از حذف کردن وبلاگ قبلی « اشک مهتاب » می گذره، و هنوز که هنوز است پشیمون نشدم. ولی اگه اون وبلاگ رو حذف نکرده بودم، چهار ساله میشد امسال، ولی حالا که دیگه نیست. و خیالی هم نیست... مثلا ً امروز تولد این وبلاگ است، داره دو سالگی اش رو جشن می گیره... کادو تولد فراموش نشود.:D

 

تولدت مبارک وبلاگ کوچولوی من!

 

امروز مثل بعضی از آپدیت های قبلی، کلی چرت و پرت براتون می ذارم. یه شونصد تا لنیک و عکس و شعر و معرفی برنامه و این حرفها! شاید به دردتون بخوره، شایدم نخوره! نمی دونم والا....

 

 

ماجراهای پت و مت:

مت: سلام داداشی

پت: سلام مت جونم!

مت: خوبی؟

پت: آره، خیلی توپم! برداشتم هوارتومن پول دادم برای یه مانتیور و یه دست مبل و مان جدید برای خودم!

مت: تو چی گفتی؟ ( با تعجب، عصبانیت )

پت: هوارتومن پول دادم بالاشون!

مت: تو دروغ میگی دیگه، تو همچی کاری نکردی؟!

پت: نه، واقعا همچی کاری کردم!

مت: تو می خواستی اینا رو چی کار؟ هان؟ تو که می گفتی پول نداری، می خواستی پول موبایل رو بدی، کلی نق زدی که پول نداری و این حرفها، حالا چی شد که هوارتومن پول دادی بابت این چیزا؟

پت: می خواستم پول جمع کنم، ولی نشد، طاقت نیوردم.

....

مت: میگم که برام از این ماشین خوشگلا می خری؟ ( نشون دادن عکس ماشین )

پت: آره، حتما ً می خرم، ولی پلاستیکی اش رو می خرم! ( قهقهه شیطانی )

مت: برو دیگه دوستت ندارم، چه طور پول داری این همه خرت و پرت بخری، ولی برا من از این ماشین خوشگل ها نمی خری؟ باشه « پت » جونم، دیگه نمی خوامت! برو دیگه دوستت ندارم.

پت: نه!!!!!!!!!!!!

 

 

اس.ام.اس:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

فکر نکن یاد تو بودم

کار نداشتم، ول می گشتم.

 

 

ترفند به ویندوز - از کار انداختن Task Manager

این ترفند در ویندوز های NT و 2000 و XP قابل اجرا است. و با آن می توانید Task Manager خود و دیگر کاربران را از کار بیندازید. برای این کار با تایپ Regedit در منوی Run در Start ویندوز آغاز به کار کنید. سپس وارد کندوی بزرگ HKEY-Current-USER شوید و شاخه ی Software را بیابید. سپس زیر شاخه ی Microsoft و بعد Windows را دنبال کنید تا به Currentversion برسید. حالا با باز کردن آن، زیر شاخه ی بعدی، یعنی Policies باز می شود و شما باید دنبال system بگردید. اگر آن را یافتید، دست نگه دارید و مرحله ی بعدی را آغاز کنید. حال یک پوشه به صورت DWORD جلوی system با زدن کلیک راست و انتخاب New و بعد DWORD ایجاد کنید و اسم آن را DisableTaskMgr بگذارید. حالا آن را باز کنید و Value آن را از صفر به یک تغییر دهید. سپس OK کرده و سیستم را یک بار خاموش و روشن کنید تا تغییرات تایید شود.

 

 

شعر:

مرا دریاب که دل دریای من بی تو مرداب است...

 

 

 = = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

می‌بینی، قدیم‌ها چقده ترکیبی آپدیت می‌کردم.

ولی حالا هر مطلب، پست جداگانه می‌گذارم.

 

 

تولد تولد تولد وبلاگم مبارک

 

 

 

 

 

تولد تولد تولد وبلاگم مبارک (84/12/12)

 

سلام به همه ی بروبچ! حال و احوال! می بینم که این وبلاگ هم بالاخره دو ساله شد! آخی، نی نی کوچولو، تازه تاتی تاتی کردن یاد گرفته!

الان دو سال و 27 روز از حذف کردن وبلاگ قبلی « اشک مهتاب » می گذره، و هنوز که هنوز است پشیمون نشدم. ولی اگه اون وبلاگ رو حذف نکرده بودم، چهار ساله میشد امسال، ولی حالا که دیگه نیست. و خیالی هم نیست... مثلا ً امروز تولد این وبلاگ است، داره دو سالگی اش رو جشن می گیره... کادو تولد فراموش نشود.:D

 

تولدت مبارک وبلاگ کوچولوی من!

 

امروز مثل بعضی از آپدیت های قبلی، کلی چرت و پرت براتون می ذارم. یه شونصد تا لنیک و عکس و شعر و معرفی برنامه و این حرفها! شاید به دردتون بخوره، شایدم نخوره! نمی دونم والا....

 

 

ماجراهای پت و مت:

مت: سلام داداشی

پت: سلام مت جونم!

مت: خوبی؟

پت: آره، خیلی توپم! برداشتم هوارتومن پول دادم برای یه مانتیور و یه دست مبل و مان جدید برای خودم!

مت: تو چی گفتی؟ ( با تعجب، عصبانیت )

پت: هوارتومن پول دادم بالاشون!

مت: تو دروغ میگی دیگه، تو همچی کاری نکردی؟!

پت: نه، واقعا همچی کاری کردم!

مت: تو می خواستی اینا رو چی کار؟ هان؟ تو که می گفتی پول نداری، می خواستی پول موبایل رو بدی، کلی نق زدی که پول نداری و این حرفها، حالا چی شد که هوارتومن پول دادی بابت این چیزا؟

پت: می خواستم پول جمع کنم، ولی نشد، طاقت نیوردم.

....

مت: میگم که برام از این ماشین خوشگلا می خری؟ ( نشون دادن عکس ماشین )

پت: آره، حتما ً می خرم، ولی پلاستیکی اش رو می خرم! ( قهقهه شیطانی )

مت: برو دیگه دوستت ندارم، چه طور پول داری این همه خرت و پرت بخری، ولی برا من از این ماشین خوشگل ها نمی خری؟ باشه « پت » جونم، دیگه نمی خوامت! برو دیگه دوستت ندارم.

پت: نه!!!!!!!!!!!!

 

 

اس.ام.اس:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

فکر نکن یاد تو بودم

کار نداشتم، ول می گشتم.

 

 

ترفند به ویندوز - از کار انداختن Task Manager

این ترفند در ویندوز های NT و 2000 و XP قابل اجرا است. و با آن می توانید Task Manager خود و دیگر کاربران را از کار بیندازید. برای این کار با تایپ Regedit در منوی Run در Start ویندوز آغاز به کار کنید. سپس وارد کندوی بزرگ HKEY-Current-USER شوید و شاخه ی Software را بیابید. سپس زیر شاخه ی Microsoft و بعد Windows را دنبال کنید تا به Currentversion برسید. حالا با باز کردن آن، زیر شاخه ی بعدی، یعنی Policies باز می شود و شما باید دنبال system بگردید. اگر آن را یافتید، دست نگه دارید و مرحله ی بعدی را آغاز کنید. حال یک پوشه به صورت DWORD جلوی system با زدن کلیک راست و انتخاب New و بعد DWORD ایجاد کنید و اسم آن را DisableTaskMgr بگذارید. حالا آن را باز کنید و Value آن را از صفر به یک تغییر دهید. سپس OK کرده و سیستم را یک بار خاموش و روشن کنید تا تغییرات تایید شود.

 

 

شعر:

مرا دریاب که دل دریای من بی تو مرداب است...

 

 

 = = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

می‌بینی، قدیم‌ها چقده ترکیبی آپدیت می‌کردم.

ولی حالا هر مطلب، پست جداگانه می‌گذارم.

 

 

کابوس رفتنت بگو، از لحظه های من بره

 

01 فوریه 2006

 

کابوس رفتنت بگو، از لحظه های من بره

 

دلبرکم چیزی بگو، به من که از گریه پُرم

به من که بی صدای تو، از شب شکست می خورم

 

میدونم نباید بنویسم. یعنی نمی خواستم بنویسم. ولی الان بد جوری بهم فشار اومده، دارم منفجر میشم، خیلی جلو خودم رو می گیرم که این بغض لعنتی نترکه، آخرش هم نشد، همین طوری داره این اشک ها سرازیر می شه. می دونم هیچی نباید بنویسم، حتی برای خودم، حتی برای خودم، حتی برای خودم.......... چرا تموم نمیشم؟ چرا دنیام به آخر نمی رسه؟ تا کی باید مثل یه مرده ی متحرک بمونم؟ حتی نمی دونم الان برای چی داره این اشک ها سرازیر میشه؟

 

من از بیگانگان هرگز ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

 

نمی خواستم آپدیت کنم، یعنی فقط می خواستم شعر بنویسم. میگن درمان یه چیزایی زمان است، ولی ثانیه ها می گذره و.........

الان دستام می لرزه، حتی نمی تونم تایپ کنم. بعضی وقت ها، توو یه موقعیتی قرار می گیرم که اگه واقعا ً توو همون لحظه امکان دسترسی به چیزی رو داشتم، همه چی تموم می شد، لااقل توو این دنیا! من که جهنمی هستم، خب یه بارکی تیر خلاص رو هم بزنم و برم دیگه...

خستم...... خسته از همه چی و همه کس، حتی از خودم! از وجود اضافه ی خودم. از این که همیشه، همه جا و همه جا یه موجود اضافه بودم، حتی توو یه جمع!

هیچ وقت صدام در نیومده بود موقع گریه، ولی الان........ خداکنه کسی بیدار نشه........

توو همه ی جمع ها، توو همه ی دوستی ها، این فقط من بودم که اضافه بودم. دبیرستان بین گروه 5 تایی، من اضافه بودم، من!!!!!!!! عکس ها رو که نگاه می کنم..........

 

می دانم

اندوه مرگ من کسی را درهم نخواهد شکست

و باور دارم که روز مرگ من، شادی بزرگ تری از روز میلادم

برایشان به ارمغان خواهد آورد...

 

دانشگاه هم برام مهم نبود، چون خودم رو متعلق به بچه های دوران راهنمایی و دبیرستان می دونستم... چیه؟ بازم لال مونی بگیرم؟

خستم.................. خسته.................................

یادتونه؟ آره، مگه میشه شما ها چیزی رو فراموش کنین؟ شایدم فراموش کردین! کاری کردین که فراموش کنین. دیگه من چه اهمیتی دارم! اگه برای هر کدومتون مهم بودم که این اتفاق ها نمی افتاد! می افتاد؟

چند سال گذشته؟ چرا من فراموش نکردم؟ چرا نتونستم فراموش کنم؟ ولی شماها.......

