جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

و این گونه من ربوده شدم...

 

 

« و این گونه من ربوده شدم... »

 

سر اتوبان وایستاده بود، با یکی از بچه ها بود، منتظر ماشین بودن!

معمولا ً خودش تنهایی توی اتوبان سوار ماشین نمیشد! ولی این بار

تنها نبود! یه نیم ساعتی تو اوج گرما وایستادن توی اتوبان! هی ماشینا

می آمدن و بوق میزدن، ولی جایی نمی بردن! دیگه طاقتشون تموم

شده بود! خسته ی خسته بودن! عرق از سر و صورتشون می چکید!

دیگه ساعت به 12 ظهر داشت نزدیک میشد! یه 40 دقیقه ای بود که

کلاس تموم شده بود و اونا خودشون رو رسونده بودن به اتوبان که برن

خونه! یه پیکانه از دور چراغ زد، ترمز کرد! ا راننده یه پبر مرد بود، یه پیر

زنی هم کنارش نشسته بود جلو، در عقب قفل بود، پیر زنه در رو

براشون باز کرد! سارا و مهدیه هم سوار شدن. یارو خیلی یواش میرفت

سارا طبق معمول شروع کرد به نق زدن به دوستش که چرا این، این قدر

یواش میره... جون میکنه و از این حرفها! بالاخره بعد یه نیم ساعتی

دیگه داشتن نزدیک میشدن! مهدیه همیشه یک چهار راه زود تر پیاده

می شد. کرایه اش رو داد و خداحافظی کردن! ( همیشه کرایه هاشون

رو خودشون حساب می کردن )... سارا از همون اول دیده بود که

پیر مرد پیر زنه یه جورایی همدیگه رو نگاه می کنن! ولی حواسش به

مهدیه بود! احساس خواب آلودگی شدیدی می کرد! سعی می کرد

که چشماش رو نبنده! همیشه حواسش بود که توی ماشین نخوابه!

خیلی گرمش بود، داشت آتیش میگرفت، دیگه طاقت نداشت، چشم

هاش رو بست تا چند دقیقه سردردش کم بشه...

چشم هاش رو باز کرد، احساس میکرد که تو این چند لحظه کوچولو که

چشماش رو بسته هوا یه هو تغییر کرد، خنک تر شده، سردردش کم تر

شده، احساس خواب آلودگی نمیکرد! ولی دیگه هیچ صدایی نمیشنید

صدای ماشین ها، صدای بوق، صدای موتور ماشین و... همه جا ساکت

بود و تار، نیمه روشن! انگار دم غروب بود! جا خورد! توی ماشین نبود!

ترس برش می داره، پا میشه! اطرافش رو نگاه می کنه! تو یه اتاق بود

که نورش خیلی کم بود! فقط یه صندلی داشت! بی اختیار ساعتش رو

نگاه میکنه! ساعت از 12:30 گذشته بود! تا یه ساعت دیگه باید خونه

می بود! ولی حالا نمی دونست کجاست! کیفش رو می بینه که کنار

صندلی روی زمین است! همه چی سر جاش بود! پولهاش، کارت ها

و مدارکش! حتی موبایلش هم سر جاش بود! شاید هر کس دیگه ای

بود داد و بی داد میکرد! کمک می خواست، گریه میکرد ؛ با دیدن موبایل

لبخندی روی لبهاش میشینه!‌ با خودش میگه اونا کی بودن؟ چی کار

داشتن؟ برای چی همه ی وسایلم رو گذاشتن پیش خودم؟ می خوان

چی کار کنن؟ بی اختیار گوشی رو بر می داره و شماره ی دوستش رو

میگره!

- الو! سیاوش؟ سلام.

- سارا؟ سلام. خوبی؟ کجایی‌؟ دیر کردی؟ من این جا منتظرم! نکنه

منو کاشتی؟

- نه! راستش اینه که، چی جوری بگم، نمی دونم کجام!

- حالت خوبه دختر؟

- فکر می کنم!

- یعنی چی که نمیدونم کجام؟! کجایی؟

- گفتم که نمی دونم!‌ فقط می دونم تو یه اتاق تاریکم، فکر می کنم که

منو دزدیدن!

- سارا، اذیت نکن! من حال و حوصله ی این شیطنت های تو رو ندارما!

سارا خیلی عادی جواب میده: منم شوخی نمی کنم، راست میگم!

شروع میکنه به تعریف ماجرا از وقتی سوار ماشین شده!

سیاوش مضطرب میشه: دیوونه، اون وقت به جایی که زنگ بزنی پلیس

زنگ زدی به من؟ دختره ی دیوونه! حالا من چی جوری پیدات کنم!

زنگ بزن پلیس! دختر خوبی باش!

- نه! می خوام بدونم چی جوری است!

- سارا اگه زنده برگردی خودم می کشمت!

سارا می خنده و میگه خب بابا!‌شلوغ بازی نمی کنم! فقط یه کوچولو

فوضولی! مواظبم!

- دیوونه تو رو دزدین، معلوم نیست کجایی! معلوم نیست میخوان چه

بلایی سرت بیارن! اون وقت تو می خوای فوضولی کنی؟

- خب پس اول یه کوچولو این اتاق رو دید می زنم بعدش زنگ میزنم

به پلیس! خوبه؟

- آره. ولی همین الان زنگ بزن! من هم میرم کلانتری!

- یه وقت شلوغش نکنی ها! اینا فقط یه پیر مرد پیرزن هستن!

- من از دست تو دق می کنم! حالا قطع کن! خودم تل میزنم پلیس

شمارت رو هم میدم! نگران نباش! پیدات می کنم!

- الان که اصلا ً نگران نیستم!

- دیوونه! مواظب باش!

- خداحافظ!

- خداحافظ!

سارا با خودش میگه: چه دزدی باحالی! حتی کیفم رو نگشتن که

گوشی رو بردارن و من با کسی تماس نگیرم!

یه پنجره ی کوچولو فقط اتاق داره، بیرون رو نگاه میکنه! یه حیاط که

وسطش یه حوض گرد آبی رنگ است! یه خونه ی قدیمی!‌ با درخت

و باغچه!

توی اتاق یه میز هم بود! پنجره که بسته بود، اون قدر هم کوچیک

بود که باز بودنش فایده نداشت! رفت به سمت در، می خواست در

رو باز کنه! قفل بود!

- چه بد شانسی بزرگی! فکر میکردم با این کارهاشون در رو هم باز

گذاشته باشن!

موبایلش زنگ میخوره! حالا خوبه روی ویبره بود!

- خانم طلایی؟!

- بله! شما؟!

- من سرگرد مشهودی هستم! یه آقایی تشریف آوردن اینجا میگن که

شما ربوده شدین!

- راست میگه! نمیدونم کجام!

- خانم! لطفا ً واضح تر بگین!

سارا شروع میکنه به تعریف ماجرا! از اتاقی که توش است تعریف

می کنه ؛ از حیاطی که داره می بینه!‌ از این که همه ی وسایلش سر

جاش است، از این که هیچی رو بر نداشتن! از این که در اتاق قفل

است و ….

- خانم! ما سعی میکنیم که موبایل شما رو ردیابی کنیم!

سارا یه کم هیجان زده میشه و میگه: فکر میکنم صدا میاد!‌یکی داره

میاد طرف اتاق!

- تلفن رو قطع نکنین!

در اتاق باز میشه! پیرزنه وارد اتاق میشه، توی دستش یه سینی غذا

است با یه لیوان آب!‌

سارا: شما کی هستین؟ من کجام؟ این جا کجاست؟ برای چی منو

آوردین اینجا!؟

- خانم لطفا حرف نزنین! غذاتون رو بخورین!

سارا: خب میشه بدونم با من چی کار دارین؟!

- لطفا ً این قدر حرف نزنین!‌ نذارین که دست و پا و دهنتو ببندم!

سارا یه آن به فکرش زد که پیرزنه رو هل بده و از در بره بیرون!

ولی شیطون گولش زد و هیچ حرکتی نکرد!‌ روی صندلی نشست!

پیرزن رفت بیرون! سارا گوشی رو از جیبش در آورد و گفت: صدای

منو میشنوین؟!

- بله! ما داریم دنبالتون میگردیم!

سارا: خیلی ممنون!‌

- این آقا با شما کار دارن! می خوان با شما صحبت کنن!

سارا: ممنون!

- سارا؟ حالت خوبه؟

- سلام! خوبم! دارن اونجا چی کار می کنن؟

- دارن سعی می کنن خط موبایلت رو ردیابی کنن!

- می خواستم الان این پیرزنه رو هل بدم و از در فرار کنم ولی

نمیدونم چرا این کار رو نکردم! حالا دفعه ی بعد که اومد اینا رو

جمع کنه و ببره!‌ مجبورم که هیچی نخورم، دارم از گشنگی تلف

میشم! ولی نمیشه به غذاشون اعتماد کرد!

- تو کیفت چیزی نداری که بخوری؟

- فقط آب نبات!

- همونم خوبه!‌ کار احمقانه ای هم نکن! خب؟

- اِ اِ اِ اِ سعی می کنم

- سارا! دیوونگی نکنی ها!!!!!!!! ببین چند بار بهت گفتم!‌ اگه تا نیم

ساعت دیگه نتونن پیدات کنن به خانوادت خبر میدن! اون وقت باید چی

کار کنم؟

- فکرش رو نکن!‌ هر وقت اونا رو دیدی یه چی میگی دیگه!!!!!!!!

ولی یه دقه صبر کن! من نشنیدم که پیرزنه در اتاق رو قفل کنه!

- یعنی چی؟

سارا با خوشحالی میگه: خب شاید در الان باز باشه! قفل نباشه!

- میخوای چی کار کنی؟

سارا: از خونه میرم بیرون سعی می کنم آدرس رو بفهمم بهت بگم!

البته به شرطی که در اتاق قفل نباشه و یه دری هم از حیاط به بیرون

داشته باشه!

- مواظب باشی ها!

- خب بابا!

میره دم در! عجب شانس باحالی! در اتاق قفل نیست!

- سیاوش میشنوی؟ در اتاق قفل نیست. من میرم بیرون!

- مواظب باش! اینا میگن بهتره کاری نکنی!

سارا: مواظبم! فقط میخوام از اینجا فرار کنم، کاری نمیخوام بکنم که!

همون طوری که یواش در رو باز میکنه از لای در آروم بیرون رو نگاه میکنه!

یه راهرو که در و دیوارش کاغذ دیواری شده، ولی اصلا جالب نیست!

یه چند تا در اتاق توی راهرو که همه بسته بودن! اون روبرو منبع نور بود

درش هم باز بود! داشت حیاط رو میدید!‌ خیلی آروم، پاورچین پاورچین

رفت به سمت در! ناگهان با دست زد توی سرش! و گفت: اَه!

- چی شد سارا؟

- هیچی! آدم چقدر میتونه خنگ باشه؟ کیفم رو توی اون اتاق جا

گذاشتم ؛ باید برم برش دارم!

- نمیخواد! بی خیال کیف شو!

- مگه میشه؟

به سمت اتاق بر میگرده و کیفش رو بر میداره، دوباره میاد بیرون!

با خودش میگه: بابا تا حالاش که خیلی خوش شانس بودم!

از پله ها میره پایین توی حیاط!‌ اطراف رو دید میزنه، کسی نیست!

تمام حواسش رو روی اون چهار تا پنجره متمرکز می کنه که یه وقت

کسی پشت پنجره نباشه! گوشی هم هنوز روشن بود!

- سارا! می شنوی؟ کجایی؟ سارا؟

- ساکت! یه وقت صدات رو میشنون! توی حیاطم ؛ دارم میرم سمت

در!

- اونا پیدات کردن! مامور فرستادن!

- باشه!

به در حیاط میرسه! دستش رو میزاره روی دستگیره و در رو باز میکنه

. جدا ً که خیلی خوش شانسم!

یه خیابون اصلی است! صدای ماشین پلیس ها رو میشنوه!

- سیاوش؟ هنوز پشت خطی؟

- آره ! چی شد؟

- اومدم بیرون! ماشینا رو هم دارم می بینم! این جا خیلی آشناست.

قبلا با ماشین از این خیابون رد شدم! رسیدن!

بالاخره مامورها می رسن و سارا توی خیابون منتظر است! خونه رو

نشون میده! یکی از مامور ها اونو سوار میکنه و به کلانتری می بره!

سیاوش منتظرش است!

- خانم شما خیلی شانس آوردین!

- جناب سرگرد، فکر می کنم اونا هیچ تجربه ای نداشتن! اصلا ً

نمی دونستن می خوان با من چی کار کنن؟!

