جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

خودکشی

 

 

 

« خودکشی »

خیلی وقت بود که تو فکر بود . چند وقتی بود که دوباره افتاده بود به تکاپو ، هی فکر و خیال می کرد . دیگه خسته شده بود ، دوباره زده بود به سرش که خودکشی کنه . این یه هزارمین باری بود که به خودکشی فکر کرده بود . ولی می ترسید . شایدم جرات نداشت . خودش هم نمی دونست . بارها و بارها پیش خودش مجسم کرده بود که خودش رو از روی یه پل یا یه ساختمان بلند انداخته پایین . ولی هیچیش نمیشد . فوقش فقط دست و پاش می شکست یا فوقش ناقص میشد ولی نمی مرد که !!!!!!!! اون وقت بازم یه بدبختی به بدبختی های دیگش اضافه شده بود .

بالاخره بعد از چند روز یه فکری زد به سرش ! یه شب که رفته بود بخوابه ، زد به سرش که خودش رو اهدا کنه !!!!!!!!!!!! به نظرش دیگه جلوی چشم همه خودکشی محسوب نمی شد ، بلکه یه فداکاری و یه ایثار در نظر می اومد . اونم وقتی که خودش رو اهدا میکرد . اونم وقتی که شاید توی این بیمارستان ها به قلب و کلیه و ریه و ... احتیاج دارن . سارا هم که به پول نیازی نداشت . فقط می خواست بذاره و بره ! خودش رو اهدا میکرد . تموم می شد و می رفت . خانوادش هم که مهم نبود . فقط نمی دونست چی جوری این کار رو بکنه ! باید با چند نفر حرف میزد ؛ باید می فهمید که می تونه این کار رو بکنه یا نه ؟ یعنی این که بیمارستانی پیدا میشه این کار رو بکنه ؟! اونم بدون این که بیمارش مرگ مغزی شده باشه !

پیش خودش فکر میکرد که باید  با یه نفر حرف میزد که ببینه این کار خودکشی محسوب میشد یا نه ؟ یه وقت بقیه فکر نکنن که واقعا قصد خودکشی داشته . یعنی اینکارش در نظر بقیه خودکشی نباشه ؟ و ... یه مدت زیادی بود که همش مشغول بود و همش فکر میکرد . دیگه خسته شده بود . باید یه جوری خودش رو خلاص میکرد یا نه ؟! هی پیش خودش خیال بافی میکرد . آخه تازه عزیز ترین فرد ِ زندگیش ترکش کرده بود . فقط و فقط به خاطر اون تا این همه مدت صبر کرده بود ؛ به خاطر اون بود که به زندگی امیدوار شده بود . به خاطر عزیزترین فرد زندگیش !!!!!!!!!! ولی حالا که ترکش کرده ؛ اونم برای همیشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بازم دیگه دلیلی برای زندگی نمی بینه ! داشت پیش خودش فکر میکرد که به  دوستاش بگه که به عزیزترینش بگن که تقصیر اون نبوده ! خودش رو ناراحت نکنه ؛ خودش رو مقصر ندونه ! بهش بگن که سارا هنوزم دوسش داره !

خب دیگه خسته شده بود . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . ولی هنوز با هیچ کسی حرف نزده بود . یعنی خانوادش چی کار میکردن ؟ آخه اجازه داشت که خودش بره هر جایی که می خواد خودش رو گم و گور کنه ؟ چی جوری دکتر ها رو راضی کنه ؟ اصلاً حاضر می شدن که همچین کاری بکنن ؟ تا حالا توی دنیا کسی پیدا شده بود که خودش رو اهدا کنه ؟ به نظرش این بهترین راه بود ! به نظر خودش دیگه خودکشی نبود ولی در هر حال از زندگی راحت می شد . تنها دلیلش عزیزترینش بود اونم این آخرا !

ولی حالا چی ؟؟! بالاخره باید یه تصمیمی می گرفت ...

 

نویسنده : ویروس

تاریخ : 19-1-83

 

{ { { { { {

لینکدونی :

کار ما نیست راز شناسایی راز گل سرخ = با صدای خسرو شکیبایی

متن شعر « تا تبض خیص صبح » ، شعری از سهراب سپهری

« سنگی بر گوری » داستانی چاپ نشده از جلال آل احمد

 

{ { { { { {

 

روزشمار تاریخ :

 

17 شهریور : ولادت امام حسین (ع) – روز پاسدار – قیام 17 شهریور

18 شهریور : ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) – روز جانباز

19 شهریور : ولادت امام زین العابدین (ع)

20 شهریور : شهادت آیت ال.. مدنی دومین شهید محراب

21 شهریور : روز سینما

25 شهریور : ولادت حضرت علی اکبر (ع) – روز جوان

27 شهریور : روز شعر و ادب فارسی ( روز بزرگداشت شهریار )

29 شهریور ( 15 شعبان ) : {{{ولادت حضرت قائم ( عج ) {{{{

 

{ { { { { {

خواهم که به زیر قدمت زار بمیرم

هر چند کنی زنده دگر بار بمیرم

دانم که چرا خون ِ من زار نریزی

خواهی که به جان کندن ِ بسیار بمیرم

 

 

 

 

 

« شب تنهایی خوب »

 

گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند .

شب سلیس است ، و یکدست ، و باز .

شمعدانی ها

و صدا دارترین شاخه ی فصل ، ماه را می شنوند .

 

پلکان جلو ساختمان ،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم ،

 

گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا .

چشم تو زینت تاریکی نیست .

پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا .

و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام ترا ، مثل یک قطعه ی آواز به خود

جذب کنند .

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق

تر است .

 

« سهراب سپهری »

 

نیکی 

انتقام از من کشید آخر جدایی های او

 

 

 

 

گرچه کردم ذوق ها از آشنایی های او

 

انتقام از من کشید آخر جدایی های او

 

( وحشی بافقی )

 

 

اولن بگم سلام.

دومن بگم که بدجوری انواع و اقسام مرض های مختلفه رو گرفتم، فقط کم مونده وبا بگیرم. شماها شانس ندارین که! عمرا بی ویروس بشین.

می بینم که انواع و اقسام لقب های مختلفه رو بار من می کنین! مادر بزرگ و پیرزن 70-80 ساله، آنتی نورتون و....... دیگه چی؟! شوخی شوخی با ویروس هم شوخی؟

قالب وبلاگ رو دیدین؟ یه نموره فرق کرده، برا این که بلاگ رولینگ رو 60% آی اس پی ها فیلتر کردن، مجبور شدم کد بلاگ رولینگ رو بردارم و لینک ها رو دستی بدم.

الانه قیافم شده مثل این بچه کوچولو ها هستن که آب دماغشون آویزونه، الان من اپسیلون فرقی با اونا ندارم. آب دماغم آویزونه و داره برا خودش تاب میخوره!

من که اصلا گلوم درد نمی کنه، من که اصلا سرما نخوردم، من هوس بستنی کردم خفن! تو فریزر داریم ها، برم بخورم! مامانم نمی ذاره چرا؟ هان؟

چیزه، از صبح تاحالا دندون سومی مونده به آخر بالا سمت راست، بد جور درد گرفته. یه چی کوفت می کنم درد نمی گیره ها ولی وقتی هیچی کوفت نمیکنم درد می کنه. الانه باز یه نموره همچی آروم شده.

ویروس خیلی سگ جونه هااااااااا هیچیش نمیشه! گفته باشم.

سرم درد می کنه می خوام بکوبونم به دیوار شاید خوب بشه ( حالا من گفتم، پررو پرو داره میگه چرا پس نمی کوبونی تو دیوار؟ )

یکی بگه برا چی من اومدم ور ور می کنم؟ اصلا حال و حوصله ندارم. اعصاب ندارم. حالم بده! این مرض کوفتی ها هم اومده سراغم. چه میدونم والا..... می دونم بیام آپدیت کنم شونصد تاحرف یادم میافته که بگم هااااااااااا. الانه مامانم صدام کرده به خوردم قرص سرما خوردگی بده! منم حساس!!!!!!! باید قرص رو برام حل کنه بده به خوردم. طفلی ویروس. ببین تو رو خدا. اینم از روحیه دادن. مامانم میگه بپا یه هویی آبله مرغون نگیری، حالا که سرما خوردی یه هو دیدی آبله مرغون هم گرفتی. نه تو رو خدااااااااا نگاااااااااااا، آخه اینم شد روحیه. باشه دیگه......... طفلی ویروس

مطلب علمی ملمی، لینک و این حرفها رو امروز بی خیال! حوصلم نیست. اون گوگل تاک هم که قربونش برم، فقط همون شبی که نصب کردم کار کرد، در بقیه موارد لوگین نمیشه! نمی دونم چرا و به چه مناسبت!!!

حرف اصلی :

میشه یه لطف بزرگ بکنی؟ چی؟ میشه زودتر شرتو کم کنی از سرم؟ دیگه خسته شدم، دیگه حوصلت رو ندارم. دیگه تا کی بهت فکر کنم. دیگه تا کی دلم برات بسوزه، دیگه تا کی دربارت حرف بزنم..... خسته شدم بابا.......... با هر راهی که می تونی از جلو چشمم برو کنار، دیگه نمی خوام اسمت رو بشنوم، دیگه نمی خوام قیافه ی نحست رو ببینم، دیگه نمی خوام بهت فکر کنم. با این که دوستت دارم ولی دیگه از دستت خسته شدم. پس میشه یه لطف بزرگ در حقم بکنی؟ آره؟ پس : ویروس یه لطفی کن و زودتر بمیر!!!!!!!!

 

گرچه کردم ذوق ها از آشنایی های او

 

انتقام از من کشید آخر جدایی های او

 

( وحشی بافقی )

 

 

اندراحوالات من (6 شهریور 84)

 

 

 

28 آگوست 2005

اندراحوالات من (6 شهریور 84)

 

سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع

آن قدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

 

+ بعضی ها چقدر راحت همه چی رو ول می کنن و می رن. خوش به حالشون. منظورم دنیای اینترنت است. خیلی راحت خودشون رو می کشن کنار، دیگه براشون جذاب نیست، دیگه حوصله اش رو ندارن. ولی بعضی ها مثل من در بدترین شرایط هم این اینترنت رو ول نکردم. من دارم تو این دنیا زندگی می کنم. نمی تونم این دنیا رو رها کنم. چه بسا بسیاری از اطرافیان رفتند، به همین راحتی که کلمه ی رفتن رو نوشتم. ولی دنیای من این جاست، در بین سطر سطر نوشته های دیگران، زندگی در انتخاب یک لینک، گشتن در دنیایی دیگر... زندگی یعنی این برای من. من دنیای دیگری را نمی شناسم. و دیگر نمی خواهم که دنیایی دیگر را بشناسم. همین دنیا برای من کافی است، تا آن زمان که زندگی پایان پذیرد...

+ یه جا زده بود « هری پاتر و شاهزاده ی دورگه » ترجمه ی ویدا اسلامیه به زودی می رسه. ولی حالا منظورش از _ به زودی _ کی است، خدا می دونه دیگه. الان دو تا ترجمه رو من تو بازار دیدم، ولی چون می خوام ترجمه ی ویدا اسلامیه رو فقط داشته باشم، برا همین سراغشون نرفتم، حتی کتاب رو دستم نگرفتم و ورق نزدم. چنین چیزی یه نموره برا من خودش شاهکار است...

+ یادتونه یه بار درباره ی آزمون  استخدام ادواری نوشته بودم که سه تا امتحان داشتم، چند وقت پیشا جوابش اومد، هیچ کدوم رو قبول نشده بودم.

 

Google Talk

 

بالاخره انتظارها به پایان رسید و گوگل این شرکت دوست داشتنی نیز برنامه ی پیغام رسان خود را در دسترس همگان قرار داد.  Google IM یا همان Talk برنامه ای است با حجم ۹۰۰ ک.ب که با ظاهری بسیار ساده و در عین حال زیبا شما را قادر می سازد تا با دوستانتان به گفتگوی آنلاین به صورت نوشتاری و صوتی بپردازید. همچنین شما قادر خواهید بود از آخرین ایمیلهای رسیده به اکانت Gmail خود همانند برنامه Gmail Notifier مطلع شوید. به علاوه این برنامه دارای سیستم آرشیو گیری از گفتگو ها نیز می باشد. از دیگر امکانات این برنامه می توان به پشتیبانی از دیگر پیغام رسانها اشاره کرد که لیستی از آنها را می توان در اینجا مشاهده نمایید. همانگونه که پیشبینی می شد Google Talk از پروتکل های بکار رفته در پیغام رسان Jabber بهره می برد. در Google Talk برخی قابلیتهای بکار رفته در Skype نیز به چشم می خورد. برای ورود کافیست که اطلاعات اکانت Gmail خود را وارد کرده و از این سرویس استفاده کنید. البته این برنامه در حال حاضر نسخه بتا می باشد و  کمبودهایی نیز دارد. و باید دید که گوگل تا انتشار نسخه ی نهایی آن چه امکاناتی رو به آن اضافه می کند. تا این لحظه نسخه ای از این برنامه جهت اجرا بر روی سیستم عامل های Linux و Mac ارائه نشده است، اما راهنماهای متعددی پیرامون نحوه برقراری ارتباط از طریق پروتکل نرم افزار های iChat، Gaim و Trillian با این پیغام رسان جدید منتشر شده است.

 

مشاهده: سایت رسمی Google Talk

تصاویر: Google Talk

دانلود: لینک مستقیم دانلود برنامه

 

آدرس عکس:

http://www.winbeta.net/images/news/google_talk.gif

 

 

1-     می خواستم یه شایعه براتون بگم، ولی یکی همچی زد تو دهنم، حالا نمی گم دیگه........ ای نامرد.

 

روز شمار تاریخ

هشتم شهریور: روز مبارزه با تروریسم ( انفجار دفتر نخست وزیری به دست منافقین و شهادت مظلومانه ی شهیدان رجایی و باهنر )

نهم شهریور: شهادت امام موسی کاظم ( ع)

دهم شهریور: روز بانکداری اسلامی ( سالروز تصویب قانون عملیات بانکی بدون ربا )

یازدهم شهریور ( 27 رجب ): مبعث حضرت رسول اکرم ( ص )

 

2-     تولد تولد تولد وبلاگ « فانوس خیال » مبارک! فانوس خیال سه ساله شد، تولدش مبارک! امروز ششم شهریور تولد وبلاگ فانوس خیال است.

3-     یه روز به یکی میگن: @ رو بخون. میگه: ای دورت بگردم.

4-     یک کلیپ رمانتیکانه  « خاطره از سیاوش قمیشی »

5-     آلبوم « قاب شیشه ای » از سیاوش قمیشی

 ترانه ها:

-         قاب شیشه ای

-         با من باش

-         گلای پونه

-         گله

-         دیوونه

-         رسواترین عاشق

 

 

نوشته شده توسط ویروس – 6 شهریور 1384

 

 

 

هنوز هستم، همان جایی که رهایم کردی ...

 

 

 

 

هنوز هستم، همان جایی که رهایم کردی ...

 

به نام آن که نامش در قلب سنگی من حک شده است.

به نام آن که حرارت عشقش تکه سنگ خارای قلب بی احساس مرا ذوب کرده است و به درون نفوذ.

به نام آن که محبت آموخت به من.

ای کاش ذره‌ای در ماه بودم تا هر شب مهتابی بر روی مهربانم باشم.

ای کاش بادی بودم تا از او عبور می‌کردم.

ای کاش آن می‌بودم که دوستش می‌داری.

ای کاش آن می‌بودم که او را می‌خواستی...

ای کاش پرنده‌ای در قفس بودم در اتاقت تا هر روز برایت بخوانم نغمه‌ی عشق را.

ای کاش در آسمان که می‌نگری من آن ستاره‌ای باشم که او را می‌بینی.

بگذار آن باشم که برایش دل نگرانی ...

رفتی!

همچو باد گذشتی!

رها کردی قلب عاشقی را که خود ساخته بودی.

«پنداشتی بعد از تو مرا خوابی هست؟»

رفتی از بهر دیگری و دیگری از بهر تو آمد و تنهایم گذاردین ...

تنها ...

این قلب ترک برداشته را رها کردی ...

چه کس این قلب را مرمت می‌کند؟!

