جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

اکسیر حیات

 

 

 

https://vignette.wikia.nocookie.net/elderscrolls/images/e/ee/Elixir_of_Vitality_card_art.png/revision/latest?cb=20180131140417

 

 

« اکسیر حیات »

 

تا به حال فکر کرده اید  که شما هیچ وقت نمی میرید؟

یک موجود فنا ناپذیر!

با این که سالهای سال تلاش کردید که زنده نمانید، لا اقل اگر هم تلاشی

نکرده باشید، هیچ کاری هم برای زنده ماندن انجام نداده اید!

آری، بارها پیش خود فکر کرده ام که من، یک موجود ابدی هستم، فناناپذیر!

همیشه زیر بار مشکلات خم شده ام ولی هیچ وقت نابود نشده ام!

و حال با بدنی خمیده رو به سوی فردا دارم!

                              انتظار مرگ!

 ولی یک حس درونی می گوید: « تو نابود نمی شوی، تو تا پایان جهان باقی

خواهی ماند، تو ابدی هستی.... »

ولی من!

              خود با دست های ناتوان و ضعیف

     اکسیر حیات را به دور انداختم 

        بدون آنکه ذره ای از آن را بنوشم!

ولی با این حال، ابدی هستم!

          می دانم که خدا فرشته ی خوبش را برای من نمی فرستد!

چرا که من باید اندوهگین ترین موجود فانی که ابدی شده است باشم.

شکستن های بسیار باید در کار باشد

          ولی من، خود با دست های کوچک و ضعیف و ناتوان

اکسیر حیات را به دور انداختم!

همیشه امیدی در نا امید ترین لحظه ها و جود دارد.

              ولی

 افسوس

               افسوس

وقتی می دانی،

                        وقتی می دانی که ابدی هستی، وقتی

به جاودانی بودن خود فکر می کنی، کورسوی امید را از دست

می دهی............

اعتقاد به منجی بشر داری و می دانی که تا آن زمان زنده خواهی ماند.

و چه عبث است اگر بپنداری از این دنیا خواهی رفت!

خرده مگیرید که چرا به مرگ می اندیشم!

          خرده مگیرید که چرا میخواهم فانی باشم!

اگر شما هم ابدی می بودید! آنگاه احتیاج به فنا داشتید!

خرده مگیرید که اعتقادات را زیر پا نهاده ام!

          خرده مگیرید که مدتهاست حافظ را نمی شناسم!

مدت هاست شعرها برایم مفهومی در بر ندارند!

        اعتقادات بسیاری را از دست داده ام!

بر این نالان و رنجور خرده مگیرید!

             آیا این ابدی، حقی برای داشتن آرزو ندارد؟

آیا این موجود جاودانه، حقی برای درخواست فانی بودنش ندارد؟

چه میگویید؟

               چرا این چنین رفتاری را پیشه کرده اید!؟

زیر مشکلات بسیار از پا درآمده ام،

                  ولی هنوز زنده ام! زنده!

چگونه زندگی یی؟ و برای چه؟

                  وقتی تا پایان جهان این چنین باشی

هنگامی که این چنین باشی، تلاشی برای زیستن و بقا نخواهی کرد!

         خرده مگیرید!

       و هنگامی که به فکر فرو میروی تا خود کاری انجام دهی...

ولی نمی شود!

               واقعا ً نمی شود!

 حافظ را رها کردم چرا که حرفهایش راست بود!

              سهراب را رها کردم چرا که داستانش برایم زجر آور بود!

مشیری را به گوشه ای نهادم که مرا بیش از این نرنجاند!

شعر ها رنگ باختند! ولی همچنان هستند!

                 می خواهند مرا تا پایان جهان همراهی کنند!

نمی پرسند که تو نیز این چنین میخواهی؟!

          مدتهای مدیدی است که حرفی نزده ام!

سکوت!!!!!!!!!!!!!!!

       و سکوت سرشار از ناگفته هاست!

                      و زندگی بسان لجنزاری است که پایانی ندارد!

حال افسوس می خورم، بیشتر از هر زمان دیگری!

        افسوس میخورم که چرا من باید انتخاب میشدم!

چرا من باید این چنین ابدی میشدم؟!

            موجودی ابدی و مزخرف! با دست و بالی که یارای هیچ

کاری را ندارد!

    مدت های بسیاری است که رویاها پرواز کرده اند و به سرزمین

خود بازگشته اند!

   آنها نیز رهایم کرده اند!

آنها نیز حاضر به ابدی بودن نیستند!

       تنهای تنها!!!!!!!!!!!!!! تا پایان جهان!

و باز ترسی موهوم از ادامه ی زندگی!

                     چاره ای اندیشه کن! به راستی باید تا ابد باقی ماند؟

  اکسیر حیات را با دست های خود به دور افکندم!

             اگر اکسیر حیات را نوشیده بودم، شاید که زودتر فنا پذیر می شدم!

افسوس!

        افسوس!

              بر سرنوشت موجود ابدی!

موجودی که تا پایان جهان خواهد ماند!

        و آنگاه که منجی آمد، به کدامین سو خواهد رفت؟ جزء یمین است یا

یسار؟

           ننگ بر تو که ابدی هستی!

خرده مگیرید که چرا به مرگ می اندیشم!

      خرده مگیرید که چرا به مرگ می اندیشم!

             من با دست های خود،

         اکسیر حیات را به دور افکنده ام!

                    خرده مگیرید!

 

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 30 شهریور 1383

 

 

 

Detective Conan Movie 03: The Last Wizard Of The Century - 1999

 

 

Detective Conan Movie 03: The Last Wizard of the Century - Social Anime 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/12/20103.jpg

Detective Conan Movie 03: The Last Wizard Of The Century - 1999

 

 

 

نام فیلم انیمه‌یی: Detective Conan Movie 03: The Last Wizard Of The Century

نام فیلم انیمه‌یی: Case Closed Movie 3: The Last Wizard of the Century

نام فیلم انیمه‌یی: Meitantei Conan: Seikimatsu no Majutsushi

نام فیلم انیمه‌یی: Detective Conan Movie 3

نام فیلم انیمه‌یی: 名探偵コナン 世紀末の魔術師

ژانر: Adventure, Mystery, Comedy, Police, Shounen

تاریخ پخش: بهار 1999

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: یک قسمت

مدت زمان فیلم انیمه‌یی: یک ساعت و 40 دقیقه

منبع: Manga

استودیو: TMS Entertainment

کارگردان: Kodama Kenji

زیرنویس انگلیسی دارد

 

 

 

 

لینک‌های مربوط به فیلم انیمه‌یی

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک فایل تورنت (MP4, BD, 720P, RAW, 1.9GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, BDRip, 1080P, EN Sub, 6.8GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, BD, 720P, EN Sub, 2.4GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, BD, 1080P, x264, EN Sub, 7.7GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, BDRip, x264, 720P, RAW, 1.3GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, BD, 720P, x264, RAW, 1.9GB)

+ تصاویر: عکس // عکس // عکس // عکس // عکس

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, x265, BD, 1080P, EN Sub, 1.2GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, BDRip, 1080P, EN Sub, 6.8GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, BDRip, 720P, EN Sub, 2.5GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, BD, x264, 1080P, EN Sub, 7.6GB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, 720P, EN Sub, 614MB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, 720P, EN Sub, ~613MB)

+ لینک دانلود فیلم انیمه‌یی (MKV, 1080P, EN Sub, ~980MB)

+ لینک دانلود زیرنویس انگلیسی

 

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

کایتو کید به پلیس اعلام کرده است که این بار میخواهد تخم مرغ ارزشمنده متعلق به امپراتوری روسیه را بدزدد اما کاراگاه کونان یه راه حل ساده برای جلوگیری از آن پیشنهاد می‌کند...

 

 

 

 

خلاصه داستان (منبع)

Kaitou Kid dares to challenge the police once more, setting his sights on the Russian Imperial Easter Egg. With the date, time, and place, the Osaka police force scrambles to stop him. But this time, Kid may have bitten off more than he can chew—Conan Edogawa, Heiji Hattori, and numerous others are also trying to get their hands on the jeweled egg.

As the race for possession of the egg escalates, a string of murders threatens those after it, and at the same time the tragic truth behind the Romanov Dynasty is finally revealed. At the center of these developments, it is up to Conan to solve the gruesome murders and catch Kid, all while protecting those close to him and concealing his identity.

 

 

 

چه خیال انگیز و جان بخش است ” اینجا نبودن “!

 

 

 

« چه خیال انگیز و جان بخش است ” اینجا نبودن “! »

 

سلام. یه چند وقتی بود که هی میومدم تایپ می کردم ولی زود پاک می کردم

یا بعد از این که متن رو ذخیره می کردم، می رفتم دیلیت می کردم! شاید چون

نباید می نوشتم. نمی دونم! حوصله هم ندارم! امتحان هام تموم شد! بر عکس

همیشه که موقع امتحانها میومدم آپدیت میکردم، این دفعه اصلا ً وقت نداشتم.

همش بازی می کردم، طبق معمول کتابهایی خوندم که نباید میخوندم!

کلی چرت و پرت می تونم بنویسم ولی نمی نویسم! آخه بگم که چی بشه؟!

برای چی بگم؟ هان؟ همش شده مزخرفات روزانه! که چی بشه؟

مگه ارزش خوندن داره؟ نه! مسلماً ارزش خوندن نداره! شدم یه خودکار که فقط

می خواد چرت و پرت بنویسه! نمی خواد یه خودنویس خوشگل باشه که حرف

بزنه!‌ می خواد لال مونی بگیره! همش خودش رو پشت این چرت و پرت هاش

قایم میکنه! به خدا خستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ها ها ها ها! الانه این متن رو هم مثل دفعه های پیش نابود کنم! بارها و بارها توی

ورق نوشتم که بیام تایپ کنم، ولی پاره کردم ریختم دور!‌

از صبح تاحالا کلی فکر کردم و کلی متن آماده کردم که بنویسم! ولی نه!

نمی نویسم! جاش این مزخرفات رو تحویلتون میدم!

می خوام حرف بزنم هااااااااااا ولی نه نمی خوام!

« اشک مهتاب » یک لینک داده بود به نوشته ای که ( اگه همه یه ستاره برا خودشون

توی آسمون دارن، پس تکلیف اون ماه تک و تنها چی میشه؟ )

آخه به نظر شما اصلا ً ماهی وجودداره؟!

« یاد من باشد تنهایم، ماه بالای سر تنهایی است = سهراب »

اصلا ً ماهی وجود داره که بخواد بالای سر من ِ «تنها» باشه؟! آره؟

دیگه اصلا ً ستاره ای توی این آسمون می درخشه که بخواد یکیش هم برای من

باشه!؟

اگه میتونستم نمیومدم که وبلاگ رو آپدیت کنم. ولی می دونم که میام!

مگه نبود! قبلا َ خداحافظی کردم با اون وبلاگ خوشگلم « اشک مهتاب 1 »، دوباره

اومدم این جا رو راه انداختم همه چیز از اول! دوباره اگه بخوام اینو هم ترک کنم

باز از اول شروع می کنم برا همین بهتره همین رو ادامه بدم!