- اونا رو گرفتیم! باید بازجویی بشن!

- من می خوام برم خونه!

سیاوش: با هم بریم!

- بهتره که با مامورین برین و بگن چه اتفاقی افتاده!

سارا: هر جور بهتره!

...

 

نوشته شده توسط ویروس – 29 مرداد 1383

 

طرز تهیه ی پوره مرغ و سبزیجات

 

 

 

 

طرز تهیه ی پوره مرغ و سبزیجات

 

سینه مرغ را 4 دقیقه بخارپز کنید. سپس براکلی و کدو را بیفزائید و 4 دقیقه دیگر بخارپز کنید تا مرغ کامل بپزد و سبزیجات نرم شوند. آنگاه همه مواد لازم را در دستگاه غذاساز بریزید.

 

مواد لازم پوره مرغ و سبزیجات

سینه مرغ                    1 عدد

براکلی خرد کرده            1 پیمانه

کدوی خرد کرده             یک‌دوم پیمانه

آب سبزیجات                2 قاشق چایخوری

 

روش تهیه پوره مرغ و سبزیجات

سینه مرغ را 4 دقیقه بخارپز کنید.

سپس براکلی و کدو را بیفزائید و 4 دقیقه دیگر بخارپز کنید تا مرغ کامل بپزد و سبزیجات نرم شوند. آنگاه همه مواد لازم را در دستگاه غذاساز بریزید.

پوره را پس از سرد شدن به کودک خود بدهید.

 

منبع: زندگی آنلاین

 

 

 

 

تفکرات شیطانی

 

« تفکرات شیطانی »

 

بازم یه سلام به همه ی بر و بچ! چه طورین؟ الانه که دارم اینا رو تایپ می کنم که بیام و یه روزی بزارم توی وبلاگ، جمعه 23-5-83 است.

همون طور که همه اطلاع داشتن امروز اینجانب کنکور داشتم و خیلی هم خفن درس خونده بودم. یه ماه پیش مامانم گفت : فلانی یه ماه دیگه کنکور داری، میدونی چیا باید بخونی؟ منم گفتم : نه!!! ولی بعدش برای چند دقیقه ی ناقابل احساس عذاب وجدان کردم! ملاحظه می فرمایید که فقط به اندازه چند دقیقه! بعدش این احساس نا آشنا رخت بست و رفت! دیشب هم دوباره یه جقله عذاب وجدان پیدا کردم که اصلا ً من برا چی صبح کله سحر پاشم بروم امتحان بدم، من که درس نخوندم! قبول نمی شم! زد به سرم و رفتم دفترچه ی ثبت نام رو برداشتم و یه دید زدم ببنیم چه درس هایی قرار فردا تو امتحان بیاد!

یه نگاهی کردم و گفتم بزار مدار منطقی دید بزنم!‌ گشتم جزوه مدار منطقی رو پیدا کردم و نشستم که یه نگاهی بکنم! (شاگرد نمونه! یه دانشجوی نمونه! درس خون! رو دست ندارم!) دیدم اولش مبنا ها است گفتم بی خیال، بلدم تازه از این چیزا نمیدن که، ورق زدم رسیدم به کدگذاری ها یه نگا کردم یادم اومد (و این بس عجیب بود چرا که یه دو سالی از اون درس گذشته بود و من با یه نگاه یه چیزایی یاد اومده بود!!!!!!!!!!!!!!!) رسیدم به جدول کارنو! دیگه مخم تعطیل شد، هر چی فکریدم که اینا رو چی جوری حل کردم و اینا، یادم نیومد منم با کمال پررویی دفتر و بستم و گذاشتم کنار! (نا گفته نماند این همه جستجو برای جزوه و درس خوندن، فوقه فوقش یه 13 دقیقه طول کشید!‌ خیلی درس خوندم! خسته شدم!) طبق معمول هم اصلاً اضطراب و ترس و از این حرفها نداشتم! با کلی بدبختی صبح کله سحر بلند شدم و در مشایعت اهل خونه رفتیم حوزه امتحانی رو کشف کردیم و رفتم سر جلسه!‌ یه مدرسه ی افتضاحی بود که نگو!

(حوصله ندارم در مورده مدرسه حرف بزنم!) سوالهای عمومی رو دادن همچی که سوالهای معارف رو نگا کردم شوکه شدم! معارف رو دیگه باید یه 10 تایی می زدم!‌ فارسی خوب بود!‌ یه چیزایی زدم

(در حد 10 تا سوال) زبان بدک نبود و من طبق معمول حسی زدم!

زبان رو همیشه حسی حل می کنم برا همین نمیدونم درست است یا نه!‌ (تا حالا که شانس داشتم. الانه خودم رو چشم زدم، میدونم دیگه...‌) سوالهای تخصصی هم که ترجیح دادم بگیرم بخوابم! فقط خودم رو ضایع کردم رفتم کنکور دادم!

راستی دیدین باز قالب قبلی رو گذاشتم؟! حوصلم نیومد یه قالب دیگه رو دستکاری کنم!

*

یه مدتی پیش داشتم با یکی از دوستای دوره دبیرستان می حرفیدم!

یه سری بحث ها کردیم و یه نظریاتی ارائه دادیم! زده به سرمون!

(فعلا که در حد حرف است...) کلی حرف و حدیث که آره ما باید

یه خونه بگیریم و خودمون واسه خودمون زندگی کنیم! من که

پایه ام! خودش هم همینطور! تا چند وقت پیشا می دونم که فانوس

و ستاره هم راضی بودن! قراره یکی دیگه از دوستامون رو هم بدزدیم

(چون ازدواج کرده) اون وقت چهار، پنج تایی تو یه خونه زندگی

می کنیم! حالا موندیم خونه رو چی جوری بگیریم؟ با کدوم پول؟

کجا؟ چی جوری خونه واده ها رو خر کنیم! از حالا اعلام میدارم که

بنده « ویروس » اصلا ً و ابدا ً کار خونه نمی کنم! خودتون هم

می دونین! یکی باید یه ماشین گیر بیاره، یکی مون هم کامپیوتر!

من هم موبایل می آرم (یه وقت بهم بد نگذره)! باید خونه

رو یه جا بگیریم که به همه جا نزدیک باشه، برای این که بریم

دانشگاه یه جورایی به همه نزدیک باشه (یه چیز غیر ممکن

چند تا غرب میریم، یکی شرق) یه خونه بگیریم که 5 خوابه

باشه! نفری یه اتاق!‌ با کلیه امکانات رفاهی کامل! بایده روش

فکر کرد! یه جوری پول گیر آورد! بریم بانک بزنیم؟ یادم است

یه زمانی همچین تصمیمی داشتم! باید تفکر کرد! دوباره باید

یه بحثی بکنیم ببینیم باید چی کار کنیم؟! شاید اگه یه جقله

توقع هامون کم بشه، بشه یه کاریش کرد! (حیف که فقط

در حد حرف است.‌) بهتره یه مدت بزاریم بریم و جیم شیم!؟

نظر شما دو تا چیه؟ فقط روزی که میخواهیم بریم به اینا

میگیم یه مدت داریم میریم واسه خودمون ول بگردیم؟!

ماشین رو فکر کنم بشه یه کاریش کرد، میشه یه جوریی اونو کش رفت! ولی بقیه مسائل یه کم مشکل است!

باید روش فکر کنیم!‌ احتیاج به نقشه داریم! یه نقشه ی حساب شده و دقیق!‌ نباید مو لای درزش بره!‌ خونه؟!

خونه رو حتما ً باید تهیه کنیم! شما دوتا هم روش فکر کنین!‌ نه نزده به سرم! خیلی هم حالم خوبه! فقط اینکه دیدم پشت تلفن نمیشه یه جورایی حرف زد!‌ باید یه کاری کرد!‌ فکر می کنم هر چه سریع تر اقدام کنیم بهتر

باشه! نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*

راستی کسی نمی دونه چی جوری میشه «آمبولی ریه » رو درست کرد‌؟

یعنی یه لخته خون به طور مصنوعی توی رگ درست کنیم؟!

آمپول هوا خوب نیست! باید یه راه بهتر باشه! گفتن که اگه شکستگی هم بد جور باشه و دیر بهش برسین ممکن است آمبولی ایجاد بشه ولی دردش زیاد است! یه چی بهتر می خوام! یه راه بهتر و سریع تر!

یه خورده فکر کنین! یه راهی باید باشه؟! مگه نه؟! یه راه راحت تر و بهتر از آمپول هوا! یه کم روش فکر کنین! من منتظرم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

انگاری الانه خیلی حرف زدم باز!‌ خیلی زیاد شد! یادم نمی آد چیزه دیگه هم باید میگفتم یا نه؟! اصلا ً یادم نمی آید!

راستی توی متن قبلی هم نوشته بودم! هفته ی دیگه چهارشنبه تولد دوستم « فانوس خیال » است! برین بهش سر بزنین و تبریک بگین!‌ یه چند وقته دیگه هم وبلاگش یه ساله میشه! خداحافظ!‌ خوش بگذره!

 

 

نوشته شده توسط ویروس - 23 مرداد 1383

 

 

تصادف با یه ماکسیما ی مامانی

 

 

« تصادف با یه ماکسیما ی مامانی »

 

طبق معمول همیشه سلام!‌ حال و احوال؟ هی روزگار میگذره و نمی گذاره که آدم

نفس بکشه!شما رو نمی دونم! تو این چند وقته اون قدر سوژه برا نوشتن پیدا شده

که از بس زیاد است نمی نویسم!بعضی وقتها آدم از زیادی مطلب نمی دونه چی بنویسه!

 فوران مطلب! فوران سوژه!یه سری کارهای جالب بود که میخواستم انجام بدم

 ولی یه جورایی «فانوس خیال» پشیمونم کرد!‌ ضد حال! ولی حالا شاید یه کارهایی کردم!

دیدن بالاخره اون قالب قبلی هم دووم نیاورد، این یکی هم که الان سیندرلا است تا چند روز دیگه

فکر کنم عوض بشه! شایدم نشه!‌ بسته به حس و حالم داره که چقدر شارژ باشم.

پنجشنبه سر کلاس ذخیره یکی از بچه ها گفت که میخواد ویندوز سیستمش رو عوض کنه، من بد

جوریی هوایی شدم!‌ حالا دوشنبه که کلاس ندارم کل سیستم خوشگلم رو فرمت می کنم و دوباره

از اول همه چی نصب می کنم!‌ حال می کنم با ویندوز نصب کردن! الانه که دارم اینا رو تایپ می کنم

شنبه مورخ 17-5-83 ساعت 21:19 است. خدا میدونه من کی بیام و اینو بزارم تو وبلاگ! نمی گم

که امشب آنلاین نشدم، ولی این که دوباره بخوام آنلاین شم فکر نکنم! اینم میره برا فردا یا پس فردا!

پنجشنبه سر کلاس اینقده خواب بودم که نگووووو.... البته بقیه هم دست کمی از من نداشتن!‌

هی نق زدیم که کلاس ساعت 9 به بعد شروع شه جای 8. استاده گفت اگه به شماها بگم 11 از

خواب پاشین باز سر کلاس خوابین! (لبخند ملیحانه مسنجری) تابستون است و دانشگاه ما

پذیرای میهمان... اعصاب آدم رو خورد می کنن! اومدن دانشگاه ما هی هم نق می زنن!

هی ایراد میگرن! خب میخواستین نیایین دانشگاه ما! بچه پررو ها!

ولی همشون از یه چی راضی هستن و این خیلی جالب است. میگن خوش به حالتون که

کلاسهاتون جدا است... دانشگاه های ما سر کلاس هی پسرها اذیت میکنن و....پس واقعاً

خوش به حال خودم که کلاس ها مون جداست، گو این که یه چند تا کلاس ریاضی ترم پیش

فوق العاده گذاشته بود برامون قاطی بود، ولی هیچ کدومشون آی کیو نداشتن به خدا!

اونم از نمره ها شون! نصفی غایب بودن و نصفه بیشتری هم افتاده بودن!

طبق معمول امروز هم سر کلاس وصیت خواب بودم. یعنی فقط گوشهام می شنید که چی باید

بنویسم! هفته ی پیش نرفته بودم کلاس تشکیل شده بود، گفته بوده که 7 بیایین! من که

نمیدونستم همون ساعت همیشگی رفتم، خودش نیومده بود! ها ها ها! اصلا از استادش

خوشم نیومد! فکر می کردم باید یه جورایی مثل استاد معارفم باشه ولی خیلی شل و وارفته

بود! شماره موبایلش رو هم به همه داده بود! (بعضی استاد ها دیوونه هستن)

با کلی کلنجار رفتن ساعت 9:30 تعطیل کردیم. با یکی از بچه ها که یادم نیست از کجا مهمان

شده، با کلی بدبختی خودمون رو رسوندیم به اتوبان! از وقتی وسط اتوبان ایستگاه اتوبوس

گذاشتن راه جدید برای اومدن به خونه ایجاد شده! تو ذل گرما شونصد ساعت وایستایدم!

