+ داستان The Boy and the Beast تا صفحه 167 (پایان) گرفتم، تا صفحه 132 خوندم.
+ مانگا Samurai 8 تا چپتر 43 (آخر) گرفتم، تا چپتر 1 خوندم.
(* همین یک چپتر رو هم به زور خوندم...)
+ مانهوا The Path of Star تا چپتر 14 گرفتم و خوندم.
+ مانهوا Knock Me Out تا چپتر 16 گرفتم و خوندم
+ مانهوا Come Here, I will Carry You to Play (Carry Me to Paradise) تا چپتر 21 گرفتم، تا چپتر 13 خوندم.
+ مانهوا Eyes Clouded by Tiger تا چپتر 77 گرفتم، تا چپتر 56 خوندم.
+ منهوا Ring تا چپتر 90 گرفتم و خوندم.
+ مانهوا Family Mate تا چپتر 10 گرفتم و خوندم.
+ مانهوا Fancy Mate تا چپتر 10 گرفتم و خوندم.
+ مانهوا How Much I Like You تا چپتر 21 گرفتم، تا چپتر 3 خوندم.
+ مانهوا Behind The Desk تا چپتر 34 گرفتم، تا چپتر 27 خوندم.
+ مانهوا Bound to be Fools تا چپتر 61 گرفتم، تا چپتر 46 خوندم.
دفتر خاطرات - نیکولاس اسپارکس - طاهره صدیقیان - کتابسرای تندیس - 204 صفحه (دور تکرار)
مرد داستان فروش - یوستین گاردر - مهوش خرمیپور - کتابسرای تندیس - 240 صفحه (دور تکرار)
دزد! - مالوری بلک من - پریسا رضایی - نشر هیرمند - 261 صفحه
Hoozuki no Reitetsu – Comedy – S01 – 13EP
Hoozuki no Reitetsu 2nd Season - Comedy - S02 - 13EP
Hoozuki no Reitetsu 2nd Season: Sono Ni - Comedy - S03 - 13EP
Boku no Hero Academia 6th Season - Super Power - S06 - 25EP
Golden Kamuy – Action – S01 – 12EP
Yesterday wo Utatte - Slice of Life - 12EP
Tales of Demons and Gods - Chapter 436.5 ~ 438
Eleceed - Chapter 255
Black Clover - Chapter 365 ~ 366
One Piece - Chapter 1087 ~ 1088
Overgeared (Team Argo) - Chapter 173 ~ 176
Spy X Family - Chapter 83 ~ 84
The Gamer - Chapter 428 ~ 431
The Wolf That Picked Something Up - Chapter 107
A Returner's Magic Should Be Special - Chapter 225 ~ 230
Kuroshitsuji - Chapter 201
One Punch Man - Chapter 187
Akatsuki No Yona - Chapter 244
Beware of the Villainess! - Chapter 92 ~ 95 (Side Story)
Nan Hao and Shang Feng - Chapter 115
Eleceed - Chapter 231 ~ 254 (دور تکرار)
Heaven Official's Blessing - Chapter 84 ~ 86
Love is an illusion - Chapter 111 ~ 113 (Side Story)
Breaking the Clouds (Poyun1) - Chapter 86 ~ 88
I Fucked by My Best Friend - Chapter 49 ~ 50
Passion - Chapter 72 ~ 73
Ni jiu - Chapter 86 ~ 87
I Have to be a Great Villain - Chapter 78 ~ 79
Devil Wants to Hug - Chapter 61 ~ 63
Disciple's Persuasion Plot - Chapter 54 ~ 58
Drunk in Love - Chapter 78 ~ 81
ENNEAD - Chapter 135 ~ 137
God's Id Card - Chapter 23 ~ 27
In the Dark - Chapter 56 ~ 59
Lost in the Clouds - Chapter 84 ~ 85
Mr. Beta - Chapter 25 ~ 26
The Husky and His White Cat Shizun - Chapter 34
The Fallen Merman - Chapter 43 ~ 46
Form of Sympathy - Chapter 75 ~ 78
FuckPerfectBuddy - Chapter 72 ~ 73
Beware the Full Moon in March - Chapter 45
See You, My King - Chapter 14 ~ 43
Seek for Three Lifetimes - Chapter 13 ~ 14
Bound to be Fools - Chapter 34 ~ 39
Demon Breeder - Chapter 53
Binding the Dragon - Chapter 18 ~ 19