 

 * * * * * * * * * * * * * * * *

 

« این جا نبودن »

 

 

باور نمی کنم،

 

هرگز باور نمی کنم که سال های سال

 

همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.

 

یک کاری خواهد شد.

 

زیستن مشکل شده است

 

و لحظات چنان به سختی و سنگینی

 

بر من گام می نهند و دیر می گذرند

 

که احساس می کنم، خفه می شوم.

 

هیچ نمی دانم چرا؟

 

اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است

 

و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است.

 

احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم،

 

در خودم بیارامم.

 

از « بودنِ »  خویش بزرگ تر شده ام

 

و این جامه بر من تنگی می کند.

 

این کفش تنگ و بی تابی فرار!

 

عشق آن سفر بزرگ!‌...

 

اوه، چه می کشم!

 

چه خیال انگیز و جان بخش است « این جا نبودن »!

 

 

« دکتر علی شریعتی »

 

* * * * * * * * * * * * *

سر یه قضیه ای می خواستم حرف بزنم ولی گفتم بذا برا یه وقت دیگه! ولی

انگاری فکر خیلی ها رو به خودش مشغول کرده! حالا بماند.....................

 

 

نوشته شده توسط ویروس – 14 شهریور 1383

 

 

 

 

Batman – Aliens 2 #1 – 3 (2002)

 

 

 

Batman – Aliens 2 #1 – 3 (2002)

 

Story:

A Gotham City construction crew uncovers a sealed vault housing an unspeakable horror! Eighty years ago, an expedition to the South Pole uncovered a crashed spaceship—a spaceship containing bloodthirsty Aliens. Now, after years in hibernation, a nearly desiccated Alien is unleashed upon the modern world. And it’s very, very hungry! Only one man has a chance of stopping this murderous beast—the Dark Knight Detective known as Batman! Co-published with Dark Horse Comics. --- Source

 

Batman – Aliens 2 #1 – 3 (2002)

Publisher: DC Comics | CBR/CBZ | English | Size: 260 Mb

 

Download Linsk:

Issue #1: UPLOD.ws – NITROFLARE.com

Issue #2: UPLOD.ws – NITROFLARE.com

Issue #3: UPLOD.ws – NITROFLARE.com

Or

Direct Download: Register on Usenet (Anonymous&Fast) 

Batman – Aliens 2 #1 – 3 (2002) 

 

 

 

Full Metal Panic? Fumoffu

 

 

 

 

 

Full Metal Panic? Fumoffu

 

 

نام انیمه: Full Metal Panic? Fumoffu

نام انیمه: フルメタル・パニック? ふもっ

نام انیمه: وحشت تمام فلزی؟ فوموفو

ژانر: Action, Comedy, Mecha, School Life

وضعیت: تمام شده

تاریخ پخش: تابستان 2003

تعداد قسمت ها: 12 قسمت

کارگردان: Yasuhiro Takemoto

استودیو: Kyoto Animation

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

لینک های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ~60MB, EN Sub)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ تماشای آنلاین انیمه: لینک // لینک // لینک

+ اطلاعات بیشتر در مورد انیمه: سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 720P, ~100MB, EN Sub)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, Dual Audio, 10bit, DVD, 480P, ~210MB, Multi Server)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 720P, BluRay, Dual Audio, ~900MB, Multi Server)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 720P, Dual Audio, 10bit, BluRay, ~400MB, Multi Server)

 

 

خلاصه داستان (منبع: انیم ورلد)

دوباره به مدرسه برگردید تا با کانامه چیدوری و هم کلاسی دیوانه جنگش ساسوکه ساگارا ماجرا های جدید و بیشتری را تجربه کنید. اما هر وقت که کانامه در یک دردسر واقعی میفتد ساسوکه کل توانش را برای حل ان می گذارد. وقتی هم که به اجبار دارد برای معمولی زندگی کردن تلاش می کند باید از افسر رده بالای خود تلسا تاستاروزا محافظت کند،کسی که تصمیم گرفته مدتی مرخصی بگیرد و چند هفته ای را به عنوان هم کلاسی در کلاس ساسوکه بگذراند.

 

 

 

 

Ninin ga Shinobuden

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/8/6591.jpg

Ninin ga Shinobuden

 

 

نام انیمه: Ninin ga Shinobuden

نام انیمه: Ninja Nonsense

نام انیمه: 2x2=Shinobuden

نام انیمه: ニニンがシノブ伝

نام انیمه: 2 X 2 = The Legend of Shinobu

نام انیمه: Nin x Nin = Shinobuden

ژانر: Comedy, Parody, Martial Arts

تاریخ پخش: تابستان 2004

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 12 قسمت

مدت زمان هر قسمت: 24 دقیقه

کارگردان: Matsui Hitoyuki

منبع: Manga

استودیو: ufotable

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ تماشای تریلر انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, EN Sub, ~75MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, EN Sub, ~75MB)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک فایل تورنت (MP4, 720P, BD, x264, RAW, 2.8GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, BD, 1080P, RAW, 9.8GB)

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس // عکس

+ لینک فایل تورنت (MKV, 1080P, BD, x264, RAW, 10GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, BD, 720P, x264, RAW, 4.6GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, 1080P, BD, RAW, 8.8GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, DVDRip, ESP Sub, 2.7GB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس

+ لینک دانلود انیمه (MKV, EN Sub, ~300MB)

 

 

 

https://youtu.be/-vknwcIGV1c

 

 

خلاصه انیمه (منبع)

کائده یه دختر مدرسه ای عادیه. اون مشغول مطالعه برای امتحانات مدرسه ست که ناگهان دختری به نام شینوبو مزاحم کارش میشه. شینوبو یه نینجای در حال آموزشه و برای موفقیت در امتحان نینجایی و محک زدن تواناییهاش، باید لباس زیر همه دخترهای دبیرستان رو بدزده! در تلاش کائده برای جلوگیری از سرقت لباسش توسط شینوبو، دوستی غیرمنتظره ای بین این دو شکل میگیره. کائده خیلی زود مجذوب دنیای شینوبو میشه؛ دنیایی پر از نینجاها و البته پَک من، موجودی شبیه یه توپ زرد رنگ که ادعا میکنه استاد همه نینجاهاست.

 

 

 

 

طرز تهیه ی مافین انجیر و گردو

 

 

 

 

طرز تهیه ی مافین انجیر و گردو

 

وبسایت دکتر کرمانی: سبوس گندم و ماستی که در تهیه این دستور غذایی به کار رفته، میزان پروتئین و فیبر را افزایش می‌دهند بنابراین با خوردن این مافین‌های خوشمزه به عنوان میان وعده احساس سیری خواهید کرد. موز پوره شده نیز بدون اینکه زیاد طعم محسوس موز را به مافین‌ها بدهد، باعث نرم و شیرین شدنشان می‌شود.

انجیر و گردو نیز حاوی فیبر و چربی‌های سالم هستند، پس به این نتیجه می‌رسیم که یک مافین هم می‌تواند سالم باشد و تبدیل به یکی از غذاهای خوشمزه و مجاز در رژیم غذایی مان شود. ابتدا دستور پخت را کامل مطالعه کنید و سپس شروع به پخت مافین خوش طعم خود کنید.

 

مواد لازم:

۱۷۰ گرم آرد سبوس دار (حدود یک و یک دوم فنجان)

یک چهارم فنجان سبوس گندم

یک قاشق چای خوری بیکینگ پودر

یک قاشق چای خوری جوش شیرین

یک دوم قاشق چای خوری نمک

۲ قاشق غذا خوری کره

یک فنجان ماست ساده کم چرب

یک دوم فنجان شکر قهوه‌ای

یک قاشق چای خوری عصاره وانیل

یک عدد موز متوسط رسیده، پوره شده (حدود یک دوم فنجان)

یک تخم مرغ بزرگ

سه چهارم فنجان قطعات انجیر خشک

یک دوم فنجان قطعات درشت گردو

یک قاشق چای خوری دارچین

اسپری پخت یا مقداری روغن

 

روش پخت:

۱ - فر را تا دمای ۳۷۵ درجه فارنهایت (۱۹۰ درجه سانتی گراد) گرم کنید.

۲ - آرد را به آرامی با قاشق داخل فنجان اندازه گیری بریزید، با چاقو سطحش را صاف کنید. آرد، سبوس گندم و سه مورد بعدی از لیست مواد لازم (تا نمک) را در یک کاسه بزرگ ترکیب کنید.

۳ - کره را در یک ماهی تابه کوچک، روی حرارت ذوب کنید. به مدت ۹۰ ثانیه یا تا زمانی که قهوه‌ای و معطر شود آن را بپزید، ماهی تابه را مرتب تکان دهید. کره، ماست، شکر، وانیل، موز و تخم مرغ را در یک کاسه با هم ترکیب کنید. میکس ماست را به میکس آرد اضافه کنید. انجیر، گردو و دارچین را به کره مافین اضافه کنید. خمیر را به صورت مساوی بین ۱۲ قالب مافین که با اسپری پخت یا مقداری روغن چرب کرده اید اضافه کنید. مافین‌ها را در حرارت ۳۷۵ درجه فارنهایت (۱۹۰ درجه سانتی گراد) به مدت ۲۲ دقیقه یا تا زمانی که قسمت میانی آن‌ها پخت و روی آن پف کرد بپزید. اجازه دهید به مدت ۵ دقیقه، داخل قالب‌ها خنک شوند. آن‌ها را از داخل قلب‌ها دربیاورید و اجازه دهید داخل یک صفحه سیمی کامل خنک شوند.

 

اطلاعات تغذیه‌ای:

اطلاعاتی که در ادامه خواهد آمد مربوط به یک وعده از این غذا است.

 

کالری: ۱۸۷

چربی در یک وعده: ۶. ۳ گرم

چربی اشباع در یک وعده: ۱. ۹

چربی غیر اشباع در یک وعده: ۱ گرم

چربی دارای حلقه‌های غیر اشباع در یک وعده: ۲. ۷ گرم

پروتئین در یک وعده: ۵ گرم

کربوهیدرات در یک وعده: ۳۱ گرم

فیبر در یک وعده: ۴ گرم

کلسترول در یک وعده: ۲۲ میلی گرم

آهن در یک وعده: ۱ میلی گرم

سدیم در یک وعده: ۲۴۳ میلی گرم

کلسیم در یک وعده: ۹۶ میلی گرم

قند در یک وعده: ۱۷ گرم

 

منبع: برترین ها

 

 

Midori no Hibi

 

 

https://myanimelist.cdn-dena.com/images/anime/13/56961.jpg

 

Midori no Hibi

 

 

نام انیمه: Midori no Hibi

نام انیمه: Midori Days

نام انیمه: My Days With Midori

نام انیمه: 美鳥の日々

ژانر: Comedy, Drama, Romance, Ecchi, Shounen

تاریخ پخش: بهار 2004

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 13 قسمت

مدت زمان هر قسمت: 24 دقیقه

منبع: Manga

استودیو: Studio Pierrot

کارگردان: Kobayashi Tsuneo

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ + لینک فایل تورنت (MKV, R2DVD, x274, 576P, EN Sub, 4.5GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, 480P, DVDRip, EN Sub, 3GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, DVD, 10bit, EN Sub, 1.8GB)

+ لینک فایل تورنت (AVI, XviD, 2.2GB)

+ تماشای تریلر انیمه

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 720P, ~60MB)

+ لینک دانلود مانگا – ترجمه فارسی

+ خواندن آنلاین مانگا – ترجمه فارسی

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, ~140MB, 10bit, DVD)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, ~88MB, 480P, x265, EN Sub)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, ~300MB, x264, 576P)

 

 

 

خلاصه انیمه (منبع)

سیجی ساوامورا Seiji Sawamura خشن ترین دانش آموز مدرسه ساکورادامونه که به دلیل قدرت زیاد مشتش, دست راستش به دست راست شیطان معروف شده!!سیجی بخاطر خشونتش بین دخترا محبوب نیست یا بهتر بگیم هفده دختر که بهشون پیشنهاد دوستی داده بهش جواب رد دادن و در هفده سالگی ارزو می کنه که کاش به جای این دست راست شیطانی یک دوست دختر داشت و خوب سیجی ما بهتر بود تو انتخاب اروزش بیشتر دقت می کرد!