شونصد تا اتوبوس خالی اومد و رفت. یکی هم که اومد اصلا ایستگاه نگه نداشت! من هم

که خیلی سرحال هستم همیشه، گفتم کاش میشد بشینیم! دوتایی رفتیم لب جوب

نشستیم! کلی هم خندیدیم. یه خانومه اونجا بود از این که ما لب جوب نشسته بودیم تعجعب کرده بود! بیچاره! آخه دو تا دختر دانشجو لب جوب نشستن وسط اتوبان! خب یه جورایی است دیگه!

آقا ماشینها که رد میشدن همچین نگاه میکردن! نیلو گفت الانه که یکیشون

از تعجب کنترل ماشینشو از دست بده! یه کوچولو نشستیم و بالاخره اتوبوس شهرک اومد!

بلیط هم که ندادیم! (خوش به حالمون شد امروز) رفتیم شهرک غرب و از اونجا بیاییم رسالت!

رفتیم سوار شدیم. یه پسره که خیلی هم گنده بود اومد سوار شد! بالاخره بعد شونصد

ساعت ترافیک همت رسیدیم!‌ همه پیاده شدن الا این پسره خوش خواب! خوابه خواب بود!

آقا هر هر زدیم زیر خنده! راننده هر چی داد زد : آقا، آخره خطه، پیاده شین! مگه این

توپول موپول از جاش تکون خورد؟ هی این راننده داد میزد ما می خندیدیم! بقیه مسافرها

هم مشغول تماشای صحنه ی تلاش راننده برای بیدار کردن این توپولی بودن! فکر می کنم

راننده با آخرین توانش داد می زد دیگه! ولی کو بیدار شدن این آقا!؟ همه می خندیدن!

راننده پاشد رفت زد به پسره که پاشه، پسره از جاش تکون نخورد (خوش به حالش که این

قدر خوش خوابه)‌، یه پیر مرده گفت حتما ً مرده است. (در تمام این صحنه ها اتوبوس

خالی بود فقط این توپول موپول توش بود و راننده. بقیه تو خیابون مشغول تماشا و خنده...)

راننده شونصد بار به این پسره زد، بالاخره بلند شد! بیچاره! هاج و واج! اصلا ً نمیدونست

کجاست! معلوم نیست چی جوری از اتوبوس پیاده شد! منگه منگ بود! من دیگه نمی تونستم

جلو خودم رو بگیرم، به نیلو گفتم که زود باش از اینجا بریم. راه افتادیم اینم پشت سر ما اومد!

معلوم بود گیج میزنه هنوز!‌ منگ بود! نمیدونست کجاست!‌ خب حق داشته دیگه وقتی

اونطوری بیدارتون کنن و یه راست بندازنتون توی خیابون منگ میشین! نمیدونم بالاخره از کدوم

ور رفت! ولی تا اونجا که دیدیم هنوز گیج می زد!

من و نیلو خداحافظی کردیم و من رفتم که سوار اتوبوس بشم که بیام خونه! طبق معمول

اتوبوس نبود! یه شونصد ساعتی صبر نمودم و بالاخره این ماشین سلطنتی تشریف آوردن

با اون راننده ی جوونه که خیلی باحال میره! یه شونصد ساعتی هم تو اتوبوس پختیم!

بالاخره راه افتاد! هنوز چراغ رو رد نکرده بود، وسط چهارراه بودیم که یه هو...............

یه صدای خیلی خوشگل از پشت اتوبوس بلند شد، همه سرها به عقب برگشت!‌ و من با

چهره ای خندان شاهد یه ماکسیمای مامانی و سیاه و ناز بودم که کوبونده بود ته اتوبوس!

(نمیدونم چرا از ماکسیما خوشم نمیاد!‌ حالا میگین که گربه دستش به گوشت نمی رسید

میگه بو میده!  هر جور عشقتون می کشه! من پاترول رو از همه ی ماشین ها بیشتر دوست

دارم...)

راننده اتوبوس پیاده شد و خندان به سمت ماکسیما حرکت کرد! یه افتضاحی شده بود خیابون!

وسط چهارراه! یه اتوبوس و یه ماکسیما! کل خیابون مسدود شد! هیچ ماشینی راه نداشت

بره!‌ یه مدت گذشت.... راننده اومد و همه رو پیاده کرد و گفت مجبورین با یه ماشین دیگه برین!

دوباره شونصد کیلومتر تا ایستگاه! (در واقعیت فقط یه ذره بود ها، تازه راه افتاده بود) همه

جمع شده بودن این ماکسیما رو ببینن! یه جورایی جلوی ماشین داغون شده بود!

بالاخره یه اتوبوس دیگه اومد و سوار شدیم و نزدیک خونه.... پشت چراغ قرمز! یه پیکانی از

ماشین پیاده شد و با یه یارویی گلاویز شد و مشت بزن و مشت بزن............... یه دعوایی

بود که بابا بیا و ببین! یه چراغ دیگه هم موندیم سر این دعوا!

دیگه ه ه ه ه ه ه ه ه ه یادم نیست چه اتفاقاتی افتاده بود!

یه مطلب خیلی توپ می تونستم بنویسم ولی بنا به دلایل امنیتی مجبور شدم که بی خیال شم!

الانش سر این قضیه تو دانشگاه مشکل دارم وای به حال اینکه بخوام یه چی هم بنویسم

در موردش اون وقت دیگه هیچی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

راستی من انگاری توی این هفته کنکور کاردانی به کارشناسی دارم!‌ هنوز نمی دونم کی و کجا

باید برم کارت بگیرم!‌ (از گشنگی دارم می میرم! از ظهر تا حالا هیچی نخوردم)

راستی با این که یه کم دیره!

فرا رسیدن سالروز ولادت دختر پیامبر (ص)، فاطمه زهرا (س) را به شما تبریک می گویم!

روز مادر مبارک!

«بابا لنگ دراز» از این شاکی بود که چرا کسی روز خبرنگار رو تبریک نمیگه، خب روز خبرنگار

هم مبارک!

هفته ی دیگه تولد فانوس است! یه کار شاهکار می خواستم انجام بدم ولی یه جورایی

پشیمونم کرد! اگه موضوع فقط این بود که منو می کشت، اشکال نداشت ولی گفته وای

به حالت! می دم وبلاگت و آی دی هات رو از دم هک کنن! خب ببینم انجام یه کار متحورانه

به این دردسرهاش می ارزه یا نه!؟ باید یه خورده فکر کنم! اصلا حوصله نداشتم که بیام

تایپ کنم ها!

ببینم چه می شود!‌ تا چهارشنبه ی دیگه کلی وقت دارم!

بسه دیگه نه؟ بازم زیادی شد!

آهان راستی بازم یادم افتاد، در کمال ناباوری ایران از رسیدن به فینال باز موند با اون داوری!

حالا خوبه از این عربها بردیم ولی چه سود...... سومی؟؟؟؟! کیف کردم که ژاپن اول شد!

از لج چینی ها هم که شده!

خداحافظ!

 

 

نوشته شده توسط ویروس – 17 مرداد 1383

 

Hana Yori Dango

 

 

 

 

 

 

Hana Yori Dango

پسران فراتر از گل

 

 

نام انیمه: Hana Yori Dango

نام انیمه: پسران فراتر از گل

نام انیمه: Boys Over Flowers

نام انیمه: 花より男子

ژانر: Drama, Comedy, Romance, Shoujo, School Life

سال انتشار: تابستان 1996

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت ها: 51 قسمت

استودیو: Toei Animation

کارگردان: Shigeyasu Yamauchi

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

 

خلاصه داستان (منبع: انیم ورلد)

ماکینو تسوکوشی دختریه از یه خانواده فقیر که فقط می خواد دو سال آخر دبیرستانشو تو ایتوکو به آرومی بگذرونه. ولی یه روز به خاطر دوستش مقابل اف 4 (چهار تا پسر پولدار و مشهور) می ایسته و کارت قرمز می گیره ! و اینجاس که جنگ شروع میشه....

 

 

 

 

 

 

لینک های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 528P, Dual Audio, ~77MB)

+ اطلاعات بیشتر و تماشای آنلاین: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 528P, ~80MB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // معرفی کاراکترهای انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 528P, SD, ~80MB)

+ لینک دانلود انیمه (480P, ~60MB, MKV, EN Sub)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

 

 

 

 

 

 

خلاصه داستان (منبع: انیم ورلد)

Makino Tsukushi دختری از یک خانواده فقیر است که می خواهد 2 سال آخر تحصیل خود را با آرامش به پایان برساند. اما ناگهان او خودش را در حالی که برای حمایت از دوستش در مقابل f4 که متشکل از چهار پسر که از خانواده های ثروتمند و مشهور مدرسه هستند ایستاده است می بیند. او یک کارت قرمز دریافت می کند: که شیوه ی f4 برای اعلان جنگ است اما او به خودش اجازه نمی دهد که بوسیله آنها شکست بخورد . و این آغازی از یک رابطه با یکی از اعضای گروه با نام Hanazawa Rui است. اما بعد می فهمد حقیقت پیچیده تر از آن چیزی است که او می اندیشیده.

 

 

 

من

اون قدرها که انتظار داشتم، خفن نبود! همممم، خیلی وقت‌ها از دست کاراکتر اصلی (ماکینو) حرص می‌خوردم. آی حرص می‌خوردم هااااا. ولی در کل خوب بود. از کاراکتر (روی) خیلی بیشتر از بقیه‌ی گروه F4 خوشم می‌اومد. کاراکتر (دومیوجی) هم که در نظرم کلا دلقک بود! :D

 

نکته: قسمت 47 زیرنویس نداره.

 

 

 

اندراحوالات من (مورخ 5 مرداد 1383)

 

 

اندراحوالات من (مورخ 5 مرداد 1383)

 

سلام به همه. حال واحوال‌؟ خوبین؟ در حال حاضر که فکر می کنم خوب نیستم، حالا تا ببینم بعدا چی میشه!‌

هوا صاف تا کمی ابریه توی اتاق!‌ آخه یکی نیست بگه تو رو چه به ترم تابستون؟

هان؟ در حالت عادی (ترمهای اجباری‌) نه این که با شور و شوق می رفتم دانشگاه، حالا برداشتم واحد گرفتم خودم رو انداختم توی چاه!‌ اونم هشت واحد!

چهار روز هفته رو باید راه بیافتم برم سر کلاس! اونم چیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قرآن و وصیت و تنظیم و محاسبات و ذخیره!‌ هیچی دیگه! دارم دق می کنم! ساعت کلاس ها رو عوض کردن سه تا از درس ها ی من قاطی شده و تداخل داره!‌ مجبورم یه خط درمیون برم سر کلاس ها ( چیزی که برای من سابقه نداشته ) به مامانم نگفتم، وگرنه منو کشته بود!‌ الانه دارم از خواب می میرم!

ساعت 11:54 صبح است. اومدم یه متن بنویسم و بگذارم تو وبلاگ، دیدم اصلا به من نیومده متن های جدی بنویسم! البته قبلنا تو وبلاگ قبلیم می نوشتم ولی این یه مورد رو هر چی فکر کردم دیدم که بلد نیستم جمله بندی کنم و یه متن درست حسابی از توش در بیارم، برا همین بی خیال شدم.

در نظر بنده، در جامعه وبلاگ نویسی باید حال اونایی رو که تو دانشگاه خودشیرین بازی در میارن برا استاد ها رو بگیریم خفن! من به شخصه دستور نابودی اونا رو صادر می کنم، این افراد مایه ننگ جامعه ی وبلاگ نویسان هستن! خودشیرین! شیرین عسل! بادمجان!

نمی گم کی است چون زنده زنده منو دفن می کنه ( نه این که من بدم می یاد!‌ )؛ بچه پر رو دیروز رفته دانشگاه، روز اولی استاد درس می خواسته بپرسه، خودشیرین داوطلب شده!‌ نمیدونم چرا بچه های کلاسشون اینو نکشتن!‌ ( اگه کشته بودنش من از شرش راحت میشدم، دوستم رو می گم! ) واقعا که مایه ننگ است.

میگه یه وقت اینا رو ننویسی ها!‌ ولی من می نویسم، می دونه که من یه خورده زیادی دیوونم!‌ حالا فقط لینک نمیدم همین! ها ها ها...