گویی زمان؟

خود می‌دانی زمان‌ها بسیار گذشتند و همچنان، قلب ترک خورده فقط برای تو می‌تپد.

آن چنان رفتی که در باورم نبود روز فراق.

آن چنان دل بردی که هیچ نفهمیدم ...

تو رفتی و زندگی من هم با رفتنت، رفت.

تکه‌ای بی روح، در میان دیگر جانداران.

همچنان در ناامیدی، در انتظار بازگشت ناممکن تو!

همچنان در خوابم، آری می‌دانم این چندین سال که نبودی، همه‌اش خوابی بیش نبود.

و من چشمانم را می‌گشایم و دوباره تو و او را می‌بینم که هنوز در کنارم هستید.

هنوز دوست و مهربانی دارم که مرا دوست دارند.

آری، هنوز هم در خوابم.

و آن هنگام که چشم بگشایم، تو را خواهم دید ...

می‌دانم...

هنوز هستم، همان جایی که رهایم کردی ...

چشم انتظار ...

باز آ که بی تو، شب و روزی نیست مرا ...

باز آ ...

باز آ ...

 

 

نوشته شده در تاریخ 31 مرداد 1384 – ساعت 12:35 ظهر

 

 

پ.ن: چقدر خوب شد که همه‌ی دست نوشته‌هایم رو ریز ریز کردم و نگه نداشتم. این یکی رو اتفاقی نگه داشتم. الان تایپ کردم. اصلا اعصاب و روانم ریخت به هم. ایششش، خاطرات گذشته، همه‌تون برین گم شین! هیچ کدوم‌تون رو نمی‌خوام. فکر کنم از این جور دری وری‌ها زیاد نوشته باشم. خوبه دیگه هیچ کدوم نیست. مگه این که تک و توک جایی پیدا بشه. که هنوز ریز ریز نکرده بودم.

 

 

اندراحوالات من (23 مرداد 84)

 

14 آگوست 2005

 

اندراحوالات من (23 مرداد 84)

 

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی!

(سعدی)

 

@ ویروس و کنکور (کاردانی به کارشناسی):

سلام. می بینم که همه ی بروبچ و دوستان و آشنایان همه سُر و مُر و گنده تشریف دارن و یه سری از دوستان هم اصلا ً به روی خودشون نمیارن که اینجانب، سالی به دوازده ماه اینجا رو آپدیت می کنیم و در کل از این حرفها...

خب همون طور که همتون خبر داشتین جمعه کنکور داشتم، اونم چه کنکوری! این قده خونده بودم (آره جونه خودت) که نگووووووو، اصلا هم دروغ نمیگم (آهان، اونم تو!) بعدش خب (می ذاری بقیه اش رو بگم یا نه!؟)، داشتم میگفتم که این ضمیر نا خودآگاه و فضول میاد اینجا دخالت می کنه و برا خودش زر زر می کنه! داشتم عرض می کردم خدمت خودم که ساعت 7 صبح از خونه با اهل و عیال زدیم بیرون! ساعت 7:50 گذشته بود که رسیدیم حوزه امتحانی! تو این چند قرنی که من دارم کنکور شرکت می کنم در انواع و اقسام مختلفه، تا به حال سابقه نداشته که دیر برم سر جلسه. همیشه دیگه فوقش 7:30 سر جلسه بودم. اگه بدونین چه ترافیکی بود. طرفای انقلاب افتاده بودم، تمام راه ها قفل بود. بابام هم هی راه عوض میکرد که تو شلوغی نمونه! آخه مگه میشد! بماند...... رفتیم سر جلسه، افتاده بودم تو یه کلاسی (مدرسه مال شونصد میلیون سال نوری پیش بوده) یه نیمکت (آخ جون، اینقده دوست دارم موقع امتحان روی نیمکت باشم، از صندلی تکی بدم میاد)، داشتم حرف می زدم هااااااا، دفترچه عمومی رو دادن، خب معارفش که همش آیه بود، بعضی هاش به چشمم آشنا بود (منظورم سوال ها بود) ولی خیلی های دیگه اش اصلا به چشمم آشنا نمی زد، حالا از کجا اینا اومده بودن رو من نمی دونم. ادبیات هم یه چیزایی آشنا بود، یادم نبود. یه چند تایی زدم. دیدم ساعت شد 8:30، هنوز وسط سوالهای ادبیات بودم. گفتم بی خیال ادبیات، برم زبان رو ببینم. آقا رفتن سراغ سوال زبان همانا و سکته ناقص زدن بنده هم هماناااااااااااااااااا، آخه کدوم [...] این سوالهای عجق وجق رو در آورده بود؟ هان؟ ای خدا برای تمام عمر از اینترنت محرومش کنه. (الهی آمین)

هیچی دیگه، همچنان که در شُرف سکته ناقص بودم، یکی دوتا سوال زدم و برگشتم رو ادبیات. بماند که آخر ِ حافظه هستم (از نوع ثبات، شایدم Cashe). فکر می کردم وقت کم بیارم دیگه، یه ده دقیقه ای هم اضافه آوردم چون زبان اصلا و ابدا ً بارم نبود. (فانوس اینقده بهم فحش میده سر این که زبان رو همیشه گند می زنم)

بالاخره دفترچه تخصصی رو دادن. (میدونین چی چیه، بهتره دیگه دربارش نگم، نه؟! فکر کنم همچی مایه آبروریزی باشه، نه؟! پس بگم؟! – آره بگو بینیم چه کوفتی زدی؟) ریاضی و آمار، ریاضی خب به نظرم خیلی آسون بود فقط چون به کل یادم رفته بود چی داداش، یعنی بی خیال، آمار هم که به هیچ صراطی مستقیم نبود و ما حالیمون نبود. مدار منطقی که جالب بود اگه خونده بودم می زدم ولی حیف....... فقط چند تا که یادم بود زدم، تمام مدارها یادم رفته بود. اوه اوه اوه! رسیدیم برنامه سازی، ای خدا طراح این سوال ها رو به لجن بکشونه! ای خدا خفش کنه! این سوال ها رو از کدوم قبرستونی آورده بود هان؟ اون چه جور دستورایی از C و پاسکال بود؟ (همون نفرینی که برا طراح سوال زبان کردم، برا همین هم میگم.)

ای دیدی چی شد؟ یادم رفت. زبان تخصصی رو هم یادم رفت بگم، اینم بگی نگی یه نموره وحشتناک بود.

رفتیم سراغ سیستم عامل که اینم مثل دوتا طراح قبلی، بلغور به قبرش بباره! همیش یونیکس داده بود. آخه کجا به ما یونیکس یاد داده بودن؟ هان؟ (میخواستی خودت درس بخونی تنبل خانوم. وواااااااا به تو چه! یعنی چی چی که خودم می خوندم، بدون هیچ پیش زمینه ای! هان؟)

دیگه چه سوالهایی بود!؟ آهان، ذخیره رو همه از بیخ عرب بودم، همون موقع هم تو دانشگاه یه اپسیلون ذخیره نمی فهمیدم. ولی سوالها رو که نگاه می کردم همه تشریحی بود، مساله نبود. شاید اگه خونده بودم می تونستم بزنم. ساختمان داده هم که دیگه یادم نیست بگم. بعدشم سوالهای سخت افزار بود که همش مدار بود.

یه تیکه اینجا بگم تو پرانتز! یکی از دوستان، بعد از کنکور برام اس.ام.اس زد که چرا همش مدار داده بودن نامردا؟!!!!!!! آی منو میگی؟ همچی رفتم تو فکر!! واه نکنه این بچه سخت افزار شرکت کرده به من نگفته. بعد که شب باهاش حرف زدم، انگاری یه نموره گیج گیجی زده، فکر کنم سوالهای سخت افزار رو جواب داده جای نرم افزار. (آخه من از دست تو چی کار کنم؟ هان؟)

دیگه از اوضاع احوال کنکور بیاییم بیرون. دیروز دفترچه آزاد هم اومد. باید فردا برم دانشگاه برا گرفتن گواهی موقت!

آهان یه چی دیگه!

یکی از بچه های دانشگاه که پارسال تهران جنوب قبول شده بود، باهاش که حرف میزدم اصلا یادش نمی اومد که من چه کنکوری رو میگم! ای خوش به حالش! قبول شده بوده خیالش راحت شده دیگه!

 

@ ویروس و فرمت کردن سیستم:

یه مدتی بود که سیستم همچی بگی نگی یه نموره قاط زده بود اساسی، تازه فرمتش کرده بودم هاااااااااااا، فکر کنم دو ماه کمتر باشه. بعد ویروس یاب که دیگه اصلا ً کار نمی کرد. یه سری برنامه ها باز نمیشد. بازی ها قاط می زد. وقتی Alt + Ctrl + Delete  رو می زدم پنجره Task Manager رو باز نمی کرد. دیدم اینجوری دیگه نمیشه، هر چی برنامه تو این چند وقت دانلود کرده بودم،  هر چی عکس و آهنگ از این ور و اون ور برداشته بودم و هر چی بود و نبود رو رایت کردم و سیستم رو فرمت کردم. (آی که فرمت کردن چه حالی داره) بعد دوباره از اول ویندوز بریز و برنامه و........ فقط یه مشکل کوچولو تو این یه ساله، اونم اینکه یکی از درایوهای من خود به خود (شایدم یه چی زده بودم قبلا، حالا یادم نیست) از Fat32 به NTFS تبدیل شده من اصلا خوشم نمیاد. نمی دونم چی جور برگردونم.

 

@ ویروس و قبض تلفن چهارماه:

خب قبض تلفن ما از فروردین 84 تاحالا هنوز نیومده. ای خدا به داد برسه. دیشب به مامانم گفتم، مامان نزدیک 40 تومن اومد نگی چرا ها!!!!!!!!! یه جوابی داد که من هنوز تو کفش موندم. کی باور می کنه! می دونی مامانم چی چی گفت؟ گفت خب بیاد، برای استفاده است تلفن دیگه! آقا منو میگی، همچی ذوقیدم که نگوووووووو، خط خونه کمتر از خط اینترنت در میاد. مامانم چند وقت پیشا رفت مخابرات، گفتن اگه تا آخر ماه قبض تلفن نیومد بیاین اینجا نمیدونم قبض صادر کنن و این حرفها... حالا ببینم چی میشه. در ضمن در جواب خیلی ها که میگن 20 تومن چیزی نیست و اینا! برای من 1000 تومن هم 1000 تومن است.

 

@ متفرقه:

امروز از یه کتاب فروشی رد شدم، نوشته بود هری پاتر رسید. منم با کله رفتم تو مغازه، بعد دیدم مال انتشارات کتابسرای تندیس نیست که ویدا اسلامیه ترجمه کرده باشه. گفتم مال ویدا اسلامیه رو ندارین؟ یارو گفت اینم خوبه دیگه! (بچه پررو!) بعد بی خیال شدم، دو جلد بود. حتی قیمتش رو هم نپرسیدم.

دیشب یه کنفرانسی گذاشته بودم شونصد تا از بچه ها بودن و اینا، یه خورده تو کنفرانس ویروس بازی در آوردم. فقط سه نفر فعال بودیم. که هر سه تا وبلاگی بودیم، حالا بماند که اون دوتای دیگه شونصد سال یه بار آپ می کنن، بخصوص یکیشون. یه خورده هم به من گیر دادن که نوبرش رو آورده با وبلاگش و اینااااااااااا هیشکی هم نبود از من دفاع کنه! باشه حالا به هم می رسیم. گفته باشم؟! بعضی ها هم که انگار نه انگار، اصلا به رو خودشون نمیارن که باید بیان نظر بدن. خودش می دونه با کی هستم. باشه دیگه. اینجوریاس؟ یه وقت 3 دقیقه که می تونی بیایی اینو بخونی و نظر بدی! باشه حالا.........

 

@ چک کردن ایمیل در کمترین زمان (کامپیوتر):

نرم افزار DynAdvance Notifier از جمله نرم افزار هایی است که نیاز خیلی از کاربران را برطرف می کند. این نرم افزار یک هشدار دهنده برای ایمیل شما است. به این شکل که شما می توانید ایمیل های مختلف خود از جمله: یاهو، هات میل، جی میل و یا سرویس های IMAP و POP3 را توسط این نرم افزار چک کنید. تنها کار مورد نیاز این است که جزییات ایمیل خود را به نرم افزار بدهید و نرم افزار به صورت اتوماتیک شما را از داشتن ایمیل جدید با خبر می کند. و شرح کوتاهی از ایمیل را نیز برای شما نمایش می دهد که با کلیک روی متن کوتاه می توانید وارد ایمیل خود شده و به طور کامل ایمیلتان را چک کنید. این نرم افزار را می توانید از سایت www.dynadvance.com دانلود کنید.

 

 

@ پاک کردن ویروس Cabir (موبایل):

ویروس Cabir علاوه بر سری 60 به گوشی هایی چون 7610 و 7650 و... هم حمله می کند. برای این که بتوانید بدون برنامه از شر آن خلاص شوید این کد را در گوشی های ویروسی وارد کنید: *#7370#، بعد از وارد کردن این کد، دکمه ی Yes را انتخاب کنید. بعد کدی را از شما می خواهد که اگر قبلا به گوشی خود کد داده اید آن را وارد کنید و اگر نه 12345 را وارد کنید و OK کنید. در برخی از گوشی ها هم به جای کد *#7370# کد *#7780# کار می کند.

 

ااااااااااووووووووووووههههههههههههههههه این سری چقده زیاده شد! اب نداره، مشکلی نیست. میدونم شونصد میلیون تا حرف دیگه باید میزدم که فعلا یادم نیست.

ارادتمند: ویروس

 

نوشته شده توسط ویروس، ممورخ 23 مرداد 1384

 

آدرس گروه در یاهو:

https://groups.yahoo.com/neo/groups/Silver_Lake_110/info

 

 

اندر احوالات من (14 مرداد 84)

 

 

5 آگوست 2005

 

اندر احوالات من (14 مرداد 84)

 

هر روز دل تنگ تر از دیروز

 

نظاره می کنم طلوع و غروب خورشید را

شاید غروب دل ِ من بار دیگر طلوع یابد

و اگر نیابد خود را به غروب تن خواهم سپرد

 

+ قبض تلفن چهار ماه تو راهه! ای داد ای بیداد! از اول فروردین تا حالا قبض تلفن نیومده. حالا قراره هر 4 ماه با هم قبضش بیاد. خب از حالا اعلام کنیم که چی، بیچاره میشیم دوباره. امروز به مامانم گفتم، مامان، قبض تل این دفعه بالای 20 تومن میاد ها، از حالا گفته باشم. البته من که میدونم قبض خط اینترنت بالای 25 تومن میاد، حالا گفتم 20 تومن یه خورده شوکه نشن وقتی می بینن هوارتومن پولش شده.

 

+ بروبچ ِ عشق هری پاتر (از جمله خودم)، یه وبلاگی دیدم که فصل اول و دوم و سوم و چهارم رو ترجمه کرده تو وبلاگش! خودم هم تو تا فصل اول و دوم رو گذاشتم توی گروهم، اگه خواستین برین عضو بشین. فایل های مربوط به هری پاتر رو دانلود کنین.

 

+ صادقانه. هیچی نمی تونم بگم. هر کسی خودش باید بخونه و فکر کنه.

 

+ جمعه ی هفته ی دیگه کنکور دارم. ای خدا یعنی میشه باز قبول بشم؟

 

نوشته شده توسط ویروس – 14 مرداد 1384

 

 

سوتی های ویروس

 

 

* سوتی های ویروس

 

@ یه چند وقت پیشا، رفته بودیم بیرون! برگشتیم خونه، طبق معمول رفتم سراغ تلفن ببینم کسی زنگ زده بوده یا نه! دیدم یه شماره افتاده، خیلی خیلی هم آشنا بود. ولی هر چی نگاه کردم نفهمیدم کی بود، فقط می دونستم با من کار نداشته. جالب اینجاست که پیش شماره اش رو هم نگاه نکرده بودم. رفتم تو آشپزخونه، میگم این شماره چقدر آشناست! کی بوده؟ بابام همینطوری نگام کرد و گفت : این شماره موبایل این بشر دو پای مزاحم است. منو میگی؟؟؟؟ همچی شوکه شدم؟! بعد نشستم یه شونصد ساعت شماره رو تجزیه تحلیل کردم، میبینم که، اااااا، آره، شماره موبایل خودمون است که این بشر دوپای مزاحم از تو ماشین به خونه زنگ زده بوده. نه خدایی به من میگن آخر ِ حواس جمع. دیگه شرمنده نکنین.

