و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
- حسین پناهی -
#شعر #حسین_پناهی
سر ِ خود را مزن این گونه به سنگ،
دل ِ دیوانه ی تنها! دل ِ تنگ!
منشین در پس این بهت ِ گران
مدران جامه ی جان را ، مدران!
مکن ای خسته، درین بغض درنگ
دل ِ دیوانه ی تنها، دل تنگ!
پیش این سنگدلان قدر ِ دل و سنگ یکی است
قیل و قال ِ زغن و بانگ ِ شباهنگ یکی است
دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یار ترین
سینه را ساختی از عشقش، سرشار ترین
آنکه می گفت منم بهر تو غم خوار ترین
چه دلآزار ترین شد! چه دلآزار ترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند،
نه همین در غمت این گونه نشاند ؛
با تو چون دشمن، دارد سر ِ جنگ!
دل دیوانه ی تنها، دل تنگ!
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای، سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان
راه ِ عشق است که همواره شود از خون، رنگ
دل ِ دیوانه ی تنها، دل ِ تنگ!
- فریدون مشیری -
#شعر #فریدون_مشیری
بگذار بگریم من و بگذار بگریم
بگذار در این نیمه شب تار بگریم
در ماتم پژمردن گل های امیدم
بگذار که چون ابر به گلزار بگریم
مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش
بگذار بر این مرغ گرفتار بگریم
غمخوارِ منِ خسته به جز دیده ی من نیست
بگذار به غمخواری ِ خود زار بگریم
او رفت و امید دل من دور شد از من
بگذار که در دوری دلدار بگریم
در ورطه ی دیوانگیم می کشد این عشق
بگذار بر این عاقبت کار بگریم
او خنده زنان رفت و مرا اشک فشان کرد
بگذار بگریم من و بگذار بگریم
- دوشیزه مریم ملک ابراهیمی -
#شعر #مریم_ملک_ابراهیمی
خری آمد به سوی مادر خویش
بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری
اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان
تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل
یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد
کمی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت
به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من
به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن
برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه
شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدند پای عقدش
یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله
همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید
وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی
به عقد ایشان در نمایید
یکی از حاضرین گفتا به خنده
عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید
که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند
به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی
برای این دو خر در زندگانی
؟؟؟
* پست قدیمی
#شعر
بگذار تا در ماتم ویرانی خویش
چون جغد بنشینم، مرا بگذار و بگذر
- شهر آشوب -
#شعر #شهر_آشوب
آه، اکنون تو رفتهای و غروب
سایه میگسترد به سینهی راه
نرم نرمک خدای تیرهی غم
مینهد پا به معبد نگهم
مینویسد به روی هر دیوار
آیههائی همه سیاه سیاه
- فروغ فرخزاد -
#شعر #فروغ_فرخزاد
گل من گریه مکن.
که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که: غم من دریاست.
گل من گریه مکن
سخن از اشک مخواه
که سکوتت گویاست
از نگه کردنت احوال تو را می دانم
دل غربت زده ات –
بینوایی تنهاست.
من و تو می دانیم
چه غمی در دل ماست.
*
گل من گریه مکن
اشک تو صاعقه است
تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج «قفس» بال و پرم می سوزی.
*
گل من گریه مکن !
که در آیینه ی اشک تو، غم من پیداست،
قطره ی اشک تو داند که: غم من دریاست.
دل به امید ببند.
نا امیدی کفرست.
چشم ما بر فرداست.
ز تبسم مگریز.
دُر دندان تو در غنچه ی لب ها زیباست.
گل من گریه مکن.
- مهدی سهیلی -
#شعر #مهدی_سهیلی
موجی غم را به لرزش نیها داد.
غم را از لرزش نیها چیدم، به تارم بر آمدم،
به آیینه رسیدم.
غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست.
از تارم فرود آمدم، میان برکه و آیینه،
گویا گریستم...
- سهراب سپهری -
#شعر #سهراب_سپهری
حق با شماست
من هیچ گاه پس از مرگم
جرأت نکرده ام که در آئینه بنگرم
و آن قدر مرده ام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمی کند ...
- فروغ فرخزاد -
#شعر #فروغ_فرخزاد
خواهی اگر ای سرو گلندام بمیرم
بگذار در آغوش تو آرام بمیرم
کاری مکن ای دوست که در مرحلهی عشق
رسوای غمت باشم و گمنام بمیرم
چون خاطرههای هوسانگیز جوانی
در سینهی شبهای سیه فام بمیرم
از گردش چشمان شب آسای تو مردم
ز آن پیش که از گردش ایام بمیرم
من طایر آزادهام افتاده بدامت
ترسم که ز افسون تو در دام بمیرم
دور از لب وی ای لب پیمانه! کجائی؟
مگذار سر انجام که بیجام بمیرم
میمیرم از آن شوق که گیرم ز تو کامی
کاری مکن ای دوست که ناکام بمیرم
ـ کریم فکور ـ
#شعر #کریم_فکور
چه نابرابر است جنگ ِ من و تو
قبول ندارم
به جنگ آمدهای و تیغ عشق آوردی
حساب نکردی که من
به جز تو
هیچ ندارم؟
#شعر
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
بر بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که بر بالینم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا
- شوقی ساوهای -
#شعر #شوقی_ساوهای
چندان ز بیوفایی تو شکوه سر کنم
تا نگذرد هوای تو یک روز در سری
- مهرداد اوستا -
#شعر #مهرداد_اوستا
من اگر دل به تو دادم، تو ز من دل بردی
گر گناه است محبت، تو گنهکارتری
- عماد خراسانی -
#شعر #عماد_خراسانی
دلم را دیریست سپردهام به باد
شاید بیابم او را بار دگر...
اما باد
دلم را برده است به ناکجا آبادی که
خسته از گردباد است و همیشه بارانی...
شاعر: ؟؟؟
#شعر
هر روز دلتنگتر از دیروز
نظاره میکنم طلوع و غروب خورشید را
شاید غروب دل من بار دگر طلوع یابد
و اگر نیابد
خود را به غروب تن خواهم سپرد...
شاعر: ؟؟؟
#شعر