الانه بر و بچ با بلاگ رولینگ مشکل پیدا کردن، من ِ بیچاره رو چی می گین که حتی نمی تونم برم اونجا ثبت نام کنم! به خاطر این آی اس پی خوشگلم!‌ چند وقت پیشا فانوس برگشته میگه: اگه یه نفری تو یاهو مسنجر این وی زی بل باشه، اون وقت یکی دیگه می فهمه که این کی دی سی میشه و که دوباره بر می گرده؟

من که نمیدونم! الانه که دارم اینا رو می نویسم صبح است و حالا خدا میدونه من کی بیام و این وبلاگ رو آپدیت کنم!‌ من فکر می کردم که فقط خودم اِند ِ حافظه و حواس هستم، ولی دیروز پری روزا دیدم که «دنیای گم شده » هم دست کمی از خودم نداره با اون حوزه ی امتحان پیدا کردنش!‌ راستی یه وقت شما ها اصلا به روی خودتون نیارین ها!

این جا اصلا «تابلوی گفتمان» نداره! اصلا ً، فقط برای دکور است!‌

البته نظر سنجیش واقعا ً برای دکور است چون هنوز یه گزینه ای براس سوال هایی که زده به سرم براش پیدا نکردم که بخوام فعالش کنم!‌

یه کم بی انصافی است، فقط خودم و یکی دو نفر دیگه همش توی این تابلوی گفتمان حرف می زنیم!‌ شما ها هیچ علاقه ندارین که عضو یکی از این دو تا گروهی بشین که من این بغل لینک دادم؟

خیلی خوب است ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه کم به خودتون زحمت بدین برین تو یکی از این گروه ها عضو بشین! ستاره اومده می گه قالب این دفعه قشنگ است؛ عوضش نکن!‌ راستش این دیگه دست خودم نیست! یه هو دیدی هفته بعد حوصلم رو سر برد این قالب باز رفتم عوضش کردم!‌ راستی قالب این دفعه چه طور است؟ خوشگل بود نه؟

( رو که نیست، سنگه پا قزوینه ).

هفته پیش سر کلاس، استادمون گفت که آی کیو پسرا خیلی پایین است! درسته که اندازه مغز گنده است ولی آی کیو کمی دارن!‌

پسرها برای این که دید بزنن حتما ً باید مستقیم نگاه کنن، یعنی حتماً باید برگردن و نگاه کنن!‌ که واقعا ضایع هستن!‌ ولی دختر ها میدان دید وسیع تری دارن! گفته شده که چشم چرونی تو پسرها و مردها بیشتر است، ولی ثابت شده که فرقی نداره، ولی چون پسر ها میدون دید کمتری دارن، برا همین جلب توجه میکنن!‌ ( واقعا که خیلی ضایع بازی است ) ولی دختر ها احتیاج ندارن که برگردن و دوباره نگاه کنن، در همون حالی که حواسشون به حرف زدن است می تونن همه جا رو دید بزنن!

توانایی دختر ها در انجام دادن چند کار به طور همزمان خیلی زیاد است؛ مثلا درعین حال که دارن با تلفن حرف می زنن، حواسشون به داداشه است که نره یه وقت تو اتاقش و فضولی کنه! ( آخه چرا این قدر این داداشا فضولن؟ موجودات ِ دو پای کم ارزش )!

در عین  حال حتی می تونه تلوزیون نگاه کنه!‌ حالا پسره!‌اگه یه وقت تلفن باهاش کار داشته باشه، داد میزنه میگه خفه شین، من نمی شنوم!!!!!!!!!!!!!‌ ها ها ها! بی عرضه ها ( به پسر ها بر بخوره... ). یه آزمایشی انجام دادن مربوط به رانندگی خانم ها و آقایون! دیدن که در تصادفات رانندگی بیشترین خسارتی که به ماشین ها وارد شده چی جوری است!‌ تصادفاتی که خانم ها پشت فرمون بودن، نشان میده که ماشین فقط از جلو و عقب ضربه خورده و کناره های ماشین سالم است، ولی تصادفاتی که آقایون راننده بودن، جلو و عقب ماشین سالم است و این پهلو ها و کناره های ماشین است که بیشترین آسیب رو دیده! این  آزمایشات ثابت کرده که میدان دید در خانم ها خیلی بیشتر از میدان دید در آقایون است. آقایون عمقی نگاه میکنن!

میگن که پارک دوبل براشون راحت تر از خانم ها است! ولی من خودم یادم نمی آیدکه با پارک دوبل مشکل داشته باشم، من با سنگ چین زیادی مشکل دارم! من ماشین می خوام!

نه موتور می خوام، راحت تر است، ولی این مامانه نمی ذاره من برم امتحان بدم و گواهینامه برا موتور بگیرم که!!!!!!!!!

مثلا امروز حوصله حرف زدن نداشتم و حوصله نوشتن نداشتم!

می بینم که هوارخط نوشتم!‌ راستی دختر عمه ی عزیز!

بهت تسلیت میگم، الان بیشتر از یه هفته است که کامپیوتر نداری! چی جوری تحمل می کنی؟ هان؟؟؟؟؟

من جای تو بودم دق می کردم! خدا نصیب نکنه!‌ تو این دوره زمونه اگه کامپیوتر یه مرگش بشه دیگه هیچی، اونم اگه نفهمی چش است و ازدست تو کاری بر نیاد! در این دوره بدون کامپیوتر و اینترنت مگه میشه زندگی کرد؟ آخه میشه؟

مادربزرگم میگه پاشین برین کوه، دشت، برین بگردین برین مسافرت! برین خوش بگذرونین!‌ آخه وقتی اینترنت و کامپیوتر است مگه مرض داریم پاشیم بریم بیرون و بگردیم!

حالا بماند که بد نیست ولی حوصله می خواد که من آخره حوصله هستم!‌ «اشک مهتاب» هم که همش تو وبلاگش می نویسه که رفته بودم مسافرت و بازم میخوام بر م!

( وبلاگ که نه، سایت )؛ شما ها «هری پاتر و زندانی آزکابان» رو دیدین؟؟؟؟؟ به نظرم که خیلی بد درست کرده بودن، نسبت به دوتا فیلم قبلش خیلی ضعیف بود، خیلی رو اصل داستان تغییرات داده بودن! می بینم که موضوع جدید زد به سرم. ولی فکر کنم که بهتره  الانه دیگه حرف نزننم، الانه که بیایین شکایت و بگین این دری وری ها چی است که داری میگی! زیادی شده نه؟ حالا ببینم کی میزنه به سرم و میام چرت و پرت می گم!

احضار شدم، دیگه نمی تونم پای کامپیوتر بشینم! باید برم!

تازه کلی حرف جدید یادم اومده که حالا باشه برای یه دفعه دیگر !‌

البته فکر نکنم برای دفعه ی بعد یادم بمونه!

خداحافظ!

 

 

= = = =

 

توضیحات من (1397)

ها ها ها! می‌نشینم اینا رو می‌خونم، بعضی موارد یادم میاد برای چی نوشتم.

ولی خیلی‌هاش رو یادم نیست.

دقت کنی، خیلی سال پیش اینا رو نوشتم.

واقعا کلاس‌های اون ترم تابستان تداخل داشته؟ هیچی یادم نیست.

البته من تا جایی که توان داشتم، بعد از پایان مدرسه و دانشگاه و سرکار و ... همه‌ی موارد مربوطه رو از ذهنم حذف کردم. که اصلا نداشته باشم.

 

 

 

 

Gilgamesh

 

 

 

 

 

 

 

 

Gilgamesh - گیلگمش

 

 

نام انیمه: Gilgamesh

نام انیمه: ギルガメッシュ

ژانر: Sci-Fi, Fantasy, Drama, Tragedy, Supernatural

وضعیت: تمام شده

تاریخ پخش: پاییز 2003

تعداد قسمت ها: 26 قسمت

کارگردان: Masahiko Murata

سازندگان: Group TAC, ADV Films

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

لینک های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, EN Sub, 480P, ~80MB)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ اطلاعات بیشتر: لینک // لینک // لینک // لینک

+ تماشای آنلاین: سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود انیمه (MKV, Dual Audio, Multi Server, 5.313GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, Dual Audio, 5.313GB)

+ لینک فایل مگنت (MKV, Dual Audio, 5.313GB)

+ لینک دانلود انیمه (MP4, 720P, HD, EN Sub)

+ معرفی کاراکترهای انیمه

 

 

 

خلاصه ی داستان  (منبع: انیم ورلد)

آسمانی جیوه ‌مانند، ساختمان‌های ویران، تکنولوژی از کار افتاده، قحطی، جنگ و مرگ. این‌ها همگی ارمغان حادثه‌ای هستند که در دهمین روز دهمین ماه سال رخ داد و جهان را زیر و رو کرد. حادثه‌ای که بدست دکتر مادوکا، دانشمندی نابغه رقم خورد.

اما آیا هدف او به راستی چه بود؟ گیلگمش کیستند؟ دینامیس، این قدرت نوظهور از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ به کدام دسته و گروه می‌توان اعتماد کرد؟ خدا کیست و شیطان کدام است...؟

 

 

 

اندر احوالات یه ویروس دیوانه

 

 

 

 

اندر احوالات یه ویروس دیوانه (مورخ 28 خرداد 83)

 

سلام.

عرضم به حضورتون که اوضاع و احوال یه جورایی قمر در عقرب است. تو این اوضاع و احوال فلکی امتحان ها هم شروع شده و دیگه واسه خودش شده قوز ِ بالا قوز!

اونقده الان حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم...

قبل از هر چیز (فکر نکنم لازم باشه که بگم. چون خیلی تو دید است.) باید بگم که قالب وبلاگ رو باز عوض کردم. چون حوصلم از اون یکی قالب سر رفته بود.

میدونم الان باز «فانوس خیال» میگه که این ویروس دیوونه است. (نه به گمانم که دروغ بگه!)

یه چند وقتی که یه جورایی مریض شدم. غذا نمی خورم. ولی حالا باز بهتر شدم. چند هفته پیش حتی گشنه ام نمی شد که بخوام غذا بخورم. از غذا هم به طرز فجیعی بدم می آمد. حالم از خوردنی به هم می خورد.

یه هفته دیگه گذشت من گشنه ام میشد ولی از خوردن بدم می آمد هیچی نمی تونستم بخورم.

اون قدر حالم بد بود که اینا (منظور خانواده) دفترچه بیمه منو بردن پیش یه دکتر که برام آزمایش بنویسه. (دختر عمه به کسی نگی هاااااااااااااااااااااااااااا)

یه ده سال بیشتر بود که من آزمایش نداده بودم. یکشنبه با کلی بدبختی منو به زور بردن آزمایشگاه!

خب تقصیر من چیه که از هر دکتر و پزشک و هر چی به این موارد مربوط میشه به طرز غیر عادی قالب تهی میکنم.

دست خودم نیست. بد جوری می ترسم. بابام شب ِ قبلش گفت که خیلی واست افت کلاس داره

که از این چیزا می ترسی!

خب تقصیر من چیه؟ هان؟ تو این یه مدت فکر کنم یه 5 کیلو رو لاغر کردم. شدم 51 کیلو!!!!!!!!!

دکتره گفته بود اضطراب امتحان است!!!!!!!! (ها ها ها! من و ترس از امتحان!!!!!! چه حرفها)

شنبه امتحان فیزیک الکتریسته و مغناطیس دارم. استاده هم گفته که عمرا ً به کسی بالای 15 بدم!

منم که خیلی خوندم و فول ِ فول!

داشتم میگفتم! یکشنبه با کلی بدبختی رفتم آزمایشگاه! اون خانومه پرسید چند سالت است؟

گفتم: 21!

گفت: فکر میکردم که 17 یا 18 داشته باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوتا سرنگ ازم خون گرفت!‌ سرنگ دوم رو که در آورد گفتم که چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا دوتا؟؟؟؟؟؟؟!

میگه با اون همه آزمایشی که تو باید بدی فکر میکنی این یه سرنگ کافی باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟

من باز دوباره چشام رو بستم و دعا دعا میکردم که اونجا نزنم زیر گریه!!!!!!!!!!!!

خیلی وحشتناک است خب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

قرار بود «فانوس خیال» اینا رو بنویسه که میدونم نمی نویسه، هنوز وبلاگش رو آپدیت نکرده! الان یه قرن گذشته!

گفته بودم که قرار است گرافیک یه پروژه بدیم به استاد؟! پروژه «برج هانوی ». یکی از بچه ها برام از توی اینترنت سرچ کرده بود من هم برداشته بودم یه کوچولو تغییرات داده بودم و دوشنبه تحویلش دادم ( البته با هم گروهیم «همدم گل» ) فقط از من سوال پرسید آخرش هم داد 4.5!