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

دانش‌آموز نه چندان درس‌خوان دبیرستانی، "سیجی ساوامورا" به هر دری می‌زند تا نیمه‌ی گمشده‌اش را بیابد. خصوصا آن‌که بیست دختر آخری که سر راهش قرار گرفته‌اند با نامهربانی دست رد بر سینه‌اش زده‌اند. او می‌ترسد که تا آخر عمر، تنها مونس و همدم زندگی‌اش، دست راست خودش باشد. این فکر، وقتی یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند دست راستش به دختر مهربان و باشخصیتی به نام "میدوری کاسوگانو" تبدیل شده که اعتراف می‌کند، سه سال است دل در گروی مهر او بسته، بیش از پیش در ذهن "سیجی" قوت می‌گیرد!

 

 

 

 

اندراحوالات من (29 مرداد 1383)

 

 

اندراحوالات من (29 مرداد 1383)

 

سلام. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ خیلی وقت بود که داستان

ننوشته بودم! امروز هم زد به سرم که یه داستان بنویسم! خیلی

تو نوشتن ضعیفم! اصلا ً بلد نیستم یه صحنه رو توصیف کنم!

امروز پنجشنبه 2-5-83 ساعت 20:38 است که دارم اینا رو تایپ می کنم

حالا شب میام اینا رو میذارم توی وبلاگ به شرطی که قاط نزده باشه!

الانم یه دو سه روزی است که مسنجر ندارم! بازم یه ارور ِ خوشگل میده

نمی دونم چه مرگش شده باز! دیروز تولد « فانوس خیال» بود! چرا

هیچ کسی نرفته بهش تبریک بگه؟ من که این همه برای گروه ها میل

سند کرده بودم وگفته بودم برین بهش سر بزنین!

راستی یه وبلاگ گروهی هم تازه اومده که چند نفری توش می نویسن

همین دیروز پری روز ها هم توسط یکی به اسم «بشر» آپدیت شده!

وبلاگ «شاخه ی امید »!

حیف که صبح یه چی پیش اومد که نمی تونم بگم، چون منو

میکشه! فقط بگم من از دست این دوستام چی کار کنم؟

هنوز که هنوز است نتونستم عضو اورکات بشم! کسی هم برام دعوت

نامه نمی فرسته! بعدش هم دنبال یه قالب خوشگل هستم! از دست

این یکی هم خسته شدم! قالب « سیندرلا » بد نبود ها ولی دیر بالا

می اومد و سنگین بود!

دیگه!!!!! فکر کنم باز برای امروز بس است!‌ یادم نمی آید دیگه چی باید

می نوشتم! امتحانام از 7 شهریور شروع میشه!‌خدا به دادم برسه!

خداحافظ! راستی شعر زیر هم نمی دونم از کجا کش رفتم! مال یه

وبلاگی بوده! اگه یه وقت صاحبش اومد نگه اینو دزدیدی! چون خودم

دارم اعتراف میدارم که نمیدونم از کدوم وبلاگ برش داشتم!

 

من از این جا...

تا بلندای قامت شب...

راست می شوم...

و در سیاهی چشمانت...

که ستاره ها نیز از آن گریزانند...

روز خود را آغاز می کنم...

و طنین زمزمه ی این سکوت سنگین را

دوباره به گوش باد خزان نجوا می کنم...

چند روز پیش به خاطر تو دوباره متولد شدم...

همین روزها نیز به خاطر تو خواهم مرد...

این پائیز نیز بی تو گذشت...

شاید آخرین پائیز...

یا دگر با تو خواهم بود برای همیشه...

یا دگر بی من خواهی بود، برای همیشه...

 

 

و این گونه من ربوده شدم...

 

 

« و این گونه من ربوده شدم... »

 

سر اتوبان وایستاده بود، با یکی از بچه ها بود، منتظر ماشین بودن!

معمولا ً خودش تنهایی توی اتوبان سوار ماشین نمیشد! ولی این بار

تنها نبود! یه نیم ساعتی تو اوج گرما وایستادن توی اتوبان! هی ماشینا

می آمدن و بوق میزدن، ولی جایی نمی بردن! دیگه طاقتشون تموم

شده بود! خسته ی خسته بودن! عرق از سر و صورتشون می چکید!

دیگه ساعت به 12 ظهر داشت نزدیک میشد! یه 40 دقیقه ای بود که

کلاس تموم شده بود و اونا خودشون رو رسونده بودن به اتوبان که برن

خونه! یه پیکانه از دور چراغ زد، ترمز کرد! ا راننده یه پبر مرد بود، یه پیر

زنی هم کنارش نشسته بود جلو، در عقب قفل بود، پیر زنه در رو

براشون باز کرد! سارا و مهدیه هم سوار شدن. یارو خیلی یواش میرفت

سارا طبق معمول شروع کرد به نق زدن به دوستش که چرا این، این قدر

یواش میره... جون میکنه و از این حرفها! بالاخره بعد یه نیم ساعتی

دیگه داشتن نزدیک میشدن! مهدیه همیشه یک چهار راه زود تر پیاده

می شد. کرایه اش رو داد و خداحافظی کردن! ( همیشه کرایه هاشون

رو خودشون حساب می کردن )... سارا از همون اول دیده بود که

پیر مرد پیر زنه یه جورایی همدیگه رو نگاه می کنن! ولی حواسش به

مهدیه بود! احساس خواب آلودگی شدیدی می کرد! سعی می کرد

که چشماش رو نبنده! همیشه حواسش بود که توی ماشین نخوابه!

خیلی گرمش بود، داشت آتیش میگرفت، دیگه طاقت نداشت، چشم

هاش رو بست تا چند دقیقه سردردش کم بشه...

چشم هاش رو باز کرد، احساس میکرد که تو این چند لحظه کوچولو که

چشماش رو بسته هوا یه هو تغییر کرد، خنک تر شده، سردردش کم تر

شده، احساس خواب آلودگی نمیکرد! ولی دیگه هیچ صدایی نمیشنید

صدای ماشین ها، صدای بوق، صدای موتور ماشین و... همه جا ساکت

بود و تار، نیمه روشن! انگار دم غروب بود! جا خورد! توی ماشین نبود!

ترس برش می داره، پا میشه! اطرافش رو نگاه می کنه! تو یه اتاق بود

که نورش خیلی کم بود! فقط یه صندلی داشت! بی اختیار ساعتش رو

نگاه میکنه! ساعت از 12:30 گذشته بود! تا یه ساعت دیگه باید خونه

می بود! ولی حالا نمی دونست کجاست! کیفش رو می بینه که کنار

صندلی روی زمین است! همه چی سر جاش بود! پولهاش، کارت ها

و مدارکش! حتی موبایلش هم سر جاش بود! شاید هر کس دیگه ای

بود داد و بی داد میکرد! کمک می خواست، گریه میکرد ؛ با دیدن موبایل

لبخندی روی لبهاش میشینه!‌ با خودش میگه اونا کی بودن؟ چی کار

داشتن؟ برای چی همه ی وسایلم رو گذاشتن پیش خودم؟ می خوان

چی کار کنن؟ بی اختیار گوشی رو بر می داره و شماره ی دوستش رو

میگره!

- الو! سیاوش؟ سلام.

- سارا؟ سلام. خوبی؟ کجایی‌؟ دیر کردی؟ من این جا منتظرم! نکنه

منو کاشتی؟

- نه! راستش اینه که، چی جوری بگم، نمی دونم کجام!

- حالت خوبه دختر؟

- فکر می کنم!

- یعنی چی که نمیدونم کجام؟! کجایی؟

- گفتم که نمی دونم!‌ فقط می دونم تو یه اتاق تاریکم، فکر می کنم که

منو دزدیدن!

- سارا، اذیت نکن! من حال و حوصله ی این شیطنت های تو رو ندارما!

سارا خیلی عادی جواب میده: منم شوخی نمی کنم، راست میگم!

شروع میکنه به تعریف ماجرا از وقتی سوار ماشین شده!

سیاوش مضطرب میشه: دیوونه، اون وقت به جایی که زنگ بزنی پلیس

زنگ زدی به من؟ دختره ی دیوونه! حالا من چی جوری پیدات کنم!

زنگ بزن پلیس! دختر خوبی باش!

- نه! می خوام بدونم چی جوری است!

- سارا اگه زنده برگردی خودم می کشمت!

سارا می خنده و میگه خب بابا!‌شلوغ بازی نمی کنم! فقط یه کوچولو

فوضولی! مواظبم!

- دیوونه تو رو دزدین، معلوم نیست کجایی! معلوم نیست میخوان چه

بلایی سرت بیارن! اون وقت تو می خوای فوضولی کنی؟

- خب پس اول یه کوچولو این اتاق رو دید می زنم بعدش زنگ میزنم

به پلیس! خوبه؟

- آره. ولی همین الان زنگ بزن! من هم میرم کلانتری!

- یه وقت شلوغش نکنی ها! اینا فقط یه پیر مرد پیرزن هستن!

- من از دست تو دق می کنم! حالا قطع کن! خودم تل میزنم پلیس

شمارت رو هم میدم! نگران نباش! پیدات می کنم!

- الان که اصلا ً نگران نیستم!

- دیوونه! مواظب باش!

- خداحافظ!

- خداحافظ!

سارا با خودش میگه: چه دزدی باحالی! حتی کیفم رو نگشتن که

گوشی رو بردارن و من با کسی تماس نگیرم!

یه پنجره ی کوچولو فقط اتاق داره، بیرون رو نگاه میکنه! یه حیاط که

وسطش یه حوض گرد آبی رنگ است! یه خونه ی قدیمی!‌ با درخت

و باغچه!

توی اتاق یه میز هم بود! پنجره که بسته بود، اون قدر هم کوچیک

بود که باز بودنش فایده نداشت! رفت به سمت در، می خواست در

رو باز کنه! قفل بود!

- چه بد شانسی بزرگی! فکر میکردم با این کارهاشون در رو هم باز

گذاشته باشن!

موبایلش زنگ میخوره! حالا خوبه روی ویبره بود!

- خانم طلایی؟!

- بله! شما؟!

- من سرگرد مشهودی هستم! یه آقایی تشریف آوردن اینجا میگن که

شما ربوده شدین!