 

اومدی توو سرنوشتم، بی بهونه پا گذاشتی

اما تا قایقی اومد، از من و دلم گذشتی

 


 


 

 

نوشته شده توسط ویروس در تاریخ 12 بهمن 1384

 

 

 

دو کلمه حرف نا حسابی از ویروس

 

« دو کلمه حرف نا حسابی از ویروس »


 

من الانه یه خورده حرف دارم که بگم اینجا. البته هر کی حوصله داره بخونه، هر کی هم حوصله ی حرفهای من رو نداره، می تونه فقط قسمت های لینکدونی و جک و شعر رو نگاه کنه. اول از همه میرم سر حرفهای خودم.

1-                من میگم که این وام ازدواج به چه دردی می خوره؟ فقط یه بودجه ی کلانی رو از دست میده دولت. خب جوونی که تازه ازدواج کرده، بره وام ازدواج بگیره، وقتی کار نداره، درآمدی نداره، چی جوری میخواد این وام رو پس بده؟ آخرش می افته زندان. می گم به جای این که بردارین به همه وام ازدواج بدین، جاش برین یه شغلی ایجاد کنین که جوون مردم بتونه درآمدی داشته باشه، نه این که همین اول زندگی با وام گرفتن و قرض کردن و بیکاری بودن شروع کنه. این وام ازدواج دقیقا ً مَثَل ِ ماهی و ماهی گیری است. همونی که میگن به جای این که هر روز بهش ماهی بدی، بهش ماهی گیری یاد بده.

2-                قضیه ی شهریه دانشگاه آزداد، به نظر من دانشگاه سراسری حق نداره توو این موضوع دخالت کنه، فکر کنم منظورم از دانشگاه سراسری، همون وزارت علوم باشه. آزاد الان بدون کنکور دانشجو می گیره ( بعضی رشته ها، و بعضی مقاطع ) خب حق داره که پول بگیره، اسمش آزاد است، اجازه داره پول بگیره. شماها بودجه ی خودتون رو از دولت می گیرین، ولی دانشگاه آزاد باید از دانشجوها پول بگیره. ( ولی کاش در ازای این همه پولی که می گرفت، یه خورده به فکر دانشجوها بود و یه سروسامونی به این دانشگاه ها و اساتید می داد. از ما که گذشت، ولی برای اونایی که هنوز درس می خونن میگم ). یادتونه قدیم ها میگفتن علم بهتره یا ثروت؟ تو هم اگه نمی گفتی علم، همه بهت چپ چپ نگاه می کردن؟ به نظر من اگه ثروت نباشه، علم هم نیست، تو اگه پول نداشته باشی، نمی تونی درس بخونی. ( استثناها رو کاری ندارم ).

3-                این سفرهای استانی رئیس جمهور در هر هفته، نمیگم خووب نیست، خوب است، ولی شما که حرف از صرفه جویی و اینا می زنید، چرا مراعات نمی کنین؟ این سفرهای استانی خیلی هزینه داره، خودتون که بهتر می دونین! هر استانی که بخواد میزبان هیئت دولت باشه، ناخودآگاه، کلی ریخت و پاش می کند. کلی باید تدارکات ببینه، حالا شما بگین لازم نیست، ولی یه جورایی نمیشه. این بودجه ای رو که دارین به هر استان اختصاص میدین، اونم الان!!! شما دارین بودجه رو همین طوری، بی محابا خرج می کنین اونم الان. چرا میگم الان؟ برای این که حالا که قیمت نفت رفته بالا، شما به جای این که برین یه سرمایه گذاری ِ درست حسابی انجام بدین، و کاری کنین که بعدا ً پشیمون نشین، دارین بی محابا این بودجه رو مصرف می کنین. یه خورده آینده نگر باشین. نکنه یه وقت این اختصاص بودجه ها،عیدی کارکنان، و این همه بذل و بخشش، داروی خواب آوری باشه که دارین میدین....

4-                ما داریم روزانه به اندازه ی یه هواپیمای پر از آدم، توو این جاده ها و خیابونها، کشته میدیم، ولی چون یه جا نیس به چشم نمیاد، ولی وقتی یه هواپیمای بیچاره سقوط میکنه این همه شروع می کنیم به داد و بیداد و انداختن تقصیر گردن این و اون! نمی دونم توونستم منظورم رو برسونم یا نه؟! نه این که این سقوط هواپیما و شهید شدن این افراد مهم نبوده، نه. منظورم یه چی دیگه است که هر چی فک می کنم، نمیتونم توضیح بدم دربارش، بلد نیستم توضیح بدم.

 

 

نوشته شده توسط ویروس در تاریخ 30 دی 1384

 

 

 

« بروبچ وبلاگی »

به باغ شهادت خوش آمدید. در پی هجوم همه جانبه ی مردم به سمت باغ بهشت، روابط عمومی باغ...

کم آورده ام... کام نمی دهد این روزهای خیس و بی مصرف... تمام زندگی ام را در کاغذ سیگار می پیچم... آنچنان تنگ... انگار که...

سرگذشت افردای که تهران دانشگاه قبول میشن، با یه سری افراد ناجور آشنا میشن و کم کم از راه به در میشن. داستان « چرا » در « نم نم »

تند و تند قدم برمی داری. به هیچ چی نگاه نمی کنی. بهت تنه می زنن. بهشون تنه می زنی. بوی عطر آشغالشون رو تحمل می کنی. داستان « شک » یکی از نوشته های شاهکار آلبالو، در سایتش ( مگه نگفته بودم که آلبالو هم سایت داره؟ )

من چه ساده دل به تو بستم... و تو چه ساده دلم را شکستی... سادگی من و تو عجیب شبیه هم است...

نا گفته ها، دوران برزخ. بالاخره بعد از شونصد سال این « فانوس خیال » هم آپدیت کرد. آفرین، صدآفرین، هزار و سیصد آفرین! فقط نمیدونم چرا وقتی از من حرف میزنه، یه لینک به وبلاگ من نمیده!

به بهانه ی پخش فیلم « 4 برادر » از شبکه سوم سیما ( نقد فیلم )

وقتی به دنیا اومدم، اونقدر جا خوردم که تا دو سال قدرت حرف زدن نداشتم...

وداع با دوستان. خداحافظی نیک برای مدتی نا معلوم...

جاذبه ی عشق

« لینک دونی »

دوازده راه نمونه شدن

ادعای عجیب خبرگزاری روئیترز درباره ی « بگوری » شاعر برره!!!

عکس یه پرنده ی کوچولو روی آب، برای بک گراند ویندوز

عکسی از کارتون « تام و جری »

این دوتا چه رمانتیک هستن...

ای خدا، چرا اینا اینقده خواستنی هستن؟

ضبط اس.ام.اس های خلاف قانون اساسی است.

ارسال 17 میلیون SMS در روز عید فطر

جذابیت های تهران

برین اینجا رای بدین، و روی No کلیک کنین، برداشته نظر سنجی کرده، ایران رو از جام جهانی حذف کنه! عجب رویی دارن به خدا!  // مشاهده ی لینک اعتراض

خرافات جالب

جدید ترین مطالب روز فوتبال، در سایت تخصصی فوتبال

سند حدیث غدیر

غدیر از نگاه شاعران  

یک تست افسردگی

حرکت احمقانه ی CNN، حتما بخونین

برای دریافت انواع اقسام عکس ها، داستان، شعر، لینک های خبری، ورزشی، کامپیوتری، نرم افزار، جدید ترین فیلترشکن ها، ویژه نامه های مذهبی و... در ایمیل خود، در گروه Silver Lake عضو شوید.

 

« جک »

افسر راهنمایی : اصلی ترین کار برف پاکن چیه؟

داوطلب گواهینامه : نگهداری برگ جریمه ها، جناب سروان!!!

 

« چی می شد اگه.... »

چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم.

چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد، چون امروز اطاعتش نکردیم .

چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا که امروز قادر به درکش نبودیم.

چی می شد دیگه هرگز شکو فا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم.

چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم .

چی می شد اگه خدا در خا نه اش را می بست چون ما در قلبهای خود را بسته ایم .

چی می شد اگه خدا امروز به حرفهایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم.

چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم.

چی می شد اگه ما از این مطالب به سادگی بگذریم؟

 

منبع

 

 

« نرم افزار »

 ثبت پسوردهای اینترنتی مختلف تایپ شده در یک شبکه ی داخلی با Ace Password Sniffer 1.2

شاید با خبر شدن از کلمات عبور استفاده شده ی مختلف توسط کاربران مختلف در یک شبکه ی خانگی و Local برای شما نیز جالب باشد. Ace Password Sniffer نرم افزاری جالب و مفید از شرکت نرم افزاری EffeTech است که به کاربر امکان آن را می دهد تا به گونه ای متفاوت و موثر از تمامی رمزهای عبور اینترنتی سیستم های یک شبکه ی داخلی آگاه شود. این نرم افزار با زیر نظر گرفتن و به اصطلاح گوش دادن به پورت های مرتبط با پسوردی چون http, ftp, smtp, pop3, telnet پسوردهای داده شده با آنها را ثبت و برای شما ذخیره می نماید و به آسانی پس از اینکه پسورد در شبکه وارد شد شما قادر به مشاهده ی آن خواهید بود! از ویژگی های دیگر این نرم افزار می شود به بی توجهی آن به ترافیک شبکه و اینترنت اشاره کرد که کار خود را بدون ایجاد ترافیک اینترنتی انجام می دهد. Ace Password Sniffer برای نصب به هیچ برنامه ی جانبی نیاز ندارد. جزییات کامل....

این نرم افزار با ویندوز های XP, 2000, 95/98 , NT Workstation 4.0 یا NT Server 4.0 سازگاری کامل دارد. Ace Password Sniffer را میتوانید از اینجا :

دانلود برنامه با حجم 0.7 مگابایت // تصویر از محیط نرم افزار // منبع P30World

 

 

« شعر »

 

چه راه دور!

چه راه دور بی پایان!

چه پای لنگ!

 

    نفس با خستگی در جنگ

              من با خویش

                      پا با سنگ!

 

 

               چه راه دور

               چه پای لنگ!

 

                                                   احمد شاملو

                                                   ققنوس در باران

می دانم

اندوه مرگ من کسی را درهم نخواهد شکست

و باور دارم که روز مرگ من، شادی بزرگ تری از روز میلادم

برایشان به ارمغان خواهد آورد...

 

 

 

 

 

ابزار ( ابراز ) همدردی با ویروس

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

ابزار ( ابراز ) همدردی با ویروس

 

عرضم به حصورتون که اولا ً سلام . دوما ً قراره الان مراسم پیش عذادارون برای بنده ( ویروس ) برگزار کنیم و شما ها هم ابزار ( ابراز ) همدردی کنین . و حالا به چه مناسبت  ؟ واه ! این که فکر کردن نداره ! الان آذرماه است ، یعنی این که یه چند وقت دیگه قبض ِ تلفن ( مهر و آبان ) میاد . بعدش خب من باید یه جایی خودم رو گم و گور کنم تا آبا از آسیاب بیوفته . یادم است یه بار نیک یه شماره حساب سیبا نوشته بود تو وبلاگش برای کمکهای مالی بروبچ ! حیف که من حساب سیبا ندارم ، وگرنه براتون می نوشتم که که کمکهای بشر دوستانه ی خودتون رو به ویروس بکنین !