اولش اصلا نمی خواستم تحویل بدم. چون یه گروه از بچه ها داده بودن بیرون براشون نوشته بود بعد استاد گفت که من همین برنامه رو چند روز پیشا از بچه های رودهن تحویل گرفتم! آی ضایع شدن حسابی !!!!!!!!!!!!‌ فکر کنم که بهشون نمره نداد!

یادم می آید که کلی میخواستم بنویسم ولی بازم حافظه ام خالی شده!

چند روز پیشا که «فانوس خیال» اومده بود ازم سی دی بگیره، گفت که چرا این قدر لاغر شدی؟! داری می میری! (شما ها از این شانس ها ندارین که من بمیرم! خیلی خیلی سگ جونم!)

از حالا تو خونه کلی اولتیماتوم دادم که عمرا من قرص و شربت و.... استفاده کنم ها!!!!!!!!

دکتر بیا هم نیستم. به من چه!‌من که نمی خواستم بدونم چم است! شما ها گیر دادین!‌ دیگه بد جوری دارن رو اعصاب من راه میرن!‌ گیر دادن به من!‌

دیگه خسته شدم از دست همشون! کلافم کردن! (دختر عمه نگی من چیا دارم می نویسم ها)

حالا با این آزمایش انواع و اقسام مرض های ناشناخته ی من هویدا میشه! بابام میگه از وقتی زلزله اومد ترسیدی!!!!!!!!!!!!!!!!

(هیچ مهم نیست. بهتر! بذا همه فکر کنن اضطراب امتحان و... است... مگه مهم است!)

نمیدونم یادتونه من توی وبلاگ قبلیم یه داستان واقعی داشتم می نوشتم به اسم «عقد موقت».

بعد ولش کردم و اون وبلاگ رو هم حذفیدم!

حالا حس میکنم بهتره بقیه اش رو هم یه جورایی بنویسم! اگه حالش باشه!

انگار نه انگار که من امتحان دارم!‌

میدونم این استاد فیزیکم خله ها!‌ ولی خب من که از رو نمی‌رم!‌

تا ترم پیش به طور مخفیانه موقع امتحان ها کتاب داستان میخوندم که یه وقت اگه افتادم اینا چیزی نگن!‌ ولی این ترم خیلی پر رو شدم!‌ به طور آشکاری کتاب میخونم!

مامانم میگه اگه بیافتی دیگه نمی زارم بری دانشگاه!

با این قالب عوض کردنم این متن های زیری رو دیگه نمیشه به همین راحتی خوند!‌ ایرادی نداره!

فکر کنم دیگه بس است! خیلی زیاد شده! یادم هم نمی آید که چیا باید می نوشتم!

همینا دیگه...

خداحافظ!

 

نوشته شده توسط ویروس – در تاریخ 28 خرداد 1383

 

= = = = = = =

 

توضیحات من (سال 1397)

 

همممم، داشتم می‌خوندم، تقریبا آشنا می‌زد. یعنی شاید بدونم واسه چی بوده.

ولی این که پنج کیلو لاغر شده بودم!!! فکر کن!

چه دوران دانشگاه (دوره کاردانی) تباهی داشتم هاااا!

خوبه که همه‌شون رو فراموش کردم.

هممم، جواب آزمایش چی بود؟ یادم نمیاد.

بهتر که یادم نیست.

بی خیال ... دور بشین، خاطرات بد، دور بشین ... نمی‌خوام بدونم.

 

 

طرز تهیه ی کیک هل و وانیل

 

 

 

 

 

 

طرز تهیه ی کیک هل و وانیل

 

مواد لازم

کره 150 گرم

شکر 1 پیمانه

تخم مرغ 3 عدد

عصاره وانیل 1 و 1/2 قاشق چایخوری

عصاره بادام 1/4 قاشق چایخوری (دلخواه)

آرد 2 پیمانه

بیکینگ پودر 1 و 1/4 قاشق چایخوری

هل 1 قاشق چایخوری

نمک 3/4 قاشق چایخوری

خامه صبحانه 1/2 پیمانه

شیر کامل 1/4 پیمانه

خلال بادام 1/4 پیمانه

 

برای: 8 نفر

حاضر است در : 75 دقیقه

 

طرز تهیه

کیک هل و وانیل بسیار لطیف و مرطوب است و طعم هل و وانیل خیلی ملایمی دارد. کیک هل و وانیل نوعی پوند کیک (pound cake) است. پوند کیک ها در اصل به کیک‌هایی گفته می‌شده که در آنها یک پوند (واحد وزن) از هر یک از چهار ماده اصلی، یعنی آرد، شکر، تخم مرغ و کره به کار رفته باشد اما امروزه تعریف آن کمی تغییر کرده است و به هر کیکی گفته می‌شود که وزن نسبتاً برابر از هر کدام از این چهار ماده در آنها به کار رفته باشد.

برای تهیه کیک هل و وانیل مواد به تدریج با هم مخلوط می‌شوند که برای این کار از همزن برقی استفاده می‌شود. در مرحله اول کره و شکر باید مدتی طولانی و با سرعت زیاد همزده شوند تا هوا به خوبی در آن نفوذ کند ولی در مراحل بعدی هم زدن زیادی لازم نیست. در آخر هم مایه در قالب ریخته می شود و روی آن از خلال بادام پوشانده می‌شود. کیک هل و وانیل با خامه و زردآلو طعم خیلی خوبی پیدا می‌کند. اما شما می‌توانید آن را به تنهایی یا همراه با توت فرنگی هم سرو کنید.

 

طرز تهیه:

فر را از قبل با دمای ۱۷۵ درجه سانتیگراد روشن کنید تا گرم شود. کف قالب لوف با سایز متوسط را با اسپری روغن یا با چند قطره روغن چرب کنید. روی قالب کاغذ روغنی بکشید به طوری که کاغذ دیواره‌ها را بپوشاند و کمی هم از قالب بیرون بزند (برای این که کیک راحت تر از قالب خارج شود). سپس روی کاغذ را هم چرب کنید.

کره و شکر را داخل کاسه‌ای بریزید و ۵ دقیقه با سرعت بالای همزن برقی بزنید تا رنگ آن روشن شود و مخلوط سبکی به دست آید. سپس تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه و مخلوط نمایید.

آرد، بیکینگ پودر، هل و نمک را در ظرف دیگری با هم مخلوط کنید. سپس آن را به تدریج به مخلوط کره اضافه کنید و همزمان با سرعت کم هم بزنید. سپس شیر، خامه، وانیل و عصاره بادام (اختیاری) را هم با یکدیگر مخلوط کنید و به همان ترتیب به مایه اضافه نمایید.

کناره‌های ظرف را با سری همزن پاک کنید و سپس مایه کیک را داخل قالب آماده شده بریزید. سطح مایه را با پشت قاشق صاف کنید. حال خلال بادام را روی سطح کیک بپاشید.

حدود ۱ ساعت آن را در فر بگذارید تا کاملاً پخته شود. وقتی خلال دندانی را در کیک فرو می‌کنید باید تمیز بیرون بیاید و چیزی از مایه کیک به آن نچسبد. بعد از بیرون آوردن قالب از فر ۱۰ دقیقه اجازه بدهید خنک شود سپس کیک را از قالب خارج کنید.

وقتی کیک خنک شد کاغذ روغنی را جدا کنید. کیک را برش بزنید و روی آن را با اسپری خامه و زردآلو تزیین کنید و نوش جان بفرمایید.

 

 

منبع: ایران کوک

 

 

 

 

Monster

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/10/18793.jpg

Monster

 

 

نام انیمه: Monster

نام انیمه: モンスター

ژانر: Drama, Horror, Mystery, Police, Psychological, Seinen, Thriller

تاریخ پخش: بهار 2004

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 74 قسمت

مدت زمان هر قسمت: 24 دقیقه

منبع: Manga

استودیو: Madhouse

کارگردان:Masayuki Kojima

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ لینک فایل تورنت (480P, MKV, 7.4GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, DVD, 520P, 13.5GB, EN Sub)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ESP Sub, ~80MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ~80MB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ~73MB)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ والپیپرهای انیمه

+ لینک فایل تورنت (MKV, DVDRip, 480P, EN Sub, 17GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, x265, 480P, BD, EN Sub, 7.3GB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس // عکس // عکس

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

دکتر کنزو تنما، دکتر ژاپنی جوانی است که به عنوان جراح مغز در بیمارستانی که توسط Heinemann  اداره میشود مشغول به کار میشود و مدارج ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند و به موفقیت و اعتبار بسیار بالایی دست میابد و با Eva دختر Heinemann نامزد میشود اما او مخالف سیاست های درمانی ای است که بیمارستان در قبال بیماران مختلف اتخاذ میکند و همواره در پی عوض کردن انها است روزی دو مجروح که دو قلو هستند را به بیمارستان میاورند که یکی از انها زخم گلوله ای در سر دارد و دیگری کلماتی را با خودش زمزمه میکند که راجع به کشتار و... میباشد پس از مدت کوتاهی بیمار دیگری که یک شخصیت سیاسی برجسته هست نیز در بیمارستان بستری میشود و تنما تصمیم میگیرد بر خلاف سیاست های بیمارستان وارد عمل شود و به جراحی بیمار اولی بپردازد با این تصمیم بیمار اولی نجات میابد اما سیاستمدار جان خویش را از دست میدهد به این ترتیب تنما همه چیزش حتی نامزدش را از دست میدهد ...پس از برکناری تنما قتل های مرموزی در بیمارستان به وقوع میپیوندد و اکثر دکتران به طرز مرموزی به قتل میرسند که Heinemann  رییس بیمارستان نیز جز مقتولین هست به این ترتیب چشم همگان به سوی تنما برمیگردد...

 

 

خلاصه داستان (منبع)

کنزو تنما یک جراح مغز است که در بیمارستانی در آلمان مشغول به کار میشود. و پایه های پیشرفت را یکی پس از دیگری رد میکند و به موفقیت و اعتبار بسیار بالایی می رسد. و با “اوا” دختر رئیس بیمارستان نامزد میشود. اما تنما مخالف سیاست های بیمارستان در قبال بیماران است. و پیوسته و همیشه در پی راهی برای عوض کردن  این سیاست ها است. روزی دو زخمی که دو قلو و برادر هستند را به بیمارستان میاورند که یکی از انها زخم گلوله ای در سر دارد و دیگری کلماتی عجیب را با خودش زمزمه میکند که راجع به کشتار و… است. بعد از مدتی از بستری این دو مجروح بیمار دیگری که یک شخصیت سیاسی بزرگ و معروف هست نیز در بیمارستان بستری میشود و تنما تصمیم میگیرد بر خلاف سیاست های بیمارستان عمل کند. و به جراحی بیماران اولی بپردازد با این تصمیم بیماران اول نجات میابند اما سیاستمدار جان خویش را از دست میدهد به این ترتیب تنما همه زندگی پزشکی اش و حتی نامزدش را از دست میدهد …پس از برکناری تنما قتل های مرموزی در بیمارستان به وقوع میپیوندد و اکثر دکتران به طرز مرموزی به قتل میرسند که رییس بیمارستان نیز جز مقتولین هست به این ترتیب چشم همگان به سوی تنما برمیگردد و او که بی گناست حالا تبدیل به یک قاتل فراری شده چطور می تواند بی‌گناهی خود را ثابت کند ..

 

 

 

 

اندوه عشق

 

 

 

 

اندوه عشق‌ (6 تیر 1383)

 

و آنگاه که بر جاده ی محبت پا میگذاری، به تمامی معنی، تمام وزشهای سرد زمانه را به گوشه یفراموشی می سپاری. و آنگاه که جاده ی محبت را تاریکی و سیاهی فرا میگیرد، درد و تبی در بند بند آدمی نمایان می شود.

باران! زیبایی اندوه عشق را به تمامی اجزاء آدمی نثار می کند.

هنگامی که شبنم از برگ میچکد، آن هنگام است که محبت نابود می شود.

آن هنگامیکه آسمان تیره و تار در فراسوی مکان، در فراسوی مرزهای زندگی  تمامی آدمی را می بلعد.

و آنچنان آدمی را اثیر می سازد که دیگر باغبانی را یارای نگهداری گل نیست.

 گل سرخدیگر نمی روید.! دیگر هیچ غنچه ی گل سرخی در دنیای آدمی رشد نمی کند. و همیشه خار می ماند.

امیدها همه بر بال قاصدک پرواز می کنند و دیگر هیچ قاصدکی در سرزمین عشق  طلوع نخواهد کرد و هیچ قاصدکی نیست تا باد صبا رهسپارش کند به سوی گل سرخ! دیگر گل سرخ معنا نخواهد داشت. قاصدکها همه مردند.

