جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

پادشاه تاریکی ها

پابلو نرودا در یک نگاه | هدهد 

 

 

 

 

دروغ می گویند

من ماه را گم نکرده ام.

 

آنها که آینده را

همچون صحرایی در جغرافیای سبز

پیش بینی می کنند

آنهایی که با زبان سرد

شایعه می پراکنند

هم آنهایند

که تمامی گلبرگ های جهان را

به قرنطینه بازجویی خواهند کرد.

 

پری دریایی افسانه ای بود که رفت

و من اکنون تمام مردم را دارم

گرچه آنها کاغذ هایم را پیوسته می جوند

و برای گیتارم

بخششی عمومی طرح می کنند.

 

خیره به چشم هایش گفتم:

خدنگ عشق تو، قلب مرا از هم درید

با این حال

عطر یاسی را که در پشت پاهایت جا گذاشته ای

                                                 خواهم بویید.

 

گمشده در شبی تاریک

با چراغی که چشم توست دوباره می رویم

                                        و من پادشاه تمام تاریکی ها خواهم بود.

 

 

 

 

 #پابلو_نرودا #شعر

 

 

به شعر من خوش آمدی

 

 Literacy – The Purbeck School

 

نمک ابعاد بلورینش را به تو داد

تا از جواهر

تعبیری تازه به دست شود.

 

دست هایت

گویا در پگاهی

میان بستر رودی زاده شدند

تا مرا پاک کنند.

 

حسادت، رنج می برد تا سپری شود

و شعر من

یکایک

می غرد و می لولد

تا بمیرد.

 

تا می گویم عشق

جهان، با تمام کبوتر هایش فرو می افتد

و هر هجایی از من

بهاری می شود

بهاری که شکوفه می زاید

و شکوفه ای که بستر تو خواهد بود.

 

تو را می نگرم که چونان برگ در کنارم خفته ای

درخزانی که زیباترین بهار را

                    به زیبایی

                              شرمگین می کند.

 

خورشید جوانه هایش را به صورت تو می فرستد

و من نگاه می کنم به بهشتی که تویی

و گام هایت

مرا با زندگی آشنا می کنند.

 

ماتیلده!

عشق من!

ای دیهیم افتخار

به شعر من خوش آمدی!

 

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

توازن

 

 

 Költészet E-Könyvtár - Poetry

 


 

ذهنی روشن

ابلیسی توانا

و ظهری کامل.

 

ما آخرین بازماندگان عشقیم

تنهای تنها

دور از هذیان های شهر وحشی

چونان خطی از زمان

که منحنی پرواز فاخته ای را

تصویر می کند.

 

من و تو

ما، سرانجام بهشتی ساختیم

تا عشق در این میانه

برهنه زندگی کند.

 

تصمیمی سخت تر از اندیشه پتکی

به فنجان هامان سرازیر شد

تا آن دو جفت

"ذهن و عشق"

در ما، به توازن رسیدند

و این شفافیت

تنها از این روست.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

زندگی

 

 

 

 

 


 

تیغ

لیوانی شکسته

           و اشک

آنها تمام روز را به سعادت انگبین رشک بردند.

 

برج ها و دیوار ها

چونان مزدوری

آرامش پلک ها را می شکنند.

 

اندوه، اوج می گیرد

اندوه، افول می کند

و زندگی

در سایه افت و خیزی چنین

معنی می شود.

 

بی اندوه

نه تولدی، نه سقفی

هیچ اتفاقی نیست

و ما مجبوریم لحاظش کنیم.

 

فریادی از پسین دل

هیچ کمکی به هیچ عشقی نخواهد کرد

حتی به رختخوابی نرم

دور از طاعون زده ای

و نه حتی به فاتحی که جنگ را

                              یکسره برده باشد.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

 

 

 

رقاصه

 

 

 پابلو نرودا در یک نگاه | هدهد

 

 

- نان و عشق و شراب

- نیاز های مرد و زنی که یکدیگر را طلب می کنند

و زندگی در صلحی مدور

آن چنان که آتشی خشن

برای ساختن نوری، زبانه می کشد.

 

درود بر دست های تو باد

آنگاه که پر می کشند به سوی من

که سپیدی شان آوازم

                    و بوسه هاشان حیات من است.

 

پاهایت رودی از تداوم

چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد.

 

امروز در رگ هایم، خون تو جاری است

جریانی لطیف

           ساده

                    و ابدی.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

وقتی تو آوازم می کنی

 

 

 

 

 

 

وقتی تو می خوانی مرا

وقتی تو آوازم می کنی

صدایت

لایه ای از دانه روز برمی دارد

و پرندگان زمستانی

هم آوایت می شوند.

 

گوش دریا

پر است از زنگ و زنجیر و زنجره

از موج و اوج و حضیض

و من

پرم از تو

وقتی تو آوازم می کنی.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

 

بانوی کوهستان

 

 

پابلو نرودا در یک نگاه | هدهد 

خنده ات

درختی است ترک خورده از تندری

نقره ای تحفه از آسمان.

 

خنده ات

مولود سرزمینی است برف آگین

که تا خورشید را آب می کند.

 

آه ای بانوی کوهستان!

ای آتشفشان شیلیایی!

با خنده ات

از میان تاریکی و شب

تا روز و عسل برمی تابی

و از میان درختان

پرندگان را

پر می دهی به سوی همیشه.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

 

 

خنده تو

 

 

 

 

 

 

خنده ات چونان یکی شاهین

از کوهی سنگی فرود آمد.

 

آه دختر آسمان!

در من رخنه کن که جهان

با تلالوات خواهد شکافت.

 

رخنه کن در من

چونان ژاله ای، الماسی

تا انفجار تو

خورشید را نورانی کند

و میخک ها در بدر

           مشتعل شوند.

 

بگذار خنده ات

چونان یکی شاهین

فرود آید از کوهی

به پایه ای که منم.

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

به خاطر تو

 

 

 

 پابلو نرودا در یک نگاه | هدهد

 

 

و اکنون این

امروز است

دیروز رفت

در هاله ای از غبار و چشم خواب آلود

و فردا

با جای پای سبز در راه است.

 

عشق من!

ای ارتعاش زمان

           بر پود نور

هیچ کس نمی تواند رودخانه دست هایت را

                                        چشم هایت را

                                                           بر من ببندد

آنگاه که خواب آلوده اند.

آسمان

بال هایش را بر تو خواهد چید

تا به بازوان مَنَت بسپارد.

و من

به خاطر تو و دریا و آسمان و زمان

به خاطر پوست گندمی ات

                    و کلامت

آواز خواهم خواند.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

 

 

آن دو

 

 

 

Költészet E-Könyvtár - Poetry 


دو دلداده

نان طبخ می کنند

و ماه

به چمنزار درمی غلطد.

 

آن دو

چونان دو روح

با هم به پرواز درمی آیند

و در حال برخاستن

خورشیدی را در رختخواب خود

برجای خواهند نهاد.

 

از میان تمام حقایق لامحال

نه با طناب

که با عطر خود

روز را به بردگی خویش

وادار می کنند.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

 

 

عطر تو

 

Költészet E-Könyvtár - Poetry 

 

 

به گذشته می اندیشم

جایی که تو

میان شاخه ای نشسته ای

و آرام

به میوه ای بدل می شوی.

جایی که ریشه ات، شیره زمین را می نوشد

و سرود بوسه ات

هجاهای یک ترانه را بخش می کند.

 

عطر تو

به تندیسی از یک بوسه بدل می شود

و آفتاب و زمین

سوگندهاشان را به جا می آورند

                              در برابرت.

 

میان شاخه ها، گیسوی تو را خواهم شناخت

و چهره ات را

که در دل برگی تصویر می شود.

 

و تو

تا نزدیکی عطش من

گلبرگ هایی خواهی آورد

و دهانم

با طعم تو آگین می شود

با بوسه و خونت

که توامان، میوه ای است مرا

از باغچه ای که عاشقانش

                    در آرزویند.

 

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

 

گیسوانت تار به تار

 See the source image

 

 

از لحظه ای که با شب هم بستر شدم

از میان تمامی ستارگان

چشمان تو را

تنها چشمان تو را برگزیدم

و از تمامی رودخانه ها

اشکت را.

 

از تمامی امواج

یکی

تنها یکی:

موج تفکیک ناپذیر اندام تو را.

 

گیسوانت

تار به تار

مو به مو از آن من ِ باد

و از تمامی سرزمین ها

تنها قلب وحشی تو

           موطنم.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

باز خواهی گشت آیا؟

 

 

 

 See the source image

 

ترکم مکن

حتی برای یک روز

زان رو که به انتظار

ایستگاهی متروک خواهم بود

                              خالی از قطار.

 

ترکم مکن

حتی برای ساعتی

که دلتنگی، چون بارانی

به آوارم فرو خواهد ریخت

و غبار

چون هاله ای.

 

جای پاهایت به شن ها

امیدم می دهد

و مژگانت، آرامشم.

 

عزیزترین!

ترکم مکن، حتی برای ثانیه ای.

 

وقتی تو نیستی

سرگردان، سرگشته این سوال مداومم

                                        که بازخواهی گشت آیا؟

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا

 

 

 

این جا نبودن

 

 دار الامیر للثقافة والعلوم

 

باور نمی کنم،

 

هرگز باور نمی کنم که سال های سال

 

همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.

 

یک کاری خواهد شد.

 

زیستن مشکل شده است

 

و لحظات چنان به سختی و سنگینی

 

بر من گام می نهند و دیر می گذرند

 

که احساس می کنم، خفه می شوم.

 

هیچ نمی دانم چرا؟

 

اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است

 

و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است.

 

احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم،

 

در خودم بیارامم.

 

از « بودنِ »  خویش بزرگ تر شده ام

 

و این جامه بر من تنگی می کند.

 

این کفش تنگ و بی تابی فرار!

 

عشق آن سفر بزرگ!‌...

 

اوه، چه می کشم!

 

چه خیال انگیز و جان بخش است « این جا نبودن »!

 

 

« دکتر علی شریعتی »


این پائیز نیز بی تو گذشت...

زیباترین منظره های پاییز در کشورهای جهان +تصاویر


من از این جا...

تا بلندای قامت شب...

راست می شوم...

و در سیاهی چشمانت...

که ستاره ها نیز از آن گریزانند...

روز خود را آغاز می کنم...

و طنین زمزمه ی این سکوت سنگین را

دوباره به گوش باد خزان نجوا می کنم...

چند روز پیش به خاطر تو دوباره متولد شدم...

همین روزها نیز به خاطر تو خواهم مرد...

این پائیز نیز بی تو گذشت...

شاید آخرین پائیز...

یا دگر با تو خواهم بود برای همیشه...

یا دگر بی من خواهی بود، برای همیشه...



ستاره کوچولو

 

 

 

 

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

 

یه ستاره کوچولو تو آسمون

یه شب از توی خونه اش اومد بیرون

 

رفت و رفت اون دور دورا

پایین و نگاه می کرد از اون بالا

 

ستاره درست بالای دریا بود

آسمون تو آب دریا پیدا بود

 

دید یکی شکل خودش اون پایینه

نمی فهمید که خودش را می بینه

 

ستاره از آسمون پایین اومد

توی آب افتاد و ماهی ها رو دید

 

ماهی ها یادش دادن که شنا کنه

پراش و چه جور ببنده وا کنه

 

ستاره، ستاره دریایی شد تو دریا موند

تا دم صبح اونجا موند

 

منبع: بیتوته

 

 

تو قاصد بهاری

 

 

 

 

* شعر کودکانه درباره پروانه

 

پروانه جون کجایی؟

بازم فصل بهاره

پر از گلهای زیبا

دامن سبزه زاره

 

بازم بیا پر بزن

به همه گلا سر بزن

 

بیا می خوام نگات کنم

نگا به سر تا پات کنم

 

با اون بال های رنگی

می دونی چقد قشنگی؟

 

تو قاصد بهاری

عروس سبزه زاری

 

 

منبع: بیتوته

 

 

 

بگذار

 

 

 

 

 

 

بگذار سپیده سر زند

چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد

و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد

و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد

و راه کهکشان بسته شود ...

بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.

 

ـ دکتر علی شریعتی ـ

 

 

 

در آغاز هیچ نبود

 

 

 

 

 

 

در آغاز هیچ نبود. کلمه بود و آن کلمه خدا بود.

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود. و با نبودن چگونه می توان بودن؟

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم.

و حرفهایی هست برای نگفتن.

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیارند.

حرفهایی بی تاب و طاقت فرسا که همچون زبانه های بی قرار آتش اند.

و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند. کلماتی که پاره های بودن آدمی اند.

اینان همواره در جستجوی مخاطب خویشند.

اگر یافتند یافته می شوند و در صمیم وجدان او آرام می گیرند و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند...

 

ـ دکتر علی شریعتی ـ

 

 

 

صاعقه ی چشمان تو

 

صاعقه ی چشمان تو

  

تنها نشسته ام

به انتظار خش خش برگ‌ها

از مسافتی که تا نیامدن ات

در گوشه‌ی افقی بی شکیب

در امتداد است

هنوز

دلتنگ صاعقه‌ی چشمان تو ام

 

 

نویسنده: سال‌های بی‌بهار