خب شاید باباهه راضی شد پول ِ تلفن ( خط اینترنت رو منظورم است ها ) رو بده ، یعنی من شانس آوردم تو این زمینه ! ولی اگه یه وقت خدایی نکرده ، نخواد پرداخت کنه ، خب تلفن قطع میشه ، بعد من بدون اینترنت می مونم و شماها بی ویروس میشین ! بعد من کم کم نابود میشم .

واه ! بی خودی دلتون رو صابون نزنین ! عمرنات ویروس بره بمیره !

سومندش این که ، آخه هنوز یه موضوعه کوچولوی دیگه هم مونده ! خب چی جوری بگم ، این قبض تلفنه شاید پرداخت بشه ، بعد آبا از آسیاب بیوفته ، بعد احتیاج نباشه من برم خودم رو گم و گور کنم . ولی ... آخه چیزه ، بعدش هم قبض ِ این موبایل میاد . بعد من دیگه رسما ً باید برم خودم رو یه جایی گم و گور کنم . چون احتمالا ً گوشی توقیف میشه ، بعد من باید با گوشی فرار کنم برم یه جایی ! آخه من بدون موبایلم دق می کنم ! دوست و آشنا میدونن چرا ! طلفی ویروس !

همین چند روز پیشا بود که مامانم اینا گوشی رو یه دو ساعتی با خودشون بردن ، حالا من عین این روانی ها ، هی می رفتم اتاق خودم رو نگاه می کردم ببینم گوشی رو می بینم یا نه ، از اون ور میومدم کنار کامپیوتر رو نگاه میکردم . یه اوصافی بود ااااااااااااااااااااا

یه اعتیاد و وابستگی بیش از حدی به گوشیم دارم . چه رویی هم دارم . حالا نه این که  واقعا ً گوشی مال خودم است ! مال بابامه خب ! بعد من صاحب شدم همینجوری ! ولی اگه یه وقت بخواد توقیف بشه ، من با گوشی میرم خودم رو گم و گور می کنم .

 

هم اکنون یاری نیازمند سبزتان هستیم ...

« روابط عمومی سازمان نجات ویروس از بحران »

 

بدین مناسبت یه شعری از خودم در وَکردم که براتون میگم . و یه نکته ی کوچولو ، اونم اینکه باید با لحن برره ای بخونین شعر رو ! ( مراسم پیش عذادارون یادتونه ؟! تو همون تریپ )

 

بیچاره شدم ، هی هی / فراری شدم ، هی هی

قبض ِ تل می آد ، هی هی / بیرون می شوم ، هی هی

باباه میگه ، هی هی / چی کار کردی تو ؟ هی هی

منم میگم که ، هی هی / ولگردی کردم ، هی هی

باباهه میگه ، هی هی / خاک توو اون سرت ، هی هی

دیگه نمی دم ، هی هی / پوله تلفن ، هی هی

ویروس بدبخت شد ، هی هی / آواره بِشُد ، هی هی

دیگه نمی تونه ، که / بره ولگردی ، هی هی

بیچاره شدم ، هی هی / آواره شدم ، هی هی

قبض ِ تل می آد ، هی هی / بایکوت می شوم ، هی هی

 

شاعر : ویروس

سروده شده در : 2-9-84

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥احساس♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

سلام خورشیدی به همه دوستان خوبم و یه سلام خورشیدی بهتر به اونایی که از نوشته های من بدشون میاد .

نمی دونستم از چی بنویسم اصلا نمی خواستم بنویسم ولی یه جرقه موقه خواب در ذهنم باعث آتیش شد . همه مخم سوخت . شوخی کردم .

 بریم سر اصل مطب می خوام از چیزی صحبت کنم که واسه همتون آشناست .

2 سال پیش اگه اشتباه نکم. رفته بودم خونه دوستم توی اتاقش یه نوشته زده بود با این متن که بعد از 730 روز تقریبا یادمه : ( خدایا من در کلبه فقیرانه خود آنی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خود نداری) . بعد از خوندن این عبارت تمام بدنم یه جوری شد انگار تمام امیال حیوانی و انسانی و معنوی و … با هم ارضا شدن. اصلا یه جوری شدم که تو عمرم اینجوری نشده بودم همین الانشم که یادش افتادم حالی به حولی شدم. میدونیدحس عجیبه همه بدن آدم مور مور میشه فکر کنم از نشگی هم بهتر باشه نمی دونم ولی واقعا با حاله بود .حالا اینو می خواستم بگم که :هر کی به نوعی  یکی با شعر . یکی با موسیقی … به طور کل همه یه جوری با چنین احساساتی آشنا هستن. فقط نمی دونم چرا این احساس رو مراجع ما حرام دونستن آخه آدم با موسیقی زمانی حال میکنه که موسیقی بره تو وجودش روانشناسها هم میگن موسیقی خوبه و به قول خودشون : بدا به حال کسی که با موسیقی سرو کار نداشته باشه . البته همه نوع موسیقی نه ها چون بعضی ها واقعا اثر منفی میذارن و آدمی که گوش میده  سریع واکنش از خودشون نشون میدن . هر کسی واسه احساساتش یه ظرفیتی داره که با بقیه فرق داره. دیدین بعضی ها از ظرفیتها شون نمی دونن تگری می زنن این تو زندگی هممون هست .  یکی به انداره یه فنجون قهوه کم ضرفیته یکی هم به اندازه یه استخر با حال و پر ظرفیت.

 

آدم همیشه سعی میکنه به احساس خوب برسه خیلی ها حاضر هستن واسه همین احساس خوب دست به هر کاری بزنن حتی از بهترین نعمت خدادادی که سلامتیمونه بگذرن با کرستال یا اکس وکلی چیز بد دیگه .نمیگم ارزش نداره که انسان احساس خوبی داشته باشه حتی واسه یه مدت کوتاه ولی نه به هر قیمتی . خیلی ها واسه فرار کردن از مشکلات این کارها رو انجام میدن . ولی به نظر من همین مشکلات و سختی هاست که آدمو بزرگ میکنه به زندگی شکل میده . انسان از حل کردن مسائل مشکل خوشش می یاد و بعد از حل کردن اونا به احساس خوبی میرسه که هیچ احساسی به نظر من بالا تر از اون نیست.

 

یه کار بدی هم ما میکنیم اینه که همه چیزو خودمون امتحان کنیم که همش بر میگرده به احساس .یکی می خواد خودش امتحان کنه که مواد و یا خیلی چیزای دیگه چه احساسی به آدم دست میده . بعضی اوقات می مونم که چرامن باید اینقد احمق باشم که خودم بخوام یه چیزو امتحان کنم که خدایی ناکرده گرفتارش بشم. در حالی که خیلیراحت تجروبش توسط یک بزرگتر در اختیارم هست به جون خودم انسانهای اولیه از ما با هوش تر بودن . اگه یکی یه کاری میکرد تجربه ای بود واسه بقیه. اصلا واسه همین بود که علم پیشرفت کرد .

 

می دونید هر انسانی از چیزهایی احساس خوش حالی می کنه ولی والا نیست. مثلا اگه دست خدا رو تو تمام مراحل زندگی ببینیم باور کنید از هیچ شکستی ناراحت نمیشی و از هیچ پیروزی مغرور .

بعضی اوقات فکر میکنم که چرا ما وقتی خدای به این خوبی دارم حاضریم لذت گناه رو به  لذت با خدا بودن عوض کنیم . باید سعی کنیم این لذت با خدا بودن رو تو وجودمون پیدا کنیم . ما میدونیم و اعتقاد داریم که خدا هنگام آفریدن انسان از روح خودش در انسان دمیده واینم میدونیم که خدا بزرگتر از اینه که در ذهن کوچک ما تصور بشه .پس اون روحی که در ما دمیده شده هر چیقدر هم کوچک باشه خیلی بزرگه .

 

با آرزوی اینکه خدای وجودمونو پیدا کنیم .

 

سوشیانت

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥جمله ی عشقولانه ♥♥♥♥♥♥♥♥

 

عشق ، شب ِ نامزدی ما ، با جدایی است ....

 

♥♥♥♥♥♥♥♥ لینک دونی ♥♥♥♥♥♥♥♥

 

دانشمندان می گویند : موش ها آواز می خوانند ...

میگن ورود خانوما ممنوع ، ولی خب من رفتم جالبناک بود ! واقعاً اینا دیوونن

به نظر من که خیلی جالبه ، برو ببین

ممنوعیت ارسال ایمیل های ایرانی به یاهو

اشتباهات تابلو در فیلم های سینمایی ( خیلی باحاله )

دختر 14 ساله ی ایرانی ، قربانی شیوه ی جدید مرگ در لوس آنجلس

یه روح ِ سرگردان و بی آزار ( خیلی مسخره بود )

ویکی پدیا و نسل جدید نوشتار الکترونیکی

یک عکس استثنایی ، بوش و درهای بسته ...

گزارش تصویری آتش سوزی دانشگاه تهران

ژنی که برنده ی مسابقه را از قبل نشان می دهد ...

دانشجویان ِ دارای انحراف اخلاقی باید شناسایی و جدا شوند ...

فقط می تونم بگم خیلی باحاله ...

ویرایش R-Click بر روی فایل

پلو زعفرانی با طعم لیمو ( می بینم که زدم تو خط آشپزی و آموزش غذای هندی ... چه می کنه ویروس با این قسمت لینک دونی )

روزی ، روزگاری ، با سلطان ( علی پروین )  

کودکی به نام گوگل ( می گما ، فکر نمی کنین دیوونه ها دارن زیاد میشن ؟! )

فکر می کنم که همه جور عکسی بتونی توش پیدا کنی .

انجمن شاعران ایران

فراخوان شرکت در مسابقه ی اجتماعی کلیپ های فلاش

یه پدر بزرگ باحال که می خواسته تجدید فراش کنه

ستون حادثه ، نامه ی بچه های نیمرخ به کوفی عنان و ...

ورود یک سگ گله به حرم امام رضا ( ع ) و گریه کردن در کنار ضریح آن حضرت ...

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥معرفی نرم افزار ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

FaceOnBody 2.1.3 نرم افزاری جالب برای مضحک کردن تصاویر !

نظرتون راجع به تعویض سر دوستتان و یا همکلاسیتون و یا استاد و مدیرتون با سر یک خواننده و یا یک رقاصه و ..... چیه ؟ اگر نظرتون مثبت و به چنین کارهای با مزه ای علاقه دارید نرم افزار FaceOnBody گزینه ی مورد نظر شما خواهد بود . FaceOnBody به شما اجازه می دهد تا به جابجا کردن سر شخصیت های مختلف عکسهایی زیبا و بامزه به وجود آورید .نرم افزاری بسیار ساده و آسان می باشد و کار خود را به خوبی انجام می دهد . برای کار با این نرم افزار تنها لازم است تصویر و سر مورد نظر را انتخاب و به تصویر جدید Drag&Drop و تصویر نهایی را ذخیره نمایید !