 گل ها همه پژمردند.!

زندگی سخره ی خود را آغاز نموده است و به تو می خندد.

زندگی زیباییش را از تو دریغ خواهد کرد چرا که دیگر امیدی در زندگی نیست و همچنان که شاید در آرزوی مرگ به دنبال قاصدکی باشی و میدانی که قاصدک را نخواهی یافت هرگز!

می دانی که پیام آور شادی، در تلاطم دنیا و سیاهی به نابودی رفته است.

ولی همچنان نا امیدانه منتظر پیدایش یک گل سرخی و قاصدکی و این انتظار ناامیدانه را چه می نامی جز امید؟!

قاصدک به پرواز در خواهد آمد روزی دوباره و آن روز تمامی گلهای جهان به خاطر گل سرخ شکوفا می شوند و قاصدک مزین به کلام یار به سوی گل سرخ می شتابد و هیچ واهمه ای از نابودی در پای یار ندارد.

پس می بینی انتظار نا امیدانه در انتظار آمدن قاصدک، امیدی است که سوسوی حیات را در تو روشن کرده است. و شاید به خاطر این سوسوی کوچک است که امیدوارانه به زندگی می نگری...

بدرود تا رهایی قاصدک!

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 6 تیر 1383

 

= = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

زیر این متن، اسم خودم رو نوشته بودم! یعنی خودم نوشتم؟

هیچی‌ش آشنا نمی‌زنه!

زیادی عشقولانه و ادبی بود! چی جوریاس!؟!

تابستان 83؟ همممممم، می‌دونم کاردانی‌م اون موقع تموم شده بود. یا نهایت پروژه مونده بوده!

شاید هم موقع امتحان‌های پایان ترم بوده (ترم آخر).

یادم نیست.

اگه خودم نوشته باشم که واقعا شاهکاری بودم واسه خودم اون موقع‌ها!!!

 

 

 

عاقل یا دیوانه

 

 

 

 

 

عاقل یا دیوانه

 

خیلی آروم وارد می شه، هیچکسی دم در نیست؛ کارتش رو آماده کرده بود نشون بده.

ولی کسی نبود که کارت رو ببینه.

یه کم تعجب می کنه؛ ولی چون اونقدر اعصابش خورد بود که توجهی نمی کنه.

به پله ها میرسه. می ره بالا، ده تا پله رو خیلی آروم می ره بالا.

حس میکنه خیلی شلوغ است حیاط. به اطراف نگاه می کنه. از همیشه شلوغ تر است.

یا اینطور به نظرش می یاد.

بچه ها جلوی پله های درب اصلی وایستادن، یکی اون بالای پله ها وایستاده.

تلفن را نگاه می کنه. هیچکسی دور و بر تلفن نیست. و این دیگه خیلی عجیب است.

حتی موقع امتحانا هم این تلفن ها صفی دارن کیلومتری...

دور و برش رو نگاه میکنه و دنبال همکلاسی هاش می گرده، ولی کسی رو نمی بینه.

می ره به طرف جایی که اسمها را زدن تا بره سر جلسه بشینه.

تو نمازخانه افتاده. باید از در اصلی بره تو.

از بین اون شلوغی عجیب و غریب رد می شه و از پله ها آروم آروم می ره بالا. تو فکراست. هیچی نخونده، ناراحت است. اولین بار است که درس نخونده، اونم برا پایان ترم. با خودش می گه: اَگه بیافتم چی؟ سه واحد است، مشروط میشم.... ولی دوباره می گه: بابا، بیخیال. این همه آدم می افتن، منم یکیش!!!!!!!!!

در همین موقع صدای یه مرده میاد: خانم وایستا! نمی شه بری تو!

با عصبانیت بر می گرده ببینه کی اینو گفته؛ نگاش به یه مرده می افته که یه هفت تیر گرفته دستش واونو به سمتش نشونه گرفته.

بلند می گه: مرتیکه ی عوضی!

بعد راهش رو ادامه میده. یارو میگه: مگه نشنیدی چی گفتم؟ مگه کری؟ وایستا!!!!!! اگه واینستی شلیک می کنم.

عصبانی تر بر می گرده و بلند میگه: خفه شو مرتیکه ی احمق! اونم امروز که من اعصاب ندارم این مرده شور اومده اینجا! برو گم شو، حوصله ندارم. می‌خوام برم امتحان بدم برم خونه! مزخرف! آشغال.

یکی از مسئولین دانشگاه می گه: خانم لطفا ً مراقب باشین، اینا دیوونه هستن، برگردین پایین، امتحان برگزار نمی شه، دانشگاه دست اوناست. همشون مسلح هستن.

- به درک که مسلح هستن، من بیکار نیستم که بیام اینجا! اومدم امتحان بدم برم. من امروز اصلا اعصاب ندارم. این مرتیکه ی عوضی رو هم خفه کنین.

یارو بر می گرده می گه: خفه شو! اینجا منم که دستور می دم...

دختر حرفش رو قطع میکنه و داد می زنه: من امروز اعصاب ندارم، درس نخوندم، خفه شو تا یه کاری دست خودت ندادی آشغال!

مرده می گه: اگه یه بار دیگه حرف بزنی شلیک می کنم.

دختر: به درک، شلیک کن! جرات داری شلیک کن! خسته شدم، اگه جرات داری شلیک کن دست و پا چلفتی!!!!

وقتی دختر داشت حرف میزد بعضی از پسرهایی که اونجا، اون پایین وایستاده بودن شروع می کنن به تشویق کردن دختر!

ناگهان صدای گلوله بلند می شه! همه جیغ می زنن، هر کدوم به یه وری می رن، بقیه ی افراد هم یه نگاهی می کنن ببین چی به سر ِ همکارشون اومده! می بینن که اوضاع رو تونسته کنترل کنه برا همین سر جای خودشون وایستاده بودن.

مرد: مگه نگفتم ساکت باشین، اگه یه بار دیگه کسی حرف بزنه دیگه تیر هوایی خالی نمی کنم، این گلوله رو تو مخ اونی که حرف زده خالی می کنم.

دختر: تو غلط می کنی!!!!!! اصلا برا چی اومدی اینجا؟‌می خوایین چه غلطی بکنین؟

مرد عصبانی میشه، اسلحه رو به طرف دختر می گیره و می گه: خودت خواستی!

آماده می شه تا شلیک کنه، دستش رو می زاره روی ماشه.

چشمهای دختره انگار آتیش ازش می ریخت، به سمت مرد می ره.

مرده میگه: نیا جلو، شلیک می کنم، نیا! همونجا وایستا!!!!!!!!!! مگه نمی شنوی چی میگم؟

دختر همون طوری که به طرف مرد می ره میگه: اگه جرات داری شلیک کن! مرتیکه ی آشغال اومده با دوستاش اینجا که چی بشه؟ چه غلطی بکنه؟؟؟؟؟؟؟

در همون حالی که حرف می زد به مرد نزدیک تر می شه، مرده یه کم می ترسه، با این که اسلحه دستش بود، مسئولینی که اونجا بودن هی می گفتن خانم بس کن! خودتو به کشتن میدی و.....

ولی دختر اصلا ً نمیشنید، حرفهای هیچکسی رو نمی شنید، حتی حرفهای اون یارو رو، اونقدر اعصابش خراب بود که حسابی قاط زده بود، به هیچی فکر نمی کرد.

درمقابل چشمهای حیرتزده ی همه اسلحه رو از دست مرد می گیره و به پاهای مرد شلیک میکنه، صدای جیغ و فریاد دانشجوها بلند می شه، مرد می افته رو زمین، دوستاش به طرفش میان، دختره اون قد قاطی کرده که به هیچی اهمیت نمی ده، به طرف اونا هم شلیک میکنه.

همه شوکه شدن، صدای آه و ناله ی اونایی که اسلحه داشن در اومده بود، دختر به طرف اونا میره و اسلحه هاشونو بر می داره و رو می کنه به یکی از مسئولین و می گه: زنگ بزنین 110 بیاد این ارازل و اوباش رو جمع کنه.

خیلی خونسرد از تو کیفش کارت تلفن رو در میاره و به سمت تلفن میره؛ شماره می گیره، شروع میکنه به حرف زدن:

- سلام عزیز، خوبی؟ نه خونه نیستم، دانشگاهم، امتحان دارم، باید برم سر جلسه، برگشتم خونه زنگ می زنم؛ باشه؛ دوسِت دارم، خدافظ.

بعد این که گوشی رو میزاره می ره تو راهرو، می ره تو نمازخونه و روی صندلی میشنه تا بیان ورقه هارو بدن و امتحان شروع بشه...

 

*
ادگار مورن: برای کامل کردن احساس ما از واقعیت، عالم خیال ضرورت دارد، بدین معنی که واقعیت، بدون عالم خیال ما، کاملا‌ ً واقعی نیست.

*
شکسپیر: طبیعت تمام شگفتی های پنهان را آشکار می سازد.

 

 

نوشته شده توسط ویروس – در تاریخ 6 تیر 1383

 

 

= = = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

چه داستان‌هایی نوشتم هاااا!

حالا که داشتم می‌خوندم، دیدم مکان وقوع داستانی که نوشتم، همون دانشگاه دوران کاردانی‌م بوده.

چه خفن بودم، خودم نمی‌دونستم!

جوونی کجایی که یادت بخیر!

هاهاها، تیکه مربوط به تلفن‌های دانشگاه رو که خوندم، دقیقا یادم افتاد.

همیشه صف کیلومتری داشت. تلفن عمومی‌های کارتی.

اون موقع‌ها، هر کسی موبایل نداشت.

اگه می‌خواستی توی دانشگاه به کسی زنگ بزنی، باید صف وایمیستادی.

تازه اطرافیان می‌تونستن بشنون چی میگی.

هممممم، راستش اون موقع‌ها، فکر می‌کنم، می‌تونستم  دقیقا مثل این دختره، دیوونه بازی در بیارم.

ولی حالا سن و سالی ازم گذشته.

خیلی خیلی خیلی خیلی ترسو شدم!

 

 

Mutsu Enmei Ryuu Gaiden: Shura No Toki

 

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/3/56847.jpg

Mutsu Enmei Ryuu Gaiden: Shura No Toki

 

 

 

نام انیمه: Mutsu Enmei Ryuu Gaiden: Shura No Toki

نام انیمه: Time of Shura

نام انیمه: Shura no Toki - Age of Chaos

نام انیمه: 陸奥圓明流外伝 修羅の刻

نام انیمه: Shura no Toki

ژانر: Action, Historical, Martial Arts, Samurai, Shounen

تاریخ پخش: بهار 2004

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 26 قسمت

مدت زمان هر قسمت: 23 دقیقه

منبع: Manga

استودیو: Studio Comet

کارگردان: Misawa Shin

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, EN Sub, ~160MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, DVD, 480P, EN Sub, x265, ~130MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ~60MB)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 592P, ESP Sub, ~170MB )

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک فایل تورنت (MKV, 480P, EN Sub, 3.6GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, x265, 530P, EN Sub, DVD, 3.2GB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, x265, 530P, EN Sub, DVD, ~130MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, EN Sub, ~130MB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

افسانه‌ای هست که میگه در طول دوره هیان مردانی وجود داشتن که بدون سلاح می‌جنگیدن اونا به قاتلان خونریزی مشهور بودن و بدون شکست سلطنت می‌کردن تکنیک اونا سبک موتسو اِنمی نامیده میشد، در میان این مردان تنها باقی مانده آن‌ها در دوران سکیگاهارا ظاهر می‌شود و عصر آشوب را به وجود می‌آورد...

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

افسانه‌ها از هنری رزمی و شکست ناپذیر به نام “موتسو انمی-ریو” سخن می‌گویند، شیوه‌ای که به شخص توانایی این را می‌دهد تا بدون سلاح هر تعداد دشمن را با سرعت و قدرتی باورنکردنی نابود کند. این داستان درباره‌ی سه نسل از کسانی است که نام “موتسو” را با خود دارند و رویارویی و نبردهای آنها با قوی‌ترین مبارزان دوره‌ی آن‌ها.

 

 

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/11/21238.jpg

 

توضیحات من درباره‌ی انیمه‌ی Mutsu Enmei Ryuu Gaiden: Shura No Toki

 

یوهاهاها

چه انیمه‌ی جالبناکی! خیلی باحال است.

یاکومو، نقش اول کار هم بسی بسیار جذاب است. اصلا یه چیزی!