 

@ چند روز پیشا، رفتم WC، وقتی برگشتم، دیدم مامانم داره نماز میخونه. فکر کردم خب اذون گفته دیگه. رفتم وضو گرفتم و اومدم تو اتاق خودم و نمازم رو خوندم. بعد رادیو رو روشن کردم. ( داشته باشین این جا رو )، اولین صدایی که ازش بلند شد : اذان مغرب به افق تهران.......... نه خدایی! این قده ضایع شدم. هیچی دیگه دوباره از اول نماز خوندم. هی روزگارررررررر.... چقده تو این چند وقته ضایع شدم ها!!! طفلی ویروس.

 

@ باز چند شب پیشا، دنبال یه جایی میگشتم که عکس آپلود کنم برای وبلاگ، بعدش خودم که نتونستم جایی پیدا کنم، به یکی از آشناها گفتم، بعدش برام یه چند تا لینک پیدا کرد برام گذاشت، هیچ کدوم رو نتونستم عضو بشم، یه لینک داد، بعدش بالاخره این جا یه جایی دیدم که نوشته بود Register بعد،خب رفتم ثبت نام کردم و دنبال چیزی به اسم Upload گشتم، پیدا نکردم. بهش گفتم، گفت لینک رو بده خودم برم، براش گذاشتم که بره، بعد از یه چند دقیقه بهم میگه آی کیوووووووووو، تو رفتی انجمن و تالار گفتگو عضو شدی. خب خدایی ضایع شدم دیگهههههههههههه، ای ویروس بیچاره.

 

@ ویروس و دوبار تصادف تو یه روز

چیزه، نمیدونم شماها چرا این قده بدشانس هستین؟ هان؟ نه؟ جدی گفتم. دیروز داشتم می رفتم کلاس، جلو در خونه اومدم از خیابون رد بشم، بعدش یه پرایده از تو کوچه پرید بیرون، فقط سمت چپش رو نگاه کرد، اومد تا وسط خیابون، منم وسط خیابون بودم، اگه یه چند ثانیه دیرتر سمت راستش رو نگاه می کرد، می زد به پام! ای خدا خفش کنه! برگشتن هم ( نمیدونم اینو چی جوری بگم، روم نمی شه )، وقتی دوباره داشتم از خیابون رد میشدم، رسیدم وسط خیابون که گل کاری است و اینا، بعد خب دیدم که خیس است ها، بعد خب پام رو گذاشتم، بعد نمیدونم چی شد پام رو گذاشتم روی گِل ها، بعدش خب کله پا شدم تو گِل ها، وسط خیابون، یه شونصد تا آدم هم بروبر منو نگاه کردن. حالا با کلی بدبختی از تو گل ها بلند شدم، اومدم پام رو بذارم اون ور باغچه که از خیابون رد شم، نه این که کفشم گلی بود، بعد یه هویی لیز خوردم، نزدیک بود با مخ برم زیر یه مینی بوس که داشت با سرعت میومد تا از چراغ سبز رد بشه! و این چنین شد که من هنوز زنده تشریف دارم. نه خدایی اون کله پا شدن تو گل ها از همه بد تر بود. ویروس که شانس نداره، فقط یه کوچولو شانس بود که گل ها شل و آبکی نبود، یعنی لباسهام گلی نشد. ولی خب آخر ضایع بازی بود دیگه...... ای ویروس فلک زده...

 

 

آسوده بیارام محبوبم...

 

 

 

 

آسوده بیارام محبوبم ...

 

 

 

http://i10.photobucket.com/albums/a144/databus/To_Nisti.jpg

 

 

Good Night , sweet prince , and flights of angels sing

Thee to thy rest .

 

شب خوش ای شاهزاده ی زیبا ، با نوای پرواز فرشتگان

آسوده بیارام ...

 

 

 

Avanet مرورگری برای تمام فصول

 

مرورگر آوانت یک نرم افزار رایگان است و برخلاف سایر نرم افزارهای مجانی ، هیچ محدودیتی را هم برای شما ایجاد نمی کند و کمتر نرم افزار جاسوسی هم امکان ورود از طریق مرورگر شما را خواهد داشت . امکانات زیادی هم در این مرورگر گنجانده شده است که همگی به راحتی تنها با یک کلیک قابل تنظیم است . از جمله :

 

-         فیلتر کردن انیمیشن های فلش

-         مسدود کننده Pop-Up

-         کارایی بهتر ماوس

-         مرور چند تایی (Tabbed Window )

-         حالت تمام صفحه ی واقعی

-         موتور جستجوی گوگل / یاهو

-         سازگاری کامل با IE

-         پاکسازی هر گونه اطلاعات تایپ شده

-         بازیافت مطمئن

-         آوانت یک ربات هم دارد که فرم ها را برای شما پر می کند و رمزهای عبورتان را مدیریت می کند .

 

حجم مرورگر آوانت درحدود 1.3 مگابایت است . که آن را می توانید از آدرس زیر دانلود کنید .

http://www.avantbrowser.com/download.html

 

http://images.google.com/images?q=tbn:MEikIgOk1JYJ:tumin.net/imagelib/news_2864.jpg

 

SMS رایگان

 

خب امروز می خوام براتون یه سایتی رو معرفی کنم که می تونین از اونجا SMS رایگان ، سند کنین . فقط یه موضوع کوچولو ، اونم این که فقط می تونین هر 30 دقیقه یه بار ، SMS سند کنین . برای ثبت نام باید وارد لینک عضویت شوید . سپس ، وارد قسمت Register شوید . از شما یه Full Name می خواد که قابل تغییر نیست ، یعنی با این اسم از طرف شما SMS سند می شود . User Name دلخواه خود را وارد کنید . در قسمت Phone No شماره موبایل خود را وارد کنید . بعد از مدتی سایت براتون User Name و Password را به موبایل شما ارسال می کنه . بعد از دقایقی می تونین وارد سایت بشین و SMS سند کنین . خب خیلی هاتون دنبال این SMS رایگان می گشتین که براتون گفتم .

 

http://images.google.com/images?q=tbn:S-fgX3dfd0QJ:www.e-hausaufgaben.de/images/free-sms.jpg

 

 

عجیب است که در عین حال که در دنیا شناخته شده ای ، باز خیلی تنها باشی .

 

It Is Strange to be known so universally and yet to be so lonely .

 

 

 

http://i10.photobucket.com/albums/a144/databus/Shab_Khosh.jpg

 

 

 

 

 

 

<Script Language=”JavaScript”>

<!—Begin

Function initArray(){

For ( var i=0 ; i>initArray.arguments.length;i++){

This]i[=initArray.arguments]i[;}

This.length=initArray.arguments.length;}

Var colors=new initArray(

“red”

“blue”

“green”

“purple”

“black”

“tan”

“pink”

“light green”

“pale blue”

“ivory”

“brown”

“dark Red”

“Dark Blue”

“rose”

“red”);

Delay=.5;//seconds

Link=0;

Vlink=2;

Function linkDance(){

Link=(link+1)%color.lenght;

Vlink=(vlink+1)%color.lenght;

Document.linkColor=colors]link[;

Document.vlinkcolor=colors]vlink[;

setTimeout(“linkDance()”,delay*0001);}

LinkDance();

//End -- >

</script >

 

چقدر دلم برای اون روزایی...

 

 

 

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/DataBus/Deltang2.gif

 

چقدر دلم برای اون روزایی

 

که زندگی کردم، تنگ شده...

 

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/DataBus/Deltang1.jpg

 

قبل از هر چیز تولد یه سالگی وبلاگ شاخه امید رو تبریک میگم . ( با تاخیر )

 

سلام . خیلی وقته که آپ نکردم ، نه این که نباشم ، نه ، فقط وبلاگ رو آپ نکردم ! تا اونجایی هم که یادم است ، رفتن ایران به جام جهانی 2006 آلمان رو هم تبریک نگفتم که حالا میگم ! اونقده حرف داشتم بگم ، ولی خب یادم نیست که بخوام بگم . تو این چند روز به خیلی ها سر زدم ، با خوندن بعضی از نوشته های اونا بدجوری ناراحت و عصبانی شدم . اگه تو نمی خوایی بری رای بدی ، حق نداری دیگران رو به این کار تشویق کنی . الان چشم همه ی جهان روی ایران است ، همشون منتظر انتخابات ما هستن ، همشون میخوان ما رو ضایع کنن ، میخوان بگن که ایرانی ها دیگه کشورشون رو دوست ندارن ، الن و بلن و فلان ........ این انتخابات اونقده مهم است که همه دنیا زوم شدن رو ایران ! همه از ما می ترسن ، همه از عکس العمل ما ایرانی ها می ترسن ! بایدم بترسن ! ایران کم چیزی نیست ! ایران ایران است ! یه ایرانی همیشه ایرانی می مونه ! الان نمی خوام به هیچ وبلاگی لینک بدم ، یا نمیخوام درباره کاندیداها حرف بزنم ! اونقده توپم پره که نمی دونم چی بگم ! دیشب یه جا سر زدم تیتر زده بود که « رای ایرانی ، خفت ایرانی » ، فقط بهش بگم ، اگه دیشب جلو چشمم بود ، درجا با دست های خودم خفش میکردم ! اونقده از دست بعضی هاتون ناراحت وعصبانی هستم که نگوووووووووووووووو .

مگه شما ها غیرت ندارین ؟ هان ؟ مگه ایران براتون مهم نیست ؟ مگه نمی خوایین تو ایران زندگی کنین ؟ مگه اینجا به دنیا نیومدین ؟ مگه نژاد آریایی ندارین ؟ مگه ایرانی نیستین ؟ پس چرا بعضی هاتون انتخابات رو تحریم کردین ؟ چرا میگی من رای نمیدم ؟ هان ؟ چرا ؟ یه دلیل قانع کننده به من بگین ؟ اون بچه کمونیست هایی که هر چند وقت یه بار برای من نشریه هاشون رو می فرستن ، رفتن یه ور دنیا نشستن برای خودشون آسمون ریسمون می بافن میدن به خورد بچه ایرانی ها ! هی روزگاررررررررررررررررررر

تویی که یه جا نشستی و رفتی پشت میکروفن تو ماهواره ور می زنی که آره ، ایرانی ها رای نمیدان و کوفت و زهرمار و این حرفهاااااااااااااااااا

اونقده الان عصبانی هستم که نمیدونم چی جوری بنویسم ! ایران دشمن کم نداره ! دشمن می خواد ما رو به جون هم بندازه ! خیلی هم اینکار رو کرده و موفق نشده ! دلم میخواد دوباره بهشون نشون بدیم که ما ایرانی هستیم ! ما فریب این و اونو نمی خوریم ! ایران برای ما مهم است ، ما فردا میریم پای صندوق های رای ، رای میدیم ! به هر کاندیدایی که بخواییم ! چقدر سر این تبلیغات کاندیداها رو مسخره کردن ، چقدر براشون شایعه درست کردن ، چقدر الکی گیر دادن ! آخه برا چی ؟ برا چی می خوان یکی رو بکوببن و نابود کنن ؟ تا حالا به یه سری چیزا فکر کردین ؟ نه ! من میگم که فکر نکردین ! اصلا ً هم فکر نکردین ! فقط تحت تاثیر اینو و اون قرار گرفتین که فلانی بد است !!!!!!!

من الان اصلا و ابدا ً اعصاب مصاب ندارم ! حوصله کل کل هم با بعضی ها رو ندارم ! میخوام که این بار هم به همه ی دنیا و دشمنای ایران حالی کنیم که ایران همیشه اقتدار خودش رو حفظ می کنه ! ایران ، ایران است !! و ایرانی ، ایرانی

 

وعده ی ما ، جمعه 27 خرداد سال 1384 ، پای صندوق های رای

 

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/DataBus/Deltang3.gif

 

http://DataBus.persianblog.com

 

فعال کردن پشت خطی

 

 

که باور می کند؟

 

که باور می کند در باغ ما داغ ِ صنوبر را

که باور می کند افتادن سرو ِ تناور را

که باور می کند آسایش ِ موج ِ خروشان را

که باور می کند آرامش طوفان و تندر را

در این شب ها که دیو از باختر صد آتش افروزد

که باور می کند خاموشی ِ خورشید خاور را

کجا رود روان در بستر خود خفته می ماند

کجا کوه گران در خاک پنهان می کند سر را

کجا شیر ژیان اندر کُنام آرام می گیرد

که دیده در نیام آرامش شمشیر ِ حیدر را

عقاب آسمان پرواز ِ اقلیم ِ سر افرازی

کجا بر خاک ِ درد آلود ِ غم ، می گسترد پر را

چراغ بامداد افروز ِ آفاق ِ سحر خیزی

کجا وا می گذارد شام شوم تیره اختر را

کنون کز ابر ِ لطفش نم نم باران نمی بارد

که بر ما می فشاند هر زمان دامان گوهر را

پس از آن باغبان پیر در باغ و بهار ما

که می رویاند از دل های ما گل های باور را

صدای عشق در این گنبد دوار می ماند

کسی نشنیده زین فریاد فریادی رسا تر را

وطن بر شاخسار سدره گر دارد امام ما

خدا از ما مگیرد سایه ی طوبای رهبر را

تسلای دل ما در غروب آفتاب او

طلوع آفتابی دیگر آمد روز دیگر را

 

- غلام علی حداد عادل -

 

شانزدهمین سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام خمینی ( ره ) بر همه ی مسلمین جهان تسلیت باد .

 

http://www.nioc-itcenter.com/tamintest/esargaran/image/emam1.jpg

 

@ ترفند به موبایل

فعال کردن پشت خطی :

فرض کنید در حال صحبت با تلفن هستید ، و فرد دیگری هم با شما تماس گرفته است . آیا شما متوجه تماس او خواهید شد ؟

اگر سیستم پشت خطی برای گوشی موبایل شما فعال باشد جواب مثبت است . شما این کار را می توانید به صورت عادی انجام دهید . ولی پیدا کردن این قسمت در منوی تنظیمات تلفن ممکن است برای شما مشکل باشد . به همین دلیل برای ساده تر شدن کار می توانید با وارد کردن *#43# در شماره گیر تلفن همراه سیستم پشت خطی را برای موبایل تان فراهم سازید . اگر در هنگام وارد کردن این کد ، پیغام Call Waiting Active آمد بدین معناست که سیستم پشت خطی برای گوشی فعال شده است .

 

http://www.88-factory.com/samsung-cellular-accessory/image/pda-sphi700.jpg

 

@ سخت افزار

مینی رایانه با هارد دیست 4 گیگا بایتی :

شرکت Palm One ، نوعی مینی رایانه با هارد دیسک منحصر به فرد 4 گیگا بایتی عرضه کرده است . Mobile Manager Life Drive قابلیت انتقال همه نوع فایلهای صوتی و تصویری را از رایانه های شخصی دارد . این دستگاه جدید 200 گرم وزن دارد ، می تواند فایلهای پر کاربرد نرم افزاری آفیس را اجرا کند و از قالب PDF نیز پشتیبانی کند . این دستگاه قابلیت پخش آهنگهای با قالب MP3 را دارد و هارد منحصر به فرد آن قادر است 1200 فایل نرم افزاری آفیس ، 350 فایل موسیقی ، 200 عکس دیجیتالی ، 5 هزار ایمیل و 3 ساعت فیلم ویدوئویی و 10 هزار نام و اطلاعات و شماره تلفن افراد در ارتباط با کاربر را در خود جای می دهد . گفتنی است این رایانه کوچک به کمک فناوری اتصال بیسیم و پرسرعت Wi-Fi به اینترنت متصل می شود و به فناوری بلوتوس برای اتصال بیسیم مجهز است .

 

http://images.google.com/images?q=tbn:7A4jjLfiiRUJ:www.smo.es/iconos/ANGUS_FRONTAL_copia.gif

 

@ دانلود

 فوق العاده اضطراری !