- راست میگه! نمیدونم کجام!

- خانم! لطفا ً واضح تر بگین!

سارا شروع میکنه به تعریف ماجرا! از اتاقی که توش است تعریف

می کنه ؛ از حیاطی که داره می بینه!‌ از این که همه ی وسایلش سر

جاش است، از این که هیچی رو بر نداشتن! از این که در اتاق قفل

است و ….

- خانم! ما سعی میکنیم که موبایل شما رو ردیابی کنیم!

سارا یه کم هیجان زده میشه و میگه: فکر میکنم صدا میاد!‌یکی داره

میاد طرف اتاق!

- تلفن رو قطع نکنین!

در اتاق باز میشه! پیرزنه وارد اتاق میشه، توی دستش یه سینی غذا

است با یه لیوان آب!‌

سارا: شما کی هستین؟ من کجام؟ این جا کجاست؟ برای چی منو

آوردین اینجا!؟

- خانم لطفا حرف نزنین! غذاتون رو بخورین!

سارا: خب میشه بدونم با من چی کار دارین؟!

- لطفا ً این قدر حرف نزنین!‌ نذارین که دست و پا و دهنتو ببندم!

سارا یه آن به فکرش زد که پیرزنه رو هل بده و از در بره بیرون!

ولی شیطون گولش زد و هیچ حرکتی نکرد!‌ روی صندلی نشست!

پیرزن رفت بیرون! سارا گوشی رو از جیبش در آورد و گفت: صدای

منو میشنوین؟!

- بله! ما داریم دنبالتون میگردیم!

سارا: خیلی ممنون!‌

- این آقا با شما کار دارن! می خوان با شما صحبت کنن!

سارا: ممنون!

- سارا؟ حالت خوبه؟

- سلام! خوبم! دارن اونجا چی کار می کنن؟

- دارن سعی می کنن خط موبایلت رو ردیابی کنن!

- می خواستم الان این پیرزنه رو هل بدم و از در فرار کنم ولی

نمیدونم چرا این کار رو نکردم! حالا دفعه ی بعد که اومد اینا رو

جمع کنه و ببره!‌ مجبورم که هیچی نخورم، دارم از گشنگی تلف

میشم! ولی نمیشه به غذاشون اعتماد کرد!

- تو کیفت چیزی نداری که بخوری؟

- فقط آب نبات!

- همونم خوبه!‌ کار احمقانه ای هم نکن! خب؟

- اِ اِ اِ اِ سعی می کنم

- سارا! دیوونگی نکنی ها!!!!!!!! ببین چند بار بهت گفتم!‌ اگه تا نیم

ساعت دیگه نتونن پیدات کنن به خانوادت خبر میدن! اون وقت باید چی

کار کنم؟

- فکرش رو نکن!‌ هر وقت اونا رو دیدی یه چی میگی دیگه!!!!!!!!

ولی یه دقه صبر کن! من نشنیدم که پیرزنه در اتاق رو قفل کنه!

- یعنی چی؟

سارا با خوشحالی میگه: خب شاید در الان باز باشه! قفل نباشه!

- میخوای چی کار کنی؟

سارا: از خونه میرم بیرون سعی می کنم آدرس رو بفهمم بهت بگم!

البته به شرطی که در اتاق قفل نباشه و یه دری هم از حیاط به بیرون

داشته باشه!

- مواظب باشی ها!

- خب بابا!

میره دم در! عجب شانس باحالی! در اتاق قفل نیست!

- سیاوش میشنوی؟ در اتاق قفل نیست. من میرم بیرون!

- مواظب باش! اینا میگن بهتره کاری نکنی!

سارا: مواظبم! فقط میخوام از اینجا فرار کنم، کاری نمیخوام بکنم که!

همون طوری که یواش در رو باز میکنه از لای در آروم بیرون رو نگاه میکنه!

یه راهرو که در و دیوارش کاغذ دیواری شده، ولی اصلا جالب نیست!

یه چند تا در اتاق توی راهرو که همه بسته بودن! اون روبرو منبع نور بود

درش هم باز بود! داشت حیاط رو میدید!‌ خیلی آروم، پاورچین پاورچین

رفت به سمت در! ناگهان با دست زد توی سرش! و گفت: اَه!

- چی شد سارا؟

- هیچی! آدم چقدر میتونه خنگ باشه؟ کیفم رو توی اون اتاق جا

گذاشتم ؛ باید برم برش دارم!

- نمیخواد! بی خیال کیف شو!

- مگه میشه؟

به سمت اتاق بر میگرده و کیفش رو بر میداره، دوباره میاد بیرون!

با خودش میگه: بابا تا حالاش که خیلی خوش شانس بودم!

از پله ها میره پایین توی حیاط!‌ اطراف رو دید میزنه، کسی نیست!

تمام حواسش رو روی اون چهار تا پنجره متمرکز می کنه که یه وقت

کسی پشت پنجره نباشه! گوشی هم هنوز روشن بود!

- سارا! می شنوی؟ کجایی؟ سارا؟

- ساکت! یه وقت صدات رو میشنون! توی حیاطم ؛ دارم میرم سمت

در!

- اونا پیدات کردن! مامور فرستادن!

- باشه!

به در حیاط میرسه! دستش رو میزاره روی دستگیره و در رو باز میکنه

. جدا ً که خیلی خوش شانسم!

یه خیابون اصلی است! صدای ماشین پلیس ها رو میشنوه!

- سیاوش؟ هنوز پشت خطی؟

- آره ! چی شد؟

- اومدم بیرون! ماشینا رو هم دارم می بینم! این جا خیلی آشناست.

قبلا با ماشین از این خیابون رد شدم! رسیدن!

بالاخره مامورها می رسن و سارا توی خیابون منتظر است! خونه رو

نشون میده! یکی از مامور ها اونو سوار میکنه و به کلانتری می بره!

سیاوش منتظرش است!

- خانم شما خیلی شانس آوردین!

- جناب سرگرد، فکر می کنم اونا هیچ تجربه ای نداشتن! اصلا ً

نمی دونستن می خوان با من چی کار کنن؟!

- اونا رو گرفتیم! باید بازجویی بشن!

- من می خوام برم خونه!

سیاوش: با هم بریم!

- بهتره که با مامورین برین و بگن چه اتفاقی افتاده!

سارا: هر جور بهتره!

...

 

نوشته شده توسط ویروس – 29 مرداد 1383

 

طرز تهیه ی پوره مرغ و سبزیجات

 

 

 

 

طرز تهیه ی پوره مرغ و سبزیجات

 

سینه مرغ را 4 دقیقه بخارپز کنید. سپس براکلی و کدو را بیفزائید و 4 دقیقه دیگر بخارپز کنید تا مرغ کامل بپزد و سبزیجات نرم شوند. آنگاه همه مواد لازم را در دستگاه غذاساز بریزید.

 

مواد لازم پوره مرغ و سبزیجات

سینه مرغ                    1 عدد

براکلی خرد کرده            1 پیمانه

کدوی خرد کرده             یک‌دوم پیمانه

آب سبزیجات                2 قاشق چایخوری

 

روش تهیه پوره مرغ و سبزیجات

سینه مرغ را 4 دقیقه بخارپز کنید.

سپس براکلی و کدو را بیفزائید و 4 دقیقه دیگر بخارپز کنید تا مرغ کامل بپزد و سبزیجات نرم شوند. آنگاه همه مواد لازم را در دستگاه غذاساز بریزید.

پوره را پس از سرد شدن به کودک خود بدهید.

 

منبع: زندگی آنلاین

 

 

 

 

تفکرات شیطانی

 

« تفکرات شیطانی »

 

بازم یه سلام به همه ی بر و بچ! چه طورین؟ الانه که دارم اینا رو تایپ می کنم که بیام و یه روزی بزارم توی وبلاگ، جمعه 23-5-83 است.

همون طور که همه اطلاع داشتن امروز اینجانب کنکور داشتم و خیلی هم خفن درس خونده بودم. یه ماه پیش مامانم گفت : فلانی یه ماه دیگه کنکور داری، میدونی چیا باید بخونی؟ منم گفتم : نه!!! ولی بعدش برای چند دقیقه ی ناقابل احساس عذاب وجدان کردم! ملاحظه می فرمایید که فقط به اندازه چند دقیقه! بعدش این احساس نا آشنا رخت بست و رفت! دیشب هم دوباره یه جقله عذاب وجدان پیدا کردم که اصلا ً من برا چی صبح کله سحر پاشم بروم امتحان بدم، من که درس نخوندم! قبول نمی شم! زد به سرم و رفتم دفترچه ی ثبت نام رو برداشتم و یه دید زدم ببنیم چه درس هایی قرار فردا تو امتحان بیاد!

یه نگاهی کردم و گفتم بزار مدار منطقی دید بزنم!‌ گشتم جزوه مدار منطقی رو پیدا کردم و نشستم که یه نگاهی بکنم! (شاگرد نمونه! یه دانشجوی نمونه! درس خون! رو دست ندارم!) دیدم اولش مبنا ها است گفتم بی خیال، بلدم تازه از این چیزا نمیدن که، ورق زدم رسیدم به کدگذاری ها یه نگا کردم یادم اومد (و این بس عجیب بود چرا که یه دو سالی از اون درس گذشته بود و من با یه نگاه یه چیزایی یاد اومده بود!!!!!!!!!!!!!!!) رسیدم به جدول کارنو! دیگه مخم تعطیل شد، هر چی فکریدم که اینا رو چی جوری حل کردم و اینا، یادم نیومد منم با کمال پررویی دفتر و بستم و گذاشتم کنار! (نا گفته نماند این همه جستجو برای جزوه و درس خوندن، فوقه فوقش یه 13 دقیقه طول کشید!‌ خیلی درس خوندم! خسته شدم!) طبق معمول هم اصلاً اضطراب و ترس و از این حرفها نداشتم! با کلی بدبختی صبح کله سحر بلند شدم و در مشایعت اهل خونه رفتیم حوزه امتحانی رو کشف کردیم و رفتم سر جلسه!‌ یه مدرسه ی افتضاحی بود که نگو!

(حوصله ندارم در مورده مدرسه حرف بزنم!) سوالهای عمومی رو دادن همچی که سوالهای معارف رو نگا کردم شوکه شدم! معارف رو دیگه باید یه 10 تایی می زدم!‌ فارسی خوب بود!‌ یه چیزایی زدم

(در حد 10 تا سوال) زبان بدک نبود و من طبق معمول حسی زدم!

زبان رو همیشه حسی حل می کنم برا همین نمیدونم درست است یا نه!‌ (تا حالا که شانس داشتم. الانه خودم رو چشم زدم، میدونم دیگه...‌) سوالهای تخصصی هم که ترجیح دادم بگیرم بخوابم! فقط خودم رو ضایع کردم رفتم کنکور دادم!

راستی دیدین باز قالب قبلی رو گذاشتم؟! حوصلم نیومد یه قالب دیگه رو دستکاری کنم!

*

یه مدتی پیش داشتم با یکی از دوستای دوره دبیرستان می حرفیدم!

یه سری بحث ها کردیم و یه نظریاتی ارائه دادیم! زده به سرمون!