دارای ابزارهاییست که به شما امکان دانلود مضحک ترین بدن ها  و صحنه ها را در اینترنت برای کاکردن رویشان می دهد .

ابزارهای ویرایشی این نرم افزار برای کم و زیاد کردن سایز ها و تنظیم رنگ و درجه ی تصویر و .... بسیار مفید می باشند .

دانلود کنید نسخه ی 2.1.3 را با حجم 1.06 مگابایت

تصاویری از محیط و کارهای انجام شده توسط این نرم افزار : 1 , 2 , 3

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥ترفند به رجیستری ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

حذف شاخه ی Recent Documents از منوی شروع

 

برای حذف شاخه ی Recent Documents از منوی شروع برای کاربری که با آن وارد شده اید ، در قسمت Run از منوی شروع ، برنامه ی Regedit را اجرا کنید و به مسیر زیر بروید :

HKEYCURRENTUSERSoftwareMicrosoftWindowsCurrentVersionPoliciesExplorer

اگر هم می خواهید برای تمام کاربران این کار را انجام دهید و به مسیر زیر بروید :

HKEYLOCALMACHINESoftwareMicrosoftWindowsCurrentVersionPoliciesExplorer

مقداری به نام NoRecentDocsMenu را بیابید . ( اگر وجود ندارد آن را از نوع DWord بسازید ) و مقدار آن را به یک تغییر دهید . برای اعمال تغییرات ویندوز را دوباره راه اندازی کنید .

منبع : جام جم

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ یه ترانه ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 حس عاشقی همینه ...

 

من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم

واسه عشق بازی موج ها قامتم یه بستر ِ نرم

یه عزیز دردونه بودم

پیش چشم خیس ِ موج ها

یک نگین سبز خالص ، روی انگشتر دریا

تا که یک روز تو رسیدی

توی قلبم پا گذاشتی

غصه های عاشقی رو

تو وجودم جا گذاشتی

زیر رگبار ِ نگاهت ، دلم انگار زیر و رو شد

برای داشتن عشقت

همه جونم آرزو شد

تا نفس کشیدی انگار

نفسم برید تو سینه

ابر و باد دریا گفتن : حس عاشقی همینه

اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی

اما تا قایقی اومد ، از من و دلم گذشتی

رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا

من و دل اما نشستیم

چشم به راهت لب ِ دریا

دیگه رو خاک ِ وجودم

نه گلی هست ، نه درختی

لحظه های بی تو بودن ، می گذره

اما به سختی

دل تنها و غریبم ، داره این گوشه می میره

ولی حتی وقت مردن

باز سراغت رو می گیره

می رسه روزی که دیگه قعر دریا می شه خونم

اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

آدرس عکس :

http://img.majidonline.com/pic/16494/Mordab.jpg

 

 

 

قابل مردن

 

 

 

♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

 

قابل مردن

 

تو قابل مردن نیستی

تو قبلاً مُردی...

اینو که خودت بهتر می دونی...

تو خیلی وقته که مُردی

می دونم، آره من مُردم، ولی می خوام جسمم رو هم نابود کنم

روحم مُرد، جسم هم باید به فنا رود در این دنیا

خسته از هر چه هست در این دنیا

دلتنگ آن تک ستاره ی آسمان قلبم

قلبی که سیاهی درونش را پر کرده است...

 

نوشته شده توسط ویروس، مورخ 18 آبان 1384

 

♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

 

 

او یک فرشته بود

 

او یک فرشته بود

 

وقتی که بارون میاد، هر چند تا از قطرات را

که تونستی توی دستات بگیری،

به همون اندازه منو دوست داری.

اما

هر چند تا که نتونستی بگیری،

به همون اندازه

من دوستت دارم...

 

♣ او یک فرشته بود ♣

خب همون طور که الان از این تیتر می فهمین، من می خوام الانه یه کوچولو درباره این فیلم حرف بزنم که بعد از افطار از شبکه دوم پخش میشه! خیلی هاتون هم این فیلم رو نگاه می کنین! به خصوص دختر ها! بیشترتون هم یه فکر تو سرتون است، و اونم این است که همه ی مرد ها همین هستن!

دقت کردین، این فیلم داره نشون میده که جنس مذکر چقدر ضعیف النفس است، چقدر زود تحت تاثیر قرار می گیره، چی جوری تحت سلطه ی یکی در میاد. درسته تو این فیلم “فرشته” یه شیطون است، ولی از یه ور داره نشون میده که جنس مذکر چقدر در برابر شیطون ضعیف است و خیلی راحت می تونه با شیطون همراه بشه! همون پسر بچه ی کوچیک توی فیلم “میثم” چقدر زود تحت سلطه ی “فرشته” قرار گرفت، چی جوری هیپنوتیزم میشه! در صورتی که آبجیش “سحر” این طوری نبود.

“فرشته” نمی تونست روی “رعنا”، “عزیز” و “سحر” اختیاری داشته باشه، فقط می تونست به اونا صدمه بزنه. اونا زود تر از همه فهمیدن که “فرشته” یه مشکلی داره. ولی مثل همیشه این آقایون چشم هاشون رو بستن رو همه چیز و فکر می کنن حرفی که خودشون می زنن درسته!

عمه ام گفت که مردها یه چیزی هم بلد نباشن، این سریال های تلویزیونی بهشون یاد میده! یکی از بچه ها هم گفته بود که مرد ها آب نمی بینن، وگرنه شناگرهای ماهری هستن. و اینا کاملا ً درست است.

این فیلم فقط نشون داده که شیطون روی مرد ها خیلی اثر می ذاره، اون قاضی ِ مگه نبود ؟ چقدر راحت هیپنوتیزم شد و سند خونه رو آزاد کرد و اینا...

حتی اون دوست “بهزاد”، “حاج آقا” اونم یه جورایی تحت تاثیر قرار گرفته بود، یه جورایی اونم نمی تونست در مقابل “فرشته” مقاومت کنه!

درسته که تو قسمت قبل نشون داد که “فرشته” چون حالش داشت خیلی بد میشد، خودش رو غیب کرد که با “حاج آقا” روبه رو نشه، ولی به هر حال......

اون “بهزاد” ی که به دوستش می گفت: من مثل تو نیستم، من می تونم خودم رو کنترل کنم، من الم، من بلم و اینا.... خودش گرفتار شد.

دختر عمه ام “پری“ می گفت که نباید “میثم” تحت تاثیر شیطون قرار بگیره، چون بچه ها پاکن! تحت تاثیر شیطون قرار نمی گیرن! اگه بخوایم از این زاویه نگاه کنیم، خب نباید تحت تاثیر قرار می گرفت، ولی اگه بخواییم از زاویه ای نگاه کنیم که نشون میده چقدر جنس مذکر ضعیف النفس است، چرا می تونه تحت تاثیر قرار بگیره، همونی که الان هست. نمی دونم چند قسمت دیگه اش مونده. حدس زدن هم، تاحالا بهش فکر نکردم که بدونم آخر داستان قرار ِ چی بشه!

فکر کنم زیادی در این باره حرف زدم، بسه دیگه! برم مطلب بعدی!

 

♠ معرفی نرم افزار♠

♣ رمز های فراموش شده را پیدا کنید

نرم افزار Proactive System Password Recovery برنامه ای قدرتمند و حرفه ای برای بازاریابی رمزهای بخش های مختلف ویندوز است. این نرم افزار می تواند رمز ورودی تمامی ویندوز ها، رمز عبور.NET Passport، رمزهای ذخیره شده در حافظه ی ویندوز، رمز عبور محافظ صفحه نمایش و اتصالات Dial-Up، رمز عبور شبکه های VPN و همچنین رمز عبور دسترسی به منابع اشتراک گذارده شده را پیدا کرده و به شما نشان دهد. این نرم افزار دارای حجمی در حدود 2 مگابایت است و می توانید نسخه ای از آن را از سایت زیر دانلود نمایید.

آدرس سایت: http://www.elcomsoft.com/pspr.html

 

♣ حذف فایل های تکراری

اگر همیشه از اینترنت به دانلود فایل می پردازید و یا مدام فایل های متفاوت را بر روی هارد دیسک خود کپی می کنید این احتمال وجود دارد که فایل های تکراری زیادی بر روی هارد شما کپی شود که فضای هارد دیسک شما را بیهوده اشغال می کند. نرم افزار NoClone این امکان را به شما می دهد که فایل های تکراری روی هارد دیسکتان را حذف نمایید و موجب افزایش فضای خالی هارد شوید که این عمل نیز موجب افزایش سرعت ویندوز و بهینه سازی آن می شود. این نرم افزار از سایت زیر قابل دریافت است.

آدرس سایت: http://NoClone.Net

 

♣ کالین همراه

اگر از طرفداران سری بازی های رالی کالین باشید احتمالا ً با دیدن تیتر توجه تان جلب شده است. بله بعد از NFS:Underground این بار نوبت کالین است که از کنسول و PC راه خودش را به گوشی های همراه باز کند. سری بازیهای کالین از شماره اول جزو پر فروش ترین بازی های این سبک بوده اند. نسخه همراه بازی Colin McRae Rally 2004  که یکی از بهترین بازی های رالی بود، تجربه این بازی خوب را به گوشی های همراه منتقل کرده است.

بر خلاف چیزی که به نظر می آید، نسخه همراه بازی حس و حال بازی های اصلی را با خود دارد و بازی کننده ها با امتحان کردن آن تایید می کنند که تغییر گرافیک های سه بعدی به صفحه های تخت تاثیری در هیجان رالی مخصوص کالین ندارد و این بازی کماکان هیجان انگیز تر است. بازی سه نوع اتومبیل رالی در 5 نوع جاده ی مختلف تشکیل شده و کماکان شما می توانید بعد از مسابقه اتومبیل خود را تعمیر و به روز کنید. این بازی را به کسانی که اهل بازی های مسابقه ای هستند توصیه می کنیم.

 

♥ لینک دونی ♥

اقسام رنگ در زندگی ِ انسان

پرسش و پاسخ در مورد خدمات اینترنت پر سرعت ADSL

دلایل محکم برای افتخار کردن به خود

یک لینک جالب و...

 یه بار خواب دیدن تو، به همه ی عمر می ارزه

دوستی دختر و پسر در دانشگاه ها

 

♪ یک عکس تکان دهنده و در عین حال جالب توجه ♪

کودکی درمانده از خشم طبیعت:

این تصویر ٬که امروز یکی از دوستانم برایم فوروارد کرد ٬حکایت گر درماندگی کودک سیاهپوست سودانی است که خسته و نحیف از قحطی بسمت کمپ غذای سازمان ملل٬که کیلومتری دورتر قرار دارد٬ می خزد. در آن سو کرکسی به انتظار نشسته تا شاید وی از توان بیفتد و بدن نحیفش را طعمه خود کند. عکاس این تصویر٬کوین کارتر٬ که با این عکس جایزه عکاسی پولیتز سال ۱۹۹۴ را به خود اختصاص داد ٬ پس از گرفتن تصویر منطقه را ترک نمود و هیچ کس ندانست که چه بر سر آن کودک بی نوا آمد. وی سه ماه پس از بازگشت از سودان در اثر فرط افسردگی خودکشی نمود. و این متن نامه ای است که او خطاب به خدا نوشته است.