نرم افزار SPY Emergency یکی از بهترین نرم افزار هایی است که می تواند از رایانه شما محافظت نماید . این نرم افزار یک ضد جاسوس قدرتنمد است که می تواند با سرعت بالا و کاملا ً مطمئن برنامه های جاسوسی و همه نوع فایل مخرب را از روی رایانه پاک کند . این برنامه ویندوز شما را در برابر صد ها نوع مزاحم مختلف محافظت می کند و دارای سیستم به روز رسانی اتوماتیک و بسیار ساده ای است . بدین شکل که وقتی اتصال شما به اینترنت برقرار باشد و برنامه را اجرا کنید قبل از اجرا تمام فایل های مورد نیاز خود را به روز می کند . و همیشه آخرین و به روز ترین نسخه نرم افزار را برای شما به اجرا در می آید . این نرم افزار دارای حجمی در حدود 6.5 مگابایت است و روش کار با آن نیز بسیار ساده و مانند کار با یک ویروس یاب است . چنانچه به این نرم افزار علاقه دارید و می خواهید رایانه تان از شر مزاحم ها و فایلها مخرب اینترنتی در امان باشد می توانید آن را از سایت مربوطه دانلود کنید .

http://spy-emergency.com

 

http://www.winload.de/bilder/screenshots/39018/SpyEmergency.gif

 

@ گل های باغ خاطره

به نقل از خانم زهرا اشراقی :

بعد از دومین عمل که روی حضرت امام انجام دادند ، یکی از دکتر ها گفت : « آقا چشمشان را باز کردند و آقای انصاری را که مسئول کارهای شرعی بود صدا کردند . » آقای انصاری آمدند و به حضرت امام گفتند : « می خواهید نماز بخوانید ؟ » حضرت امام تنها ابروهایشان را تکان می دادند و به هیچ سوال دیگری پاسخ نمی دادند .بعد که دیدیم که دستشان را تکان می دهند ، متوجه شدیم نماز می خوانند . حضرت امام ، این اواخر همیشه نگران نماز اول وقتشان بودند . ساعت 12 ظهر همان روز گفتند : « خانم ها را صدا بزنید ، کارشان دارم . » وقتی خانم ها به حضور حضرت امام رفتند ، ایشان فرمودند : « راه ، راه ِ سختی است » و بعد تکرار کردند : « گناه نکنید ! »

منبع : کتاب گل های باغ خاطره – کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان

 

@ لینک

 

سخنرانی تاریخی حضرت امام در بهشت زهرا

 

چند خبر از ستاد مرکزی بزرگداشت حضرت امام (ره )

 

سمینار و گفتمان فرهنگی  

 

برنامه های شانزدهمین سالگرد ارتحال

 

پایگاه اطلاع رسانی امام خمینی

 

امام خمینی از ولادت تا رحلت

 

http://www.nioc-itcenter.com/tamintest/esargaran/image/emam1.jpg

 

@ خودم

آپدیت این سری ، همچی یه نموره با بقیه دفعه ها فرق داره . کلی حرف که باید بگم و خیلی چیزای دیگه که نمی گم . بعضی وقتها آدم اونقدر مطلب داره که فکر می کنه داره به حد انفجار می رسه و حتما ً باید بگه . درباره انتخابات می خواستم بگم ، ولی فعلا نه ، بهتره تو پست بعدی باشه ! ولی یه چی همین الان بگم که من اونایی رو که انتخابات رو تحریم کردن ، باهاشون برخورد می کنم و اونا رو تحریم می کنم !

راستش یه صفحه نوشته بودم که بیام تایپ کنم ، الانم جلوم است ، ولی نمیدونم چرا پشیمون شدم ! یکی از بچه ها گفته بود تو خیلی فعالی و اینا ! خارج از شوخی منو چشم زدی ! ویروسی که شونصد تا میل می زد تو روز ، حالا دیگه کجاست ؟ خبری ازش نیست ! البته می دونم برا کسی مهم نبود و نیست ! تازه خیلی هم خوشحال می شن که خبری از من نباشه .

 

خستم ... خسته از روزگار ... خسته از تکرار

از بیهودگی ...

پوچی ...

زندگی بدون هدف ...

قلبی سیاه ! سنگ !

در حسرت روز وداع ابدی ...

که هیچ گاه فرا نخواهد رسید ...

حرفی نیست ...

 

@ فرستادن SMS با استفاده از یاهو مسنجر و ایمیل

 

خب یه سایت بهتون معرفی می کنم که از طریق اون می تونین SMS سند کنین با استفاده از یاهو مسنجر و ایمیل ! یه سایت کاملا فارسی با راهنمای فارسی . ابتدا باید در این سایت عضو بشین و به اون تعداد SMS که می خوایین سند کنین باید به شرکت مربوطه پول واریز کنین ! همه چی فارسی است برین ببین ! بعدشم این که نگران این که شمارتون ممکنه لو بره نباشین چرا که همه ی SMS ها رو شرکت با استفاده از یه شماره انجام میده ! یعنی برای شما SMS میاد ولی شماره اون موبایل است که در حقیقت Server است . حالا خودتون برین نگاه کنین ، مثلا برای 20 تا SMS فقط 1000 تومن می خواد ! پس در اصل شماره ی شما رو موبایل طرفی که می خوایین براش SMS سندکنین نمیره !

ویروس : دوستان امتحان کردن ! واقعا ً کار می کنه و هیچ کلکی در کار نیست ! یعنی برا اونایی که مثل من به تجارت الکترونیک شک دارن ، این نمونه می تونه شروعی باشه برای قبول این نوع تجارت !

 

@ روز شمار تاریخ

 

-        14 خرداد : رحلت امام خمینی ( ره ) ، رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران

-         15 خرداد : قیام خونین 15 خرداد

-         20 خرداد : شهادت آیت ا... سعیدی به دست ماموران ستم شاهنشاهی – روز جهانی صنایع دستی

-         22 خرداد : ولادت حضرت زینب (س) – روز پرستار

-        23 خرداد : تولد یه سالگی شاخه ی امید

-         26 خرداد : شهادت سربازان دلیر اسلام : بخارایی ، امانی ، صفار هرندی ، نیک نژاد

-        27 خرداد : روز جهانی بیابان زدایی – نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

-        29 خرداد : درگذشت دکتر علی شریعتی

-         30 خرداد : شهادت فاطمه زهرا (س) [ به روایتی ]

-         31 خرداد : شهادت دکتر مصطفی چمران

 

 

@ حرف آخر

 

نمی گویم فراموشم مکن هرگز

 

ولی گاهی به یاد آور

 

رفیقی را ، که می دانی

 

نخواهی رفت از یادش

 

* * * *

 

نبودم لایق عشقت دو چشم یار می بوسم

به پاس عشق نافرجام تمام عمر می پوسم

 

* * * *

 

منو ببخش اگر که لایق ِ تو نبودم

 

یادت نره عزیزم

 

عاشق ِ تو که بودم

 

عاشق تو که بودم ....

 

http://img.photobucket.com/albums/v422/sahel23456/poet10.jpg

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

عکس امام :

http://www.nioc-itcenter.com/tamintest/esargaran/image/emam1.jpg

 

 

عکس موبایل :

http://www.88-factory.com/samsung-cellular-accessory/image/pda-sphi700.jpg

 

عکس کامپیوتر کوچک :

http://images.google.com/images?q=tbn:7A4jjLfiiRUJ:www.smo.es/iconos/ANGUS_FRONTAL_copia.gif

 

 

عکس برای ضد جاسوس :

http://www.winload.de/bilder/screenshots/39018/SpyEmergency.gif

 

عکس آخر :

http://img.photobucket.com/albums/v422/sahel23456/poet10.jpg

 

 

حرفهایی برای خودم

 

 

" حرفهایی برای خودم "

 

چه بسیار حرفها که با خود می اندیشید برای گفتنشان ! آن چنان بسیار بودند که توان گفتنش را در خود نمی دید ... آنچنان دردناک که احساس می کرد با بیان حرفهایش همه را اندوهگین خواهد کرد ... پس سکوت اختیار می کرد ، ولی حال ، چنان به خشم آمده است از درد ... تویی که گویی حرف زدن باعث سبک شدن انسان می شود ، وقتی حرف زدن باعث ناراحتی دیگران می شود ، یا وقتی حرف زدن باعث داغون تر شدن آدم میشه ؟! بازم باید حرف زد ؟ بازم باید گفت ؟ اگه با حرف زدن مشکلات حل شدنی بود ، مسلما ً حرف زده می شد . و تویی که فکر می کنی سارا به دور خودش یه دنیای خاکستری کشیده ، آره ، شاید سارا دور خودش یه دنیای خاکستری می بینه ، ولی سارا ، مینا نیست که هر وقت خواست بیاد از این دنیا بیرون ، شاید دلش نخواد به صدا کمک کنه ! می فهمی چی می گم ؟ شاید اصلا ً نخواد که دنیای خاکستری اطرافش رو نابود کنه ؟! چون براش فرقی نداره ! همه چی تموم شده است ... گذشته ها بر نمی گرده ... حتی اگه خودش بخواد ... به نظر تو اگه دنیای نیستی ها رو تبدیل به دنیای هستی ها کنه ، چه فایده ای می تونه براش داشته باشه ؟ و تویی که میگی می خوام از احساست برام بگی شاید آروم بشی ؟ فکر کردی که من چی باید از احساسم به تو بگم ؟! شقایق ؟ تو به این فکر کرده بودی من باید به تو چی بگم درباره احساسم ؟ من چی می تونم بگم ؟ وقتی نمی تونم احساسم رو تشریح کنم ؟ وقتی حس می کنم با حرف زدن درباره احساس فقط خودم و تو رو ، بیتا و از همه مهمتر « دوست » رو ناراحت می کنم ، برا چی از احساسم بگم ؟ برا چی حرف بزنم ؟ "ع" تو که میگی حرف بزن ، آروم میشی ؟ برا چی ؟ حرف بزنم ، بعد پشیمون بشم از حرف زدنم ؟ وقتی حرف زدن باعث ناراحتی میشه ؟ وقتی باعث دوری بیشتر میشه ؟ بهتره که گفته نشه ؟! فایده ای هم نداره ... حالا اگه باعث میشد که آدم آروم بشه ، شاید ! یه چیزی ... ولی وقتی باعث میشه که آدم بیشتر اعصابش خورد بشه ، وقتی دوباره بخواد فکر کنه ! و تو "م" ، چرا میگی با خاطرات زندگی نکنم ؟ چرا ؟ دلیلی هست ؟ تو این دنیا دیگه چی برام مونده ؟ تو می تونی بگی ؟ "آ" ، من مینا نیستم که بخوام به کمک صدا برم ، من فرق دارم ، آره من با بقیه فرق دارم ... شاید "ع" تو بگی یعنی چی ؟ بگی داری به خودت تلقین می کنی ؟ نه من به خودم تلقین نمی کنم ، فوقش هم تلقین کرده باشم ... کار از کار گذشته ... سارایی که یه عمر با پسرها بزرگ شده ، تمام هم بازی های دوران بچگیش پسرها بودن ، چه توقعی میره مثل یه دختر رفتار کنه ، تا این که "دوست" اومد ، باعث شد که سارا بفهمه اونم یه دختره ، می تونه احساس داشته باشه ، می تونه گریه کنه ، می تونه دوست داشته باشه و دوست داشته بشه ... ولی حالا که "دوست" رفته ، سارا تو یه دنیایی دست و پا میزنه که خودش هم نمی دونه جی جوری باید از این دنیا خارج بشه ، خودشم نمی دونه اصلا ً می خواد از این دنیا خارج بشه یا نه ؟ نمی تونه تصمیم بگیره باید به کدوم دنیا برگرده ، به دنیای قبل از دوست یا بعد از دوست ؟ از وقتی دنیای بعد از دوست رو دیده ، دلش نمی خواد به دنیای قبل از دوست برگرده ، ولی حالا که دوست نیست ، دنیای بعد از دوست رو هم نمی خواد ... تو این برزخ وسط مونده و دست و پا میزنه ... خودش هم هیچی نمی دونه ... نمی تونه تصمیم بگیره ... "م" چرا نباید با خاطرات بمونم ؟ چرا ؟ شاید خاطرات تو همین برزخ است ، همین دنیای وسطی که دارم توش دست و پا می زنم ؟! تو این طور فکر نمی کنی ؟ "آ" تو فکر نمی کنی که من دارم تو دنیای دست و پا می زنم که طوفان شده ، و با هر حرکت من ، حتی سکوت و آرامش من ، این طوفان قطع نمی شه ؟!

تا به حال فکر کردین اگه جای سارا بودین باید چه احساسی می داشتین ؟ بیتا ؟ شقایق ؟ تا به حال فکر کردین ؟ دلم نمی خواد درباره این مطلب نظر بدین ... نمی خوام ... شقایق ؟ چرا فکر می کنی تشریح احساسات می تونه به من کمک بکنه ؟ چرا فکر می کنی ؟ تا اونجایی که دارم می بینم همه چیز برای بیتا و تو داره آروم میشه ... و این خیلی خوبه ... بیتا و شقایق چقدر از زندگی شون رو از دست دادن ؟ آره من خودخواهم که دارم به خودم فکر می کنم ، می دونم ! تو این بازی که شما راه انداختین به جز من ، کدومتون بیشتر لطمه خوردین ؟! ببین بزار بگم ! بزار برا یه بار هم شده بگم ! آره بگم ، مگه چی میشه ؟ دارم منفجر می شم ، به اینجام رسیده ... نمی تونم فریاد بزنم ... دارم خفه میشم تو فریادی که در نمیاد ... می دونم که میدونین ، می دونم ... ولی باید بگم ، من همه چی رو از چشم شما دو تا می بینم ودیدم ، همه چی رو ... من به شما ها اعتماد داشتم ... حالا چی ؟ نمی دونم ... چون چیز مهمی نیست که اعتماد احتیاج داشته باشه ... چیزی نیست که احتیاج داشته باشم ... درباره  "دوست" حرف نزنین ! شاید اون هم تقصیر داشته باشه ... ولی من ! من ! من ! و شاید هم من !!!! ولی این بازی رو کی شروع کرد ؟ هیچ کدوم به من نگفتین ! درسته ؟ شما دوتا میگین "دوست" ؟! می دونم ! اگه دوست هم شروع کرده باشه این بازی رو ، شما چرا ادامه دادین ؟ میشه بدونم ؟!! هزاران سوال بی جواب ... مثل زالو افتاده تو تنم !؟ داره من و می خوره .... نمی خواستم بنویسم ... ولی نوشتم ... "آ" من مینا نیستم که بخوام از این دنیای خاکستری فرار کنم ، حتی به خاطر کمک به صدا ، می دونی ، خودم هم نمی دونم ... سارا فکر می کنه که برفها نباید به درون بیان ، نباید آخرین شعله ها رو خاموش کنن ، نباید ... چون سارا دلیلی برای خاموشی این شعله ها نمی بینه ... سارا هیچی نمی دونه ... همیشه این سارا بوده که تو یه جمع اضافی بوده و هست ... همیشه همین طور بوده ، لا اقل سارا این طور فکر کرده ... مگر غیر از این است ؟ آره ؟ فکر این که یه اضافی هستی بین یه جمع ، همچین احساس خوبی نیست .... شایدم باز اشتباه فکر می کنم ... شاید خودش خواسته تو جمع دیده نشه ، نمی دونه ، در عین حال که می خواد تو یه جمع دیده بشه ، در عین حال دوست نداره که دیده بشه ، در همون حالی که می خواد شناخته بشه ، در همون اندازه هم می خواد ناشناس بمونه ... سارا تو یه دنیایی دست و پا زده که خودش هم نمی دونه می خواد چی کار کنه ؟! شاید فقط وقتی "دوست" اومد می تونست کمی تصمیم بگیره ، ولی حالا بدتر از هر زمان دیگری داره دست و پا می زنه ... در عین حال از یه چیزی تنفر داره ، دلش اون چیز رو می خواد ... در عین حال که دوست داره با بیتا و شقایق باشه ، در عین حال می خواد با اونا نباشه ... خیلی بده که آدم تو یه برزخ این چنینی دست و پا بزنه ... و خودش ندونه میخواد از این برزخ بیاد بیرون یا نه ؟ شاید باز نباید چیزی می نوشتم ، نباید حرف می زدم ... نمی دونم ... حس این که نباید می نوشتم ... در عین حال که میخوام بنویسم ، در عین حال اصلا ً دوست ندارم بنویسم ...

