جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

لبخند

 

 

 

لبخند

 

در میان من و تو فاصله‌هاست

گاه می‌اندیشم،

ـ می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!

 

ـ حمید مصدق ـ

 

 

همیشه فاصله ای هست

 

 


 

همیشه فاصله ای هست

 

- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست.

- نه، وصل ممکن نیست،

همیشه فاصله ای هست.

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله ای هست.

دچار باید بود

وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد.

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که

- غرق ابهامند.

- نه،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست.

 

«سهراب سپهری»

 

 

 

 

دوستت دارم

 

 

 

 

« دوستت دارم »

 

همیشه می پنداشتم

که عشقی همانند عشق ما را

تنها در رویاها می توان یافت

در گذشته

نمی خواستم هیچ کس کاملا ً مرا بشناسد

حالا

می بینم به تو چیزهایی را از خود می گویم

که مدت ها بدان ها فکر نکرده ام

چرا که می خواهم

همه چیز را درباره ی من بدانی

...

در گذشته

شیوه ی رفتار با مردم برایم بی ارزش بود

حالا

می بینیم که نسبت به همه

احساس تازه ای یافته ام

چرا که تو

لطیف ترین احساسات مرا بر انگیخته ای

 

در گذشته

عشق برایم واژه ای ناشناخته بود

حالا

می بینم که در اعماق وجودم

هر بافت، هر عصب، هر هیجان

و هر احساس من

در التهاب است

در شور شگفت انگیز عشق

 

همیشه می پنداشتم

که عشقی همانند عشق ما را

تنها در رویاها می توان یافت

حالا دریافته ام

که عشق ما

حتی از آنچه در رویاها می یابیم نیز

زیباتر است

و آن عشق

تنها از آن توست

 

«سوزان پولیس شوتز »

 

 

 

* * * * * * * * * *

 

 

I Love You

 

I always thought that

Our kind of relationship

Only existed in dreams

In the past

I did not want to let anyone really know me

Now

I find that I am telling you things about me

That I long ago forgot

Because I want you to understand

Everything about me

...

In the past

I did not care how I treated people

Now

I find that I have a new sensitivity

Towards everyone

Because my softest emotions have been

A wakened by you

 

In the past

Love was a word that I was not sure of

Now

I find that inside of me

Every fiber , every nerve , every emotion , every

Feeling

Is exploding

In an overwhelming emotion of love

 

I always thought that

Our kind of relationship

Only existed in dreams

Now

I have found out that

Our kind of relationship

Is even better

Than my dreams

And the love that

I have discovered

Is all for you

 

 

 

چراغی در افق – فریدون مشیری

 

 

 

چراغی در افق – فریدون مشیری

 

به پیش روی من، تا چشم یاری می‌کند، دریاست.

چراغ ساحل آسودگی‌ها در افق پیداست.

در این ساحل که من افتاده‌ام خاموش

غمم دریا، دلم تنهاست،

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست!

خروش موج با من می‌کند نجوا:

- که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت،

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت،...

 

*

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست

ز پا این بند خونین بر کنم نیست

امید آن که جان خسته ام را

به آن نادیده ساحل افکنم نیست.

 

ـ فریدون مشیری ـ




بر شانه‌های تو - فریدون مشیری

 

 

 

 

بر شانه‌های تو - فریدون مشیری



وقتی که شانه‌هایم
در زیر ِ بار ِ حادثه می‌خواست بشکند
یک لحظه
از خیال ِ پریشان ِ من گذشت:
« بر شانه‌های تو...»
*
بر شانه‌های تو
می‌شد اگر سری بگذارم.
وین بغض درد را
از تنگنای سینه بر آرم
به های های
آن جان پناه مهر
شاید که می‌توانست
از بار ِ این مصیبت ِ سنگین
آسوده‌ام کند.

 

ـ  فریدون مشیری ـ

 

 

 

آدما

 

 

 

 

آدما

عاشقی از یاد آدما می ره
وقتی که حافظه ها کوکی باشن.
دنیای آهنی عشق می‌خواد چیکار؟
آهن و دود و زمستون با هاشن
توی این شهر شلوغ و مه زده
آدما گم می شن و پیدا می شن
حتی اونها که یه روزی آشنان
فردا از جنس غریبه ها می شن
مه گرفته س همه خیابونا
کوچه ها بوی اقاقی نمی ده
تو حیاط خونه ها، دست خزون
برگ زرد بی وفایی پاشیده
خیلی وقته آسمون آفتابی نیست
خورشید از ماه داره رو می گردونه
نکنه به آخر خط برسیم
جایی که غصه فقط آب و نونه؟!