خدای عزیز٬

عهد می بندم که هرگز غذای خود را اتلاف نکنم هرچند غذا در نهایت بی مزگی باشد  و من در فرط سیری. دعا می کنم که تو خود این کودک نحیف را محافظت کنی و وی را از بدبختی و فلاکت نجات بخشی. دعا می کنم که ما نسبت به دنیای اطرافمان حساس تر باشیم و طبیعت خودخواه و منافعمان٬ چشمانمان را کور نکند. امیدوارم که این تصویر همیشه به خاطرمان بیاورد که ما  چقدر خوشبختیم و هرگز نباید  چیزی را مسلم بپنداریم(کوین کارتر).

 

♥ پیشاپیش فرا رسیدن عید سعید فطر را به شما دوستان تبریک می گویم. ♥

 

نوشته شده توسط ویروس – 8 آبان 1384

 

 

قاصدک

 

 

 

« قاصدک »

84/07/28

چند روز پیشا، یه قاصدک کوچولو اومد تو اتاق، منم گرفتمش تو دستم.

اینقده حرفا داشتم که براش بگم، کلی باهاش حرف زدم.

بهش گفتم:

قاصدک کوچولو، برو بهش بگو: هنوزم دوسش دارم، برو بهش بگو: هنوزم چشم به راهتم، برو بهش بگو: منتظرم تا دوباره یه روز برگردی و بگی دوستت دارم!

برو بهش بگو...

قاصدک رو از پنجره انداختم بیرون، فوتش کردم بره تو آسمون.

قاصدک کوچولو الان کجاست؟

یعنی پیغام منو رسونده؟

یعنی بهش گفته من هنوز منتظرش هستم؟!

بهش گفته که باز دوباره شب ها که میشه، دیگه هیچی رو نمی بینه این چشمام، بهش گفته که موقع خواب بالشم خیس میشه از این اشک ِ چشمام...

بهش گفته که من دلم براش تنگ شده!؟

بهش گفته که هنوزم میخوامش قد ِ تمام دنیا...

قاصدک بیا و بگو که بهش گفتی، بیا بگو که اونم دوباره گفته دوستت دارم...

هنوزم چشم به راه!

هنوزم امیدوار...

هنوزم به امید بازگشت...

هنوزم...

تو که می دونی من چقدر حسود ِ توام! که حسودت رو می شناسی!

نکنه یه وقت منو یادت رفته باشه!

سه تا ماه رمضون گذشت...

سه تا...

یکی رو سه تایی بودیم...

ولی این دوتا ماه رمضون آخری...

من تنهاااااااااااااااااااااااااااا

تنهااااااااااااااااااا

بیا بگو که هنوزم دوستم داری...

بیا بگو که همه ی اونا یه خواب و خیال بوده تا حالا...

قاصدک بیاد بگه که تو هنوزم هستی برام.

بیاد بگه که دوباره وقتی از خواب پا میشم، دوباره صدای گرم تو رو می شنوم، شبا که میخوام بخوابم، دوباره با لالایی تو می خوابم...

منتظرم...

 

- یه نفری –

 

نوشته توسط ویروس – 28 مهر 1384

 

= = = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

الان نمی‌دونم این متن رو خودم نوشته بودم یا نه؟

آخه تهش یه اسم مستعار دیگه گذاشته شده! پس من نبودم؟

ولی یه سری جمله خاص داخلش هست، که نشون میده خودم نوشتم.

نمی‌دونم والا ...

البته احتمالش هم هستم مخصوصا یه اسم دیگه گذاشته باشم.

چون اون موقع‌ها، چند تا وبلاگ گروهی می‌نوشتم.

و این یکی از متن‌هایی بود که در آرشیو وبلاگ گروهی بود.

پس احتمالش خیلی زیاد است که خودم نوشته باشم.

اون هم با توجه به اون چند جمله خاص!

فقط دوباره بگم، مُرده شور این اسناد تاریخی گذشته رو ببرن.

واسه چی من اینا رو نگه داشتم؟! اه اه اه.

 

 

امتحان نامه

 

« امتحان نامه »

 

باز هم ویروس و سرگذشت امتحان دادن!

سلام. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چی کارا می کنین؟ خوش می گذره؟ می خوام الانه احوالات امروز اینا رو براتون بنویسم.

ولی قبلش یه دعایی، وردی، چیزی، شاید ویروس جون جونیتون قبول بشه!

خب همون طور که خیلی هاتون می دونین، شایدم نمی دونستین و نباید می دونستین و این حرفها، امروز امتحان داشته بیدم، اونم چی؟ فراگیر پیام نور!

بعد دیروز صبح بابام رفت کارت گرفت. (من تاحالا خودم نرفتم کارت امتحان بگیرم)، بعد خب بگی نگی، یه نموره، به اندازه یه اپسیلون، این عذاب وجدانه اومده بود سراغم که: آهای ویروس! با تو ام هاااااااا، تو فردا امتحان مگه نداری؟!

ویروس: چرا وجدان جونم، امتحان دارم.

وجدان: تو نمی خوایی یه نموره درس بخونی؟!

ویروس: به جونه تو حسش نیست.

به هر حال تو این بگو مگو ها، این وجدانه پیروز شد و ویروس ناز و مامانی شکست خورد! گفتیم باشه، شروع میکنیم.

درس خوندن ویروس

زبان:

یه کتاب زبان شونصد صفحه ای با بیش از 500000000000000000000 میلیارد تا کلمه ی اجق وجق و اینا با معنی، خب 10 تا درس بود، من فقط لغت های اول هر درس رو با معنی روخونی کردم. زبان خوندم، تموم شد.

ادبیات:

یه کتاب هوار هزار صفحه ای، بی خیال بابا، یه جزوه تست که 250 تا تست با جواب بود، آره بابا. نا گفته نماند که فقط 50 تا تست زدم. یه چی میگم بین خودمون بمونه هااااااااا، از این 50 تا تستی که زدم، فقط 29 تا درست زدم، بقیه اش غلط! ادبیات خوندم تموم شد.

معارف:

چند روز قبلا فقط کتابش رو ورق زدم. معارف خوندم تموم شد.

اصول کامپیوتر (فقط پاسکال):

یه سری تست با جواب که فقط روخونی کردم. پاسکال خوندم تموم شد.

ریاضی:

جزوه ریاضی گذاشتم جلوم، بعد دیدم که من که 6 جلسه اول نبودم (مشتق و حد و اینا...، چیزی یادم نیست. بی خیال)، یه خورده انتگرال نگاه کردم، بعد دیدم خسته شدم. تازشم من هر چی نگاه می کردم برام جدید بود دیشب، بهتر دیدم بی خیال شم. ریاضی هم خوندم تموم شد.

آخیش، خسته نباشم! حسابی دیروز خسته شدم، البته بگم ها، شونصد ساعت بین درس خوندن هام استراحت داشتم. آخه نه که من حساسم، بعد خب خسته میشم، گناه داشتم.

 

امتحان دو بخش بود، عمومی و اختصاصی! عمومی ساعت 9 صبح بود، 90 دقیقه، بعد تعطیل می شدیم، هر کی هر جا می خواست پلاس میشد، بعد تخصصی ساعت 15:30 بود که 120 دقیقه زمان داشت.

دیشب

دیشب باید زود می خوابیدم دیگه! نا سلامتی صبح کله سحر (برای من نصفه شب) باید پا می شدم، از قضای روزگار دیروز هر چی آبکی بود به خورد من ِ بدبخت داده بودن، آب هویچ، چایی،  شیر، نسکافه (اینو خودم خواستم)، هلو و....... به هر حال مثلا ساعت 23 رفتیم که لالا، بعد تا ساعت 1 نصفه شب، هر 20 دقیقه یه بار – گلاب به روتون – من WC بودم.

نا گفته نماند که همه ی حواسم پای کامپیوتر بود، یعنی تو ذهنم داشتم نگاه می کردم که وقتی رفتم پای کامپیوتر بازی The Sims 2، الان چی کار کنم و اینا!

بالاخره انگاری خوابم برده بود اینا، ساعت 4:30 گذشته بود که بیدار شدم، بعد دوباره خوابیدم، بعد دوباره نزدیک 6 بیدار شدم، تا 7 که مامانم صدام کنه، تو جام وول خوردم.

نکته: خوابیدن من هم برا خودش عالمی داره. من اصلا خواب ندارم که! بیچاره ویروس! بد جوری بدخوابم و بی خوابی دارم شدید.

امروز صبح

یکی دو تا لقه کوفت کردیم و با اهل و عیال (طبق معمول) راه افتادیم اون سر تهران، حوزه امتحانی! ساعت 9 امتحان شروع میشد، گفته بودن 8 درها رو می بندیم، ساعت 8 هنوز در حیاط مدرسه رو باز نکرده بودن. بالاخره رفتیم تو حیاط! چند تا چهره ی آشنا، یکی از بچه های دانشگاه رو هم دیدم.

رفتیم سر جلسه، مراقبه یه هویی گفت: خانوم هااااااا، مقعنه ها رو در بیارین!!!!!!!!

دهن من شونصد متر باز شد با صدای مممممممممممممممممممممممممم (بر وزن فتحه)

صدای اعتراض بچه ها بلند شد، از بلند گو اعلام کردن که ما به کسی اعتماد نداریم، باید مقنعه بردارین تا کسی با موبایل نتونه حرف بزنه، گوشهاتون رو ببینم که هندزفری (درست نوشتم؟) نداشته باشین. حالا من موبایلم رو خاموش کرده بودم، ولی مجبور شدم بندش رو هم بذارم تو جیب لباسم! داشتم می فرمودم، بچه ها اعتراض که موهای ما فلان است و بیسار است و اینا، خب منم مثل همیشه، جنگل آمازون به قول مامانم اینا، مقعنه برداشتم. یه اوصافی بود هاااااااا، بچه ها میگفتن اگه خبر داشتیم فلان می کردیم، لااقل شونه می کردیم.