Jinx - Chapter 09 ~ 21
A Trace of the Wonder - Chapter 31 ~ 62
Kishukusha no Kuroneko wa Yoru wo Shiranai - Chapter 06 ~ 07
Shutline - Chapter 68
Black Lotus - Chapter 94 ~ 95
19Days - Chapter 247
Deliverance of the Counterattack - Chapter 317 ~ 324
PayBack - Chapter 66
Miss You - Chapter 25 ~ 26
FuckPerfectBuddy - Chapter 73
My Calypso - Chapter 23 ~ 28
Breaking the Clouds (Poyun2) - Chapter 79 ~ 80
Define The Relationship - Chapter 60 ~ 61
The Priest's Chart - Chapter 93 ~ 94
The Trace of Unscented - Chapter 57
Delinquent Omega Belongs To The Beast King - Chapter 12 ~ 13
بی اَبد - جلد اول - سارا هالند - اشکان کریمیان - نشر باژ - 389 صفحه
شب هنگام زمان من است - ماری هیگینز کلارک - عطیه رفیعی - نشر لیوسا - 432 صفحه (دور تکرار)
تنها خواهم رفت - ماری هیگینز کلارک - مهرنوش گلشاهی فر - نشر لیوسا - 428 صفحه (دور تکرار)
چرخ روزگار - ماری هیگینز کلارک - مرجام رزم آزما - نشر لیوسا - 312 صفحه (دور تکرار)
« دل و جیگر »
دل می گه: سلام جیگر.
جیگر می گه: ببخشید با من بودید؟!
دل می گه: خب آره دیگه جیگر جون.
جیگر خودش رو جمع و جور می کنه و می گه: بفرمایید.
دل می گه: من دلم و جیگر می خوام.
جیگر قیافه حق به جانبی به خودش می گیره و می گه: فکر کنم اشتباه گرفتید جناب!
دل می گه: ای خطا خورده، واسه ما کلاس نیا.
جیگر واه واهی می کنه و می گه: کلاسم کجا بود؟!
دل می گه: آی لاو یو، به جون صاحابم همه چی دارم، هم خونه، هم ماشین فقط جیگرشو ندارم.
جیگر پوزخندی می زنه و می گه: تو می گی بدون من دنیا برات زندونی تنگه، من می گم بگو عزیزم تو دروغاتم قشنگه... خیلی پته پیسی!
دل می گه: به جون جیگر دروغ نمی گم. ببین حاضرم شاهرگم رو واسه تو بزنم، سینه مو هم چاک تو می کنم... آه!
جیگر می گه: اَه اَه، ببند اون تکمه هاتو خرس پشمالو.
دل می گه: دردت بخوره به جونم الهی.
جیگر می گه: ما جیگرا اصولا ً درد نداریم، کرم داریم. درد مال شما دلاست، درددل!
دل می گه: بالاخره بعله یا نه؟!
جیگر می گه: اگه مینو باشه، شاید.
دل می گه: اینجا سرده، بیا پس بریم یه جای باحال تر اونجا با هم چت کنیم.
جیگر هم موافقت می کنه و هر دوتا با هم می رن یه جای بهتر، کنار آتیش و با هم شروع می کنن به چت کردن. از قضا همون طرفا یه قلوه حسود هم داشته رد می شده.
قلوهه میاد جلو و همین جور که داشته رد می شده،
رو به دل می کنه و می گه: جیگر تو برم!
دل غیرتی می شه و با قلوه دست به یخه می شن. تو همین گیر و دار قلوه از پشت می خوره به جیگر و جیگر پرت می شه توی آتیش. دل با دیدن این صحنه دستی به سرش می کوبه و با حالت شیون و زاری جلوی آتیش می شینه و با آه سوزناکی فریاد می کشه: «جیگر مو سوزوندی... جیگر مو سوزوندی....»
نویسنده و منبع: ؟؟؟
* پست قدیمی
توضیحات من دربارهی انیمه Scared Rider Xechs
میشه گفت این مدل انیمه داشتیم.
ولی کم پیش اومده، قهرمانها پسر باشن.
معمولا دخترهایی بودن که تحت آموزشهای سخت نظامی قرار میگرفتن.
ولی اینجا، پسرها هستن که تحت آموزش هستن.
قسمت اول رو دیدم. خوب بود.
امیدوارم تا آخر خوب بمونه.
و نکته جالب این که، چند تا کاراکتر جیگر داره :D
توی همین سبک، زیاد انیمه دیدم. ولی تا جایی که یادم میاد، همه دختر بودن.