 

شاعر: ؟؟؟

 

سرنوشت ِ خویش - جیاکُمو لئوپاردی

 

 

 

 

 

از سرنوشت ِ خویش ناآگاه بودم و نمی‌دانستم که اغلب

مایل خواهم بود علیه مرگ،

زندگی ِ تهی و اندوهبارم را تعویض کنم ...

 

_ جیاکُمو لئوپاردی ـ

شاعر ایتالیایی

 

دیوار زمانه!

 

 

 

 

 

دیوار زمانه!

 

جانم ز فراق، رنج بسیار کشید

با رفتن تو، همیشه آزار کشید

ما همسفر راه درازی بودیم

بین من و تو «زمانه» دیوار کشید!

 

- مهدی سهیلی -

 

 

 

خواب سرخ

 

 

 

 

 

«خواب سرخ»

 

شکوفه ها

خواب سرخ

گیلاس می دیدند

طوفان

خوابشان را

به خاک سپرد ...

 

ـ سمانه عبدی ـ

 




سوختن در قفس!

 

 

 

 

 

سوختن در قفس! 

 

به داغت آرزو مُرد و هوس سوخت

در این آتشفشان، حتی نفس سوخت

خدایا سوز دل را با که گویم؟

که زیبا مرغک من در قفس سوخت

 

 - مهدی سهیلی -

 

 

 

 

رشته ی عمر بشر یکتاست یکتا ای دریغ

 

 

 

رشته ی عمر بشر یکتاست یکتا ای دریغ

 

چشم عبرت بین ما را حرص دنیا بسته است

دست و پای عقل را دام تمنا بسته است

رشته ی عمر بشر یکتاست یکتا ای دریغ

حرص ما این رشته را اکنون به صد جا بسته است

معنی رنگین به خاطر هست و در گفتار نیست

راه معنی باز و پای معنی آرا بسته است

 

- پژمان بختیاری –

 

خواهم وفا از آن ستمکار که نیست

 

 

 

 

خواهم وفا از آن ستمکار که نیست

 

داریم هوای وصل آن یار که نیست

خواهم وفا از آن ستمکار که نیست

در فرقت یار، صبر جستیم و قرار

آواز بر آمد از دل زار که: نیست

 

- لاله‌ی هندوستانی -

 

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

 

 

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی

 

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

 

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟

 

چه ازن به ارمغانی که تو خویشتن بیایی؟

 

بشدی و دل ببرد و به دست غم سپردی

 

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

 

دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی

 

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت

 

برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

 

تو که گفته ای تحمل نکنم جفای خوبان

 

بکنی اگر چون سعدی نظری بیازمایی

 

 

- سعدی -

 



نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی

 

 

 

نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی

 

مهر از همه بریدم تا مهربان بمانی

نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی

خوش تر ز من به رویت کس نغمه ای نخواند

حیف است از تو ای گل بی نغمه خوان بمانی

با رمز دیدگانت کو آشنا تر از من؟

ترسم خدا نکرده بی هم زبان بمانی

ای رفته از سر قهر از راه صلح باز آ

خواهم همان که بودی باری همان بمانی

دور از هما خدایا با بوم هم نوایم

ای شاهباز ایام بی آشیان بمانی

ای دل مباد کاین عمر، بی عشق او سر آری

ای شمع تا سحرگاه آتش به جان بمانی

 

- مفتون امینی -

 

من چیستم؟

 

 

 

من چیستم؟

 

من چیستم؟

افسانه‌اى خموش در آغوش صد فریب

گرد فریب خورده‌اى از عشوه نسیم

خشمى که خفته در پس هر زهر خنده‌اى

رازى نهفته در دل شبهاى جنگلى

 

من چیستم؟

فریادهاى خشم به زنجیر بسته‌اى

بهت نگاه خاطره‌آمیز یک جنون

زهرى چکیده از بن دندان صد امید

دشنام زشت قحبه بدکار روزگار

 