سبک عجیب «موتسو انمی-ریو» ... همممم، دوره‌ی سامورایی ها هستیم، ولی این پسره یاکومو داره با هنرهای رزمی مبارزه می‌کنه.

بقیه شمشیرزن هستن! یه خورده عجیب است.

ولی ‌یاکومو خیلی باحال استتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

کاراکتر‌ موساشی هم بسی بسیار قدرتمند است.

تا الان که شش قسمت دیدم، بسی بسیار راضی بودم.

قسمت هشت رو دیدم. انگاری چندین سال از اون زمان گذشته. کاراکترها عوض شدن.

ااااااااااااااااااا، نمی‌خواهم! الان یاکومو نداریم دیگه!!

قسمت 14 رو هم دیدم. دوباره این سری هم تمام شد و پرش زمانی داریم.

انگاری هر دفعه یه نفر وارث سبک موتسو میشه. تا حالا که پسرِ یاکومو وارث بود و یه حریف قدر هم داشت.

احتمالا از اینجا به بعد، نوه‌ی یاکومو باید باشه.

خب حالا رسیدیم به زمان شینسنگومی! نوه‌ی یاکومو الان داره با سوجی و هیچیکاتا مبارزه میکنه.

شرمنده‌ی اخلاق ورزشی! جون به جونم کنن، فقط هیجیکاتا و کلا شینسنگومی رو در گینتاما قبول دارم! بقیه‌شون رو نمی‌خواهم.

یوهاهاهاهاها

قسمت 17، رسیده به زمانی که یه سری از تفنگ استفاده می‌کنن یه سری از شمشیر!

خارجی‌ها هم کم کم اومدن.

به جونِ تو یادم رفت دارم یه انیمه‌ی دیگه نگاه می‌کنم. این قسمت 17 دقیقا داستان انیمه‌ی Fuyu no Semi بود.

قسمت آخر رو هم دیدم و میشه گفت دارم زار می‌زنم.

این قسمت‌های آخر زمان پایان دوره‌ی سامورایی‌ها بود. این که چی جوری اعضای شینسنگومی نابود میشن.

چی جوری کوندو-سان کُشته میشه. سوجی به خاطر سل می‌میره.

هیجیکاتا یه تنه به دشمن میزنه و همه‌شون ترسیدن ... این که با نامردی کُشته میشه.

کل تفنگدارها بهش تیراندازی می‌کنن و کُشته میشه ...

چه انیمه‌یی بود.

اون فیلم سینمایی آخرین سامورایی که تام کروز بازی می‌کرد، یعنی شخصیت هیجیکاتا بوده؟ اصلا اون فیلم رو یادم نیست. باید برم دانلود کنم و ببینم.

اینقده که تاریخ این زمان از ژاپن رو یاد گرفتم، تاریخِ خودمون رو بلد نیستم :D

خیلی دردناک بود ...

 

طرز تهیه نان شکلاتی (مناسب برای افطار)

 

 

 

 

 

طرز تهیه نان شکلاتی (مناسب برای افطار)

 

مواد لازم خمیر :

آرد : 4 پیمانه

تخم مرغ : 1 عدد

شیر : 1 پیمانه

شکر : 3 قاشق غذاخوری

کره : 100 گرم

مایه خمیر : 1 قاشق چایخوری

 

روش تهیه خمیر:

ابتدا نیمی از شیر را گرم کنید ( ولرم ) سپس یک قاشق غذاخوری از شکر را داخل آن حل کرده و مایه خمیر را به آن اضافه کرده، درب ظرف را ببندید و در جای نسبتاً گرمی قرار دهید تا مایه خمیر عمل آید. ( حدود 10 دقیقه )

تخم مرغ، شیر، شکر، کره آب شده و مایه خمیر آماده را با هم مخلوط کنید.

سپس آرد را داخل ظرف گودی بریزید و وسط آن را باز کنید و سپس مخلوط تخم مرغی را در وسط آن بریزید و کمی با قاشق هم بزنید و سپس با دست شروع به ورز دادن خمیر کنید. حدود 5 دقیقه خمیر را به خوبی ورز دهید. ( یا از خمیر زن استفاده کنید )

سپس خمیر را گرد کرده داخل یک ظرف در دار گذاشته و در جای نسبتاً گرمی قرار دهید. ( 2 ساعت زمان استراحت اولیه خمیر است )

 

طرز تهیه نان

سپس روی میزتان کمی آرد پاشیده و خمیر نان را کامل پهن کنید.

شکلات را به روش بن ماری ( آب کردن شکلات روی بخار کتری و غیر مستقیم ) یا درون مایکرویو آب کنید و درون قیف بریزید.

خمیر را به 4 قسمت مساوی تقسیم و مانند تصویر زیر دو طرف خمیر را یک تای باریک بزنید و با قیف به آرامی شکلات آب شده را روی خمیر بریزید.

مجددا مانند تصویر، خمیر را یک بار دیگر تا کنید تا در نهایت به یک باریه تبدیل شود.

مجدد با وردنه روی خمیر را کمی صاف کنید تا شکلات درون خمیر پخش شود.

با چاقو به آرامی خمیر را برش بزنید.

برش های خمیر را درون سینی فرکه از قبل چرب کرده اید بگذارید و روی ان با قلمو زرده تخم مرغ و زعفران بزنید.

زمانی که رویه خمیرتان طلایی شد فر را خاموش کرده و نان ها را درآورید.

در انتها نان های شکلاتی را درون پودر قند بغلطانید.

این نان شکلاتی کم شیرین بوده و یکی از بهترین نان ها برای یک افطاری سبک به همراه چای است.

 

 

منبع: سیمرغ

 

 

 

راز - دانیل استیل

 

 

 

 

راز - دانیل استیل

 

نام کتاب: راز

نام اصلی: Secret

نویسنده: دانیل استیل (Danielle Steel)

مترجم: شهرزاد ارشد نژاد

نوبت چاپ: چاپ سوم - 1373

ناشر: دبیر

تعداد صفحات: 331 صفحه

+ اطلاعات بیشتر: لینک // لینک // لینک // لینک

 

داستان

سابینا ستاره ی سینما، یک تماس از دوستش مل دریافت می کنه.

که اون رو برای بازی کردن در یک سریال دعوت کرده.

سابینا تا این لحظه، حاضر نبوده که هیچ سریالی رو بازی کنه.

ولی موافقت می کنه فیلم نامه رو بخونه.

و در نهایت قبول می کنه.

کلیت داستان در مورد بازیگرهایی است که در این سریال نقش دارن.

هر کدوم زندگی خصوصی خودشون رو دارن.

جین - ژاک - بیل - گبی - سابینا

هر کدوم شکست های خودشون رو دارن.

ولی در حین ساخت سریال، این افراد با هم به خوبی کنار میان.

انگار یه خانواده ی بزرگ باشن.

با مشکلاتی که در حین کار برای هر کدومشون پیش میاد، به هم کمک می کنن و ...

 

 

 

Ai No Kusabi

 

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/8/6531.jpg

Ai No Kusabi

 

 

نام انیمه: Ai No Kusabi

نام انیمه: The Space Between

نام انیمه: Love Wedge

نام انیمه: Wedge of interval

نام انیمه: Wedge of Love

نام انیمه: 間の楔

ژانر: Drama, Romance, Sci-Fi, Yaoi

تاریخ پخش: 1992

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 2 قسمت OVA

مدت زمان هر قسمت: 54 دقیقه

کارگردان: Akiyama Katsuhito

منبع: Light novel

استودیو: AIC

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

نکته: این انیمه ورژن 4 قسمتی 2012 هم داره. ولی همین ورژن قدیمی خیلی بهتر است.

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود فایل تورنت (MKV, DVD, EN Sub, 850MB)

+ لینک دانلود انیمه (کانال یائویی ورلد)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی (کانال یائویی ورلد)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس // عکس // عکس // عکس // عکس

+ لینک دانلود انیمه (MKV, DVD, EN Sub, ~430MB)

+ تماشای آنلاین انیمه (DVD, 480P, x264)

+ لینک دانلود زیرنویس انگلیسی

+ لینک فایل تورنت (MKV, DVD, EN Sub, 843MB)

 

 

 

خلاصه داستان (منبع)

On planet Amoi, a great society has developed, creating a computerized city called Tanagura, ruled by supercomputer Jupiter. The populace is almost entirely male and is based on hair color; silver and/or blonds are the elitist, ending with dark/black haired as the bottom of society, often known as "mongrels". Blondies keep "pets", young boys kept for a few years, especially made for performing sexual actions for the Blondie's voyeurism entertainment. Blondies aren't suppose to keep pets for long or interact sexually with pets, but one blondie named Iason Mink has kept a pet named Riki, for years and is rumored to sleep with him. Iason refuses to let go of Riki, even with Jupiter's disapproval. Riki fights with his emotions and society problems, unable to decide what to do about his old friend/lover Gai (Guy) and their gang. Iason is obsessed with keeping Riki, and Riki doesn't know what to do; fight against him or surrender to him.

 

 

خلاصه داستان (منبع: یائویی ورلد)

در آینده دور که تکنولوژی پیشرفت چشم گیری داشته، ملت ها زیرنظر ژوپیتر با هم متحد شده و بلوندی ها که انسان های برتر و اشرافی جامعه هستند به جوامع حکم فرمایی میکنن. بلوندی ها از افراد آموزش دیده و تحصیل کرده ی جامعه به عنوان حیوان خانگی ( برده ی جنسی ) استفاده میکنن.

« ریکی » که یک انسان عادی و از قشر فقیر جامعه هست با دوست نزدیکش « گای » که رابطه ی عاطفی خاصی با هم دارن همراه با دار و دسته شون در بازار سیاه کار میکنن. ریکی که دشمن های زیادی داره توسط یه عده مورد حمله قرار میگیره و « ایاسون » که یک بلوندی اصیل هست کمکش میکنه و ریکی در ازا بهش پیشنهاد یک شب همخوابی رو میده. مدتی نمیگذره که ریکی به مدت سه سال ناپدید میشه و زمانی که برمیگرده گای متوجه تغییر رفتارش میشه و برای پرده برداشتن از اتفاقات این سه سال و رابطه ی  واقعی ریکی و ایاسون اقدام میکنه...

 

 

توضیحات راجب انیمه (منبع: یائویی ورلد)

۱. «بلوندی»: به قشر اشرافی جامعه که زیر نظر ژوپیتر حکومت بر اتحاد ملت ها را در دست دارند گفته میشود که نژاد برتر انسان ها هستند و از انسان های عادی به عنوان «برده» و «لوازم خانگی» استفاده میکنند.

۲. «برده»: یا همان حیوان خانگی به انسان هایی اصیل که از آکادمی و تحصیل کرده هستند گفته میشود که به عنوان برده برای نیاز های جنسی، سرگرمی و غیره به بلوندی ها تعلق میگیرند گفته میشود که با حلقه ی بردگی توسط اربابشان ( بلوندی ها و اشرافیان ) کنترل میشوند.

۳. «لوازم خانگی» یا «خدمتکار»: واژه اصلی به معنای وسایل خانگی ایست، انسان هایی که برای انجام دستورات و کارهای نظافت و غیره ی بلوندی ها زیر نظر آن ها به بلوندی ها و برده هایشان خدمت میکنند، در زیرنویس به عنوان خدمتکار عنوان میشوند.

۴. «رعیت»: به انسان های دورگه و معمولی از قشر پایین جامعه گفته میشود که سواد آکادمیک ندارند.

۵. «ژوپیتر»: حکمران اتحاد ملیت هاست در شهر متمدن و پیشرفته ی تاناگوراست که دربار سلطنتی اش را بلوندی ها تشکیل میدهند.

۶. « تاناگورا »: شهری پیشرفته و رباتیک که مخصوص طبقات بالای جامعه ست و حاصل اتحاد ملیت هاست. ژوپیتر در این شهر بنیان گذاری شده.

۷. « ائوس »: عمارت عظیم و پیشرفته ای از نظر امنیتی که در بهترین محل تاناگورا قرار دارد و بلوندی ها و ژوپیتر مقیمِ این عمارتِ برج مانند، هستند.

۸. « سیگار بلک مون »: سیگاری که حاوی ماده ی مخدر آرام بخش با دوز بسیار بالاییست که باعث مرگ مصرف کننده میشود و به استفاده برای خودکشی شهرت دارد.