این که با یه وسیلهیی، یه سلاحی، یه چیزی سازگاری داشتن.
که میتونستن با موجودات دیگه مبارزه بکنن.
فکر کنم این اولین انیمهیی در این سبک باشه، که اصل کاریها، پسر هستن.
قسمت نهم رو دیدم. راستش انتظار داشتم تاکت-کون این طوری بمیره.
قسمت یازده رو هم دیدم!
اوه اوه اوه! تاکت زنده است؟ به دنیای قرمز ملحق شده؟
میخواد دنیای آبی رو نابود کنه.
حالا واقعا خود تاکت است یا این که شبیه اون رو ساختن تا با روح و روان این بروبچ بازی کنن؟
خب میشه گفت از اول معلوم بود که آکیرا، انسان نیست.
و ساخته دست بشر است. هاکو هم همین طور بود که کشته شد.
خب خب خب.
بالاخره جنگ تمام شد. آکیرا تصمیم گرفت.
تاکت به دنیای آبی برگشت.
دنیا امن و امان شد. و انگاری آکیرا هم برگشت.
آکیرا با تصمیمی که گرفت، هر دو تا دنیا رو نجات داد.
باور نمی کنم،
هرگز باور نمی کنم که سال های سال
همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.
یک کاری خواهد شد.
زیستن مشکل شده است
و لحظات چنان به سختی و سنگینی
بر من گام می نهند و دیر می گذرند
که احساس می کنم، خفه می شوم.
هیچ نمی دانم چرا؟
اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است
و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است.
احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم،
در خودم بیارامم.
از « بودنِ » خویش بزرگ تر شده ام
و این جامه بر من تنگی می کند.
این کفش تنگ و بی تابی فرار!
عشق آن سفر بزرگ!...
اوه، چه می کشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است « این جا نبودن »!
« دکتر علی شریعتی »
من از این جا...
تا بلندای قامت شب...
راست می شوم...
و در سیاهی چشمانت...
که ستاره ها نیز از آن گریزانند...
روز خود را آغاز می کنم...
و طنین زمزمه ی این سکوت سنگین را
دوباره به گوش باد خزان نجوا می کنم...
چند روز پیش به خاطر تو دوباره متولد شدم...
همین روزها نیز به خاطر تو خواهم مرد...
این پائیز نیز بی تو گذشت...
شاید آخرین پائیز...
یا دگر با تو خواهم بود برای همیشه...
یا دگر بی من خواهی بود، برای همیشه...
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه ستاره کوچولو تو آسمون
یه شب از توی خونه اش اومد بیرون
رفت و رفت اون دور دورا
پایین و نگاه می کرد از اون بالا
ستاره درست بالای دریا بود
آسمون تو آب دریا پیدا بود
دید یکی شکل خودش اون پایینه
نمی فهمید که خودش را می بینه
ستاره از آسمون پایین اومد
توی آب افتاد و ماهی ها رو دید
ماهی ها یادش دادن که شنا کنه
پراش و چه جور ببنده وا کنه
ستاره، ستاره دریایی شد تو دریا موند
تا دم صبح اونجا موند
منبع: بیتوته
* شعر کودکانه درباره پروانه
پروانه جون کجایی؟
بازم فصل بهاره
پر از گلهای زیبا
دامن سبزه زاره
بازم بیا پر بزن
به همه گلا سر بزن
بیا می خوام نگات کنم
نگا به سر تا پات کنم
با اون بال های رنگی
می دونی چقد قشنگی؟
تو قاصد بهاری
عروس سبزه زاری
منبع: بیتوته
بگذار سپیده سر زند
چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد
و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد
و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد
و راه کهکشان بسته شود ...
بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.
ـ دکتر علی شریعتی ـ
در آغاز هیچ نبود. کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود. و با نبودن چگونه می توان بودن؟
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم.
و حرفهایی هست برای نگفتن.
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیارند.
حرفهایی بی تاب و طاقت فرسا که همچون زبانه های بی قرار آتش اند.
و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند. کلماتی که پاره های بودن آدمی اند.
اینان همواره در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند یافته می شوند و در صمیم وجدان او آرام می گیرند و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند...
ـ دکتر علی شریعتی ـ
صاعقه ی چشمان تو
تنها نشسته ام
به انتظار خش خش برگها
از مسافتی که تا نیامدن ات
در گوشهی افقی بی شکیب
در امتداد است
هنوز
دلتنگ صاعقهی چشمان تو ام
نویسنده: سالهای بیبهار
توضیحات من درباره انیمه Diamond no Ace – فصل دوم
قسمت نوزدهم رو هم دیدم.
این کاراکتر اصلی، ساوامورا، از این خنگ خوشم نمیاد!
تازه نقش اصلی هم هست :D
از اون کچر تیم، (میوکی سنپایی) خیلی خوشم میاد.
فصل قبلی هم، از میوکی سنپایی خوشم میاومد.
اون بچههای سال سومی، بعضیهاشون خیلی جالب بودن. ولی حالا دیگه نیستن.
چی جوریاس که الان دیگه نمیتونن در تیم باشن؟
همه کلوبها این طوری است؟ یا فقط این کلوبهایی که مسابقات دارن؟
نمیدونم. یادم نمیاد.
به نظرم تا آخر وقتی که سال سوم بودن، توی کلوپ هم میموندن!
زیاد به این موضوع دقت نکرده بودم.
همممم.
چند وقت، قبل این که، فصل دوم رو شروع کنم، یه دوجینشی خونده بودم از این کار.
خیلی باحال بود. ساوامورا و میوکی بودن. :D
یوهاهاهاها.
یادم افتاد از اون سال سومیها، یه کریس سنپایی داشتیم. اون هم خوب بود.
ساوامورا زیادی خنگ میزنه. زیادی هیجان داره. به همه چی گند میزنه.
نمیتونم ساوامورا رو تحمل کنم :D
برم برای دیدن بقیه انیمه.
قسمت سی رو هم دیدم. بالاخره سیدو امسال به نیمه نهایی رسید.
باید با یه تیم عجیب و خرزور بازی کنن.
همه بازیکنان این تیم، انگاری کشتی گیر سومو باشن! تا این حد هیکل دارن.
یه بار دیگه میگم، میوکی سنپایی خیلی عشقه!
قسمت سی و چهار رو هم دیدم!
یعنی من الان اینقده ناراحت هستمممم!
این گامبوی تیم حریف، چنان به میوکی سنپایی تنه زد، پرت شد اون ور.
الان همه وجودش درد میکنه. حتی ممکن است حالا که به دور اضافه خوردن، نتونه بازی کنه.
اگه میوکی سنپایی بره بیرون، دیگه کی رو دارن که بگذارن کچر تیم باشه؟
کل تیم نابود میشه این طوری.
میوکی سنپایی کاپیتان هم که هست!
واییی، نکنه یه وقت بلایی سر میوکی سنپایی اومده باشه!
نههههههههههههههههههه، میوکی سنپایی!!!!
قسمت سی و نه رو دیدم. میوکی به هیچ کسی نگفته داغون است.
فردا مسابقه فینال رو میخواد چی کار کنه؟
دلم میخواد گوله گوله برای میوکی اشک بریزم. ولی اشکم نمیاد.
نصفه شب است الان، باید برم لالا، ولی همه فکرم پیش میوکی است.
نمیتونم بخوابم. تا جایی که چشمم میبینه، میخوام بقیه قسمتها رو نگاه کنم.
ببینم چه بلایی سر میوکی سنپایی میاد.
یعنی هیچ کسی حواسش به میوکی نیست؟ چرا این کار رو میکنین؟
لااقل یه درمان سطحی... نگذارین میوکی سنپایی نابود بشه.
نگذارین!
نههههههههههههههههههه، میوکی سنپایی!!!!
رسیدم قسمت 43، فینال شروع شده! هر کی پیروز بشه، به بازیهای کشوری راه پیدا میکنه.
الان رایچی از تیم حریف، داره توپ پرتاب میکنه.
و این پرتاب توپش هم مثل چوب زدن، وحشتناک قوی است.
میوکی به خاطر صدمهی شدیدی که در بازی قبلی خورده، نمیتونه درست درمون واکنش نشون بده.
آی قلبم!
فقط دو تا از سال دومیهای تیم فهمیدن که میوکی مشکل داره.
حتی مربی هم خبر نداره. خیر سرشون، دو تا مربی بزرگ و یک کمک مربی دارن!
اه اه اه.
میوکی سنپایی! خیلی برات نگران هستم!
میدونی، این رایچی هم خیلی بامزه است. با اون موز خوردنش. یا اون خل بازیهایی که داره.
وای وای وای.
حالا نوری-سنپایی هم آسیب دید. از بس که رایچی قوی توپ پرتاب کرد!
قسمت چهل و هفتم رو هم دیدم.
بالاخره همه فهمیدن که میوکی-سنپایی صدمه خورده.
مربی گفت تا وقتی تیم رو ضعیف نکنی، از بازی خارجت نمیکنم.
ساوامورا موفق شد دو تا بتر اصلی حریف رو بیرون کنه.
حالا دارن وارد دور هشتم میشن.
معلوم نیست میوکی چقدر دیگه بتونه دوام بیاره.
دارم قسمت آخر نگاه میکنم.
بالاخره سیدو فینال رو پیروز شدن و رفتن برای کشوری.
ولی همین چند دقیقه آخر بازی، جون ِ من بالا اومد.
طفلکی میوکی سنپایی، به نظرم الان دیگه غش کنه بیافته زمین.
خب لااقل جلوی بچهها غش نکرد. وقتی میخواستن ببرنش بیمارستان، دیگه ولو شد.
بعد بازی، سال سومیها اومدن، کلی خوشحال و در عین حال حسودی میکردن.
تمرینها شروع شده.
میوکی سنپایی بهبود پیدا کرده.
سال سومیها فارغ التحصیل شدن.
و بالاخره بچههای سیدو، وارد مسابقات کشوری شدن و قراره جلوی اولین حریف وایستن.
حالا باید دید فصل سومی هم داره یا نه؟
بقیهش که توی مانگا هست. ولی انیمه رو نمیدونم.
بالاخره این انیمه رو هم تمام کردم.
میوکی-سنپایی خیلی عشقه! اصلا کل این فصل رو داشتم به خاطر اون نگاه میکردم.
میوکی-سنپایی ♥
راه های دوست پسر آزاری !!
1ـ اگه بهتون زنگ زد (در این مسئله فرض بر مجید نام بودن دوست پسرتونه...!!! ) بگین سلام حمید جون. بعد یه دفعه انگار که تازه متوجه شدین بگین اوا خاک به سرم علی تویی؟؟؟؟ می تونین این سیر رو تا هفده باز تکرار کنین ولی بار هجدهم دیگه خطر مرگ داره. من مسئولیتی در قبال این حادثه ندارم.
2ـ بهش زنگ بزنین و بگین کسی خونه نیست و دعوتش کنین خونهتون، بعد با دختر همسایه برید سینما و فیلم هوو یا ازدواج به سبک ایرونى رو ببینید.
3ـ تا یه شوخی کوچیک با شما کرد سریعا ً جبهه بگیرین و باهاش دعوا کنین. با کلماتی از قبیل: مگه تو خودت خواهر مادر نداری؟... یا یه همچین چیزایی. ولی دو تا سه دقیقه بعد خودتون یه جک فجیع یا افتضاح تعریف کنید و بعدش بشینید و قیافه بنده خدا رو تماشا کنید.
4ـ آرایش شدید بزنید و از این شلوارای خیلی برمودا و از این پیرهن آستین کوتاها بپوشید و برید جلوی بنده خدا رژه برید و وقتی به شما نزدیک شد و به دو سه متری شما رسید، سرش داد بزنید و بعدش بشینید و زجر کشیدنش رو تماشا کنید.
5ـ عکسهای دو نفره ای رو که با پسر نوه عمهی خاله ی پدربزرگ پسر دختر خالتون و یا امثالهم گرفتید بهش نشون بدید ولی بهش اجازه ندید حتی یه دونه عکس باهاتون بگیره.
6ـ موقع تولدش جلوی دوستاش فقط بهش یه شاخه گل هدیه بدید و حالشو حسابی بگیرید و (احتمالا بسته به قدرت و توانایی قلبی و شرایط جوی) بشینید و سکته شو تماشا کنید و لذت ببرید.
7ـ همین که تو ماشین بغل دستش نشستین شروع کنین به عطسه کردن و از بوی ادکلن چند صد هزار تومنیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیرید و بهش بگید که به این بو حساسید.
8ـ وقتی داره باهاتون حرف می زنه همین که به جای حساس حرفاش رسید بیمقدمه موبایلشو بردارید و به یکی از دوستاتون زنگ بزنید و چهار ساعت و چهل و هشت دقیقه با دوستتون حرف بزنید و اون بدبختو تو کف حرف زدن و تو فکر قبض موبایل بذارید.
فرستنده : mobin_s2004@yahoo.com
یک آدم خوش شانس
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمیرسید.
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب های،، هوی است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی در پی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمیکردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلند تر بودم و همه ازم حساب می بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می خورد. هر صفحه ای از کتاب را که باز میگردم جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!!!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقههای بی اسم بود منم گفتم اسممو یادم رفت بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم از نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین بر می داشتم، یهو جلوم سبز میشد و از این که گمشده اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر میکرد. بعدا توی دانشگاه پیچید دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره؟
منبع و نویسنده:؟؟؟
* پست قدیمی
https://myanimelist.cdn-dena.com/images/anime/1827/92122.jpg
توضیحات من درباره انیمه Rewrite
قسمت اول که 47 دقیقه بود! بسی بسیار عالی.
از قسمت دوم به اون ور، زمان هر قسمت، همون 24 دقیقه میشه.
خیلی بامزه س تا اینجای کار!
یه کلوب اسرار! موارد ماوراء طبیعه، مدرسهیی، یه نموره ایچی هم داره.
البته درجه هارم بودنش بالاس:D
آخه این پسره کوتارو چی داره که این همه دختر دورش رو گرفتن؟ هان؟
خب آدم حسودیش میشه!!!
قسمت آخر رو هم دیدم.
راستش یه نموره شوکه هستم. این زیادی آخرش تراژدی بود!
خیلی غمناک بود این قسمت آخر.
آخه این دو تا گروه هر کدوم میخواستن از زمین محافظت بکنن.
حالا روشهاشون فرق داره. ولی الان همهشون نابود شدن.
بچههای کلوب!!! هی وای!
"لای فای" به جای "وای فای"؛ فناوری نوری ۱۰۰ برابر سریعتر
نسل بعدی وای فای (وای فای ۷) به زودی از راه میرسد و انتظار میرود روترهای وای فای ۷ اواخر امسال عرضه شوند اما آینده ارتباطات بیسیم ممکن است وای فای ۷ نباشد، بلکه یک فناوری بیسیم مبتنی بر نور به نام "لای فای" باشد.
"لای فای" (Li-Fi) که مخفف "لایت فیدلیتی" (light fidelity) است، یک فناوری شبکه نوری بیسیم است که از نور مادون قرمز به جای سیگنالهای رادیویی (وای فای) برای انتقال داده، استفاده میکند. استاندارد ارتباطات سبک ۸۰۲.۱۱bb جدید موسسه IEEE، برای فناوری لای فای عرضه شده است. این استاندارد از این نظر مهم است که یک چارچوب جهانی شناخته شده برای تولیدکنندگان به منظور تولید محصولات لای فای منطبق با یکدیگر را تعیین میکند.
به گفته فرونهافر اچ اچ آی، طراح شبکههای ارتباطی موبایل و نوری، یکی از مزایای لای فای، امکان نصب فرستندههای لای فای در لامپ روشنایی است. به نظر میرسد یکی دیگر از مزایای آن، این است که لای فای مانند وای فای، از دیوارها نشت ندارد و از این رو، میتواند امنیت را بهبود دهد.
در حال حاضر، محصولات زیادی که از استاندارد جدید لای فای پشتیبانی کنند، وجود ندارند. نخستین دستگاهی که از این استاندارد پشتیبانی میکند، تازه امسال معرفی شده است. هرچند دستگاههای تجاری هنوز وجود ندارند اما مزایایی که لای فای وعده میدهد، خیلی امیدبخش هستند.
گویا لای فای سرعتی بالغ بر ۲۲۴ گیگابیت بر ثانیه دارد، در حالی که میانگین سرعت وای فای ۷، به طور میانگین ۴۰ گیگابیت بر ثانیه پیش بینی شده است. سرعت انتقال داده برای کارهایی مانند بازی یا واقعیت افزوده و واقعیت مجازی، بسیار مفید خواهد بود.
بر اساس گزارش وب سایت اندروید اتوریتی، هر چند پتانسیل لای فای هیجان آمیز است اما مهم است که مدتی تحت کنترل بماند. با توجه به این که این فناوری در روزهای نخست خود است، هنوز مشخص نیست که چه معایبی به همراه خواهد داشت. همچنین، به تلاش زیادی نیاز است تا افراد متقاعد شوند از وای فای، به لای فای سوئیچ کنند. با این حال، انتشار استاندارد جدید ۸۰۲.۱۱bb موسسه IEEE، گام بزرگی به پیش است.