بالاخره امتحان شروع شد، مثل همیشه معارف، میشه گفت معمولی بود، فقط خب من نخونده بودم کههههههههه، برا همین نمیدونم چی کار کردم. ادبیات بد نبود خدایی! زبان! زبان! زبان! نمیدونم چی بگم! صورت سوالش رو هم نمی تونستم بخونم! فک کنم فقط یکی دوتا زدم! هر کدوم 30 تا سوال بود. ساعت 9:45 دیگه تموم شد مال من، دیگه خودم رو تا نزدیک 10 نگه داشتم سر جلسه، دیدم نمیشه، سرم رو گذاشم رو میز! مراقبه اومد گفت: می تونین بدین برین هااااااااا، منم دادم اومدم بیرون، تا 10 خورده ای منتظر بودم که مامانم اینا بیان! برگشتیم خونه! یه خورده رفتم تو اتاق خودم که کسی نگه این ویروس ِ معتاد هنوز نیومده رفت پای کامپیوتر! ساعت 10:45 این طورا بود که خونه بودم، بعد تا 11:45 به زور خودم رو نگه داشتم، دیدم نمیشه! مثل اینا که کامپیوتر خونشون کم شده باشه، زودی اومدم پای کامپیوتر (نا گفته نماند، از فرصت استفاده کردم، چون کامپیوتر آزاد بود) بعد میل چک کردم و برای چند نفری میل زدم و رفتم بازی! وسطای بازی بودم که « فانوس خیال » زنگ زد، یه خورده حرف زدیم، بعد اینا صدام کردن ناهار! رفتم یه چی خوردم و دوباره رفتم بازی! 13:40 گذشته بود که بلند شدم از کامپیوتر که کم کم حاضر بشیم بریم.

دوباره هلک هلک رفتیم حوزه امتحانی! چیزی یادم نیست، پس می ریم سر جلسه، دوباره باید بی مقنعه می شدیم! مامانم گفت دیوونه لااقل موهات رو شونه می کردی، اونجا آبرو ما رو نبری! بابا آخه موقع امتحان کی کار داره موها آدم چی جور است!؟ اصلا به بقیه مربوط نیست. بعد دفترچه رو دادن.

اول پاسکال بود، هی بد نبود، خدایی بد نبود! بعد ریاضی! ریاضی! روم نمیشه بگم، از 30 تا سوال، فقط 2 تا زدم، فقط و فقط 2 تا! به خدا بلد نبودممممممممممممممممممممم، به قول بچه ها سوالهای المپیاد رو برداشته بودن داده بودن برا پیام نور، اونم فراگیر! ای داد، ای هواررررررررررر! چه سوالهایی بود! شاخ در آوردم، مثلا هذلولی ها حذف بود، 2 تا سوال داشت، بماند که خیلی ها رو من بلد نبودم. هی روزگارررررررررررررر

16:30 گذشته بود که من دیگه بی خیال شدم، یه خورده کامپیوتر رو که نزده بودم نگاه کردم، گفتم نزنم بهتره، نمره منفی نگیرم لا اقل! طبق معمول کنکور های دیگه، نشستم تو دفترچه برا خودم شعر نوشتم، نقاشی کردم، کلی فکر کردم امشب چی آپدیت کنم و اینا! خودم رو تا 17:15 نگه داشتم. (چون می دونستم مامانم اینا هنوز نیومدن) بعد دیگه طاقتم تموم شد پاشدم دادم اومدم بیرون.

بعد از امتحان، خونه:

ساعت 18 گذشته بود فکر کنم که رسیدیم خونه، بعد داشتم از گشنگی تلف میشدم، مامانم برام نیمرو درست کرد خوردم (در اصل شام خوردم) بعد رفتم تو اتاق در رو بستم، برق رو خاموش کردم، افتادم رو تخت.

 قابل توجه دوستان:

اگر احتیاج به یه جسد می داشتین، یه جسد تازه تازه، فقط یه خورده نفس می کشید براتون داشتم. آخه! نازی! طفلی ویروس نازنازی! مثل جسد شده بود افتاده بود رو تخت! فقط نفس می کشید.

تا 21 همین طوری بود! البته بماند که چند بار پاشدم برم بیرون از اتاق! با این همه جسد بودن، ولی باز خوابم نبرد. اومدم شب های برره دیدم و اومدم پای کامپیوتر!

 

خدایی دیگه چیزی یادم نیست. مخم الانه کار نمی کنه! بسه دیگه! زیاد شد باز. برم! لینک و کامپیوتر و شعر و عکس و اینا باشه برا آپدیت بعدی!

خوش بگذره. برا ویروس جون جونیتون هم دعا کنین که قبول شه دیگه.....

 

پیشاپیش فرا رسید ماه رمضان رو هم به شما تبریک میگم، از حالا روزه هایی که میگیرین قبول باشه.

 

نوشته شده توسط ویروس، مورخ 8 مهر 1384

 

بر حال من گاهی نگر با من سخن گاهی بگو

 

                                                                  

.

آدرس عکس : http://i10.photobucket.com/albums/a144/databus/Halak.jpg

http://i10.photobucket.com/albums/a144/databus/Bedrood.jpg

 

گیرم نمی گیری دگر از آشفته ی عشقت خبر

بر حال من گاهی نگر با من سخن گاهی بگو

( مهرداد اوستا )

 

« باغ »

زن در باغ ایستاده بود که دید ، مرد به طرفش می دود .

« تینا ! گل من ! عشق بزرگ زندگی من ! »

مرد عاقبت این کلمات را بر زبان آورده بود .

« اوه ! تام ! »

« تینا ! گل من ! »

« اوه تام ! من هم تو را دوست دارم ! »

تام به زن رسید ، به زانو افتاد ، و به سرعت او را کنار زد .

« گل من ! تو روی گل سرخ برنده ی جایزه ی من ایستاده ای ! »

 

“ In The Garden ”

Standing there in the garden , she saw him running toward her .

“ Tina ! My Flower ! the love of my life !”

He’d said it at last .

“Oh , Tom!”

“Tina, my flower !”

“Oh, Tom! I Love You , Too !”

Tom reached her , knelt down , and quickly pushed her aside .

“My Flower ! You were standing on my prize-winning Rose!”

 

 

تبدیل بانک های اطلاعاتی به یکدیگر :

تا به حال نیاز پیدا کرده اید که یک بانک اطاعاتی را به بانک اطلاعاتی مورد استفاده در نرم افزار دیگری کنید ؟ نرم افزار DataBase Convert  به شما این امکان را می دهد که در سه مرحله به شکل بسیار آسان ، بانک های اطلاعاتی مورد نظر خود را از یکی به دیگری تبدیل نمایید . با استفاده از این نرم افزار می توانید بانک های اطلاعاتی Text ، دی بیس ، Paradox ، اکسل ، اوراکل ، SQL Server ، Access ، My SQL و ... را به یکدیگر تبدیل نمایید .

این نرم افزار را با حجم کمتر از یک مگابایت می توانید از اینجا دانلود کنید .

 

 

لینکدونی

 

·         زلزله در مانیتور شما

·         هدفون جدید بی سیم و دالبی JVC

·         تلویزیونهای جدید Sharp از 37 تا 65 اینچ

·         فقط تصور کنید؛ هر صد میلیون سال، فقط یک سال!

·         جارو برقی مخصوص کیبرد

·         کامپیوتر جیبی جدید شرکت Acer

·         دستگاه MP3 Player جدید X30 شرکت توشیبا

·         جستجوی گوگل در میان بلاگ‌ها

·         یک دکور خیلی جالب از یک شرکت بیمه ماشین!

·         مقاله‌ای درباره ذخیره‌سازی بیش از حد مجاز اطلاعات روی یک سی‌دی

·         MSN Search Toolbar with Windows Desktop Search 2.05

·         پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود ، مادرم بی خبر از خواب پرید ....

·         « بی حس کننده » ، داستانی جدید از خسرو نخعی ( داستانگو )

·         جواب تمام سوالات عالم را هم که بدانی٬از سوال شب اول قبر بترس...

·         بحث مد و زیبایی

 

اندر احوالات ویروس

سلام به همه ی برو بچ ! حال و احوالتون چه طوریا بید ؟ عید خوش گذشت ؟! تابستون هم تموم شد و دیگه مدرسه ها باز میشه ! همه می رن سراغ درس و مدرسه و اینا ، خیلی ها همه چی اینترنت رو میذارن کنار ، ولی من همچنان در اینترنت حضور فعال دارم . چیه ؟ حسودی کردین ؟ عمرا ً که ویروس کنکور و اینا داشته باشه . ویروس اینقده بچه خوفی است که نگووووووووووو ، اینقده درس می خونه برا کنکور ! ظاهرا که فقط چند هفته دیگه مونده ! یه نموره همچی داره زود میاد اون روز نحس کنکور ! مجبورم شبش زود بخوابم ، زودتر بیام تو نت ! عجب زندگی شده هااااااااااااااااا

براتون بگم که باز یکی دو روز بود که سیستم قاط زده بود ، مثل دفعه ی قبلی ، دیگه ویروس یاب باز نمیکرد ، نمیدونم Alt + Ctrl + Delete کار نمی کرد ! گفتم دوباره فرمتش کنم ، منم که عشق فرمت ! سه شنبه شب از ساعت 19:45 نشستم پای کامپیوتر تا 3:30 صبح ! دیگه یه خورده خسته شدم ، پاشدم ! سیستم رو فرمت کردم ، شروع کردم به نصب هوارتا برنامه و اینا ! بعد خواستم بازی کانتر رو بریزم که این دلقک دو پای مزاحم هی گیر داده بود بازی رو بریز اول ! گفتم بذا بازی رو نصب کنم بعد برم سراغ بقیه ی کارها ! سی دی رو گذاشتم ، AutoRun اومد بالا ، زدم رو Install ، بعد دیگه هیچی به هیچیییییییی ......... منم اعصابم آروم ! اصلا عصبی نمیشم در همچین مواقعی . ( آره جونه خودت ) ، بعد گفتم بی خیال بابا ! یه مدت ( تا فرمت بعدی ) کانتر نداشته باش ، چی میشه ! حالا بماند که چی جوری رو اعصاب من راه رفت که مجبور شدم دوباره 4 شنبه ای همه ی سیستم نازنینم رو فرمت کنم . این دفعه بعد از نصب درایور ها بازی رو نصب کردم که مثل یه بچه ی سر به زیر نصب شد ! نمیدونم این بازی کانتر چه رمز و رازی داره که تو سیستم من باید اولین برنامه باشه که بعد از ویندوز نصب میشه ! ای خدااااااااااااااااااااااا

دیشب یه چند دقیقه از پای کامپیوتر بلند شدم که برم تو هال ، بعد گوشی رو هم بردم با خودم ، وقتی برگشتم تو اتاق ، روی میز رو نگاه کردم ، ای خدا این گوشی کوش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  نکته : گوشی دستم بود هاااااااااااااااااااااااااا

منم آخر هواس ! قربون هواس جمع !

دیگه برم ، نه ؟ زیادی شد به گمونم ! خوش بگذره ! خداحافظ !

 


 

 

فصل سوم (مد و زیبایی)

 

به نام خدایی که زیباست و زیبایی را دوست دارد.