(فعلا که در حد حرف است...) کلی حرف و حدیث که آره ما باید

یه خونه بگیریم و خودمون واسه خودمون زندگی کنیم! من که

پایه ام! خودش هم همینطور! تا چند وقت پیشا می دونم که فانوس

و ستاره هم راضی بودن! قراره یکی دیگه از دوستامون رو هم بدزدیم

(چون ازدواج کرده) اون وقت چهار، پنج تایی تو یه خونه زندگی

می کنیم! حالا موندیم خونه رو چی جوری بگیریم؟ با کدوم پول؟

کجا؟ چی جوری خونه واده ها رو خر کنیم! از حالا اعلام میدارم که

بنده « ویروس » اصلا ً و ابدا ً کار خونه نمی کنم! خودتون هم

می دونین! یکی باید یه ماشین گیر بیاره، یکی مون هم کامپیوتر!

من هم موبایل می آرم (یه وقت بهم بد نگذره)! باید خونه

رو یه جا بگیریم که به همه جا نزدیک باشه، برای این که بریم

دانشگاه یه جورایی به همه نزدیک باشه (یه چیز غیر ممکن

چند تا غرب میریم، یکی شرق) یه خونه بگیریم که 5 خوابه

باشه! نفری یه اتاق!‌ با کلیه امکانات رفاهی کامل! بایده روش

فکر کرد! یه جوری پول گیر آورد! بریم بانک بزنیم؟ یادم است

یه زمانی همچین تصمیمی داشتم! باید تفکر کرد! دوباره باید

یه بحثی بکنیم ببینیم باید چی کار کنیم؟! شاید اگه یه جقله

توقع هامون کم بشه، بشه یه کاریش کرد! (حیف که فقط

در حد حرف است.‌) بهتره یه مدت بزاریم بریم و جیم شیم!؟

نظر شما دو تا چیه؟ فقط روزی که میخواهیم بریم به اینا

میگیم یه مدت داریم میریم واسه خودمون ول بگردیم؟!

ماشین رو فکر کنم بشه یه کاریش کرد، میشه یه جوریی اونو کش رفت! ولی بقیه مسائل یه کم مشکل است!

باید روش فکر کنیم!‌ احتیاج به نقشه داریم! یه نقشه ی حساب شده و دقیق!‌ نباید مو لای درزش بره!‌ خونه؟!

خونه رو حتما ً باید تهیه کنیم! شما دوتا هم روش فکر کنین!‌ نه نزده به سرم! خیلی هم حالم خوبه! فقط اینکه دیدم پشت تلفن نمیشه یه جورایی حرف زد!‌ باید یه کاری کرد!‌ فکر می کنم هر چه سریع تر اقدام کنیم بهتر

باشه! نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*

راستی کسی نمی دونه چی جوری میشه «آمبولی ریه » رو درست کرد‌؟

یعنی یه لخته خون به طور مصنوعی توی رگ درست کنیم؟!

آمپول هوا خوب نیست! باید یه راه بهتر باشه! گفتن که اگه شکستگی هم بد جور باشه و دیر بهش برسین ممکن است آمبولی ایجاد بشه ولی دردش زیاد است! یه چی بهتر می خوام! یه راه بهتر و سریع تر!

یه خورده فکر کنین! یه راهی باید باشه؟! مگه نه؟! یه راه راحت تر و بهتر از آمپول هوا! یه کم روش فکر کنین! من منتظرم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

انگاری الانه خیلی حرف زدم باز!‌ خیلی زیاد شد! یادم نمی آد چیزه دیگه هم باید میگفتم یا نه؟! اصلا ً یادم نمی آید!

راستی توی متن قبلی هم نوشته بودم! هفته ی دیگه چهارشنبه تولد دوستم « فانوس خیال » است! برین بهش سر بزنین و تبریک بگین!‌ یه چند وقته دیگه هم وبلاگش یه ساله میشه! خداحافظ!‌ خوش بگذره!

 

 

نوشته شده توسط ویروس - 23 مرداد 1383

 

 

تصادف با یه ماکسیما ی مامانی

 

 

« تصادف با یه ماکسیما ی مامانی »

 

طبق معمول همیشه سلام!‌ حال و احوال؟ هی روزگار میگذره و نمی گذاره که آدم

نفس بکشه!شما رو نمی دونم! تو این چند وقته اون قدر سوژه برا نوشتن پیدا شده

که از بس زیاد است نمی نویسم!بعضی وقتها آدم از زیادی مطلب نمی دونه چی بنویسه!

 فوران مطلب! فوران سوژه!یه سری کارهای جالب بود که میخواستم انجام بدم

 ولی یه جورایی «فانوس خیال» پشیمونم کرد!‌ ضد حال! ولی حالا شاید یه کارهایی کردم!

دیدن بالاخره اون قالب قبلی هم دووم نیاورد، این یکی هم که الان سیندرلا است تا چند روز دیگه

فکر کنم عوض بشه! شایدم نشه!‌ بسته به حس و حالم داره که چقدر شارژ باشم.

پنجشنبه سر کلاس ذخیره یکی از بچه ها گفت که میخواد ویندوز سیستمش رو عوض کنه، من بد

جوریی هوایی شدم!‌ حالا دوشنبه که کلاس ندارم کل سیستم خوشگلم رو فرمت می کنم و دوباره

از اول همه چی نصب می کنم!‌ حال می کنم با ویندوز نصب کردن! الانه که دارم اینا رو تایپ می کنم

شنبه مورخ 17-5-83 ساعت 21:19 است. خدا میدونه من کی بیام و اینو بزارم تو وبلاگ! نمی گم

که امشب آنلاین نشدم، ولی این که دوباره بخوام آنلاین شم فکر نکنم! اینم میره برا فردا یا پس فردا!

پنجشنبه سر کلاس اینقده خواب بودم که نگووووو.... البته بقیه هم دست کمی از من نداشتن!‌

هی نق زدیم که کلاس ساعت 9 به بعد شروع شه جای 8. استاده گفت اگه به شماها بگم 11 از

خواب پاشین باز سر کلاس خوابین! (لبخند ملیحانه مسنجری) تابستون است و دانشگاه ما

پذیرای میهمان... اعصاب آدم رو خورد می کنن! اومدن دانشگاه ما هی هم نق می زنن!

هی ایراد میگرن! خب میخواستین نیایین دانشگاه ما! بچه پررو ها!

ولی همشون از یه چی راضی هستن و این خیلی جالب است. میگن خوش به حالتون که

کلاسهاتون جدا است... دانشگاه های ما سر کلاس هی پسرها اذیت میکنن و....پس واقعاً

خوش به حال خودم که کلاس ها مون جداست، گو این که یه چند تا کلاس ریاضی ترم پیش

فوق العاده گذاشته بود برامون قاطی بود، ولی هیچ کدومشون آی کیو نداشتن به خدا!

اونم از نمره ها شون! نصفی غایب بودن و نصفه بیشتری هم افتاده بودن!

طبق معمول امروز هم سر کلاس وصیت خواب بودم. یعنی فقط گوشهام می شنید که چی باید

بنویسم! هفته ی پیش نرفته بودم کلاس تشکیل شده بود، گفته بوده که 7 بیایین! من که

نمیدونستم همون ساعت همیشگی رفتم، خودش نیومده بود! ها ها ها! اصلا از استادش

خوشم نیومد! فکر می کردم باید یه جورایی مثل استاد معارفم باشه ولی خیلی شل و وارفته

بود! شماره موبایلش رو هم به همه داده بود! (بعضی استاد ها دیوونه هستن)

با کلی کلنجار رفتن ساعت 9:30 تعطیل کردیم. با یکی از بچه ها که یادم نیست از کجا مهمان

شده، با کلی بدبختی خودمون رو رسوندیم به اتوبان! از وقتی وسط اتوبان ایستگاه اتوبوس

گذاشتن راه جدید برای اومدن به خونه ایجاد شده! تو ذل گرما شونصد ساعت وایستایدم!

شونصد تا اتوبوس خالی اومد و رفت. یکی هم که اومد اصلا ایستگاه نگه نداشت! من هم

که خیلی سرحال هستم همیشه، گفتم کاش میشد بشینیم! دوتایی رفتیم لب جوب

نشستیم! کلی هم خندیدیم. یه خانومه اونجا بود از این که ما لب جوب نشسته بودیم تعجعب کرده بود! بیچاره! آخه دو تا دختر دانشجو لب جوب نشستن وسط اتوبان! خب یه جورایی است دیگه!

آقا ماشینها که رد میشدن همچین نگاه میکردن! نیلو گفت الانه که یکیشون

از تعجب کنترل ماشینشو از دست بده! یه کوچولو نشستیم و بالاخره اتوبوس شهرک اومد!

بلیط هم که ندادیم! (خوش به حالمون شد امروز) رفتیم شهرک غرب و از اونجا بیاییم رسالت!

رفتیم سوار شدیم. یه پسره که خیلی هم گنده بود اومد سوار شد! بالاخره بعد شونصد

ساعت ترافیک همت رسیدیم!‌ همه پیاده شدن الا این پسره خوش خواب! خوابه خواب بود!

آقا هر هر زدیم زیر خنده! راننده هر چی داد زد : آقا، آخره خطه، پیاده شین! مگه این

توپول موپول از جاش تکون خورد؟ هی این راننده داد میزد ما می خندیدیم! بقیه مسافرها

هم مشغول تماشای صحنه ی تلاش راننده برای بیدار کردن این توپولی بودن! فکر می کنم

راننده با آخرین توانش داد می زد دیگه! ولی کو بیدار شدن این آقا!؟ همه می خندیدن!

راننده پاشد رفت زد به پسره که پاشه، پسره از جاش تکون نخورد (خوش به حالش که این

قدر خوش خوابه)‌، یه پیر مرده گفت حتما ً مرده است. (در تمام این صحنه ها اتوبوس

خالی بود فقط این توپول موپول توش بود و راننده. بقیه تو خیابون مشغول تماشا و خنده...)

راننده شونصد بار به این پسره زد، بالاخره بلند شد! بیچاره! هاج و واج! اصلا ً نمیدونست

کجاست! معلوم نیست چی جوری از اتوبوس پیاده شد! منگه منگ بود! من دیگه نمی تونستم

جلو خودم رو بگیرم، به نیلو گفتم که زود باش از اینجا بریم. راه افتادیم اینم پشت سر ما اومد!

معلوم بود گیج میزنه هنوز!‌ منگ بود! نمیدونست کجاست!‌ خب حق داشته دیگه وقتی

اونطوری بیدارتون کنن و یه راست بندازنتون توی خیابون منگ میشین! نمیدونم بالاخره از کدوم

ور رفت! ولی تا اونجا که دیدیم هنوز گیج می زد!

من و نیلو خداحافظی کردیم و من رفتم که سوار اتوبوس بشم که بیام خونه! طبق معمول

اتوبوس نبود! یه شونصد ساعتی صبر نمودم و بالاخره این ماشین سلطنتی تشریف آوردن

با اون راننده ی جوونه که خیلی باحال میره! یه شونصد ساعتی هم تو اتوبوس پختیم!

بالاخره راه افتاد! هنوز چراغ رو رد نکرده بود، وسط چهارراه بودیم که یه هو...............

یه صدای خیلی خوشگل از پشت اتوبوس بلند شد، همه سرها به عقب برگشت!‌ و من با

چهره ای خندان شاهد یه ماکسیمای مامانی و سیاه و ناز بودم که کوبونده بود ته اتوبوس!

(نمیدونم چرا از ماکسیما خوشم نمیاد!‌ حالا میگین که گربه دستش به گوشت نمی رسید

میگه بو میده!  هر جور عشقتون می کشه! من پاترول رو از همه ی ماشین ها بیشتر دوست

دارم...)

راننده اتوبوس پیاده شد و خندان به سمت ماکسیما حرکت کرد! یه افتضاحی شده بود خیابون!

وسط چهارراه! یه اتوبوس و یه ماکسیما! کل خیابون مسدود شد! هیچ ماشینی راه نداشت

بره!‌ یه مدت گذشت.... راننده اومد و همه رو پیاده کرد و گفت مجبورین با یه ماشین دیگه برین!

دوباره شونصد کیلومتر تا ایستگاه! (در واقعیت فقط یه ذره بود ها، تازه راه افتاده بود) همه

جمع شده بودن این ماکسیما رو ببینن! یه جورایی جلوی ماشین داغون شده بود!

بالاخره یه اتوبوس دیگه اومد و سوار شدیم و نزدیک خونه.... پشت چراغ قرمز! یه پیکانی از

ماشین پیاده شد و با یه یارویی گلاویز شد و مشت بزن و مشت بزن............... یه دعوایی

بود که بابا بیا و ببین! یه چراغ دیگه هم موندیم سر این دعوا!

دیگه ه ه ه ه ه ه ه ه ه یادم نیست چه اتفاقاتی افتاده بود!

یه مطلب خیلی توپ می تونستم بنویسم ولی بنا به دلایل امنیتی مجبور شدم که بی خیال شم!

الانش سر این قضیه تو دانشگاه مشکل دارم وای به حال اینکه بخوام یه چی هم بنویسم

در موردش اون وقت دیگه هیچی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

راستی من انگاری توی این هفته کنکور کاردانی به کارشناسی دارم!‌ هنوز نمی دونم کی و کجا

باید برم کارت بگیرم!‌ (از گشنگی دارم می میرم! از ظهر تا حالا هیچی نخوردم)

راستی با این که یه کم دیره!

فرا رسیدن سالروز ولادت دختر پیامبر (ص)، فاطمه زهرا (س) را به شما تبریک می گویم!

روز مادر مبارک!

«بابا لنگ دراز» از این شاکی بود که چرا کسی روز خبرنگار رو تبریک نمیگه، خب روز خبرنگار

هم مبارک!

هفته ی دیگه تولد فانوس است! یه کار شاهکار می خواستم انجام بدم ولی یه جورایی

پشیمونم کرد! اگه موضوع فقط این بود که منو می کشت، اشکال نداشت ولی گفته وای

به حالت! می دم وبلاگت و آی دی هات رو از دم هک کنن! خب ببینم انجام یه کار متحورانه

به این دردسرهاش می ارزه یا نه!؟ باید یه خورده فکر کنم! اصلا حوصله نداشتم که بیام

تایپ کنم ها!

ببینم چه می شود!‌ تا چهارشنبه ی دیگه کلی وقت دارم!

بسه دیگه نه؟ بازم زیادی شد!

آهان راستی بازم یادم افتاد، در کمال ناباوری ایران از رسیدن به فینال باز موند با اون داوری!

حالا خوبه از این عربها بردیم ولی چه سود...... سومی؟؟؟؟! کیف کردم که ژاپن اول شد!

از لج چینی ها هم که شده!

خداحافظ!

 

 

نوشته شده توسط ویروس – 17 مرداد 1383

 

Hana Yori Dango

 

 

 

 

 

 

Hana Yori Dango

پسران فراتر از گل

 

 

نام انیمه: Hana Yori Dango

نام انیمه: پسران فراتر از گل

نام انیمه: Boys Over Flowers

نام انیمه: 花より男子

ژانر: Drama, Comedy, Romance, Shoujo, School Life

سال انتشار: تابستان 1996

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت ها: 51 قسمت

استودیو: Toei Animation

کارگردان: Shigeyasu Yamauchi

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

 

خلاصه داستان (منبع: انیم ورلد)

ماکینو تسوکوشی دختریه از یه خانواده فقیر که فقط می خواد دو سال آخر دبیرستانشو تو ایتوکو به آرومی بگذرونه. ولی یه روز به خاطر دوستش مقابل اف 4 (چهار تا پسر پولدار و مشهور) می ایسته و کارت قرمز می گیره ! و اینجاس که جنگ شروع میشه....

 

 

 

 

 

 

لینک های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 528P, Dual Audio, ~77MB)

+ اطلاعات بیشتر و تماشای آنلاین: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 528P, ~80MB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // معرفی کاراکترهای انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 528P, SD, ~80MB)

+ لینک دانلود انیمه (480P, ~60MB, MKV, EN Sub)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

 

 

 

 

 

 

خلاصه داستان (منبع: انیم ورلد)

Makino Tsukushi دختری از یک خانواده فقیر است که می خواهد 2 سال آخر تحصیل خود را با آرامش به پایان برساند. اما ناگهان او خودش را در حالی که برای حمایت از دوستش در مقابل f4 که متشکل از چهار پسر که از خانواده های ثروتمند و مشهور مدرسه هستند ایستاده است می بیند. او یک کارت قرمز دریافت می کند: که شیوه ی f4 برای اعلان جنگ است اما او به خودش اجازه نمی دهد که بوسیله آنها شکست بخورد . و این آغازی از یک رابطه با یکی از اعضای گروه با نام Hanazawa Rui است. اما بعد می فهمد حقیقت پیچیده تر از آن چیزی است که او می اندیشیده.

 

 

 

من

اون قدرها که انتظار داشتم، خفن نبود! همممم، خیلی وقت‌ها از دست کاراکتر اصلی (ماکینو) حرص می‌خوردم. آی حرص می‌خوردم هااااا. ولی در کل خوب بود. از کاراکتر (روی) خیلی بیشتر از بقیه‌ی گروه F4 خوشم می‌اومد. کاراکتر (دومیوجی) هم که در نظرم کلا دلقک بود! :D

 

نکته: قسمت 47 زیرنویس نداره.

 

 

 

اندراحوالات من (مورخ 5 مرداد 1383)

 

 

اندراحوالات من (مورخ 5 مرداد 1383)

 

سلام به همه. حال واحوال‌؟ خوبین؟ در حال حاضر که فکر می کنم خوب نیستم، حالا تا ببینم بعدا چی میشه!‌

هوا صاف تا کمی ابریه توی اتاق!‌ آخه یکی نیست بگه تو رو چه به ترم تابستون؟

هان؟ در حالت عادی (ترمهای اجباری‌) نه این که با شور و شوق می رفتم دانشگاه، حالا برداشتم واحد گرفتم خودم رو انداختم توی چاه!‌ اونم هشت واحد!

چهار روز هفته رو باید راه بیافتم برم سر کلاس! اونم چیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قرآن و وصیت و تنظیم و محاسبات و ذخیره!‌ هیچی دیگه! دارم دق می کنم! ساعت کلاس ها رو عوض کردن سه تا از درس ها ی من قاطی شده و تداخل داره!‌ مجبورم یه خط درمیون برم سر کلاس ها ( چیزی که برای من سابقه نداشته ) به مامانم نگفتم، وگرنه منو کشته بود!‌ الانه دارم از خواب می میرم!

ساعت 11:54 صبح است. اومدم یه متن بنویسم و بگذارم تو وبلاگ، دیدم اصلا به من نیومده متن های جدی بنویسم! البته قبلنا تو وبلاگ قبلیم می نوشتم ولی این یه مورد رو هر چی فکر کردم دیدم که بلد نیستم جمله بندی کنم و یه متن درست حسابی از توش در بیارم، برا همین بی خیال شدم.

در نظر بنده، در جامعه وبلاگ نویسی باید حال اونایی رو که تو دانشگاه خودشیرین بازی در میارن برا استاد ها رو بگیریم خفن! من به شخصه دستور نابودی اونا رو صادر می کنم، این افراد مایه ننگ جامعه ی وبلاگ نویسان هستن! خودشیرین! شیرین عسل! بادمجان!

نمی گم کی است چون زنده زنده منو دفن می کنه ( نه این که من بدم می یاد!‌ )؛ بچه پر رو دیروز رفته دانشگاه، روز اولی استاد درس می خواسته بپرسه، خودشیرین داوطلب شده!‌ نمیدونم چرا بچه های کلاسشون اینو نکشتن!‌ ( اگه کشته بودنش من از شرش راحت میشدم، دوستم رو می گم! ) واقعا که مایه ننگ است.

میگه یه وقت اینا رو ننویسی ها!‌ ولی من می نویسم، می دونه که من یه خورده زیادی دیوونم!‌ حالا فقط لینک نمیدم همین! ها ها ها...

الانه بر و بچ با بلاگ رولینگ مشکل پیدا کردن، من ِ بیچاره رو چی می گین که حتی نمی تونم برم اونجا ثبت نام کنم! به خاطر این آی اس پی خوشگلم!‌ چند وقت پیشا فانوس برگشته میگه: اگه یه نفری تو یاهو مسنجر این وی زی بل باشه، اون وقت یکی دیگه می فهمه که این کی دی سی میشه و که دوباره بر می گرده؟

من که نمیدونم! الانه که دارم اینا رو می نویسم صبح است و حالا خدا میدونه من کی بیام و این وبلاگ رو آپدیت کنم!‌ من فکر می کردم که فقط خودم اِند ِ حافظه و حواس هستم، ولی دیروز پری روزا دیدم که «دنیای گم شده » هم دست کمی از خودم نداره با اون حوزه ی امتحان پیدا کردنش!‌ راستی یه وقت شما ها اصلا به روی خودتون نیارین ها!

این جا اصلا «تابلوی گفتمان» نداره! اصلا ً، فقط برای دکور است!‌

البته نظر سنجیش واقعا ً برای دکور است چون هنوز یه گزینه ای براس سوال هایی که زده به سرم براش پیدا نکردم که بخوام فعالش کنم!‌

یه کم بی انصافی است، فقط خودم و یکی دو نفر دیگه همش توی این تابلوی گفتمان حرف می زنیم!‌ شما ها هیچ علاقه ندارین که عضو یکی از این دو تا گروهی بشین که من این بغل لینک دادم؟

خیلی خوب است ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه کم به خودتون زحمت بدین برین تو یکی از این گروه ها عضو بشین! ستاره اومده می گه قالب این دفعه قشنگ است؛ عوضش نکن!‌ راستش این دیگه دست خودم نیست! یه هو دیدی هفته بعد حوصلم رو سر برد این قالب باز رفتم عوضش کردم!‌ راستی قالب این دفعه چه طور است؟ خوشگل بود نه؟

( رو که نیست، سنگه پا قزوینه ).