برزخ وحشتناکی است ... بدون این که بدونی می خوایی فرار کنی یا نه ؟ "م" خاطرات بخشی از وجود است ، می تونی اینو درک کنی ؟ می تونی درک کنی که خاطرات تنها چیزی است که شاید باعث موندن شده ، گو این که نباید باشه ؟! و حال چه اصراری بر نبود خاطرات می بینی من نمی دانم ...

      " حرفی نیست ...

                در سکوتم فریاد را نظاره کنید ...

 فریاد در گلو خشکیده است ...

                          حرفی نیست ...

چشمان بی فروغ

          به دنبال کوچکترین روزنه رهایی ...

زبان قاصر از بیان ...

        حرفی نیست ... "

نه ، حرفها بسیارند ... ولی مرا یارای گفتن نیست ... این چنین سخن گفتنم را به فراموشی بسپار ...

تا به حال به این فکر کردی که ممکن است امید داشتن از ناامیدی برای سارا بدتر است ؟ تا به حال فکر کردین که اگه سارا ناامید بود ، اینجا نبود ؟ تا به حال خودتون رو جای سارا گذاشتین ؟ نه نذاشتین ؟ من هم خودم رو جای کس دیگه ای نداشتم ... درسته ... نمیشه این کار رو کرد ... پس چرا فکر می کنین میشه خیلی چیزها رو فراموش کرد ؟ شاید این بازی رو فراموش کنین روزی ، ولی من ؟ به نظر شما ، من هم می تونم همچین بازی رو فراموش کنم ؟ می تونم ؟ بازی که باعث نابودی همه چیز شد ؟! شاید اگه نا امیدی در وجودم پر می زد این چنین دست و پا نمی زدم تو این برزخ ، شاید که بیش از حد معقول امیدوارم ؟! تا به حال به نوع امیدواری فکر کردین ؟ در اوج ناامیدی سوسوی امیدی داری که هنوز تو رو سر پا نگه داشته ؟ با این که می دونی هیچ فایده ای نداره این کورسوی امید ! می دونی خیلی دردناک است وقتی می دونی امیدی که داری بر پایه ی یه ناامیدی بزرگ است ... نمی تونم بیشتر از این شرح بدم ، بلد نیستم ... دیگه باید رفت ، بهتر از سخن کوتاه شود ، سخن کوتاه ...

بدرود ...

سارایی که همیشه بوده و نبوده ، سارایی که وجودش مهم است و نیست ... سارایی که خودشم نمیدونه چی است ، کی است ، چی کار می خواد بکنه ؟! ....

 

بهشت و جهنم

 

 

 

بهشت و جهنم

 

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت . مرد جلو رفت و از فرشته پرسید : این مشعل و سطل آب را کجا می بری ؟ فرشته جواب داد : می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب ، آتش های جهنم را خاموش کنم . آن وقت ببینم چه کسی واقعا ً خدا را دوست دارد .

 

 

نیکی

 

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

" فقط یه داستان کوتاه "

 

از ماشین پیاده می شه ، از پل هوایی رد میشه ، می خواد بره دانشگاه ، یه کم کار داره ، می رسه دم در ، طبق معمول با حراست سلام و علیک می کنه . یه خودشیرین . از پله ها میره بالا ، هنوزم تو حیاط یه کم برف از قدیم مونده ولی قدیمی شده و یخ زده است ، یه کم هم زمین یخ زده است . آروم رد میشه ، هیچ وقت از این دوتا ورودی اول نمیره تو ، همیشه از ورودی آخر میره تو ساختمون ، خوشش می آد ، از در وسط اصلا دوست نداره بره . یه کم دانشگاه شلوغ است ، هر چی باشه روز اول این ترم است ، میرسه به پله ها ، فقط مونده که پاش رو بلند کنه و بذاره رو پله ها . پسرها روی پله ها نشستن ؛ سارا می خوره زمین ، همه پسرها هرهر می زنن زیر خنده ، سرش می خوره به پله ها ، کسی اینو ندید . یه کم میگذره ، سارا از جاش تکون نخورد . یکی از پسرها بلند میشه میگه : پا شو دیگه ، ضایع شدی عیب نداره ، بزرگ میشی یادت میره ؛ بقیه هرهر می زنن زیر خنده . ولی سارا بازم از جاش تکون نخورده . یکی دیگه میگه : چه قدر نازنازی ، بچه ننه ، فقط خوردی زمین ها ، بازم این همه خودش رو لوس می کنه . بازم سارا تکون نمیخوره . یکی از حراست آقایون میاد اونجا ، پسرها هنوز دارن متلک بار سارا میکنن و می خندن . حراستی میگه : خانم بلند شین . یه هویی چشمش به خونی می افته که از زیر سر سارا جاری شده ، به پسرها میگه زنگ بزنین اورژانس ! یکی از پسرها میگه : آقا ، خودش رو به موش مردگی زده ، ضایع شده نمی خواد بلند بشه . ( پسرها معمولا ً بد جوری جلوی حراستی ها خودشیرینی می کنند ، کلی با هم رفیق اند . ) آقاهه میگه : مگه نمی بینین که سرش خورده به پله ها ، خون ریزی داره ؟ پسر ها همشون پا میشن نگاه می کنن . یکیشون خیلی آروم گفت : ولی ما اصلا ً ندیده بودیم . حراستی میاد سارا را برمیگردونه ، ولی جای شکستگی نمی بینه ، فقط یه سوراخ کوجولو وسط پیشونی ، جای ِ یه گلوله ....

 

 

" یک اصطلاح "

 

ماژلان : دایرکتوری از وب می باشد که توسط Magellan پرتقالی اختراع شد . این دایرکتوری سایت های مختلف وب را طبقه بندی می کند .

 

" سازگاری با ویندوزهای قدیمی "

 

در Win2000 یک فناوری به نام Application Compatibility Mode وجود دارد . این فناوری در Win2000 محیطی را فراهم می کند که بعضی نرم افزارهای قدیمی تر که روی ویندوزهای 98 & NT اجرا می شدند ولی بر روی Win2000 امکان اجرا شدن نداشتند ، بتوانند اجرا شوند . به این ترتیب امکان انتقال بسیاری از نرم افزارهای ویندوزهای قبلی به 2000 فراهم می شود . برای فعال کردن Application Compatibility Mode باید دستور زیر را اجرا کنید :

Regsvr32 C:Winntapplication\slayeui.dll

در دستور بالا فرض شده است که ویندوز در درایو C و در شاخه Winnt نصب شده است . اگر ویندوز شما در جای دیگری نصب شده است ، باید C:Winnt را به مسیر صحیح ویندوز تغییر دهید .

 

" معرفی دو تا سایت "

 

شعر در ایران

 

شعر آنلاین + گپ زنی + کتاب

 

البته گفته باشم ، من خودم هنوز این دو سایت رو نرفتم ، برا همین نمیدونم هنوزم وجود دارن یا نه ، دیگه شرمنده ...

راستی یه کتاب الکترونیکی درباره سهراب بود ، حیف که لینکش رو ندارم ، این قده خوشگل بود که نگو ، ولی چون من برا کسی فایل EXE سندی نمی کنم ، برای همین برای کسی سند نکردم ، البته برای فانوس و ستاره و پری سند کردم ها ، ولی خب برا بقیه سند نکردم .

آهان تا یادم نرفته ، برو بچ ! یه نموره به خودتون زحمت بدین ، بیایین عضو گروه من تو یاهو بشین ، تازشم من برا هرکی که آدرس میلش رو داشتم ، دعوت نامه My Space و Gazzag رو سند کردم . البته با وضعی که داره پیش میره به احتمال زیاد این دو تا رو هم مثل اورکات می بندن . من میدونم ...

 

تا سلامی دوباره خدا نگهبان

 

* * * * * * * * * * * * *

 

رفتی و ندیدی چه محشر کردم

 

            با اشک تمام کوچه را تر کردم

 

* * * * * * * * * * * * *

 

 

 

لحظه‌ی تصمیم


 

 

 

از هجری و از درد نهانیش مپرس

ز آزرده دلی و خسته جانیش مپرس

پرسی اگر از زندگیش دور از تو

زنده است ، ولی ز زندگانیش مپرس

 

[ هجری تفرشی ]

 

 

- Moment of Decision -

 

She Could almost hear the Prison Door Clanging Shut . Freedom Would Be Gone Forever , Control of Her Own Destiny Gone , Never to Return . Wild Thoughts of Flight Flashed Through her Mind . But She Knew Then Was No Escape . She Turned To The Groom With a Smile & Repeated The Words , “ I Do ” .

Tina Milburn

 

- لحظه ی تصمیم -

 

زن حتی صدای بسته شدن درهای زندان را هم می توانست بشنود . آزادی اش برای ابد از دست می رفت . قدرت تسلط بر سرنوشتش را برای همیشه از دست می داد .

درباره ی فرار ، افکار دیوانه واری به ذهنش راه پیدا کردند . اما می دانست راه گریزی وجود ندارد .

زن لبخند بر لب ، رو به داماد کرد و این کلمات را تکرارکنان گفت : « قبول می کنم . »

 

 

@ قابل توجه دوستان :

مواد تزریقی من از تاریخ 84-2-17 تا 84-2-25 به ترتیب :

 

1-     ترس از تاریکی – سیدنی شلدون

2-     کافه ی نادری – رضا قیصریه

3-     مرگ نقطه ی پایان – آگاتا کریستی

4-     از رویاهایت برایم بگو – سیدنی شلدون ( با چراغ قوه تزریق شده )

5-     ماجرای اسرار آمیز استایلز – آگاتا کریستی

6-     بهترین نقشه های حساب شده – سیدنی شلدون

7-     آسمان به زمین می آید – سیدنی شلدون

8-     قتل در مدوبانک – آگاتا کریستی ( در حال تزریق )

 

@ جک :

روز قیامت ، خدا به مردها می گه : اونایی که زن ذلیل هستن ، برن سمت چپ !

همه می رن سمت ِ چپ ، به جز یه نفر .

بهش می گن : چرا نمی ری اون ور ؟

می گه : خانومم گفت اینجا وایستم .

( ویروس : چیزه ، این آقاهه چقدر حرف گوش کن بوده ، بقیه یاد بگیرن ! جدی گفتم ها ! این جور آقاها کم پیدا می شن ! )

 

@ کسی که تحویلمون نمی گیره ، لااقل خودمون ، خودمون رو تحویل بگیریم .

 

جیگرم !

 

نفسم !

 

عشقم !

 

زندگیم !

 

نازم !

 

خوشگلم !

 

ماهم !

 

فدات شم !

 

بمیرم برات !

 

الهیییییی !

 

دیگه داره دیرم می شه ، بهتره دیگه از جلوی آینه برم کنار !!!!

 

 

 

اندر احوالات ویروس در این هفته تا به امروز


26 آوریل 2005 

 

 

« اندر احوالات ویروس در این هفته تا به امروز »

 

سلام به همه ی برو بچ! حال و احوالتون چه طوریاس؟ خوبین دیگه! عیدتون هم مبارکا باشه! تعطیلی خوب بود؟!

بعضی وقتها اونقده آدم حرف داره که نمی دونه چی رو بگه، چی رو نگه! بعدشم تصمیم می گیره که اصلا ً نگه! اینطوری بهتر است! مگه نه؟

جمعه ای زد به سرم به مامانم گفتم که : مامان، فردا من می خوام برم دانشگاه! گفت : باشه.

می خواستم برم ببینم چه خبرها است و کیا هستن و کیا نیستن! از قبل عید تاحالا نرفته بودم دانشگاه!

رفتم دانشگاه! اولین مورد این بود که چی داداش! گوشی های 2 تا تلفن رو کنده بودن! واه خاک ِ عالم!

رفتم گروه ببینم باید چی کار می کار کنم! شونصد بار طبقات رو بالا – پایین رفتم برای گرفتن امضا و این حرفها! آخرش امور مالی کارم گره خورد! نمی دونستم باید قبلش برم یه 6500 تومنی واریز کنم براشون به دو تا حساب مختلف! همه ی برگه هام رو گرفتن و کارنامه ام رو هم نگه داشتن ( من کارنامه می خوام )

بعد گفتم بی خیال! یه روز دیگه میام!

می خواستم برم طبقه دوم، که دیدم یکی از بچه ها داره می ره بیرون! دنبالش رفتم، نمی شد داد بزنم اسمش رو که. هیچی تند تند دنبالش رفتم، رفت تو پارکنینگ! دو تا دیگه از بچه ها هم بودن! گفتن می خواییم بریم پارک چیتگر! تو هم می آیی؟ گفتم آره، ولی اگه مامانم بفهمه کلم رو می کنه ها!!!!!!!!!

سوار شدیم و رفتیم! رفتیم پیست دوچرخه سواری خانم ها، دو تا دکه بود برا کرایه دوچرخه! گفتن که تعطیل کردیم، دوچرخه هم نداریم! اینایی رو هم که داریم باید تعمیر بشه! آقا ضایع شدیم رفتیم پی کارمون.

یکی از بچه ها بستی مهمون کرد. ( میوه ای بود من زیاد دوست نداشتم. ) بعد نشستیم رو صندلی های اونجا، یکی گفت بهتره بریم تو پیست، شاید یکی دلش سوخت گذاشت ما سوار شیم. رفتیم تو پیست، کنار مسئولش نشستیم! چه می دونستیم دختره مسئول اونجا تشریف دارن که :D  بعدش کلی هم چرت و پرت گفتیم. هیشکی هم دوچرخه نداد بهمون! از دو تا مدرسه برا اردو اومده بودن! دیگه بماند که تا موقع برگشت به دانشگاه چی کارا کردیم و چی شد :D :D:D

برگشتیم دانشگاه، چون یکی از بچه ها کلاس داشت ساعت 13:30، ما 14:10 رسیدیم دانشگاه! اون دوتای دیگه گفتن می خواییم بریم سینما، فیلم مجرد ها! من هی با خودم گفتم : برم؟ نرم؟ برم؟ نرم؟ آخرش هم رفتم!

وسط راه گفتم زنگ بزنم مامانم بگم دارم میرم سینما! بروبچ گفتن که نگوووووووو

همون موقع مامانم تل زد که ویروس خان کجا تشریف دارین؟ بچه ها هم زودی ضبط رو خاموش کردن که یعنی چی داداش! ما تو دانشگاه بیدیم! گفتم با دو تا از بجه ها هستم! گفت کی میایی؟ گفتم نمی دونم، فعلا می خوام اینجا بمونم. بعدش گفت ناهار خوردی؟ منم  گفتم فقط یه بستنی!

اینجا بخیر گذشت! ( ن) گفت خدا کنه اینجاها تصادف مصادف نکنیم که کارمون زاره! علاوه بر خرج ماشین کلی سوال و جواب برای اینکه شما ها اینجا چی کار می کردین! من تاحالا اون جاها رو ندیده بودم! فقط می دونم از جاهایی رد شدیم که یه فرودگاه نظامی داشت، چون شونصد تا هواپیمای نظامی از بالا سرمون رد شد که بشینه!

 

( این دوست ما تاحالا یه پیکان رو به اوراقی ها سپرده، حالا مونده این پرایده که دستش است! خفن رانندگی میکنه، نمی دونم چرا بروبچ دیگه می ترسن )

 

رفتیم سینما. ( ن ) پول بلیط حساب کرد! شنبه بود و نصفه قیمت. رفتیم تو سالن، فک کنم یه 10 دقیقه ای گذشته بود که فیلم شروع شده بود، وقتی وارد سالن شدیم، اونقده تاریک بود که نگوووووووووو. چشام هیچی نمی دید! هی فکر می کردم الانه که زیر پام خالی شه من بیوفتم رو زمین! ولی بالاخره تونستیم بریم تو یه ردیف بشینیم. از فیلم هیچی نمی گم چون مال نبود! اصلا و ابدا به اسمش نمی اومد! آدم از فیلمی مثل مجرد ها انتظار داره که چیزه باحالی باشه و قابل قبول! ولی اصلا این طوریا نبود! البت یه 5 سالی بود که سینما نرفته بودم ها!

برگشتن هم شونصد بار از پلیس ها می پرسیدیم برای فلان اتوبان کجا بریم! دو بار گم شدیم :D :D :D

اون روز فقط یه نموره ضرر کردم اونم سر موبایل! موبایل ( ن ) باتری خالی کرد ، اون دو تا هم یه 5 دقیقه ای از گوشی این جانب استفاده نمودن!