من چیستم؟

بر جا زکاروان سبکبار آرزو

خاکسترى به راه

گم کرده مرغ در بدرى راه آشیان

اندر شب سیاه

 

من چیستم؟

تک لکه‌اى ز ننگ به دامان زندگى

وز ننگ زندگانى، آلوده دامنى

یک ضجه شکسته به حلقوم بى‌کسى

راز نگفته‌اى و سرود نخوانده‌اى

 

من چیستم؟

لبخند پرملالت پاییزی غروب

در جستجوى شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب

حیات گمنام و بى‌نشان

در آرزوى سر زدن آفتاب مرگ

 

 

- دکتر علی شریعتی -

 

 

 

 

مرا ببخش




مرا ببخش

بی سرزمین‌تر از آنم
که بخواهمت
تا به خوابم بیایی
- مرا ببخش –
آن نگاه دربه درانه هم از طبیعت کودکی بر می‌خاست
که بادبادکش را به آسمان هدیه کرد
چون باران را خیلی دوست داشت
قبول کن!
من تعلقی به این جا نداشتم
نباید عادت می‌کردی
من که گفته بودم اهل این جا نیستم ...

فراموش هم که نکنی
باز من همان دخترکی هستم
که خیلی وقت است به زود رفتن‌هایت عادت کرده
درست زمانی که دیر می آیی!



نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی


تلخ‌تر از لبخند




تلخ‌تر از لبخند


ته مانده‌ی سه شنبه اش را سر می‌کشید

- تلخ‌تر از لبخند مصنوعی همیشه‌اش –

می‌دانست آخرین شب است که با چشمان باز خواب می‌بیند

آن شب خواب دیده بود:

«فردا لذت سقوطی را تجربه می‌کگنی که افکار یخ زده‌ی

گندم زار را کلافه می‌کند»


هیچ کس نمی‌دانست

دنیای قشنگش خلاصه‌تر از آن نقطه‌ای است

که همیشه دیدنش را تظاهر می‌کند


ته مانده‌ی سه شنبه اش را سر می‌کشید

هیچ کس نمی‌دانست مترسک‌ها هم خواب می‌بینند

او آن شب خواب دیده بود

حالا دیگر می‌دانست

که چرا خدا جهنم را چهارشنبه آفرید



نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی



دست‌های نیاز آلود



دست‌های نیاز آلود


عشق مُرد –

فریادت را در تنگنای کدامین بهانه حبس کرده‌ای؟

نگاه ترک خورده‌ات به کدامین خاطره‌ی گنگ خیره مانده است؟

و دست‌هایت در حرارت باور کدامین دست‌های نیاز آلود

این چنین یخ زده‌اند؟

تا کی سکوت سنگین نگاهت را بر ترانه‌های بیهده‌ی زاییده از قلمت

آوار می‌کنی؟


به بودن فکر کن!

اینجا

جای ماندن نیست



نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی




یک نوازش بی دریغ




یک نوازش بی دریغ

دست‌هایم را به مهتاب بسپار!
نمی‌خواهم در آخرین گام‌هایتان از تب یک نوازش بی دریغ
محروم بمانند

وقتی من
در انجماد نگاهش می‌سوزم
و او
در التهاب نگاهم یخ می‌زند
«فرصتی برای تازه شدن نیست»

دست‌هایم را به مهتاب بسپار!
به سقط آرزوها رسیده‌ایم
«تا مرگ فاصله‌ای نیست!»


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید




در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید


بست و دو اردیبهشت

ساعت دو بعد از ظهر

و من ...

در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید

و آن لحظه‌های غریب ...

ثانیه‌ها می‌گذشتند

- نه – انگار می‌دویدند

- آنقدر سریع که حتی رد پایشان هم گم شده بود –


و از آن به بعد جغدهای شوم تنهایی صدایم را به یغما بردند

و دستانی یخ زده نگاهم را دریدند

از آن به بعد غرورها و تکبرها مغزم را مچاله کردند

و افکارم را به صلیب کشیدند


و از آن به بعد زندگیم فقط به وسعت ذره‌ای شده است

که در ته یک فنجان قهوه رسوب می‌کند




نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»



#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی