ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سر ِ خود را مزن این گونه به سنگ،
دل ِ دیوانهی تنها! دل ِ تنگ!
منشین در پس این بهت ِ گران
مدران جامهی جان را ، مدران!
مکن ای خسته، درین بغض درنگ
دل ِ دیوانهی تنها، دل تنگ!
پیش این سنگدلان قدر ِ دل و سنگ یکی است
قیل و قال ِ زغن و بانگ ِ شباهنگ یکی است
دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین
آنکه میگفت منم بهر تو غم خوارترین
چه دل آزارترین شد! چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند،
نه همین در غمت این گونه نشاند؛
با تو چون دشمن، دارد سر ِ جنگ!
دل دیوانهی تنها، دل تنگ!
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیستهای، سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان
راه ِ عشق است که همواره شود از خون، رنگ
دل ِ دیوانهی تنها، دل ِ تنگ!
- فریدون مشیری -
#شعر #فریدون_مشیری