( قلبم وایستاد، سکته زدم، 5 دقیقه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! )

راستی یادم افتاد یه چی بگم! قبض تل که اومد، هنوز که هنوزه، بابام هی سرم غر می زنه که آخه ویروس تو چی کار می کنی که این قدر پول تل میاد و این حرفها!

دیگه درباره اتفاقات اون روز هیچی نمی گم که زیادیتون میشه! بقیش واسه خودم :D :D :D :D

 

جونم براتو بگه که امروز، Power سیستم کن فن یکون شد! صبح کله سحر ( ساعت 11:15 گذشته بود ) بیدارم کردن که پاشو دیگه، چقد می خوابی و اینا. با کلی بد بختی پاشدم! داشتم صبحونه می خوردم ( به قول بعضی ها ظهرونه ) بعدش این دلقک دو پا گفت که ویروس کامپیوتر خاموش شد! حالا منم چشام باز نمیشه اومدم پای کامپیوتر، می بینم که بو سوختگی میاد. دکمه پاور رو زدم، روشن نشد! از برق کشیدمش گفتم که پاور سوخته!

عصری هم رفتیم یه 22 هزار تومنی برای این موضو پیاده شدیم! 18 تومن پول خود پاور، 2 تومن پول نصب و اینا. این دلقک هم بالاخره بعد از یه مدت تونست فیلم مورد علاقش رو پیدا کنه که اونم 2 تومن! جمعا ً 22 تومن توپ، پیاده شدیم! یه ماه پیش هم 16 تومن بابت CD-Rom پیاده شده بودیم، چند وقت پیشا هم باز نزدیک 20 تومن پول جوهر این پرینتر!

هی روزگارررررررررررررررررررررررررررررررر. گرونی است دیگه! کاریش نمی شه کرد. بقیه اتفاقات رو هم بی خیال!

 

( معرفی نرم افزار )

ضبط صدای تلفن بر روی رایانه

TRX personal  telephone call recorder

 TRX   یک ضبط کننده صدا از روی خط تلفن برای سیستم عامل های ویندوز است. این برنامه اجازه می دهد تا صدای افراد را روی خط تلفن  یا مودم  ضبط نمایید. اجازه  hold   کردن روی خط تلفن  پخش موسیقی  و پیام نیز  می دهد. برای کاربران خانگی این برانامه  مجانی است و برای استفاده های تجاری 24  دلار  قیمت  دارد. برای نصب آن  که 612  کیلو بایت است  می توانید  به سایت زیر مراجعه کنید.   

www.nch.com.au

* * * * * *

انتخاب زنگهای جذاب برای تلفن همراه

3Gtopia DesK Top  3.0

این برنامه در خود هزاران آهنگ و صدای تلفن و اسکرین سیور جذاب برای تلفن همراه دارد و با نصب آن می توانید تمام این چیزها را روی تلفن همراه خود پیاده کنید. جدیدترین آهنگها نیز با به روز کردن این برنامه از روی اینترنت قابل دسترسی  است و برای کسانی هم که تلفن همراهشان تام رنگی است اسرین سیورهای زیبا قابل دانلود کردن است. حجم برنامه 48 کیلو بایت و کاملا رایگان است که روی تلفن قرار می گیرد برای دریافت این برنامه می واید به سایت زیر مراجعه کنید .

www.3gtopia.com/home.asp

* * * * * *

برای کرک نرم افزار های فوق می توانید به یکی از دو سایت زیر مراجعه کنید.

http://www.anycracks.com/

http://www.crackway.com

* * * * * *

« یه نفری » باز دوباره وبلاگ « شاخه امید » رو آپدیت کرده و بازم مثل دفعه ی پیش یه مطلب کاملا ً درخور تفکر گذاشته! امیدوارم که این مطلب رو از دست ندین.

« فانوس خیال » هم بعد یه قرن آپدیت کرد و بازم نمیدونم چرا وقتی درباره من می نویسه یه چیزی بهم لینک نمیده! نه خداییش جدی میگم فانوسی، چرا وقتی یه تیکه از من می نویسی لینک نمی دی؟

منتظر یه توفان فلسفی ملسفی هم باشین در روزهای آتی از « دنیای گم شده »، اصلا ً توفان فلسفی یعنی چی چی؟

« ضد خاطرات »

نترسید خانوم کوچولو!

ما عادت نداریم بار زندگی مان را

با شانه های کسی قسمت کنیم!

سهم شما از ما

جز شیطنت و شیرینی نیست...

قول درد و پریشانی را

به چاله گورمان داده ایم...

 

زندگی همچون خوابی است، که مرگ، مانند ساعتی، با زنگش، آدم را بیدار می کند. == نم نم

* * * * * *

 

« رمانتیکانه »

گرچه می‌دانم نمی‌آیی ولی هر دم ز شوق

سوی در می‌آیم و هر سو نگاهی می‌کنم

 

 - هدایت طبرستانی -

 


 

 

مردم آزاری درجه یک

 

 

 

« مردم آزاری درجه یک »

 

کوفت کردن مسافرت به همسایه

 

در راستای درسهای مردم آزاری به این بحث مهم در کلاس های مربوطه می رسیم. در آن هنگام که همسایه محترمه به همراه اهل و عیال و مامان ِ گرامیشون می خوان برن سفر، شما هم یه جوری خودتون رو جا کنین تو ماشین اونا، یا یواشکی دنبالشون برین . با ماشین می رن کنار دریا، بگو خب، تو هم از خدا خواسته دنبالشون راه افتادی دیگه. موضوع مهمی که حائز اهمیته این ِ که همسایه محترم و مامانش تو رو نبینن! حالا زن و بچش تو رو دیدن، دیدن ها! فقط این مامانه و آقاهه نبینن! حالا میخواییم چی کار کنیم، یه کم این مسافرت رو کوفتش کنیم براش! حالی و حولی...

در راستای اقدامات امنیتی که با مشقت های فراوان کسب کردین، شروع به انجام عملیات مربوطه می کنید.

خب براتون یه نما از این قضیه رو میگم! فرض کنین که لب ساحل است، یه تخته سنگ بزرگ طوری قرار گرفته که ساحل رو نصف کرده و فقط یه راه عبور وجود داره. به موازات این ساحل، در بالا هم یه همچین وضعیتی است، ولی خب دور از ساحل است.

می رسیم به تشریح فضا:

سمت راست تخته سنگ، خانم همسایه روی ماسه ها دراز کشیده. یه میز پینگ پنگ هم اونجا هست که راکت و توپش هم روی میز است. یک لنگر کشتی هم اونجاست که قدیمی و زنگ زده است و یه طناب بهش وصل است.  در سمت چپ تخته سنگ، پسر همسایه نشسته که داره با شن و ماسه هنرنمایی می کنه و مجسمه سازی! یه اسکله کوچول موچولو هم هست که برای اسکی رو آب است و آقای همسایه این وسایل اسکی رو می زاره روی اون! تا اینجا رو که دارین! از این فشفشه ها هست شبیه موشک است، از اونا هم هست! تازه یه جعبه سیگارت هم داره اونجا!

حالا میریم قسمت بالای ساحل:

سمت چپ، یه دکه است که یه یارویی اونجا وایستاده و ماهی می ده به خورد مسافرا، از اونجا که چشم اینشون از اون چیزی که تصور میشه ضعیف تره و کور تشریف داره، نمی تونه بدون عینک ببینه! جلوی دکه یه بشکه است پر ماهی! یه کم اون ور تر یه جعبه پر از تخم مرغ است! سمت راست این قسمت یه جعبه هستش که پر از تیوپ خراب و سوراخ شده است، یه کم اون ور تر، یه تندیسیه که پسر همسایه مشابه اونو می خواد بسازه! و مقداری میخ به اضافه یه چکش هم اون وسط مسط ها افتاده.

این از تشریح مکان. حالا می خواهیم عملیات شیطانی خود را شروع کنیم. اصلا ً نگران نباشین. مامانه همسایه این ورا نیست، فقط باید حواست به همسایه باشه!

جناب همسایه داره تو آب اسکی می کنه، تو کجایی، سمت راست تخته سنگ! اون طناب مربوط به لنگر کشتی رو بر میداری میری بالای ساحل! یک تیوپ بر می داری، اون میخ و چکش رو هم کش می ری! میری سمت چپ کنار دکه! اون یارو عینکش رو در آورده گذاشته کنار، تو یواشکی عینک رو کش میری، خب اون یاور کور ِ مادرزاد میشه دیگه!

بعدش تیوپی رو که کش رفتی می ذاری توی بشکه ماهی ها (به گمونم مارماهی به خورد مردم میده) بعدش زودی یه تخم مرغ هم کش می ری و میایی پیش خانم همسایه که هنوز خوابه!

تخم مرغ رو با توپ پینگ پنگ جابجا کنید! اصلا ً نگران نباشین، همسایتون خنگ تر از این حرفهاست! هیچی نمی فهمه! همسایه داره میره که یه چیزی کوفت کنه! شما که خوب می دونین چی میخواد کوفت کنه!

زودی می رین سمت چپ تخته سنگ! داشته باشین! با اون چکشه که دارین زودی این چوب اسکی های همسایه رو میخ کوب می کنین به اسکله! بعدش سیگارت رو بر می دارین ؛ اون طنابه رو که قبلا برداشتین باهاش یه تله درست می کنین و وصل می کنین به اون موشک ها! زودی برگردین پیش خانم همسایه!

برین بالا پیش اون تندیس مجسمه! عینک رو بذارین روی صورت مجسمه، اون سیگارت رو هم جاسازی کنین برین عقب وایستین! یه هویی کله مجسمه می افته! اینجا رو داشتین که! یواشکی میرین پیش پسر همسایه! مجسمه ماسه ای اونو با این کله هه عوض کنین! زودی برگردین همونجای قبلی، پیش تندیس!

تشریح اتفاقات:

آقای همسایه کنار دکه است، خب یارو کور است و نمی فهمه چی به خورد مردم میده! تیوپ رو بر می داره، خورد میکنه و درستش می کنه می ده به همسایه! آخ جون! خوردش! داد و هوار با فروشنده! یه معرکه ای که بیا و ببین! اون یارو هم با ماهی تابه می افته به جون ِ آقای همسایه!

آقای همسایه در میره و میاد کنار ساحل! میره سراغ اون موشک ها و یکی رو روشن می کنه! اونقدر کور تشریف دارن که پاشون رو بذارن توی تله! موشک که می ره هوا، آقای همسایه هم میره هوا!!!!!!!!!!!!!!!!

از عصبانیت میاد بره اسکی، پاش رو میکنه تو چوب اسکی ها! قایق که راه می افته به جای این که با چوب اسکی بره تو آب، با مخ میره تو آب، قایق هم نمی بینه که چی شده اونو می بره وسط دریا!

تا اینجای قضیه رو خوب عمل کردین! آقای همسایه کفرش در اومده و شما دارین در پوست خودتون قش و ضعف میرین از ذوق مرگی!

آقای همسایه میره طرف پسرش، از عصبانیت یه لقد جانانه به این مجسمه ی مثلا ً ماسه ای می زنه و دیگه می دونین چی میشه که، دادش می ره هوا! ماسه کجا، سنگ کجا! دراین مرحله پسر همسایه هم از خوشحالی بال بال میزنه!

برای اینکه اعصابش آروم بشه، میره پیش خانومش! با کلی عشوه و ادا اصول خانم رو بیدار می کنه که پینگ پنگ بازی کنه! خانوم از این که بیدارش کردن یه نموره همچین عصبی - خب دارین که اینجا رو – همسایه محترم، راکت رو بر میداره، نه اینکه خیلی حالیش است و خیلی هم تنیس بلده، اون توپه پینگ پنگ رو (بهتره بگیم تخم مرغ رو) می زنه تو صورت خانم! از ترس خودش رو خیس می کنه! حالا خانوم عصبی تر، حالا نزن کی بزن! هیچی دیگه، بعد از یه کتک مفصل از عیال، بی خیال میشه و در کل این مسافرت جانانه کوفتش میشه! خب شما هم که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجین!

تا باشد بدین مردم آزاری ها! کلاس امروز تموم شد! می توانید امتحان کنید و مطمئن باشید که صددرصد جواب مثبت می دهد و شما یک مدال طلا در المپیک همسایه آزاری دریافت می کنید و یک لوح تقدیر به نشانه زحمات بی شمار شما در راستای همکاری با  سازمان کوفت کردن مسافرت به همسایه!

تا کلاسی دیگر بدرود.

 

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 23 فروردین 1384

 

 

 

خدایا! بهت التماس می کنم....

 

« خدایا! بهت التماس می کنم.... »

 

ببین، کسی مجبور نیست این متن منو بخونه! بذا از همین اول گفته باشم! مجبور نیستی بخونی! برای خودم نوشتم، پس...... هیچی ولش کن...  با تشکر: ویروس

 

همیشه این حرف اول است که شروعش سخته! این سلام اول است که باید یه طوری باشه که بشه ادامه داد. چقدر تایپ کنم و ولی زود پاک کنم ؟ چقدر فایل رو ذخیره کنم و بعد از چند دقیقه برم کل اون فایل رو پاک کنم!؟

می دونم خیلی وقته که دیگه نیستی! می دونم خیلی وقته که رفتی! می دونم دیگه نیستی که ببینی... حتی می دونم اون دو تا پست آخر توی "اشک مهتاب" رو ندیدی! اونا رو فقط برای تو نوشته بودم! ولی فقط فکر کنم یکی دو نفر دیده باشن! بعدشم که باز اون وبلاگ رو حذف کردم.

 

خداجونم! فقط و فقط یه بار! فقط و فقط یه بار! التماس می کنم که فقط و فقط برای یک بار، قسم می خورم، فقط یه فرصت دیگه! قول میدم که دیگه همچین فرصتی نخوام! قسم می خورم! خدا جونم! می دونم خلاف طبیعت است، می دونم قانون زندگی تمام دنیا به هم می ریزه، می دونم من لیاقت همچین چیزی رو ندارم! ولی فقط فقط برای اولین و آخرین بار ؛ فقط همین یه بار! مگه همش چقدر می خوام ؟ فقط یک سال و پنج ماه و  21 روز! فقط همین قدر! فقط همین قدر بتونم به عقب برگردم! نه بیشتر! تورو خداااااااااااااااااااااااااااااااااا

اولش میخواستم که یک سال و دو ماه و 21 روز باشه، ولی دیدم باز هیچ فرقی نداره برا من!

خداجونم! به کی قسم ِ ت بدم ؟ به حضرت محمد (ص)، به فاطمه ی زهرا (س) ؟ می دونم لیاقت ندارم! می دونم هیچم! می دونم.....................

فقط و فقط همین یه بار!

 

خیلی سعی کردم که شعری اینجا نذارم، حرفی نزنم که اگه یه وقت عزیز ترینم اومد و خوند، ناراحت بشه! آره عزیز ِ دل ِ من! هنوزم مواظبم که چیزی ننویسم که تو ناراحت بشی!

قول می دم که همون شلوغت باشم! قول میدم که هرچی گفتی گوش بدم! قسم می خورم دیگه حتی ننویسم! تو رو خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

هرکاری بگی می کنم، قول می دم به خاطر تو، موهام رو دیگه تیفوسی نزنم، کاری نکنم که تو دوست نداری، قول می دم طرف سیاست نرم! قول مردونه! به خدا قول می دم! اگه خدا دوباره بهم فرصت داد،قول میدم!

مواظبم! هر چی بگی گوش می کنم تا تنهام نذاری! قول می دم همه ی نمره هام بالای 17 باشه، قول میدم درس بخونم، قول میدم دختر خوبی باشم، شلوغ ِ خوبی باشم!

 

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

فقط و فقط یه سال و 5 ماه و 21 روز! فقط همین! نه بیشتر! قول می دم این دفعه کاری نکنم که پشیمون بشم! قول میدم که خوب باشم، قول میدم!

 

چقدر دیگه بریزم تو خودم ؟ تو یه هفته فکر می کردم که می تونم ازت متنفر بشم، می تونم تو رو فراموش کنم، می تونم همه رو فراموش کنم! ها ها ها! یه سال و 2 ماه و 21 روز گذشت و من هیچی فراموش نکردم! هیچی....

