جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نهایت شب



نهایت شب

ما هیچ گاه از نهایت شب حرف نزدیم
و در طول راه هیچ ستاره‌ای به مردمک چشممان گره نخورد
ما فقط توقع داشتیم
عصرهای جمعه از آسمان باران ببارد
و شب‌های سه شنبه یک آسمان ستاره
ولی حتی به این فکر نکردیم
که چرا آفتابگردان‌ها نگاهشا را از خورشید بر نمی‌دارند!

ما هیچ گاه از هم نپرسیدیم
که چرا در تقویم‌هایمان فقط چهارده فوریه
خط می‌خورد
و ما هم باید
سیصد و شصت و پنج روز منتظر بمانیم
تا به هم تبریک بگوییم

ما هیچ گاه نفهمیدیم
که چرا برای گفتن کم می‌آوریم
و یا چرا نمی‌گذاریم
از هم آغوشی نگاهمان
پوست چشمانمان ملتهب شود

بیا قبول کنیم
می‌شد بهتر از این باشد

ما به هم
به خودمان
به خدامان
بد کردیم!


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی



بر صلیب



بر صلیب

بر صلیبم، 
میخکوب!
خون چکد از پیکرم، محکوم ِ باورهای خویش.
بوده ام دیروز هم آگاه، از فردای خویش.
مهرورزی کم گناهی نیست! می دانم.
سزاوارم، رواست.
آنچه بر من می رسد، زین ناسزاتر هم سزاست
در گذرگاهی که زور و دشمنی فرمانرواست.
*
مهرورزی کم گناهی نیست!
کم گناهی نیست عمری، عشق را،
چون برترین اعجاز، باور داشتن.
پرچم این آرمان پاک را 
در جهان افراشتن.
پاسخ آن، این زمان :
تن فرو آویخته!
با نای ِ بی آوای خویش!
*
ساقه ی نیلوفری رویید در مرداب ِ زهر!
ای همه گل های عطر آگین ِ رنگین!
این جسارت را ببخشایید بر او،
این جسارت را ببخشایید!
جرم نا بخشودنی این است :
« ننشستی چرا بر جای خویش ؟ »
*
جای من بالای این دار است با این تاج ِ خار!
در گذرگاه ِ شما،
این تاج، تاج ِ افتخار.
جای من، تا ساعتی دیگر، ازین دنیا جداست،
جای من دور از تباهی های دنیای شماست؛
ای همه رقصان!
درون قصر ِ باورهای خویش!

فریدون مشیری





بعد از من



بعد از من


مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس 
که سطری هم از این دفتر نخواندی


گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی 
گذشت از من ، ولی آخر نگفتی 
که بعد از من به امید که ماندی ؟

فریدون مشیری

لبخند چشم تو



لبخند چشم تو



تنها دلیل من که خدا هست و،

این جهان

زیباست،

وین حیات عزیز و گرانبهاست؛

لبخند ِ چشم توست!

هر چند با تبسم شیرینت،

آن چنان

ز خویش می روم،

که نمی بینمش درست!


*


لبخند چشم تو

در چشم من، وجود خدا را

آواز می دهد.



در جسم من، تمامی روح حیات را

پرواز می دهد



جان مرا، - که دوریت از من گرفته است –

شیرین و خوش،

دوباره به من باز می دهد.


- فریدون مشیری -

پنجره‌ای سرخ



پنجره‌ای سرخ


از پنجره‌ای سرخ پر از پروازیم

وقتی که به چشمان تو می‌پردازیم

یک قطره از آسمان چشمت کافی‌ست

گر معتقد ِ اصالت ایجازیم



#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


ای زخم





ای زخم

چه بوی آشنایی داری ای زخم
چه درد با صفایی داری ای زخم
زبان دردهایت چون غزل آه ...
عجب حال و هوایی داری ای زخم


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی

دریا




دریا

از جزر تو با عالم بالا دریا!
ای غرق شما شد آسمان‌ها دریا!
از داغ تو هر شقایقی می‌خشکد
در تشنگی محض تو دریا دریا

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی

بر آن درمان هست




بر آن درمان هست


تا هست در این زمانه‌ات انسان هست

دردی هم اگر هست بر آن درمان هست

اینجا عطش جاده غنیمت دارد

آن قدر که لب تر بکنی باران هست



#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


با تو



با تو


در قصه‌ی تو ردّ شقایق دیدم

جز آب به لب‌هات موافق دیدم

وقتی که بلا «با تو» به پایان آمد

آن وقت تو را بر همه لایق دیدم


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


هم‌دردی با فلسطین


هم‌دردی با فلسطین

تا هفت پدر پشت شقایق خون است
رمز شجره فلسفه‌ی مجنون است
این داغ زبانزد که به پیشانی توست
یادآوری نخل‌های بی سر ِ زیتون است


