جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

آمپول نزدم




آن دو تا آمپول دیگری که داده بود، نرفتم بزنم. چون گفته بود اگر درد داشتی برو بزن.

خدا را شکر، تا اینجا که درد غیرعادی نداشتم. درد معمولی و قابل تحمل. حتی اذیت کننده هم نیست.

روی مچ دستم به اندازه‌ی نیم سانتی‌متر زخم است. سوزن را از آن قسمت فرو کرده بود در دستم.

و چون سوزن را داخل دستم تکان می‌داد که به همه جا برسد، زخم نسبتاً بزرگی درست شده است. (نیم سانت)