هفته پیش سر کلاس، استادمون گفت که آی کیو پسرا خیلی پایین است! درسته که اندازه مغز گنده است ولی آی کیو کمی دارن!‌

پسرها برای این که دید بزنن حتما ً باید مستقیم نگاه کنن، یعنی حتماً باید برگردن و نگاه کنن!‌ که واقعا ضایع هستن!‌ ولی دختر ها میدان دید وسیع تری دارن! گفته شده که چشم چرونی تو پسرها و مردها بیشتر است، ولی ثابت شده که فرقی نداره، ولی چون پسر ها میدون دید کمتری دارن، برا همین جلب توجه میکنن!‌ ( واقعا که خیلی ضایع بازی است ) ولی دختر ها احتیاج ندارن که برگردن و دوباره نگاه کنن، در همون حالی که حواسشون به حرف زدن است می تونن همه جا رو دید بزنن!

توانایی دختر ها در انجام دادن چند کار به طور همزمان خیلی زیاد است؛ مثلا درعین حال که دارن با تلفن حرف می زنن، حواسشون به داداشه است که نره یه وقت تو اتاقش و فضولی کنه! ( آخه چرا این قدر این داداشا فضولن؟ موجودات ِ دو پای کم ارزش )!

در عین  حال حتی می تونه تلوزیون نگاه کنه!‌ حالا پسره!‌اگه یه وقت تلفن باهاش کار داشته باشه، داد میزنه میگه خفه شین، من نمی شنوم!!!!!!!!!!!!!‌ ها ها ها! بی عرضه ها ( به پسر ها بر بخوره... ). یه آزمایشی انجام دادن مربوط به رانندگی خانم ها و آقایون! دیدن که در تصادفات رانندگی بیشترین خسارتی که به ماشین ها وارد شده چی جوری است!‌ تصادفاتی که خانم ها پشت فرمون بودن، نشان میده که ماشین فقط از جلو و عقب ضربه خورده و کناره های ماشین سالم است، ولی تصادفاتی که آقایون راننده بودن، جلو و عقب ماشین سالم است و این پهلو ها و کناره های ماشین است که بیشترین آسیب رو دیده! این  آزمایشات ثابت کرده که میدان دید در خانم ها خیلی بیشتر از میدان دید در آقایون است. آقایون عمقی نگاه میکنن!

میگن که پارک دوبل براشون راحت تر از خانم ها است! ولی من خودم یادم نمی آیدکه با پارک دوبل مشکل داشته باشم، من با سنگ چین زیادی مشکل دارم! من ماشین می خوام!

نه موتور می خوام، راحت تر است، ولی این مامانه نمی ذاره من برم امتحان بدم و گواهینامه برا موتور بگیرم که!!!!!!!!!

مثلا امروز حوصله حرف زدن نداشتم و حوصله نوشتن نداشتم!

می بینم که هوارخط نوشتم!‌ راستی دختر عمه ی عزیز!

بهت تسلیت میگم، الان بیشتر از یه هفته است که کامپیوتر نداری! چی جوری تحمل می کنی؟ هان؟؟؟؟؟

من جای تو بودم دق می کردم! خدا نصیب نکنه!‌ تو این دوره زمونه اگه کامپیوتر یه مرگش بشه دیگه هیچی، اونم اگه نفهمی چش است و ازدست تو کاری بر نیاد! در این دوره بدون کامپیوتر و اینترنت مگه میشه زندگی کرد؟ آخه میشه؟

مادربزرگم میگه پاشین برین کوه، دشت، برین بگردین برین مسافرت! برین خوش بگذرونین!‌ آخه وقتی اینترنت و کامپیوتر است مگه مرض داریم پاشیم بریم بیرون و بگردیم!

حالا بماند که بد نیست ولی حوصله می خواد که من آخره حوصله هستم!‌ «اشک مهتاب» هم که همش تو وبلاگش می نویسه که رفته بودم مسافرت و بازم میخوام بر م!

( وبلاگ که نه، سایت )؛ شما ها «هری پاتر و زندانی آزکابان» رو دیدین؟؟؟؟؟ به نظرم که خیلی بد درست کرده بودن، نسبت به دوتا فیلم قبلش خیلی ضعیف بود، خیلی رو اصل داستان تغییرات داده بودن! می بینم که موضوع جدید زد به سرم. ولی فکر کنم که بهتره  الانه دیگه حرف نزننم، الانه که بیایین شکایت و بگین این دری وری ها چی است که داری میگی! زیادی شده نه؟ حالا ببینم کی میزنه به سرم و میام چرت و پرت می گم!

احضار شدم، دیگه نمی تونم پای کامپیوتر بشینم! باید برم!

تازه کلی حرف جدید یادم اومده که حالا باشه برای یه دفعه دیگر !‌

البته فکر نکنم برای دفعه ی بعد یادم بمونه!

خداحافظ!

 

 

= = = =

 

توضیحات من (1397)

ها ها ها! می‌نشینم اینا رو می‌خونم، بعضی موارد یادم میاد برای چی نوشتم.

ولی خیلی‌هاش رو یادم نیست.

دقت کنی، خیلی سال پیش اینا رو نوشتم.

واقعا کلاس‌های اون ترم تابستان تداخل داشته؟ هیچی یادم نیست.

البته من تا جایی که توان داشتم، بعد از پایان مدرسه و دانشگاه و سرکار و ... همه‌ی موارد مربوطه رو از ذهنم حذف کردم. که اصلا نداشته باشم.

 

 

 

 

Gilgamesh

 

 

 

 

 

 

 

 

Gilgamesh - گیلگمش

 

 

نام انیمه: Gilgamesh

نام انیمه: ギルガメッシュ

ژانر: Sci-Fi, Fantasy, Drama, Tragedy, Supernatural

وضعیت: تمام شده

تاریخ پخش: پاییز 2003

تعداد قسمت ها: 26 قسمت

کارگردان: Masahiko Murata

سازندگان: Group TAC, ADV Films

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

لینک های مربوط به انیمه

+ لینک دانلود انیمه (MKV, EN Sub, 480P, ~80MB)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ اطلاعات بیشتر: لینک // لینک // لینک // لینک

+ تماشای آنلاین: سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود انیمه (MKV, Dual Audio, Multi Server, 5.313GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, Dual Audio, 5.313GB)

+ لینک فایل مگنت (MKV, Dual Audio, 5.313GB)

+ لینک دانلود انیمه (MP4, 720P, HD, EN Sub)

+ معرفی کاراکترهای انیمه

 

 

 

خلاصه ی داستان  (منبع: انیم ورلد)

آسمانی جیوه ‌مانند، ساختمان‌های ویران، تکنولوژی از کار افتاده، قحطی، جنگ و مرگ. این‌ها همگی ارمغان حادثه‌ای هستند که در دهمین روز دهمین ماه سال رخ داد و جهان را زیر و رو کرد. حادثه‌ای که بدست دکتر مادوکا، دانشمندی نابغه رقم خورد.

اما آیا هدف او به راستی چه بود؟ گیلگمش کیستند؟ دینامیس، این قدرت نوظهور از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ به کدام دسته و گروه می‌توان اعتماد کرد؟ خدا کیست و شیطان کدام است...؟

 

 

 

اندر احوالات یه ویروس دیوانه

 

 

 

 

اندر احوالات یه ویروس دیوانه (مورخ 28 خرداد 83)

 

سلام.

عرضم به حضورتون که اوضاع و احوال یه جورایی قمر در عقرب است. تو این اوضاع و احوال فلکی امتحان ها هم شروع شده و دیگه واسه خودش شده قوز ِ بالا قوز!

اونقده الان حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم...

قبل از هر چیز (فکر نکنم لازم باشه که بگم. چون خیلی تو دید است.) باید بگم که قالب وبلاگ رو باز عوض کردم. چون حوصلم از اون یکی قالب سر رفته بود.

میدونم الان باز «فانوس خیال» میگه که این ویروس دیوونه است. (نه به گمانم که دروغ بگه!)

یه چند وقتی که یه جورایی مریض شدم. غذا نمی خورم. ولی حالا باز بهتر شدم. چند هفته پیش حتی گشنه ام نمی شد که بخوام غذا بخورم. از غذا هم به طرز فجیعی بدم می آمد. حالم از خوردنی به هم می خورد.

یه هفته دیگه گذشت من گشنه ام میشد ولی از خوردن بدم می آمد هیچی نمی تونستم بخورم.

اون قدر حالم بد بود که اینا (منظور خانواده) دفترچه بیمه منو بردن پیش یه دکتر که برام آزمایش بنویسه. (دختر عمه به کسی نگی هاااااااااااااااااااااااااااا)

یه ده سال بیشتر بود که من آزمایش نداده بودم. یکشنبه با کلی بدبختی منو به زور بردن آزمایشگاه!

خب تقصیر من چیه که از هر دکتر و پزشک و هر چی به این موارد مربوط میشه به طرز غیر عادی قالب تهی میکنم.

دست خودم نیست. بد جوری می ترسم. بابام شب ِ قبلش گفت که خیلی واست افت کلاس داره

که از این چیزا می ترسی!

خب تقصیر من چیه؟ هان؟ تو این یه مدت فکر کنم یه 5 کیلو رو لاغر کردم. شدم 51 کیلو!!!!!!!!!

دکتره گفته بود اضطراب امتحان است!!!!!!!! (ها ها ها! من و ترس از امتحان!!!!!! چه حرفها)

شنبه امتحان فیزیک الکتریسته و مغناطیس دارم. استاده هم گفته که عمرا ً به کسی بالای 15 بدم!

منم که خیلی خوندم و فول ِ فول!

داشتم میگفتم! یکشنبه با کلی بدبختی رفتم آزمایشگاه! اون خانومه پرسید چند سالت است؟

گفتم: 21!

گفت: فکر میکردم که 17 یا 18 داشته باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوتا سرنگ ازم خون گرفت!‌ سرنگ دوم رو که در آورد گفتم که چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا دوتا؟؟؟؟؟؟؟!

میگه با اون همه آزمایشی که تو باید بدی فکر میکنی این یه سرنگ کافی باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟

من باز دوباره چشام رو بستم و دعا دعا میکردم که اونجا نزنم زیر گریه!!!!!!!!!!!!

خیلی وحشتناک است خب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

قرار بود «فانوس خیال» اینا رو بنویسه که میدونم نمی نویسه، هنوز وبلاگش رو آپدیت نکرده! الان یه قرن گذشته!

گفته بودم که قرار است گرافیک یه پروژه بدیم به استاد؟! پروژه «برج هانوی ». یکی از بچه ها برام از توی اینترنت سرچ کرده بود من هم برداشته بودم یه کوچولو تغییرات داده بودم و دوشنبه تحویلش دادم ( البته با هم گروهیم «همدم گل» ) فقط از من سوال پرسید آخرش هم داد 4.5!

اولش اصلا نمی خواستم تحویل بدم. چون یه گروه از بچه ها داده بودن بیرون براشون نوشته بود بعد استاد گفت که من همین برنامه رو چند روز پیشا از بچه های رودهن تحویل گرفتم! آی ضایع شدن حسابی !!!!!!!!!!!!‌ فکر کنم که بهشون نمره نداد!

یادم می آید که کلی میخواستم بنویسم ولی بازم حافظه ام خالی شده!

چند روز پیشا که «فانوس خیال» اومده بود ازم سی دی بگیره، گفت که چرا این قدر لاغر شدی؟! داری می میری! (شما ها از این شانس ها ندارین که من بمیرم! خیلی خیلی سگ جونم!)