 

 

 

 

 

Detective Conan Movie 02: The Fourteenth Target - 1998

 

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/1900/94316.jpg

Detective Conan Movie 02: The Fourteenth Target - 1998

 

 

 

نام فیلم انیمه‌یی: Detective Conan Movie 02: The Fourteenth Target

نام فیلم انیمه‌یی: Case Closed: The Fourteenth Target

نام فیلم انیمه‌یی: Meitantei Conan: Jyuuyonbanme no Target

نام فیلم انیمه‌یی: 名探偵コナン 14番目の標的

ژانر: Adventure, Mystery, Comedy, Police, Shounen

تاریخ پخش: بهار 1998

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: یک قسمت

مدت زمان فیلم انیمه‌یی: یک ساعت و 39 دقیقه

منبع: Manga

استودیو: TMS Entertainment

کارگردان: Kodama Kenji

زیرنویس انگلیسی دارد

 

 

 

لینک‌های مربوط به فیلم انیمه‌یی

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, 720P, EN Dub, ~500MB)

+ تصاویر: عکس // عکس // عکس

+ لینک فایل تورنت (MKV, 1080P, BDRip, EN Sub, 6.5GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, 720P, BDRip, EN Sub, 2.5GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, x264, BDRip, 720P, RAW, 1.3GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, x264, 1080P, BD, EN Sub, 7.5GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, x264, 720P, BD, RAW, 1.9GB)

+ تماشای تریلر فیلم انیمه‌یی

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, BDRip, 1080P, EN Sub, 6.5GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, BDRip, 720P, EN Sub, 2.4GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, x265, 1080P, EN Sub, 2.8GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, BD, 1080P, x264, EN Sub, 7.5GB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت

 

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

ران مدام خواب مادرش را می‌بیند و این همش به خاطر اتفاق‌هایی ست که 10 سال پیش افتاده است و در حال حاضر مجرمی که تا به حال تعداد زیادی از مردم رو زخمی کرده در شهر حضور دارد...

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=fQeISPACINE

 

 

خلاصه داستان (منبع)

A mysterious attacker has appeared and is assaulting people whose names contain a number from the standard deck of cards in descending order. When Conan Edogawa points out that all the victims are related to the now famous detective Kogorou Mouri, suspicion immediately falls upon the recently released convict Jou Murakami, as Kogorou was the one responsible for his arrest ten years prior.

With potential victims still at risk, Conan and the police are determined to catch the culprit. As the case gradually unfolds, both Conan and his friend Ran Mouri learn more about her parents' separation and the truth on what transpired a decade ago.

 

 

 

 

 

طرز تهیه کیک عصرانه هلندی

 

 

 

 

 

طرز تهیه کیک عصرانه هلندی

 

وبسایت دلگرم: در این مطلب طرز تهیه کیک عصرانه هلندی را به شما آموزش داده ایم. این کیک را درست کنید و با چای، از خوردن آن لذت ببرید.

 

مواد لازم:

آرد سفید ½ 2 پیمانه

تخم مرغ 3 عدد

روغن مایع ¾ پیمانه

ماست ¾ پیمانه

شکر 1 پیمانه

بیکینگ پودر 2 قاشق چایخوری

جوش شیرین ½ قاشق چایخوری

وانیل ¼ قاشق چایخوری

 

طرز تهیه:

1- شکر را در ظرف گودی ریخته و وانیل را می افزاییم و مخلوط می کنیم. (می توان به جای وانیل از رنده پوست یک لیمو ترش یا رنده نصف پوست یک پرتقال استفاده کرد که طعم فوق العاده ای به کیک می دهد)

2- تخم مرغ ها را یکی یکی می افزاییم، و هر یک آنقدر هم میزنیم( با چنگال یا همزن) تا روی آن حباب ایجاد شود و سپس تخم مرغ بعدی را می افزاییم.

3- روغن و ماست را می افزاییم و در حدی که مواد یکنواخت شود هم میزنیم.

4- آرد را سه بار الک می کنیم و بیکینگ پودر و جوش شیرین را به آن می افزاییم و مخلوط می کنیم.

5- آرد را (که با و بیکینگ پودر و جوش شیرین مخلوط شده) کم کم به بقیه مواد می افزاییم و فقط در حدی که مخلوط شود هم میزنیم.

6- مواد را در قالب ریخته و در فر 180 درجه سانتیگراد یا 350 درجه فارنهایت قرار می دهیم. مدت پخت بستگی به فر دارد. ولی به طور متوسط بین 30 تا 45 دقیقه زمان برای پخت لازم است.

 

نکات: 

1. حتما فر را از 15 تا 30 دقیقه قبل روشن کنید تا گرم شود.

 2. با یک خلال دندان یا چنگال در کیک فرو می کنیم، اگر ذرات کیک به آن نچسبید کیک آماده است.

 3. اگر می خواهید روی کیک طلایی شود 2-3 دقیقه شعله بالای فر را روشن کنید.

4. میتوانید به خمیر این کیک پودر کاکائو یا نسکافه، کشمش، گردو و ... بیفزایید.

 

 

منبع: برترین ها

 

 

 

Kimi ga Nozomu Eien

 

 

See the source image 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/5/10227.jpg

Kimi ga Nozomu Eien

 

 

نام انیمه: Kimi ga Nozomu Eien

نام انیمه: Rumbling Hearts

نام انیمه: The Eternity You Wish For

نام انیمه: 君が望む永遠

ژانر: Drama, Romance, Slice of Life

تاریخ پخش: پاییز 2003

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 14+4 قسمت

مدت زمان هر قسمت: 23 دقیقه

منبع: Visual novel

استودیو: Studio Fantasia

کارگردان: Watanabe Tetsuya

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی – قسمت‌های OVA

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 720P, BluRay, ~90MB)

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس // عکس // عکس

+ لینک فایل تورنت (MKV, BD, 720P, EN Sub, +OVA, 9.4GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, DVD, EN Sub, 3.9GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, 720P, BD, +OVA, RAW, 6.2GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, BDRip, EN Sub, 3.2GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, x264, +OVA, 1080P, BD, RAW, 16GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, EN Sub, 3.4GB)

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس // عکس // عکس

+ لینک دانلود انیمه (MKV, Ger Sub, BD, 1080P, ~550MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, EN Sub, BDRip, 528P, ~250MB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

 

 

 

خلاصه انیمه (منبع)

اولش، تاکایوکی نارومی فقط به این دلیل با میزوکی هایاسا دوست شده بود چون بهترین دوست میزوکی، هاروکا سوزومیا بهش علاقه داشت، به هر حال بعد از اون، تاکایوکی، رفیقش شینجی تایرا، و میزوکی بزرگ و بهترین دوستای هم شدن. بعدش یه روز هاروکا به تاکایوکی اعتراف کرد عاشقشه. تاکایوکی برای اینکه به احساسات هاروکا لطمه‌ای وارد نشه، قبول کرد باهاش قرار بزاره. بعد از یه سری حوادث، رابطه اونا صمیمی شد، حتی بعد از اینکه تاکایوکی و میزوکی شروع به ابراز علاقه به همدیگه کردن. ولی ناگهان، ضربه‌های غم انگیز، باعث میشه همه چیز برای این چهار دوست هرگز همونطوری که بود نشه...

 

 

 

 

 

توضیحات من درباره‌ی انیمه‌ی Kimi ga Nozomu Eien

خب راستش بی‌نهایت اعصاب خوردکن است.

الان رسیدم قسمت هشتم.

ببین، از اولش هم حماقت و اشتباه نارومی بود که با هاروکا قرار بگذاره.

شاید اگه هایاسه بهش نگفته بود به خاطر هاروکا با شماها دوست شدم، شاید نارومی به هایاسه اعتراف می‌کرد.

نارومی احتمالا به خاطر هایاسه حاضر شد با هاروکا قرار بگذاره.

بعدش هم که هاروکا سه سال رفت کما.

هایاسه و نارومی با هم شدن! از همون اول هم، همدیگه رو می‌خواستن ولی به خاطر هاروکا ...

این طوری هم به خودشون ضربه زدن، هم به هاروکا!

اگه از اول هاروکا رو نمی‌خواست مجبور نبود باهاش قرار بگذاره تا احساسات همه‌شون داغون بشه.

وقتی هاروکا تصادف کرد و رفت کما، من خوشحال شدم.

چون این طوری لااقل هایاسه می‌تونست با نارومی باشه.

دقیقا وقتی قرار بود خونه مشترک بگیرن، بعد از سه سال، هاروکا بیدار شده. ولی هنوز نمی‌دونه که سه سال گذشته.

داره خیلی به نارومی فشار میاره. نارومی هم عذاب وجدان داره.

چون اون روزی که با هاروکا قرار داشت، دیر رسیده بود سر قرار و هاروکا تصادف کرده بود.

هایاسه هم خودش رو مقصر می‌دونه که چرا اون روز قرار، نارومی رو به حرف گرفته بوده.

دکتر هم الان گفته که نباید به هاروکا بگن که سه سال خواب بوده.

این طوری دارن هایاسه و نارومی رو تحت فشار بیشتر میگذارن. اوضاع هیچ کدومشون خوب نیست.

نارومی مجبوره هر روز بره بیمارستان ملاقات. دقیقا مجبور است. چون پدر و مادر هاروکا بهش گفتن بیاد.

قسمت دهم رو هم دیدم.

میشه گفت یکی از اون انیمه‌هایی است که قلبِ آدم رو مچاله می‌کنه.

بد نیست برای بعضی قسمت‌ها یه جعبه دستمال کاغذی کنار دستت داشته باشی.

قسمت 14 (آخر) رو هم دیدم. میشه گفت پایان رضایت بخشی داشت.

هایاسه با نارومی بهم زد. ولی هر دو داغون بودن.

نارومی بالاخره با خودش کنار اومد. فرار نکرد. قرارداد شبعه‌ی اصلی رو امضاء کرد.

و حالا باید شهر رو ترک کنه. ولی قبل از اون، باید چند تا کار انجام بده.

باید با هاروکا خداحافظی کنه. این سه سال، همه‌ش از روی عذاب وجدان و وظیفه سر می‌زده.

بالاخره نارومی با هاروکا خداحافظی می‌کنه.

حالا باید دنبال هایاسه بگرده. هایاسه از کارش استعفا داده. معلوم نیست کجاست.

نارومی همه جا رو می‌گرده. به هر کسی که می‌شناخت زنگ زد.

در نهایت به محل آرام‌بخش خودش میره و زیر بارون گریه می‌کنه.

هایاسه هم میاد اونجا. نارومی کلی التماس می‌کنه. اعتراف می‌کنه که عاشقِ هایاسه است.

هر دو تا شهر رو ترک میکنن و به محل کارِ جدیدِ نارومی می‌روند.

چند سال میگذره... و پایان داستان.

حالا باید 4 تا قسمت OVA هم نگاه کنم. که با اسم Kimi ga Nozomu Eien: Next Season مشخص شده.

قسمت OVA یک، داستان یه جور دیگه رقم می‌خوره. بعد از مرخص شدن هاروکا، نارومی باهاش می‌مونه. هایاسه هم ناپدید میشه و اصلا با نارومی نبوده.

میشه گفت از روند داستانی اسپشیال یک، اصلا و ابدا خوشم نیومد.

قسمت OVA دو هم در ادامه‌ی قسمت قبلی‌ش بود. با این تفاوت که اصل داستان در مورد خداحافظی و جدایی هایاسه و نارومی بود. که از روند این هم خوشم نیومد.

قسمت OVA  سه در مورد آکانه (خواهر هاروکا) است. این هم عاشقِ نارومی شده بوده. ولی هیچ وقت به کسی حرفی نزده بوده.

قسمت OVA چهار هم نشون میداد که چی جوری قرار شد هاروکا و نارومی از اول همه چی رو شروع کنن و تا آخر عمر با هم باشن.

یه هشدار بدم، اگه از پایان انیمه راضی بودین، این چهار تا قسمت OVA رو نگاه نکنین. یه جورایی ضدحال می‌زنه به داستانِ اصلی.

 

 

 

GTO Bad Company

 

 

 

 

http://kazugeek.com/wordpress/wp-content/uploads/2012/08/XCover.jpg

 

Manga: GTO Bad Company

 

نام مانگا: GTO Bad Company

نام مانگا: جی.تی.اُ دار و دسته بد

ژانر: Action, Comedy, School Life, Shounen

وضعیت: تمام شده

تعداد چپترها: 10 چپتر

نویسنده و هنرمند: FUJISAWA Tohru

سال انتشار: 1997

ترجمه فارسی و انگلیسی دارد

+ لینک خواندن آنلاین مانگاگ – ترجمه فارسی

+ لینک دانلود مانگا - ترجمه فارسی

+ معرفی و لینک دانلود انیمه Great Teacher Onizuka

 

خلاصه داستان (منبع: انیم ورلد)

در این سری کوتاه، داستان در مورد چگونگی آشنایی و بعد تبدیل اون به دوستی عمیق بین اونیزوکا و ریوجی میپردازه...