فکر می کردم شاید دیگه دوستت نداشته باشم ولی دیدم که هنوزم عاشقم..... به خدا سخت عاشقم.......... آره من خودخواهم که تو رو برا خودم می خوام، عشق تو رو فقط و فقط برای خودم می خوام. به خدا قول می دم حرف گوش کنم! دلم خیلی تنگه! می دونی چند بار گوشی رو برداشتم و شماره ات رو گرفتم و قطع کردم، حتی نذاشتم که زنگ بخوره! شبا که میام آنلاین میشم میرم تو اون آی دی خوشلگه که مال ِ خود ِ خودته! می بینم که مثل همیشه نیستی! همینجوری نگات می کنم! جرات ندارم حتی برات آف بذارم، می ترسم ناراحت بشی!

 

مهربون من! چقدر جلو خودم و بگیرم و ساکت بمونم ؟ چقدر خودسانسوری کنم ؟!

عشق و رسوایی دو یار هم دم اند

          پس چه ترسد عاشق از رسوا شدن

میل تاریکی نکن، مهتاب باش

           قطرگی تا کی ؟ خوشا دریا شدن

 

خدایا التماست می کنم، به خون امام حسین (ع) قسم ِ ت می دم! فقط و فقط برا همین یه بار، فقط همین یه بار زمان رو برگردون! التماست می کنم...

 

می دونی، خیلی دلم برات تنگ شده ؟ می دونم که می دونی! بغضی تو گلوم است که هر آن ممکن است منفجر بشه! من هیچ وقت نمی تونم ناراحتی ت رو ببینم! هیچ وقت نمی تونم! تحمل صدای ناراحتت رو ندارم، تحمل این که تو ناراحت باشی............................. عزیز ِ دل ِ من! مهربون من! تمام زندگی من! گذشته و حال و آینده من!

چقدر پشیمونم از این که اون روز بهت نگفتم " منم با خودت ببر "، اگه گفته بودم، اگه فقط گفته بودم، چرا اون روز لال شده بودم ؟ می دونی چقدر دلم برای شبایی که با صدای تو می خوابیدم تنگ شده!

 

خداجونم، بهت التماس می کنم، دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، التماست می کنم. یا بذار برا همیشه برم، یا این که برگردم به عقب! می دونم که زیادی می خوام، می دونم که لیاقت هیچی رو ندارم!

 

این متنی رو که الان این زیر می ذارم، 12 اسفند 83 نوشتم گذاشتم تو "اشک مهتاب"، ولی خب می دونم بازم نخوندی، میدونم حالا هم نیستی که بخونی! ولی بازم می ذارم، فقط و فقط برای تو.

 

« دلم می خواد گریه کنم »

 

چقدر دوست دارم الان گریه کنم، حالم خیلی بده، بد جوری ریختم به هم، بر عکس ظاهرم که الان داره نشون بده که من خیلی سرحالم، داغونم، الان هم بیشتر داغون شدم ؛ دنبال یه سری مطلب تو CD های قدیم می گشتم، نظراتی رو که برام گذاشته بودی رو خوندم، دیوونه شدم... می دونی چقدر دوست دارم الان بهت زنگ بزنم... می دونی چند وقته ازت هیچ خبری ندارم، منم دل دارم... خیلی دلم برات تنگ شده، مگه مهم است دیگران چه فکری می کنن! نه، مهم نیست... بد جوری دلم هوات رو کرده... خیلی دلم میخواد پیشت باشم، مثل قدیم ها، شب ها با صدای تو بخوابم... فقط با صدای تو... فقط منتظر تو بمونم... میدونم دنیا این قدر رحم نداشت که بذاره این طوری ادامه پیدا کنه، ولی من نمی تونم فراموش کنم... خیلی وقت بود که خیال بافی نکرده بودم، یعنی جلو خودم رو گرفته بودم، چون تا در مورد تو خیال بافی می کردم، چند روز ِ بعدش یه اتفاقی می افتاد که بیشتر از هر زمان دیگه ای داغونم می کرد. ولی باز از چند روز پیشا شروع کردم به خیال بافی در مورد تو! فقط تو! می دونی نشد کسی جای تو رو بگیره، شاید خودم واقعا ً نمی خواستم و نمی خوام. بدون تو من هیچم... حالا هر کسی هر چی می خواد فکر کنه، اون قدر زده به سرم که برام مهم نیست بیتا و شقایق محلم نزارن، هرچی باشه این اتفاق تقصیر اونا بود، هر چند تو بخوایی از شقایق دفاع کنی و همه تقصیرها رو به گردن خودت بندازی... عزیز ِ دل ِ من، مهربون من، خودت گفتی میتونم ازت خبر داشته باشم، ولی می دونی چند وقته هیچ خبری ازت ندارم. میدونی چند روز پیشا اونقدر دیوونه شده بودم که می خواستم بهت زنگ بزنم، می دونی چون میدونم از دستم ناراحت میشی بهت زنگ نمی زنم. خودتم می دونی که چقدر دیوونتم... مهربون من، نازنین من، عزیز دل من! بزار هر چی می خوام برات بگم، چقدر این حرفها رو بریزم تو خودم ؟ چقدر حرفها دارم که باهات بزنم... میدونم نازنینم، می دونم، تو همه چی رو از قبل گفته بودی، خودت هم می دونی موضوع سر جدایی نیست، خودت هم میدونی... مهربونم، عزیز دلم، نازنینم، هنوزم که هنوزه دوستت دارم، هنوزم که هنوزه دلم برات پر می کشه، اگه فقط اون قدرت سارا رو داشتم، یادته ؟ اگه فقط اون قدرت سارا رو داشتم... می بینی، یادت میاد ؟ اون موقع هم سارا به محبوبش نرسید، شاید چون حس ششم قویی داره، ولی دلیلش رو که یادت است، اون نوشته ای نبود که به این زودی ها فراموش بشه!

امروز تولد وبلاگم است، این نه، اون جدیده، نمیدونم چرا دوباره این جا رو راه انداختم. می دونی چقدر جلو خودم رو میگیرم که نرم سراغ اون CD ها و اون فایلها ؟ همونایی که خودت هم داری، البته اگه هنوز نگهشون داشته باشی! چند بار از خودم پرسیدم یعنی ممکن است اونا رو انداخته باشه دور ؟ بعد میگم: نه غیر ممکن است، امکان نداره... چند بار که با اون سی دی ها کار داشتم، نشستم یه چیزایی خوندم، نوشتهای من و تو، گریه کردم، الانم بغض گلوم رو گرفته، نگاه کن، فقط با خوندن نظرهای قدیمی تو! خیلی دوستت دارم، هنوزم خیلی دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... نمی تونم خودم رو کنترل کنم! باید بگم... چقدر از بعضی اتفاقات گذشته پشیمونم، چرا اون روز بهت نگفتم منم با خودت ببر ؟! اگه گفته بودم شاید... همیشه خودم رو سرزنش می کنم میگم چرا بهت نگفتم که منم با خودت ببری ؟! نازنین من، عزیز دل من، مهربون من! با تمام وجودم دوستت دارم... خیلی دلم برات تنگ شده، همش با خودم میگم الان داره چی کار می کنه ؟ حالش خوبه ؟ الان کجاست ؟ ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کاش لااقل یه پرنده بودم که می تونستم پرواز کنم و بیام پیشت. چقدر دوست دارم اسمت رو فریاد بزنم، شاید بشنوی، شاید که بگی حالت خوبه، شاید بگی حالت خوبه...

عزیز دلم، نازنین من، مهربونم... خیلی دوستت دارم... خیلی دوستت دارم... هنوزم دوستت دارم... می دونی که دوستت هم خواهم داشت... با هر اتفاقی....

منو ببخش به خاطر این حرفها!

" شلوغ ِ تو "

 

 

" صدای باران را می شنوی ؟ "

 

منتظر نباش که شبی بشنوی

از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام!

که عزیز بارانی ام را،

در جاده ای جا گذاشتم!

یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کردم!

توقعی از تو ندارم!

اگر دوست نداری،

در همان دامنه ی دور دریا بمان!

هر جور تو راحتی! باران زده ی من!

همین سوسوی تو

از آن سوی پرده ی دوری

برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست!

من که این جا کاری نمی کنم!

فقط گهگاه

گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم!

همین!

این کار هم که نور نمی خواهد!

می دانم که به حرفهایم می خندی!

حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم

باران می آید!

صدای باران را می شنوی ؟!

 

 

نه شمشیر مارس ( خدای جنگ )، و نه آتش نابهنگام جنگ، نمی توانند یادگار جاودان خاطره ی تو را بسوزانند. " شکسپیر "

 

حرف پایانی: می دونم این پست باعث میشه دو سه نفری از دوستام خیلی از دستم ناراحت بشن، دیگه حتی باهام حرف هم نزنن! ولی دیگه نمی تونستم چیزی نگم..........داغونم..... دلم میخواد نباشم! حتی لیاقت مردن هم ندارم!

 

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 21 فروردین 1384

 

حرفهایی برای خودم (مورخ 28 اسفند 1383)

 

http://cdn.appstorm.net/iphone.appstorm.net/files/2011/11/MeDaily_icon.png

 

 

حرفهایی برای خودم (مورخ 28 اسفند 1383)

 

دلم می خواست گریه کنم، نشسته بودم خیر ِ سرم فیلم ببینم. فیلم شبکه 5 رو میگم (دوبرادر)، تا چه حد ما آدمها پست و فرومایه هستیم! چه جوری دلشون اومد اون دوتا بچه ببر رو اونطوری اذیت کنن؟ دلم می خواست گریه کنم. وقتی نگاه کردم قلبم آتیش گرفت. ما موجودات دوپا فقط باعث نابودی هستیم، باعث شر تو دنیا.... چی جوری دلش اومد اون ببرها رو اذیت کنه؟ چی جوری این شکارچی ها دلشون میاد که این حیوونهای کوچولو رو اذیت کنن؟! هان؟ ببرها رو برای پوست خوشگلشون، فیل ها رو برای عاج؟ عجب موجودات پستی... این همه فیلم بزن بزن و بکش بکش، مگه ایرادی داره، نه! واقعا ً ترجیح همچون فیلمهایی ببینم که عذاب نکشم... هر چی باشه یه آدم است که می میره و اذیت میشه، نه این حیوانات بیچاره... طاقت رنج کشیدن حیوونا رو ندارم. آره من یه موجود پستم، هر چی می خوایین بگین... وقتی با اون چشمای قشنگش داشت به شکارچی نگاه میکرد می خواستم داد بزنم... تو بگو فقط یه فیلم بود، مگه تو واقعیت نیست... هان؟ مگه برا همون فیلم ازاین حیوونها استفاده نکردن؟

 

هر چی می خوایی فکر کن. حتی می تونی اصلا ً این حرفهای منو نخونی، آره نخونی.... یه "ویروس" احساساتی، آره احساساتی، هر چی میخوایین فکر کنین...

ولی اون موجودات بیشتر از ما آدمها حق زندگی دارن! اینو می تونی درک کنی؟ نه مسلم است، چون شما ها هم آدم هستین در ظاهر، یه موجود دوپا که ظاهرا ً قوه تعقل داره (چرا ناراحت میشی حالا، مگه دارم دروغ میگم؟ کاری هم به استثناها ندارم...)

 

"از گور برگشته ها"، به نظرتون اگه دوباره یه مهلت زندگی مجدد داشته باشن، آدم میشن به معنی واقعی؟ یا این که باز همونی میشن که بودن؟! از من می پرسین؟ من میگم که خودم (ویروس) اگه یه مهلت دیگه بهم بدن، بازم همون لجنی می شم که هستم و بودم... فرقی نمی کنم... به نظر تو فرقی می کنم؟ نه، خیلی های دیگه هم فرقی نمی کنین! حتی اگه یه مهلت دوباره بهتون بدن، اگه مهلت دوباره ای که بهتون میدن، شما از قبلتون آگاهی داشته باشین شاید (گفتم شاید) بتونین عوض بشین، یه آدم واقعی بشین، ولی اگه مثل ِ یه موجود جدید بیایین بدون این که از قبلتون آگاه باشین و بدون این که بدونین خدا بهتون به مهلت دوباره داده، باز همونی میشین که هستین... تاحالا فکر کردین؟

 

به قول عزیزی، آدمها از همه جور تغییری می ترسن، حتی اگه این تغییر خوب باشه یا به ظاهر تلخ! تغییر...........

چند شب پیشا بازم زدم اون وبلاگ "اشک مهتاب" رو حذف کردم، نپرسین چرا که خودم هم نمیدونم، برای تولد مجددش که ( 10 فروردین 83 ) بود دلیلی نداشتم و برای مرگ مجددش هم دلیلی ندارم... فقط دلم خواست تو اون لحظه اینو حذف کنم... و این یکی رو نمی دونم چند وقت دیگه.... هنوزم نمی دونم برای چی، برای بار دوم اون وبلاگ " اشک مهتاب " رو حذف کردم... واقعا ً نمی دونم...

تو این چند روز 4 بار قالب این وبلاگ رو عوض کردم. فکر نمی کنم افراد زیادی دیده باشن او 3 تای قبلی رو. به قول اطرافیان نزدیک چیز ِ زیادی رو از دست ندادین. " فانوس خیال" که گفته بود مثل کارت پستال شده و خیلی زشته، اون یکی گفته بود یه جوری است و این حرفها.... آدم یه دوست مثل اینا داشته باشه احتیاج به دشمن برای تضعیف روحیه نمی خواد.

 

نمی تونم اینجا بهتون عید رو تبریک بگم، دلیلی برای تبریک عید گفتن ندارم، نمی دونم هم چرا برای گروهها و بعضی ها میل سند کردم و عید رو تبریک گفتم، یا چرا Message سند کردم و آف گذاشتم برای تبریک عید؟ واقعا نمیدونم...

دیشب یه " کلیپ ی " رو دیدم برای سال نو بود، آف گذاشتم برا بقیه، می دونی اولش میخواست آرزو کنی برای سال جدید، ولی من هیچ آرزویی نداشتم.... هیچ آرزویی نمی دیدم...

 

« من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب

              در جستجوی شب...

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

              گمنام و بی نشان

             در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ... دکتر شریعتی »

 

دیشب یه وبلاگ جدید پیدا کردم، منظورم از جدید این بود که من نمی شناختم، بعدش به نظرم جالب اومد، طرز نوشتن مطالب رو میگم، اتفاقات روزمره رو به زبونی جالب و خواندنی. راستی مطلب " به خدا دیگه کتکت نمی زنم" رو بخونین ....

 

هنوزم در پی اونم
که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
کنه پاک و بگه جونم
بگه جونم
نکن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

 

دوستت دارم ای امید محال

یه شب بیا پیشم تا برایت بگریم و بگویم که چقدر دوستت دارم

و دلم برایت تنگ شده است.

 

این و هم باید خبر داشته باشین، اون دختره رو میگم که یه پسره رو با چاقو کشته بود، حالا من به این یه قضیه کاری ندارم، ولی به نظر شما، اگه تو خیابون یکی بهتون حمله کنه و تو با چاقو بزنی بهش، باید بگیرن بندازنت زندان؟ آره؟ خب منم با خودم چاقو می برم این ور اون ور، حالا اگه یکی اومد اذیت کنه و منم زدم دخلش رو آوردم، باید به جرم قتل زندانی بشم؟ پس موضوع دفاع از خود چی میشه؟ هان؟ این یه موضوع خیلی مهمی است ها!!!!!!!!!!!!!! مگه این قضیه دفاع از خود نمیشه؟ پس زندانی هم در کار نیست... نه؟ در غیر این صورت خیلی ظالمانه است....

 

= = = =

 

توضیحات من (1397)

از این پست‌های ترکیبی زیاد می‌گذاشتم.

چقده خوشگل خوشگل وبلاگ آپدیت می‌کردم.

میشه گفت عملا همه‌ی لینک‌های موجود دراین پست، دیگه وجود خارجی ندارن.

خب هر چی باشه، پست مربوط به 13 سال قبل بوده.

میشه گفت همیشه یادم میره قبل از وبلاگ (DataBus) یه وبلاگ دیگه داشتم به اسم «اشک مهتاب»!

خیلی سال است وبلاگ دارم هااااا!