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی

خواب از چشمان او




خواب از چشمان او

تشنه بود و بی خیال آب بود
او به دنبال حضور ناب بود
مقتدای تشنه‌اش، مولا حسین (ع)
او ادب می‌دید و در آداب بود
خواب از چشمان اون رم کرده بود
خستگی را غرق ماتم کرده بود
با خلوص و پاکی و افتادگی
خوب روی خاک را کم کرده بود

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی

مادر پروانه‌ها




مادر پروانه‌ها

مادر پروانه‌ها از من سلام
چلچراغ خانه‌ها از من سلام
باغ تا باغ بهشت از روی توست
گرمی کاشانه‌ها از من سلام
لاله لاله پیچک بر شاخه‌ها
نرگس مستانه‌ها از من سلام
مکتب پیران سر در آستین!
وادی دیوانه‌ها از من سلام
عشق هم در آستینت ره نداشت
جَذبه‌ی افسانه‌ها از من سلام
جرعه جرعه عشق می‌نوشانی‌ام
مستی پیمانه‌ها از من سلام
مأمن گرم شقایق‌های مست
با خلوص شانه‌ها از من سلام
شمع را تفسیر می‌کردی به اشک
مادر پروانه‌ها از من سلام

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


قمقمه‌ی گم شده




قمقمه‌ی گم شده

*
«پای فوّاره‌ی جاوید اساطیری» ماند
قصه‌ی پای تو در آن شب و درگیری ماند
هیچ کس ردّ قدم‌های تو را هم نگرفت
شرح این غصه و این قصه به تعبیری ماند
*
نخل با نخل به نجوا – تن بی سر – می‌خواند
باد از لاله‌ترین غنچه‌ی پرپر می‌خواند
باغ از فصل هماغوشی ترکش می‌گفت
آه از غربت آیینه فراتر می‌خواند
*
آی مردانه‌ترین! باز خطر بارانم
تشنه‌ای گم شده‌ای مانده‌ی در بارانم
راه میثاق تو را جاده و معبر بستند
باز با جرم درختم که تبر بارانم
*
باز زخم دلم از غربت تو وا شده است
باز این پنجره‌ی سرخ شکوفا شده است
با لب رود بگویید که صحرا شده است
آخرین قمقمه‌ی گم شده پیدا شده است

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


در پیشواز شهدای گمنام



در پیشواز شهدای گمنام

در پیشواز شهدای گمنام که در شهرک دانشگاهی واحد اراک به خاک سپرده شدند سال 84 - به یاد شهید احمد زارعی

استخوان بود ولی نه! خبری آوردند
خبر کبوتر بی اثری آوردند
با تو ای آن که همیشه ز خبر می‌پرسی
خبری نه! همه‌ی کبوتری آوردند
این تمام خبر آمده از یاران نیست
بیش از این بود ولی مختصری آوردند
گفتنی نیست ولی محض گواه آوردن
از شب حادثه‌شان چشم تری آوردند
شب و میدان و کسی بی خبر از معبر بود
ناگهان یک نفس شعله‌وری آوردند
در مسیری که بلند است و زمان کوتاه است
آسمان و خبر بال و پری آوردند
و برای شب محتوم تو تا برخیزی
خبر یک سحر تازه‌تری آوردند

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


شاخه‌های یقین




شاخه‌های یقین

گرچه گاهی دور، آسان می‌رسیم
لب که تر کردی به باران می‌رسیم
در سکوت جسم می‌پیچد صدا
چون تپش در نبض بی جان می‌رسیم
ما ز نسل ظلمت و شب نیستیم
ما به خورشید گل افشان می‌رسیم
خانه مان همسایه‌ی باغ و گل است
ما به پونه ما به ریحان می‌رسیم
چشمه‌های صبح هم از سمت ماست
تا دل شب زنده‌داران می‌رسیم
گرچه که شب باشد ولی ما مثل روز
مهر می‌ورزیم و تابان می‌رسیم
شاخه‌های ما یقین آورده است
شکن نداریم و به قرآن می‌رسیم
مثل باران بر تن حتی کویر
ما به دل‌ها با دل و جان می‌رسیم
آب در آغوش دریا مَد گرفت
ما برای جزر طوفان می‌رسیم
باغ‌های واژه‌ها یخ زد ولی
ما به داد لفظ انسان می‌رسیم
ما بهاریم و پُر از رشد و نفس
با خروش آبشاران می‌رسیم
عاقلانه عشق می‌ورزیم و صبح
عاشقانه زیر باران می‌رسیم
از تبار ما نباشد هیچ کس
ما به ایران ما به ایران می‌رسیم
رنگ و بوی ما شقایق گونه است
ما ز گلزار شهیدان می‌رسیم
گر شهادت در طریق ما نبود
عشق ما این گونه با معنا نبود
سنگ‌ها بود و سپرها راه را
در مسیر عاشقان اما نبود
*
در تب و هنگامه‌ی باران تیر
یک مجال چون،اگر، اما، نبود
روز بود و روز بود و روز بود
هیچ آثاری ز شب پیدا نبود
عشق ایثار و شهادت عشق بود
بهتر از خون، عشق را معنا نبود
خون زبان عشق بود و بر کسی
فرصت یک لحظه‌ی حاشا نبود
قطره‌ای بودیم ما دریا شدیم
جز شهادت نام آن دریا نبود
مُهر داغ عشق بر دل داشتیم
غیر از این مِهری به قلب ما نبود
جنگ بود و عشق بود و آرمان
انتظار عاشقان پر زدن بی جا نبود
*
بادبان افتاده لنگر یخ زده‌ست
ناخدا هم ای برادر یخ زدهت
یک نفر، ای وای حتی یک نفر
پشت خطها نیست سنگر یخ زده‌ است
*
هیچ برقی در نگاه خسته نیست
شوق حتی پشت این در یخ زده است
آن ور دریا خبر خشکیده است
آسمان هم با کبوتر یخ زده‌ست
آن که یک دم درل به دریا می‌زند
لحظه‌ای دیگر – شناور – یخ زده است
یک نفر این ماجرا را گریه کرد
یک نفر از نسل برتر یخ زده است
این که فردا بی تحقق مانده است
- پشت محورها – منوّر یخ زده است
هیچ دلگرمی به این تقویم نیست
دست‌های ما برادر! یخ زده است


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


آشنایان غریب 2




آشنایان غریب 2

خاک در خاکت به خاک افتاده است
در مسیرت چاک چاک افتاده است
تشنه‌ی چشم تو اقیانوس‌ها
وام می‌گیرد ز تو فانوس‌ها
خانه‌ی خورشید در شب‌های توست
رهنمای خانه ردّ پای توست
آرزوی روزهای روشنی
آبروی روزهای روشنی
شب برای خلوتت شب می‌شود
ابتدای خلوتت شب می‌شود
ای که در پروانگی‌ها محرمی
با می و مستانگی ها محرمی
فاش کن «لب‌های بر هم دوخته!»
راز این شب‌های درهم دوخته
فاش کن مستان بی جام و شراب
محرمان آسمان و ابر و آب
*
در خیابان‌های تو خاکی شدیم
در خیال چشمت افلاکی شدیم
آسمان در چشم تو پر می‌زند
در هوایت چشم، ساغر می‌زند
عصمت آیینه آیین شماست
زخم‌های سینه آیین شماست
گفتن از آیینه آسان نیست که
سرفه، بغض و سینه آسان نیست که
ناله‌های بی صدا یعنی شما
یک غم بی انتها یعنی شما
قصه‌ی بارانی از احساس‌هاست
پر کشیدن در یَد عباس‌هاست
با غم چشم شما بیگانه کیست
زخمتان از جنس این ویرانه نیست
زخم تو زیبایی آیینه‌هاست
سرفه‌ات با سینه‌هامان آشناست
هیچ ... اما وضعمان مطلوب نیست
گفتن از این نقص‌ها هم خوب نیست
آه اما این قرار ما نبود
این همان فصل بهار ما نبود
یک نفر امروز عاشق می‌شود
خواب او رویای صادق می‌شود
ماه می‌تابد بر این شب‌ها؟ نخیر
هیچ کس می‌گوید از فردا؟ نخیر
مشق‌های عشقمان را خط زدند
جمعه را این بی خداها خط زدند
درد همزادست و همراه‌ست آی ...
شب همیشه یار و همراه‌ست آی ...
شمع‌ها را تا سحر آتش بزن
خویش را یک مختصر آتش بزن
گشت از هر سو که تاریکی عمیق
هر چه بت دیدی ببر آتش بزن
ما که از لطف شماها شلعه‌ایم
شعله‌ها را بیش تر آتش بزن
دوستان را دوستان آتش زدند
همسفر را همسفر! آتش بزن
خاطر ما از تلاطم خالی است
دستمان از سیب و گندم خالی است
ما ز دستان خدا دم می‌زنیم
از غریب آشنا دم می‌زنیم
نسل ما نسل خمینی‌های سبز
از حسینی‌ها حسینی‌های سبز
نسل ما از پشت عباس آمده
چون غزل سرشار احساس آمده
نسل ما نسل ابوذرهای عشق
چکه چکه ریختن در پای عشق...
آه! یادم آمد از بازی دراز
قصه‌ی سیمرغ و شب‌های دراز
دوستان و خلوت آیینه‌ها
زیر بارانی ز ترکش سینه‌ها
دست‌ها گلدانی از احساس بود
لشکری آن جا پر از عباس بود
پای در پای رکاب دوست داشت
چشم را هر شب خراب دوست داشت 
خوش به حال چشم‌های عاشقش
آن که چشم بی نقاب دوست داشت
خوش به حال دست‌های بی تنش
آن که برگی در جواب دوست داشت
خوش به حال گام‌های روشنش
آن که هر لحظه حساب دوست داشت

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


آشنایان غریب 1






آشنایان غریب 1


ای تمام مهربانی‌ها بخند

آسمان آسمانی‌ها بخند

چشمه‌ساران پر از جوش و خروش!