ما میل به زیبایی در وجودمونه و دوست داریم زیبا باشیم . اما به چه قیمتی ؟  به قیمت از دست دادن ارزش های انسانی و اجتماعی ... ما واسه چی حاضرم دست به هر کاری واسه زیبایمون بزنیم اگه از آقایون یا خانوما بپرسی میگنن :می خوایم راحت باشیم ویا از هم سن و سالامون کم نیاریم کلی بهونه دیگه... اما اگه یه ذره فکر کنیم یا فکر کنن فقط و فقط واسه تحریک جنس مخالفه آیا شما واقعا اینو می خواید ؟؟؟

همه ما حتی ویندوز کامپیوترمون دوست داره به روز باشه .ویندوز دوست داره از سایت مایکروسافت ولی ما از کجا ؟؟؟

بازم می گم ایرونی هستیم .چرا داریم از مد هایی غرب استفاده می کنیم هر جور که نگاه کنی میبینی مغایرت داره با فرهنگ اصیل ما .ما چه وقت باید خودمونو باور کنیم بگیم که ما فرق داریم با غرب و شرق ما  ما یی هستیم با فرهنگ ایرانی. اما تقصیر خودمونه که نخواستیم فرهنگ اصیل خودمونو رشد بدیم و به روزش کنیم . فرهنگ ها دو قسمت داره یه قسمت پایه های فرهنگی که نباید تغییر کنه و یه قسمت هم اون چیزایی هست که با گذشت زمان باید پیشرفته و متحول بشه برای اینکه نسل نو اونو راحتر قبول کنه نگیم ما نسل جدید هستیم و همه چیز باید تازه باشه . تازه باش ولی با فرهنگ خودت . تازه بودن رو با تقلید اشتباه نگیریم . 

بعضی ها فکر میکنن اگه فرهنگ اصل ما بخواد با فکر ایرانی مسلمان تغییر کنه آیه های قران عوض میشه ... ما باید خودمون به فکر باشیم .خودمون کم هنرمند نیستیم . از هیچ کسی هم تو دنیا کمتر نیستیم . پس باید فکر تقلید رو واسه ساختن از خودمون دور کنیم .

 خدایی خودتون قضاوت کنید اگه بری تو خیابون از پشت سر یه فرد رو نگاه کنی مشکل میتونی تشخیص بدی که این دختره یا پسر واقعا به بهانه های راحتی چه کارهایی مکنیم . بدتون نیاد  ولی بعضی دختر خانوم ها فکر میکنن که یه کالا هستن و باید فروش برن هی به خودشون چیز میزنن تا رنگشون عوض بشه یا لباس های دوچرخه سواری می پوشن و بعضی از اوقات یه دسته از مردم که مثل آقایون ییا خانوم ها با کلاس نیستن فکر میکنن که این بیچاره ها پول ندارن لباس اندازشون بگیرن یه سایز کوچک ( پا )میگیرن که قیمتش مناسب تر باشه آخه واسه چی  ؟؟

آقا پسرها که دیکه ماشالله فکر میکنن از همه قید و بند ها رها هستن هر کاری بخوان میکنن هر چی میخوان می پوشن و مهمتر از همه آرایش که مال خانوم هاست استفاده میکنن اونم خیلی پیشرفته تر از خانومم ها. فکر میکنن اینجوری بیشتر تو چشم هستن . آخه تو پسری .... مثلا تمیز کردن ابرو ها واسه آقا پسر ها خوبه  ولی بعضی ها خیلی دوست دارن تمیز باشن سوزنیش میکنن یا رنگها واسه موهاشون انتخاب میکنن که آخرشه از هر رنگی که در طبیعت یافت میشه استفاده میکنن.  از مدلهای مو که ... خدایی آدم فکر میکنه آرایشگر وقتی داشته سر آقا روکوتاه می کرده خوابش برده ویا صندلی آرایشگاه به برق 40000 ولت وصل بوده ... تا چه وقت؟تا چه سنی ؟ واسه کی ؟  نگاه کنید .

یه بار لباس میپوشیم که 3 نفرو میتونیم دعوت کنیم تو لباس مون ، یه بار هم دیگه انقدر تنگه که واسه خودشم توش جا نیست . آخه خودتون قضاوت کنید ...

چرا با اینکه ما تو سرشتمون تعادل رو دوست داریم تو کارامون از تعادل استفاده نمی کنیم. چرا مسیر زندگمونو اون جوری که باید طی نمی کنیم . کدوم پسری دوست داره دختری که انتخاب میکنه ، مردم اعضای لخت اونو دیده باشن و یا سایز لباس شو بدونن ! کدوم دختر دوست داره وقتی با شوهرش تو خیابون راه میره چشم مردش به دنبال دختر های هفت رنگ مردم باشه ؟

پس بیایم با فکر یه تجدید نظر بکنیم به خدا ضرر نمی کنیم .

لقمان حکیم حرف قشنگی میکه که :

فرزندم به مردم شماتت نکن که کینه تو را به دل خواهند گرفت

 و خویش را در برابر مردم زبون نشان مده که در تحقیرت خواهند کوشید

 نه چندان شیرین باش که تو را بخورند و نه چندان تلخ که تو را دورت افکنند.

 

« سوشیانت »

 

فصل دوم (حکومت)

خدمتکار مخصوص

 

زن به خدمتکار تازه گفت : « او دوست دارد شامش را درست سر ساعت شش بخورد . گوشت قرمز هم نمی خورد . دسرش را بعد در اتاق خودش می خورد . ساعت هشت حمام می گیرد و زود می خوابد . »

دختر خدمتکار بر اثر بر خورد با سگ پودلی که خواب بود ، لغزید و به عقب سکندری خورد ، در همان حال پرسید : « کی ارباب را خوام دید ؟! »

کدبانوی خانه با خنده گفت : « همین حالا او را دیدی .»

 

Maid To Serve

“He likes dinner at six sharp ,”  she cautioned the new maid . “ and absolutely no beef . He takes dessert in the den . Draw his bath at eight , he retires early .”

“And when will I get to meet the master ?” the maid asked as she stumbled backward over a sleeping poodle .

“You just did,” laughed the housekeeper .

 

سلام به همه !

می بینم که پست قبلی باعث شاخ در آوردن خیلی هاتون شده . چیه ؟ خب وبلاگ منم مثل خیلی وبلاگ های دیگه دو نفره شد . ویروس و سوشیانت . امروزم یه نموره دوتای آپدیت کردیم . متن « حکومت » رو سوشیانت نوشته ، داستان بالا رو من !

میدونین چیه ، یه عالمه حرف داشتم که بگم ، یعنی نمیدونم ، واقعا نمیدونم حرفی هم دیگه مونده که بزنم یا نه ؟ اگه هرچی بخوام بگم تکراری میشه ، تکرار ناراحتی ها ، تکرار نا امیدی ها ، یاس ها ، شکست ها و .......... خیلی وقت ها ترجیح میدی سکوت کنی تا اینکه بخوایی اوضاع درب و داغونت رو برا بقیه بگی !

 

فرا رسیدن نیمه ی شعبان ، ولادت آقا امام زمان ( عج ) را به شما و خانواده ی محترمتان تبریک می گوییم . و امیدواریم عید خوبی در پیش داشته باشین .

( ویروس و سوشیانت )

 

 

آدرس عکس :

http://i10.photobucket.com/albums/a144/databus/Negah.jpg

 

سلام

فصل دوم (حکومت)

دوست داشتم در مورد حرفام خیلی مفصل تر حرف بزنم ولی چیکار کنم که شما حوصله خوندن ندارید .

 

همه میدونیم از لحاظ ارزش انسانی نسبت به هم برتری نداریم.

 هر دینی هم در جای خودش مقدسه . ما همه برابریم مگر در نزد خدا که اونم به خود خدا مربوطه . پس نابرابری وجود نداره .اونایی هم که از منقار پرنده افتادن فقط واسه خودشون مهم هستن ...  . ولی خدایی باید از خدا ممنوم باشیم که شیعه علی هستیم . توی تاریخ رو اگه نگاه کنین خدایش حال میکنید که ایرانی هستین. یه خورده مغرور میشیم ولی نباید جو بگیره چون از برق گرفتگی بدتره حالا .. بعضی از بزرگترامون جو پستهای مهم اونا رو میگیره .اونقدر داغ هستن که نمی شه به اونا نزدیک شد .

دقیق که نگاه میکنید میبینید که 2تا شاخ بالای سرشون دارن از دهنشون هم آتیش میاد . و یادشون میره که فقط یه خدمت گذار هستن اونم خدمت گذار مردم نازنین ایران( که همین واسشون ارزش میاره نزد مردم نه پست ها شون) .واسه همین بعضی از ما که یه کم آتیشیمون تنده فکر میکنیم همه دستگاه دولتی مشکل داره و باید عوض بشه اصلا یادمون میره که باباجون همه دولت هم مردم هستن فقط به جای مردوم اسم دولت روشونه اگه مشکلی هست ، مشکل خودمونه .خودمون باید درست کنیم  . حکومت امام علی جون رو نگاه کنین به خدا فکرشو میکنی حال میکنی وقتی فکر خود حضرت رو هم میکنی که دیگه ….

یه چیز می خوام بگم که شاید تا حالا فکر نکرده باشید . همیشه دولتی که ما دوست داریم و ایده ال همه هست نخواهد آمد ، مگر بعد از ظهور امام زمان چون فقط امام هست که میدونه  بشر چی میخواد و چطور میخواد زندگی کنه  . الانه اگه همه دانشمندان جهان بیان یه حکومت تعریف کنن که حکومت ما اون بشه باز هم ناراضی هستیم واسه همین همیشه حکومت ها تغییر میکنه . و ثابت نمی مونه . نباید خود خواه بود باید فکر همه باشیم(( واسه اونایی  میگم که دوست دارن لخت بیان تو خیابون و بدشون میاد که ماموری بیاد گیر بده یا اونایی که می خوان راحت تو پارکها باشن و با هم مشورت درسی بکنن خوب شاید کسی که رد میشه غیرتی تر از تو باشه نخواد این صحنه ها رو بچه هاش ببینن  یه کم فکر کنی میبینی بد بختی ما از همین جا شروع میشه .ادامه این حرفام باشه واسه فصل مد و زیبایی ....))

 

   واسه بهتر شدن وضعیت دست به دامن کشور های دیگه نشیم .خودمون یا علی بگیم  باید سعی کنیم که ما هم وقتی وارد حکومت بشیم درست باشیم . خیلی از ما فکر میکنیم که همه سرمایه های کشورمون داره به تاراج میره و همه دارن بخور بخور میکنن و ناراضی هستیم خوب اشکال نداره تموم نمی شه وقتی خودت وارد شدی سعی کن این کار رو نکنی سعی کنی به فکر مردم باشی .اون موقه هست که باید خودتو  نشون بدی ببینی می تونی یا نه فکر کن. من که از خودم مطمئن نیستم .