 

 

 

بی وزنی مطلق! (مورخ 19 اسفند 83)

 

 

http://cdn.appstorm.net/iphone.appstorm.net/files/2011/11/MeDaily_icon.png

 

بی وزنی مطلق! (مورخ 19 اسفند 83)

 

دلم هیچی نمی خواد. هیچی مهم نیست. هیچ احساسی نیست. یه بی وزنی مطلق! حتی دیگه نبودن هم مهم نیست. بودن را که کاریش نمی توان کرد. کم کم از انگشتان دست و پا روح خارج می شود. در زمانی نه دور، شاید که بسیار نزدیک. بدون هیچ اهمیت دادنی. حال که همه چیز تمام شده به حساب می آید چه بسا بهتر باشد نابودی مطلق. با شتابی نه چندان زیاد به سوی نابودی و فنا. هلاک. رهایی از هیچ بودن. و رها از امیدهای واهی، امیدهای ناشی از یاس. باید همه را یک جا جمع کرد، آنگاه که سرریز شد، نابودی مطلق. اندکی صبر، باید اندیشید. ولی مگر اندیشیدن مهم است برای یک هیچ؟! دیگر برای چه اندیشید؟ اندیشه برای خوبان است، نه دیوهای پلیدی که همه اطراف خود را مسموم می کنند. بسی بهتر است نبودن به جای بودن، در آن هنگام که جز سیاهی و تباهی با خود نداری. امید، عشق، آرزو، رهایی، نجات، آزادی، فنا...

*

راستیتش خبر ندارم فوتبال چی شد، منظورم یوونتوس و رئال است، تا اونجا که یادم میاد 1-0 به نفع یوونتوس بود، ولی به وقت اضافه کشید، منم نمیدونم حواسم کجا رفت که نفهمیدم نتیجه چی شد. به هر حال اگه یوونتوس برده باشه از همین جا به همه بروبچ یوونتوسی تبریک میگم، تلافی اون بازی رو سرشون در آوردیم. خداییش باید از ضربه های روبرتو کارلوس ترسید، خیلی خفن می زنه، نمیدونم اگه این ضربه آزاد ( همونی که فقط من دیدم ) بوفون نگرفته بود باید می شستیم زار زار گریه می کردیم. هیج تیمی تو دنیا نیست به جز یوونتوس! یوونتوس! یوونتوس! تیم محبوب من!

*

عید هم کم کم داره از راه میرسه. برا من که دیگه مهم نیست، تنها دلیل دوست داشتن عید برا من تعطیلات زیادش بود که از شر درس و اینا راحت می شدم ولی حالا که همه چی تموم شده برام مهم نیست. بالاخره پروژه رو هم تحویل دادم ولی همچی نمره جالبی نبود در مقایسه با بقیه. به قولی « پری » خلاص شدم. تحمل هیچ جایی رو ندارم. دوست ندارم جایی برم، پارسال عیدی یه جهنم به تمام معنا بود، منی که عاشق کیش بودم، هیچ مهم نبود برام. البته الانم دیگه نیست. منی که آرزو داشتم قبل از مرگ یه بار هم که شده برم ایتالیا رو ببینم، می بینم که اینم برام مهم نیست... خیلی چیزا تغییر کرده.

*

یه قرار وبلاگی:

 راستی یه قرار وبلاگی هست برای 21 اسفند، لینک وبلاگش رو هم گم کردم، فقط می دونم پارک گنجوی میدون ولی عصر است. ولی اگه برین تو وبلاگ «پسری با کفشهای کتانی» اونجا لوگوی وبلاگ رو می تونین ببین و اطلاعات بیشتر رو هم کسب کنین.

یه قرار Orkut ی و Gazzagi:

5شنبه (83-12-20)، یه قرار است تو ورزشگاه آزادی – درب شرقی به صرف شام و چایی و قلیون، ساعت 6 بعدالظهر به بعد، البته همین قرار روز جمعه هم هست که اینجانب با یادم رفته اطلاعتش رو یعنی ساعتش رو، تا اونجا که یادم است یه چیزایی هم درباره قایق سواری بود، یادم نمیاد درست.

طبق معمول هم من نمی تونم بیام. بهتون خوش بگذره. جای «ویروس» خوشگل و ناز و مامانی هم خالی...

*

 

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد می داد

مرا از یاد برد، آخر،  ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد

 

« فریدون مشیری »

 

*

 

برو مسافر من، برو سفر سلامت

نگو که روز دیدار، بمونه تا قیامت

 

 

= = = =

 

توضیحات من (1397)

و باز هم یه پست قدیمی!

شاید بهتر باشه، آرشیو گذشته رو همین طوری برگردونم.

هر چی پیدا کنم بگذارم.

دیگه تاریخ خودش نه، به تاریخ روز بگذارم.

فقط مشخص کنم این مطلب مال ِ چه سالی است.

پاراگراف اول ... من همیشه انگاری از تاریکی و سیاهی حرف می‌زنم.

ها ها ها

 

 

 

 

دلم می خواد گریه کنم

 

 

«دلم می خواد گریه کنم»

 

چقدر دوست دارم الان گریه کنم، حالم خیلی بده، بد جوری ریختم به هم، بر عکس ظاهرم که الان داره نشون بده که من خیلی سرحالم، داغونم، الان هم بیشتر داغون شدم ؛ دنبال یه سری مطلب تو CD های قدیم می گشتم، نظراتی رو که برام گذاشته بودی رو خوندم، دیوونه شدم... می دونی چقدر دوست دارم الان بهت زنگ بزنم... می دونی چند وقته ازت هیچ خبری ندارم، منم دل دارم... خیلی دلم برات تنگ شده، مگه مهم است دیگران چه فکری می کنن! نه، مهم نیست... بد جوری دلم هوات رو کرده... خیلی دلم میخواد پیشت باشم، مثل قدیم ها، شب ها با صدای تو بخوابم... فقط با صدای تو... فقط منتظر تو بمونم... میدونم دنیا این قدر رحم نداشت که بذاره این طوری ادامه پیدا کنه، ولی من نمی تونم فراموش کنم... خیلی وقت بود که خیال بافی نکرده بودم، یعنی جلو خودم رو گرفته بودم، چون تا در مورد تو خیال بافی می کردم، چند روز ِ بعدش یه اتفاقی می افتاد که بیشتر از هر زمان دیگه ای داغونم می کرد. ولی باز از چند روز پیشا شروع کردم به خیال بافی در مورد تو! فقط تو! می دونی نشد کسی جای تو رو بگیره، شاید خودم واقعا ً نمی خواستم و نمی خوام. بدون تو من هیچم... حالا هر کسی هر چی می خواد فکر کنه، اون قدر زده به سرم که برام مهم نیست بیتا و شقایق محلم نزارن، هرچی باشه این اتفاق تقصیر اونا بود، هر چند تو بخوایی از شقایق دفاع کنی و همه تقصیرها رو به گردن خودت بندازی... عزیز ِ دل ِ من، مهربون من، خودت گفتی میتونم ازت خبر داشته باشم، ولی می دونی چند وقته هیچ خبری ازت ندارم. میدونی چند روز پیشا اونقدر دیوونه شده بودم که می خواستم بهت زنگ بزنم، می دونی چون میدونم از دستم ناراحت میشی بهت زنگ نمی زنم. خودتم می دونی که چقدر دیوونتم... مهربون من، نازنین من، عزیز دل من! بزار هر چی می خوام برات بگم، چقدر این حرفها رو بریزم تو خودم؟ چقدر حرفها دارم که باهات بزنم... میدونم نازنینم، می دونم، تو همه چی رو از قبل گفته بودی، خودت هم می دونی موضوع سر جدایی نیست، خودت هم میدونی... مهربونم، عزیز دلم، نازنینم، هنوزم که هنوزه دوستت دارم، هنوزم که هنوزه دلم برات پر می کشه، اگه فقط اون قدرت سارا رو داشتم، یادته؟ اگه فقط اون قدرت سارا رو داشتم... می بینی، یادت میاد؟ اون موقع هم سارا به محبوبش نرسید، شاید چون حس ششم قویی داره، ولی دلیلش رو که یادت است، اون نوشته ای نبود که به این زودی ها فراموش بشه!

امروز تولد وبلاگم است، این نه، اون جدیده، نمیدونم چرا دوباره این جا رو راه انداختم. می دونی چقدر جلو خودم رو میگیرم که نرم سراغ اون CD ها و اون فایلها؟ همونایی که خودت هم داری، البته اگه هنوز نگهشون داشته باشی! چند بار از خودم پرسیدم یعنی ممکن است اونا رو انداخته باشه دور؟ بعد میگم : نه غیر ممکن است، امکان نداره... چند بار که با اون سی دی ها کار داشتم، نشستم یه چیزایی خوندم، نوشتهای من و تو، گریه کردم، الانم بغض گلوم رو گرفته، نگاه کن، فقط با خوندن نظرهای قدیمی تو! خیلی دوستت دارم، هنوزم خیلی دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم... نمی تونم خودم رو کنترل کنم! باید بگم... چقدر از بعضی اتفاقات گذشته پشیمونم، چرا اون روز بهت نگفتم منم با خودت ببر؟! اگه گفته بودم شاید... همیشه خودم رو سرزنش می کنم میگم چرا بهت نگفتم که منم با خودت ببری؟! نازنین من، عزیز دل من، مهربون من! با تمام وجودم دوستت دارم... خیلی دلم برات تنگ شده، همش با خودم میگم الان داره چی کار می کنه؟ حالش خوبه؟ الان کجاست؟ ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کاش لااقل یه پرنده بودم که می تونستم پرواز کنم و بیام پیشت. چقدر دوست دارم اسمت رو فریاد بزنم، شاید بشنوی، شاید که بگی حالت خوبه، شاید بگی حالت خوبه...

عزیز دلم، نازنین من، مهربونم... خیلی دوستت دارم... خیلی دوستت دارم... هنوزم دوستت دارم... می دونی که دوستت هم خواهم داشت... با هر اتفاقی....

منو ببخش به خاطر این حرفها!

" شلوغ ِ تو "

 

نوشته شده توسط ویروس، مورخ 12 اسفند 1383

 

 

به بهانه یه ساله شدن وبلاگ

 

 

" به بهانه یه ساله شدن وبلاگ "

 

 

سلام. حال و احوال؟ چه خبرا؟ چی کارا می کنین؟ خوش میگذره؟ میدونین، 12اسفند تولد این وبلاگم است... به سلامتی یه ساله شد. می خواستم همون روز بیام آپدیت کنم، ولی گفتم مهم نیست، چه فرقی میکنه کی آپدیت بشه، حالا فوقش یه کم زودتر جشن تولد می گیرم، مگه نه؟

 

تولد تولد تولد وبلاگم مبارک!

مبارک مبارک مبارک

 

طبق اخبار واصله از منابع کاملا ً نا موثق، به نظر می رسد که دوستی قرار است در یک سایت بزرگ شروع به کار کند و با مدیر سایت رابطه تنگاتنگی داشته باشد و در آپلود کردن اون سایت هنوز ساخته نشده کمکی باشد... حال ببینیم چه می شود...

حیف، بذارین به همه طرفدارهای پرسپولیس عزیز تسلیت بگم، ایشالا دفعه ی بعد جبران می کنیم، ایشالا تلافی می کنیم...

یه تسلیت دیگه هم بگم به همه طرفدارای یوونتوس که از این رئالی های "..." باختن. که چی بره ستاره از تیم های محبوب من بگیره... ایشالا خیر نبینه این رئال! ایشالا همه بازی های آینده رو ببازه من حال کنم. بکام رو از منچستر گرفت، زیدان رو از یوونتوس، آخه اینم انصاف است...

سر بازی پیروزی و استقلال اینجانب پای کامپیوتر بودم و بعد از بازی یه میل سند کردم به بروبچ! آقا تسلیت گفتم این شکست ناجوانمردانه را! و آن هنگام که برای بار نمی دونم چندم اومدم آنلاین شدم، سیل بد و بیراه های برو بچ بود که نثار این جانب شد، چرا که همه طرفدار شدید استقلالی بیدن، هر چی بد و بیراه بود نصیب اینجانب شد و به گفته ی "اسپاگتی" یه جنجال حسابی راه انداختم. ولی خداییش خیلی باحال بود میل سند کردنم. حال وکردم. ولی این نامردی نیست که اینطوری به من حمله کردین؟ بی انصاف ها، یه کم هوای این "ویروس" نازنین رو می داشتین دیگه! ولی خداییش یه شاهکار به تمام معنا هستم.

"ویروس" عمرا ً کار و زندگی داشته باشه ها، اصلا ً و ابدا ً، به جونه شما من نیستم که فردا باید برم ارائه پروژه! به جونه شما من نیستم، من اصلا ً دانشگاه نمی رفتم که، من اصلا قرار نبوده فارغ التحصیل بشم که... اصلا ً.

"دنیای گم شده" یه ضد حالی به داداشش زده که کلی باحال بود، اصولا ً باید این مدلیا با این داداشای مزخرف رفتار کرد، هیچم نامردی نیست، هیچم ظلم نیست ؛ این دلقک های دوپای بی ارزش!

چند روز پیشا یه سوسکه رو غرق کردم، کلی حال کردم، ولی بعدش یه نموره عذاب وجدان گرفتم که آخه این طفلی چی کارم داشت مگه؟! می رم مورچه ها رو غرق می کنم، بعد کلی هم حال می کنم، کیف می کنم وقتی دارن تو آب شنا می کنن، بعد ِ این که مردن، یه نموره عذاب وجدان میگیرم که اونا رو زجر کش کردم.

چیزه، یه لینک مهمی رو گم کردم، قراره که یه دوستی از این به بعد کمک کنه سر مطالب کامپیوتری این وبلاگ، اون وقت منی که داری حافظه ی Ram هستم، خب لینک سایتش رو گم کردم، شرمنده، آخه فکر نمی کنم که خوب باشه آی دی یاهو بنویسم، برا همین با عرض پوزش بگم که لینک سایتش رو گم کردم.

بعضی از بروبچ End ِ مرام و معرفت هستن، ولی بعضی ها هم  که خودشون می دونن بویی از مرام و معرفت نبردن! چه میشه کرد!

 

نوشته شده توسط ویروس، مورخ 9 اسفند 1383

 

* * * * * * * * *

" معرفی نرم افزار "

نرم افزار تقویم شمسی ( فارسی ) : این نرم افزار تقویم شمسی را بر روی عکس پس زمینه دسکتاپ ویندوز به نمایش گذاشته و به کاربر امکانات سفارشی کردن آن از جمله : تعیین موقعیت مکانی، رنگی و... تقویم را داده است و خلا تقویم فارسی در ویندوز کاربران فارسی زبان را جبران می کند. آخرین ورژن این نرم افزار 780KB است را می توانید دانلود کنید. دانلود این برنامه رایگان بوده و سازگار با ویندوز XP می باشد.

* * * * * * * * *

" یه کلیپ توپ، عالی "

برو بچ، یه کلیپ محشر و عالی " فانوسی " برام سند کرده بود، کلی حال کردم، لینکش رو برای بعضی ها گذاشته بودم، ولی دیدم حیفه بقیه نبینن، جون ِ شما یه چی میگم، یه چی می شنوی ( یعنی می خونی )، کلیپی بود ها!!!! ماه، خوشگل، ناز، باحال... هر چی بگم کم گفتم. از حالا گفته باشم، چی؟ وقتی می خوایی این کلیپ مامان رو نگاه کنی، هدفونت رو می ذاری تو گوشت، صداش هم تا آخر زیاد می کنی... فقط بگم اگه نبینی بد جوری از دستت می ره... از ما گفتن بود. اینم لینک کلیپ!

* * * * * * * * *

" یه داستان "

یه داستانی هست به اسم "وقتی مینا از خواب بیدار شد ". یه داستان 18 قسمتی که توصیه می کنم برین بخونین. شاید اولش به نظرتون بچه گونه بیاد، ولی اگه به عمق داستان نگاه کنی... بهتره دربارش حرفی نزنم، بهتره خودت بری بخونی.

* * * * * * * * *

خیلی ها این حرفها رو به خودشون می زنن..... کاش وجودش را داشتم....

تو دیگر سرد نیستی

تو دیگر سنگ نیستی

تو دیگر سرد و سنگ نیستی

تو دیگر هیچ هم نیستی

تو یک موجود بی وجودی فقط..

اگر وجودش را داشتی که...

* * * * * * * * *