از حالا تو خونه کلی اولتیماتوم دادم که عمرا من قرص و شربت و.... استفاده کنم ها!!!!!!!!

دکتر بیا هم نیستم. به من چه!‌من که نمی خواستم بدونم چم است! شما ها گیر دادین!‌ دیگه بد جوری دارن رو اعصاب من راه میرن!‌ گیر دادن به من!‌

دیگه خسته شدم از دست همشون! کلافم کردن! (دختر عمه نگی من چیا دارم می نویسم ها)

حالا با این آزمایش انواع و اقسام مرض های ناشناخته ی من هویدا میشه! بابام میگه از وقتی زلزله اومد ترسیدی!!!!!!!!!!!!!!!!

(هیچ مهم نیست. بهتر! بذا همه فکر کنن اضطراب امتحان و... است... مگه مهم است!)

نمیدونم یادتونه من توی وبلاگ قبلیم یه داستان واقعی داشتم می نوشتم به اسم «عقد موقت».

بعد ولش کردم و اون وبلاگ رو هم حذفیدم!

حالا حس میکنم بهتره بقیه اش رو هم یه جورایی بنویسم! اگه حالش باشه!

انگار نه انگار که من امتحان دارم!‌

میدونم این استاد فیزیکم خله ها!‌ ولی خب من که از رو نمی‌رم!‌

تا ترم پیش به طور مخفیانه موقع امتحان ها کتاب داستان میخوندم که یه وقت اگه افتادم اینا چیزی نگن!‌ ولی این ترم خیلی پر رو شدم!‌ به طور آشکاری کتاب میخونم!

مامانم میگه اگه بیافتی دیگه نمی زارم بری دانشگاه!

با این قالب عوض کردنم این متن های زیری رو دیگه نمیشه به همین راحتی خوند!‌ ایرادی نداره!

فکر کنم دیگه بس است! خیلی زیاد شده! یادم هم نمی آید که چیا باید می نوشتم!

همینا دیگه...

خداحافظ!

 

نوشته شده توسط ویروس – در تاریخ 28 خرداد 1383

 

= = = = = = =

 

توضیحات من (سال 1397)

 

همممم، داشتم می‌خوندم، تقریبا آشنا می‌زد. یعنی شاید بدونم واسه چی بوده.

ولی این که پنج کیلو لاغر شده بودم!!! فکر کن!

چه دوران دانشگاه (دوره کاردانی) تباهی داشتم هاااا!

خوبه که همه‌شون رو فراموش کردم.

هممم، جواب آزمایش چی بود؟ یادم نمیاد.

بهتر که یادم نیست.

بی خیال ... دور بشین، خاطرات بد، دور بشین ... نمی‌خوام بدونم.

 

 

طرز تهیه ی کیک هل و وانیل

 

 

 

 

 

 

طرز تهیه ی کیک هل و وانیل

 

مواد لازم

کره 150 گرم

شکر 1 پیمانه

تخم مرغ 3 عدد

عصاره وانیل 1 و 1/2 قاشق چایخوری

عصاره بادام 1/4 قاشق چایخوری (دلخواه)

آرد 2 پیمانه

بیکینگ پودر 1 و 1/4 قاشق چایخوری

هل 1 قاشق چایخوری

نمک 3/4 قاشق چایخوری

خامه صبحانه 1/2 پیمانه

شیر کامل 1/4 پیمانه

خلال بادام 1/4 پیمانه

 

برای: 8 نفر

حاضر است در : 75 دقیقه

 

طرز تهیه

کیک هل و وانیل بسیار لطیف و مرطوب است و طعم هل و وانیل خیلی ملایمی دارد. کیک هل و وانیل نوعی پوند کیک (pound cake) است. پوند کیک ها در اصل به کیک‌هایی گفته می‌شده که در آنها یک پوند (واحد وزن) از هر یک از چهار ماده اصلی، یعنی آرد، شکر، تخم مرغ و کره به کار رفته باشد اما امروزه تعریف آن کمی تغییر کرده است و به هر کیکی گفته می‌شود که وزن نسبتاً برابر از هر کدام از این چهار ماده در آنها به کار رفته باشد.

برای تهیه کیک هل و وانیل مواد به تدریج با هم مخلوط می‌شوند که برای این کار از همزن برقی استفاده می‌شود. در مرحله اول کره و شکر باید مدتی طولانی و با سرعت زیاد همزده شوند تا هوا به خوبی در آن نفوذ کند ولی در مراحل بعدی هم زدن زیادی لازم نیست. در آخر هم مایه در قالب ریخته می شود و روی آن از خلال بادام پوشانده می‌شود. کیک هل و وانیل با خامه و زردآلو طعم خیلی خوبی پیدا می‌کند. اما شما می‌توانید آن را به تنهایی یا همراه با توت فرنگی هم سرو کنید.

 

طرز تهیه:

فر را از قبل با دمای ۱۷۵ درجه سانتیگراد روشن کنید تا گرم شود. کف قالب لوف با سایز متوسط را با اسپری روغن یا با چند قطره روغن چرب کنید. روی قالب کاغذ روغنی بکشید به طوری که کاغذ دیواره‌ها را بپوشاند و کمی هم از قالب بیرون بزند (برای این که کیک راحت تر از قالب خارج شود). سپس روی کاغذ را هم چرب کنید.

کره و شکر را داخل کاسه‌ای بریزید و ۵ دقیقه با سرعت بالای همزن برقی بزنید تا رنگ آن روشن شود و مخلوط سبکی به دست آید. سپس تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه و مخلوط نمایید.

آرد، بیکینگ پودر، هل و نمک را در ظرف دیگری با هم مخلوط کنید. سپس آن را به تدریج به مخلوط کره اضافه کنید و همزمان با سرعت کم هم بزنید. سپس شیر، خامه، وانیل و عصاره بادام (اختیاری) را هم با یکدیگر مخلوط کنید و به همان ترتیب به مایه اضافه نمایید.

کناره‌های ظرف را با سری همزن پاک کنید و سپس مایه کیک را داخل قالب آماده شده بریزید. سطح مایه را با پشت قاشق صاف کنید. حال خلال بادام را روی سطح کیک بپاشید.

حدود ۱ ساعت آن را در فر بگذارید تا کاملاً پخته شود. وقتی خلال دندانی را در کیک فرو می‌کنید باید تمیز بیرون بیاید و چیزی از مایه کیک به آن نچسبد. بعد از بیرون آوردن قالب از فر ۱۰ دقیقه اجازه بدهید خنک شود سپس کیک را از قالب خارج کنید.

وقتی کیک خنک شد کاغذ روغنی را جدا کنید. کیک را برش بزنید و روی آن را با اسپری خامه و زردآلو تزیین کنید و نوش جان بفرمایید.

 

 

منبع: ایران کوک

 

 

 

 

Monster

 

 

https://cdn.myanimelist.net/images/anime/10/18793.jpg

Monster

 

 

نام انیمه: Monster

نام انیمه: モンスター

ژانر: Drama, Horror, Mystery, Police, Psychological, Seinen, Thriller

تاریخ پخش: بهار 2004

وضعیت: تمام شده

تعداد قسمت‌ها: 74 قسمت

مدت زمان هر قسمت: 24 دقیقه

منبع: Manga

استودیو: Madhouse

کارگردان:Masayuki Kojima

زیرنویس فارسی و انگلیسی دارد

 

 

لینک‌های مربوط به انیمه

+ لینک فایل تورنت (480P, MKV, 7.4GB)

+ لینک فایل تورنت (MP4, DVD, 520P, 13.5GB, EN Sub)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ESP Sub, ~80MB)

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ~80MB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ لینک دانلود انیمه (MKV, 480P, ~73MB)

+ لینک دانلود زیرنویس فارسی

+ والپیپرهای انیمه

+ لینک فایل تورنت (MKV, DVDRip, 480P, EN Sub, 17GB)

+ لینک فایل تورنت (MKV, x265, 480P, BD, EN Sub, 7.3GB)

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت // سایت // سایت

+ تصاویر انیمه: عکس // عکس // عکس // عکس // عکس

 

 

خلاصه داستان (منبع: دنیای انیمه)

دکتر کنزو تنما، دکتر ژاپنی جوانی است که به عنوان جراح مغز در بیمارستانی که توسط Heinemann  اداره میشود مشغول به کار میشود و مدارج ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند و به موفقیت و اعتبار بسیار بالایی دست میابد و با Eva دختر Heinemann نامزد میشود اما او مخالف سیاست های درمانی ای است که بیمارستان در قبال بیماران مختلف اتخاذ میکند و همواره در پی عوض کردن انها است روزی دو مجروح که دو قلو هستند را به بیمارستان میاورند که یکی از انها زخم گلوله ای در سر دارد و دیگری کلماتی را با خودش زمزمه میکند که راجع به کشتار و... میباشد پس از مدت کوتاهی بیمار دیگری که یک شخصیت سیاسی برجسته هست نیز در بیمارستان بستری میشود و تنما تصمیم میگیرد بر خلاف سیاست های بیمارستان وارد عمل شود و به جراحی بیمار اولی بپردازد با این تصمیم بیمار اولی نجات میابد اما سیاستمدار جان خویش را از دست میدهد به این ترتیب تنما همه چیزش حتی نامزدش را از دست میدهد ...پس از برکناری تنما قتل های مرموزی در بیمارستان به وقوع میپیوندد و اکثر دکتران به طرز مرموزی به قتل میرسند که Heinemann  رییس بیمارستان نیز جز مقتولین هست به این ترتیب چشم همگان به سوی تنما برمیگردد...

 

 

خلاصه داستان (منبع)

کنزو تنما یک جراح مغز است که در بیمارستانی در آلمان مشغول به کار میشود. و پایه های پیشرفت را یکی پس از دیگری رد میکند و به موفقیت و اعتبار بسیار بالایی می رسد. و با “اوا” دختر رئیس بیمارستان نامزد میشود. اما تنما مخالف سیاست های بیمارستان در قبال بیماران است. و پیوسته و همیشه در پی راهی برای عوض کردن  این سیاست ها است. روزی دو زخمی که دو قلو و برادر هستند را به بیمارستان میاورند که یکی از انها زخم گلوله ای در سر دارد و دیگری کلماتی عجیب را با خودش زمزمه میکند که راجع به کشتار و… است. بعد از مدتی از بستری این دو مجروح بیمار دیگری که یک شخصیت سیاسی بزرگ و معروف هست نیز در بیمارستان بستری میشود و تنما تصمیم میگیرد بر خلاف سیاست های بیمارستان عمل کند. و به جراحی بیماران اولی بپردازد با این تصمیم بیماران اول نجات میابند اما سیاستمدار جان خویش را از دست میدهد به این ترتیب تنما همه زندگی پزشکی اش و حتی نامزدش را از دست میدهد …پس از برکناری تنما قتل های مرموزی در بیمارستان به وقوع میپیوندد و اکثر دکتران به طرز مرموزی به قتل میرسند که رییس بیمارستان نیز جز مقتولین هست به این ترتیب چشم همگان به سوی تنما برمیگردد و او که بی گناست حالا تبدیل به یک قاتل فراری شده چطور می تواند بی‌گناهی خود را ثابت کند ..