تو ماهواره می بینی که هر کسی شب خواب میبینه میاد صبح تعریف میکنه واسه مردم. یکی نیست بگه اگه میخوای درست کنی بیا همین جا .نرو پشت کسی . اونم پشت چه کسی .....کاش یاد میگرفتن و بیشتر از این آبرو ریزی نمی کردن . ما فکر میکنیم اونایی که حکومت میکنن از مریخ اومدن .نه بابا اونا از خون خودمون هستن . اگه مشکلی هست از توی همین جا تو خونه است نه جای دیگه پس با هم باید بسازیم  بازم یا علی رو خودمون باید بگیم  . اونایی هم که فکر میکنن مال بیت المال ارث باباشونه  نباید سرزنش کنی چون به ما مربوط نیست نمی گم ساکت بمونیم اگر ظلمی بشه ولی یه خوره هم باید به نظام آفرینش و قوانینی که حاکم هست امید داشت. اگه تو شکم کسی مال حرام نره هیچ وقت یادش نمیره که انسانه و بیماری های عجیب و غریب سراغش نمی یاد .واسه همینه که میگن آدم حرام زاده باشه ولی حروم لقمه نباشه .اگه بچه مال حروم نخوره هیچ وقت یادش نمیره که انسانه و نباید چشمش دنبال اینو اون باشه و کارهای دیگه ...

ما باید از بزرگامون ممنون باشیم .که حکومتی درست کردند بر پاییه حکومت علی .نباید ناراضی بود چون این همه جمعیت رو نمیشه کامل راضی نگه داشت . نسل ما فقط باید به فکر ساختن باشه .نه این که خراب کنیم و از نو بسازیم چون قبلا ساخته شده. یه خیاط وقتی لباسی رو خراب میکنه اونو دور نمی ندازه دقت میکنه و همون درست میکنه .

 

و به آنان گفتم :

بدی مکنید تا بدی به شما نرسد

نیکی پیش بیاورید

تا نیکی به پیش بازتان بیاید

و بدانید که پروردگار

مردمان را در شادی و

شادی را برای مردمان آفریده است

و او که شادمانی را از مردمان بگیرد

بی شک از گماشتگان شیطان است

کوروش (منشور شوشیانا)

 

سوشیانت ( امگای سابق )

سوشیانت : نام حضرت مهدی ( عج ) در کتاب زرتشتیان

 

 

http://DataBus.persianblog.com

 

فصل اول (اینترنت)

 

سلام

نمی دونم از کجا شروع کنم. از چی بگم  واقعا سخته آدم شروع کنه به نوشتن چیزی که تو دلشه. چون می ترسه اون چیزی که می خواد بگه تو نوشته کامل نباشه. دوست دارم با همین صداقتی که دارم مینویسم ، شما از من با همین صداقت قبول کنید.هیچ قصدی هم ندارم . خاک پای همتون هم هستم . یه شب آقای الهی قمشه ای می گفت :از همه فکر ها استفاده کنید . چون ممکنه که یه بی علمی (من) یه حرفایی بزنه که باعث یه ایده جدید از طرف عاقلا (شما)باشه .  پس چیزایی که میگم فقط واسه ایده دادنه و بس .نه اینکه من میدونم و شما نمی دونید .

به نام زیباترین زیبایی

فصل اول (اینترنت)

همه ما یه جور معتاد به اینترنت هستیم. می دونید شاید اون چیزی که تو زندگی واقعی نداریم تو اینترنت دنبالش می گردیم . اگه یه خورده دقت کنیم میبینیم که همه یه جور گرفتاریم . حالا بماند که بعضی ها به من میگن : معتاد تزریقی ! ولی واقعا یه خورده فکر کنیم ..چرا ؟ دوست دارم ماها که سالها تو اینترنت بودیم بیاییم یه کار انجام بدیم. چون میدونم که می تونیم.

از روم های قشنگ ایرونی شروع می کنیم .

میری تو روم : یکی داره بزرگ تایپ میکنه یه دختر از ....برای... لطفا ...

                  یکی تالک رو گرفته داره به زمین و زمان ناسزا میگه

                  وقتی خودت وارد می شی دنبال یه آیدی دختر می گردی

                  اگه دختر باشی یا آیدی دختر داشته باشی که...

دوست پیدا میکنی : روز اول با هم آشنا میشین

                           روز دوم از خودت و چیزایی که دوست داری حرف میزنی

                           روز سوم باهاش ازدواج می کنی

                           روز های بعد هم .....

                           روز آخر یه دوست دیگه پیدا می کنی بهتر از اولی و ...

                           پس خداحافظ دوست اولی

 ما پسرا قربونمون برم بسیار با معرفتیم .اونم چه نوعی اصلا دوستی واسمون اهمیت نداره .میگیم اینترنته مهم نیست .  یه سوالی که اصلا زحمت جواب دادنشو به خودمون نمی دیم  اینه که : خوب این دوسته شاید علاقه مند باشه. چه اتفاقی می خواد واسه اون بیفته بعد از من ؟؟؟  حالا این خانوم دوسته. اگه بار اول باشه که آدم گریه اش می گیره بگه....  اگه بار n ام هم باشه که عادیه خیلی راحت می گه برو گم شوو .

از شخصیت ها :

یکی زبان انگلسیش خوبه فکر میکنه آخر انسانیته و بقیه که بلد نیستن واسه اون آدم نیستن . یکی خودشو آخر هک و بوت داره . یکی تو روم رئیس بازی در می یاره یکی خدای سایته . یکی فرشته نجات آسمونی . یکی شوالیه جوان سوار بر اسب بالدار دنبال شاهزاده . بعضی هم که یادشون میره ایرانی هستن دنبال .....

 شاید این حرفها واستون خیلی عادی باشه و یا فکر کنید که من خیلی کهنه فکر میکنم و یا بگین ... ولی خدایی یه کم فکر کنید. ما ایرانی هستیم با روح ایرانی .نمی گم ما مسلمانیم .چون هر فردی قبل از دینش باید وطن پرست باشه .وطن هم یعنی ناموس اینو هممون میدونیم.  

چرا ما موقعی که داریم با یه دختر صحبت میکنیم .فکر نمی کنیم این خواهرمونه ؟ چرا حتی فکر اینکه یه نفر با خواهرمون حرف بزنه حتی اندازه ایی که ما با دخترا حرف می زنیم تو ذهنمون نمی یاد . اگه هم بیاد فورا فکر رو دور می کنیم . یه کم به گذشته برگردیم .

زمان پدر ومادرامون. ازشون بپرسید : چطور زندگی می کردن و یا با هم چطوری آشنا شدن ؟ چطوری شد که با هم ازدواج کردن؟ روابط اونا با دختر پسرا چطوری بوده ؟ آیا ناراضی هستن از اینکه در قدیم بودن ؟ آرزوی هر پسری اینه که با یه زن پاک مثل قدیما ازدواج کنه.نمی گم الان باید رابطه ها رو قطع کنیم چون نمی شه ولی حدود رو  بشناسیم. هر کسی حد خودشو بدونه .

الانه جوری شده که دیگه هیچ پسری به هیچ دختری نمی تونه اعتماد کنه. همه حداقل واسه خودشون یه دونه رو دارن. واقعا تقصیر کیه ؟؟

من فکر میکنم همه به یه اندازه تو جو الان سهم داریم . اگه مشکلات روحی داریم خوب یه دوست خوب از جنس خودمون بهترین انتخابه . ماا لان داریم به خودمون ظلم میکنیم ، دودش فقط تو چشم خودمون میره .

یه دختری که با همه بوده چطور می خواد مادر باشه ؟ خودمون ماشالا  با همه دخترا هستیم. چطوری می خواییم متعصب باشیم و یا غیرت داشته باشیم ؟ چطوری می خوایم یه خانواده گرم داشته باشیم ؟ اگه خودمون ریگی تو کفش نداشته باشیم هیچ وقت به طرف مقابل شک نمی کنیم .که امروز کجا رفتی ؟؟؟

می دونید ما داریم مثل غربیا می شیم و این خیلی بده. اونا اصلا به فکر هم نیستن . چیزی که واسه ما داره اتفاق میوفته . مادیات اول و آخر همه چیزه . درسته مادیات مهمه ولی اول و آخر همه چیز نیست . پس ارزشهای ایرانی ما کجاست ؟ ما زمانی شهر نشین بودیم که غربیا هنوز توی غار ها بودن. آیا اونا با همین وضع الا ن خوشبختن ؟

به جای اینکه اونا بیان از ما تقلید کنن ما میریم واسه نمونه بر داری. واقعا بد نیست ؟ ما نسلی هستیم که در اول کاریم پس می تونیم تغییر کنیم .میتونیم ایرانی واقعی باشیم . هر چیزی که زشته یا برامون بده می گن فرهنگ غربی .  یه کم که به خودمون زحمت بدیم و فکر کنیم میبینیم که غرب اصلا فرهنگ نداره . کی گفته لخت توی خیابون گشتن فرهنگه و چیزایی که خودتون بهتر از من میدونید . ما خودمون دوست داریم این جوری باشیم .بعد میندازیم سر غرب بیچاره . بدون اینکه به گذشته خودمون فکر کنیم . هر چی که برچسب غربی داشته باشه می گیم خوبه .من نمی خوام اینجا وارد این بحث بشم ایشالا باشه واسه بعد .

یه چیزی که واقعیت داره ولی تلخه اینه که دخترا میخوان ساده باشن و زود باور کنن . یه بار شکست می خوره واسه اینکه جبران شکست بکنه دست به هر کاری ممکنه بزنه . خوب این میخواد مادر یه خانواده بشه بازم دود تو چشم خودمون میره و همیشه تو ذهن خودمون داشته باشیم :

(( این کاری رو که تو داری با دختر مردم انجام میدی . روزی مردم با خواهر و مادر و دختر خودت انجام میدن ))

من اینو نمی گم ، برین از اونایی که پیر میخانه هستن سوال کنید محال ممکنه که یه نمونه در اطراف شما نباشه.پس همیشه مراقب باشیم. حدود رو بشناسیم . فقط کافیه هر کسی مراقب خودش باشه . آخه به جایی اینکه ما بییایم یه رابطه گرم خواهر و برادری پیاده بکنیم و به هم تو همه مسائل هم کمک کنیم .واقعا ببینید که چه بلایی سر خودمون داریم میاریم . همه ما دوست داریم روابط اینترنتی قانون مند باشه ولی اصلا تا حالا فکری واسه این کار کردیم؟

ببینید ما دوست داریم تو صف نون که میریم کسی از ما جلوو نزنه ولی در عین حال دوست داریم اولین نفر به ما نون بدن . این از سر زیاده خواهی ماست ما اگه می تونستیم زیاده خواه نباشیم شاید زندگی بهتر می داشتیم فکر کنید ....

 

وای برظلمت افزاری زبون!

هر ناله ای که از دست بیداد گری برآید

هزار خانه را خاکستر خواهد نشاند

هزار دل دانا را به گریه خواهد شست

و مرا طاقت تلخ کامی فرودستان نیست

من آرامش و اعتماد آدمی ام

چگونه تحمل کنم که تازیانه جانشین ترانه شود ؟

 

کوروش (منشور پارسوماش)

 

خاک پای همتون : omega