یک همین امشب صدایم را بنوش

جویبار باغ از سیلاب‌هاست

باغ‌ها در انحصار قاب‌هاست

باغبان از بت شکن چیزی بگو

شاخه‌ی هرزم به من چیزی بگو

ما که بیمار تب و تابیم آی ...!

گرچه بیداریم در خوابیم آی ...!

وحشت و غربت غم و بیداد شد

کوله بار من نصیب باد شد

جلوه‌گاه صبح‌گاه کبریا

ای رکابت شاهراه کبریا

خنده کن ای وسعت اردیبهشت

آیت حقّی، نشانی از بهشت

غربتت از زخم‌های تازه نیست

کیستی تو، غم در این اندازه نیست

شرم می‌گیرد تمامم را به اشک

آتشی در شعر می‌افتد ز رشک

نیست در اندازه‌ی من نام تو

این که چرخ عشق گشته رام تو

در شکوه عشق خندانی به رزم

از غروب و درد نالانی به بزم

عشق هم در غبطه‌ی آن قامت است

وحشت از نام تو هم در وحشت است

علت باران شکوه سبز توست

ابتدای عاشقی از مرز توست

آنک آنک عاشقانه می‌شوم

در تمام خود زبانه می‌شوم

اینک اینک شعله‌های آتشم

مثل پروانه سرای آتشم

باز آیی و سر و دامان دشت

باز قرآن و سر نی زارها

آه تو باران عطش افزایش عشق

آه! می سوزد تو را نی زارها

*

ای تمام مهربانی‌ها بخند

آسمان آسمانی‌ها بخند

با تمام تشنگی گل می‌کنیم

ما زمستان را تحمل می‌کنیم


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی




به ابدیتی غریب دچار می‌شوی




به ابدیتی غریب دچار می‌شوی


برای چه کسی می‌خوانی؟

اصلاً در انتظار چه کسی می‌خوانی؟

شاید از انتظار سکه‌های پرتاب نشده‌ای که در جیب‌هایشان گندیده است!


هی! «دل خوش سیری چند»؟ 1

اینجا کسی برایت کف نخواهد زد

مطمئن باش!


اصلاً تو چطور جرأت می‌کنی این نگاه‌های سنگین را سبک بشماری!

این ستاره‌های آسمان گم، هنرمندتر از آنند

که از هر انگشتشان

هزار هنر ببارد!


اینها می‌توانند،

جسارت تو را بی‌رحمانه ببلعند

و بعد با کمی آب دهان و قصاوت ...

به طرف معده‌ی پر از زخمشان فرو دهند!


اینها می‌توانند،

در حالی که دندان‌هایشان را به هم می‌سایند

احساس با شعورت را مسخره کنند،

«که این خود هنر بزرگیست!»


اینها می‌توانند،

همان طور که نامت را از صفحه‌ی کوتاه یادشان خط می‌زنند

از طومار بلند زنده‌های اطرافشان

«که چیزی به جز تفاله‌ی یک زنده نیستند» 2

نیز، حذف کنند


اینها فقط همانی را که می‌بینند می‌دانند

اینها نخواهند فهمید

«شاعر شدن»

چه اتفاق ساده‌ی بزرگیست!

زمانی که با قداستی عجیب پیوند می‌خوری

و تازه بعد از آخرین تنفست می‌فهمی

هنوز به آرامش نرسیده‌ای

و به سزای جسارتت

به ابدیتی غریب دچار می‌شوی


اینها فقط همانی را که می‌بینند، می‌فهمند


اینها فکر نمی‌کنند

عاشق نمی‌شوند

نمی‌گریند

برای چه کسی می‌خوانی؟

برای گوش‌های شنوایی که دیریست کر شده‌اند

و یا برای نگاه‌های گنگی که از تحسین تو عاجزند؟


برای چه کسی می‌خوانی؟

اینها برایت کف نخواهند زد!



1. صدای پای آب – سهراب سپهری

2. دیدار در شب – فروغ فرخزاد


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی


اما دریغ



اما دریغ

یک عمر نام کوچکم را زیستم
اما دریغ!
این «بهترین»،
تداعی حضور بی ریای تو بود!


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

خوشبختی



خوشبختی


و خوشبختی

سرگیجه‌ای ست

که آدم را به یاد قانون‌های کشف نشده‌ی طبیعت می‌اندازد




نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی