جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

اجازه هست بگویم شبم ستاره شد

 

 

 

اجازه هست بگویم شبم ستاره شد

 

 

چه حس خوب و قشنگی! به من اشاره شد

و این دلم که هوایی‌تان دوباره شده

 

اجازه هست شما را صریح بنویسم

اجازه هست بگویم شبم ستاره شده

 

و هی شروع خودم را کنار بگذارم

برای شرح نگاهی که استعاره شده

 

و از شما: یک اشاره، به خاطر من نه!

به حرمت غزل نامه‌ای که پاره شده

 

«من از هجوم حقیقت به خاک افتادم» 1

و در عبارت بعدی به این اشاره شده:

 

- دلی که بعد سقوطش جسارته، اما

قرار نبود که عاشق بشه، دوباره شده

 

دوباره! باز مزخرف نوشتم و این بار

تعجبی که عزیز دلم نداره، شده

 

شما که حرف دل من رو خوب می‌فهمین

چه فرقی می کنه که حالا به چی اشاره شده

 

دلم گرفته آقا! این جنون نم نم من

شبیه بغضی که انگار می‌خواد بباره شده

 

برای اومدنش دست و پامو گم کردم

نگین: «شبیه» کسی که تو انتظاره شده

 

غروب جمعه و بارون و انتظار و ضریح

دلی که تنها امیدش یک استخاره شده ...

 

1. مسافر - سهراب سپهری

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

 

 

سه شنبه عصر

 

 

 

 

سه شنبه عصر

 

 

می‌مرد از خودش – نه خدایا – سه شنبه عصر

می‌مرد روی حوصله‌ام تا ... سه شنبه عصر

 

تنها برای دیدن یک چیز زنده بود:

- مرگش – کنار پنجره – اینجا – سه شنبه عصر

 

چشمی برای آمدنش منتظر نبود

روزی که پا گذاشت به دنیا سه شنبه عصر

 

حتی خود خدا که به او قول داده بود

تنها نزول قصه‌ی او را سه شنبه عصر

 

حتی تمام پنجره‌هایی که بسته شد

حتی غروب – کوچه – همینجا – سه شنبه عصر

 

*

 

از ذهن آن دوشنبه‌ی راکد نمی‌پرید

مفهوم گیج و مبهم فردا: - سه شنبه عصر

 

من حدس می‌زنم که خدا هم غروب کرد

بعد از صلیب  و مرگ مسیحا سه شنبه عصر

 

نفرین شد آسمان – نه زمین بود می‌گریست

از بوی سیب و غفلت حوا سه شنبه عصر

 

من حدس می‌زنم که ... – مهم نیست بگذریم

او هم گذشته بود از اینجا سه شنبه عصر

 

از تشنگی نمرد، ولی تشنه مرده بود

چیزی نداشت سفره‌ی دنیا سه شنبه عصر

 

پای تمام زمزمه‌هایش نوشته بود:

تبعیدی همیشه‌ی رویا / سه شنبه عصر

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

مزخرف است

 

 

 

 

 

مزخرف است

 

دنیای من به سمت زوالی مزخرف است

این روزها که گریه مجالی مزخرف است

 

شوخی نبود – به جان خودم – دوست دارمت

حتی اگر برای تو حالی مزخرف است

 

این روزها به جرم تو بلعیده می‌شوم

امسال؟ - موریانه و سالی مزخرف است

 

معتاد هم شدم – نه – جدیداً نمی‌کشم

چشمی شبیه تو که مثالی مزخرف است

 

لازم به گفتن نمی‌شود توهم نبود

پی برده‌ام خودم که محالی مزخرف است

 

تا کی؟ و من – که جوابی نداده‌ای –

در جستجوی طرح سوالی مزخرف است

 

این روزها که پنجره‌ها هم بریده‌اند

لمس تو هم به رنگ خیالی مزخرف است

 

دنیای من که فقط تو و تو تو

این روزها به سمت زوالی مزخرف است

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

 

خواب سرخ

 

 

 

 

«خواب سرخ»

 

شکوفه ها

خواب سرخ

گیلاس می دیدند

طوفان

خوابشان را

به خاک سپرد...

 

ـ سمانه عبدی ـ

 

 

دیوار زمانه!

 

 

 

 

 

دیوار زمانه!

 

جانم ز فراق، رنج بسیار کشید

با رفتن تو، همیشه آزار کشید

ما همسفر راه درازی بودیم

بین من و تو «زمانه» دیوار کشید!

 

ـ مهدی سهیلی ـ

 

مادر

 

 

 

 

 

مادر

 

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

 

شبها بر گاهواره ی من

بیدار نشست و خفتن آموخت

 

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن آموخت

 

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

 

پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

 

شاعر: ایرج میرزا

 

دیگر برو بخواب!

 

 

 

 

 

 

دیگر برو بخواب!

 

شاید عروس کوچه‌ی تاریک آفتاب

مثل تمام شعرها که نوشتیم روی آب

 

- مامان! ببین! بزرگ شدم مثل یک عروس

- نه دخترم، تو فکر می‌کنی، دیگر برو بخواب!

 

من فکر می‌کنم و تو لبخند می‌زنی

مثل همیشه، مثل همیشه توی قاب

 

حتی نشد که بگویی چرا نشد!

حتی برای دخترک خسته روی تاب

 

هی می‌روی و از قفس اشباع می‌شود

رخت عروس ادکلن زده‌ی روی تختخواب

 

هی می‌روی و مرا روی این غزل –

خط می‌کشی برای خودت تا ته کتاب

 

حالا تمام زندگیم را ورق بزن

دنای کوچکم و تو: یک حلقه از طناب

 

خط در میان تمام دلم را مرور کن

زیر هوای شرجی قبر و کمی گلاب

 

*

 

رخت سیاه و هلهله‌ی مرگ و بوی دود

- حالا بزرگ شدی، عزیزم! برو بخواب

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

 

دوباره عزیز من برگرد!

 

 

 

 

 

دوباره عزیز من برگرد!

 

صدای چکه‌ی شب – روی ریزش یک مرد

و اعتیاد به بودن – تحمل یک درد

 

و جمله‌های شبیه: - ... سه نقطه، دلتنگم!

و یا شبیه: - دوباره عزیز من برگرد!

 

و اتفاق قشنگی که هی نمی‌افتاد

و روزگار غریبی که سمت من تف کرد

 

*

 

صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

دوباره سمت شکستن، سقوط، باران، درد

 

هنوز می‌شد از اول – هنوز فرصت بود

خدای قسمتمان هی بهانه می‌آورد

 

صدای چکه‌ی شب از سقوط بالا رفت

کنار ریزش تو روی آن نگاه سرد

 

غروب اول آبان – کنار دلتنگی

فقط برای تو! ... امضا: «ترانه» یک شبگرد

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

 

التماس مرا از نگاه می‌خوانی

 

 

 

 

 

التماس مرا از نگاه می‌خوانی

 

 

حضور وحشی متروک یک پریشانی

همیشه بی تو شکستن، همیشه بارانی

 

برای خواهش من یک بهانه کافی بود

ببین چگونه شکستم – ببین – به آسانی!

 

مسیر خستگی ام هم کمی عوض شده است

ز سمت ریزش باران، به سمت ویرانی

 

دگر چگونه بگویم که مرگ من حتمی‌ست

بگو، چگونه نمیرم در اوج ویرانی!

 

همیشه دل خوش این باورم که می‌فهمی

که التماس مرا از نگاه می‌خوانی

 

برای بودن و ماندن همیشه فرصت نیست

بگو برای نگاهم همیشه می‌مانی

 

و نبض خاطره هایت همیشه خواهد زد

درون دفتر شعرم – لطیف و بارانی –

 

بدون گرمی دستت چه سخت می‌گذرد

چه لحظه های غریبی – چقدر طولانی! –

 

تمام وسعت شعرم، عزیز تقدیمت:

همان «ترانه» ی متروک؛ همان زمستانی

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

 

و چه دیر آسمان آبی شد

 

 

 

و چه دیر آسمان آبی شد

 

 

گذشت

درست مثل هفته‌ی آخر اردیبهشت

چقدر زود عاشق شدم

و چه دیر آسمان آبی شد

 

این طرفها که باد نمی‌آید

باید باور کنم:

دست‌های تو از آغاز ویران بود

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

دوباره بعد از تو

 



دوباره بعد از تو

 

من از بدون تو ماندن عجیب می‌ترسم

خدا کند که نمانم دوباره بعد از تو

 

تمام پنجره ها را به روی ما بستند

به اتهام همین که: - ستاره می‌شمریم

 

انگار

همین دیروز بود

که پنجره برای همیشه باز ماند

و از آن به بعد

شعرهایم بوی باران گرفت

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

 

 

اندوه و شادی!

 

 

 

اندوه و شادی!

 

هر جا، کسی با خاطری خرم نشسته است

در خنده هایش، پرده پرده غم نشسته است

اندوه هم دردل نماند جاودانه

زیرا "غم و شادی" کنار هم نشسته است.

شادی نپاید، زانکه شادی چون چراغی –

در رهگذار صرصر ماتم نشسته است

هر جا که دیدم، در کنار شادمانی –

"اندوه "، در جان "بنی آدم " نشسته است.

 

- مهدی سهیلی -

 

اگر... - مهدی سهیلی

 

 

 

« اگر...»

 

اگر یکه باشی به نام آوری –

وگر مهر باشی به روشنگری –

اگر روزگاری تو را بر نهند

نگین حکومت بر انگشتری

به رفعت اگر تا ثریا روی

شوی برتر از زهره و مشتری –

گر افتد به پای تو خورشید بخت

رسی تا فلک از بلند اختری –

گرت آرزوها بر آید به کام

دهندت بر اهل جهان سروری –

دو صد حشمت آنچنانی تو را –

نیرزد به یک لحظه «بی مادری!»

 

« مهدی سهیلی »

 

با یاد ِ دست‌های تو - فریدون مشیری

 

 

 

«با یاد ِ دست‌های تو»

 

هنگامه‌ی شکوفه‌ی نارنج بود و، من

با یاد دست های تو،

سر مست -

تن را به آن طبیعت عطر آگین

جان را به دست عشق سپردم.

با یاد دست های تو،

ناگاه!

مشتی شکوفه را بوسیدم و به سینه فشردم!

 

« فریدون مشیری »

 

 

 

آتش پنهان - فریدون مشیری

 

 

 

 

 

« آتش پنهان »

 

گرمی آتش خورشید فسرد

مهرگان زد به جهان رنگ ِ دگر

پنجه‌ی خسته‌ی این چنگی ِ‌ پیر،

ره دیگر زد و آهنگ ِ دگر

 

زندگی مرده به بیراه زمان

کرده افسانه‌ی هستی کوتاه

جز به افسوس نمی‌خندد مهر

جز به اندوه نمی‌تابد ماه!

 

باز در دیده‌ی غمگین ِ سحر،

روح بیمار طبیعت پیداست

باز در سردی لبخند غروب

رازها خفته ز ناکامی هاست

 

شاخه ها مضطرب از جنبش باد

درهم آویخته،می پرهیزند

برگ ها سوخته از بوسه‌ی مرگ

تک تک از شاخه فرو می ریزند

 

می کند باد خزانی خاموش،

شعله‌ی سرکش تابستان را

دست مرگ است و ز پا ننشیند،

تا به یغما نبرد بستان را

 

دلم از نام خزان می لرزد

زان که من زاده ی تابستانم

شعر من آتش پنهان من است

روز و شب شعله کشد در جانم

 

می رسد سردی پاییز ِ حیات

تاب این بلاخیزم نیست

غنچه ام غنچه ی نشکفته به کام

طاقت سیلی پاییزم نیست!

 

« فریدون مشیری »

 

آرزوی پاک


 

 

«آرزوی پاک»

 

پرواز دسته جمعی مرغابیان شاد،

بر پرنیان آبی ِ روشن،

در صبح ِ تابناک ِ طلائی.

آه،

ای آرزوی پاک ِ رهایی.

 

«فریدون مشیری»

 

 

 

شایسته ی آغوش


 

 

 

شایسته ی آغوش

 

یاری که مرا کرده فراموش، تویی تو

با مدعیان گشته هم آغوش، تویی تو

 

صد بار بنالم من و آن یار که یک بار

بَر ناله ی زارم نکند گوش، تویی تو

 

در کوی غمت خوار منم، زار منم من

در چشم دلم نیش تویی‌، نوش تویی تو

 

مارند خرابیم و تویی میر خرابات

ما اهل خطاییم و خطاپوش، تویی تو

 

مدهوشی و مستی نه گناه دل زار است

چون هوش ربای دل مدهوش، تویی تو

 

خون می خوری و لب به شکایت نگشایی

همدرد من ای غنچه ی خاموش، تویی تو

 

صیدی که تو را گشته گرفتار، منم من

یاری که مرا کرده فراموش، تویی تو

 

آغوش رهی بهر تو خالی چو هلال است

باز آی که شایسته ی آغوش، تویی تو

 

ـ رهی معیری ـ

 

 

 

ای سراپایت سبز



ای سراپایت سبز

 

دستهایت را چون خاطره ای سوزان

در دستان عاشق من بگذار

 

                و لبانت را

 

    چون حس گرم از هستی

      به نوازش لبهای من بسپار

          باد ما را با خود خواهد برد.

 

ـ فروغ فرخزاد ـ

 

 

صدای باران را می شنوی؟

 


 

صدای باران را می شنوی؟

 


منتظر نباش که شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام!
که عزیز بارانی ام را،
در جاده ای جا گذاشتم!
یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کردم!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری،
در همان دامنه ی دور دریا بمان!
هر جور تو راحتی! باران زده ی من!
همین سوسوی تو
از آن سوی پرده ی دوری
برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست!
من که این جا کاری نمی کنم!
فقط گهگاه
گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم!
همین!
این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که به حرفهایم می خندی!
حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم
باران می آید!
صدای باران را می شنوی؟!

 

شاعر: ؟؟؟

 

 

 

لحظه ی بدرود!

 

 

 

«لحظه ی بدرود!»

 

ای امیدی که مرا غیر تو مقصود نبود

پیش ِ بی تابی من، آمدنت زود نبود

 

تا که بیگانه به راز دل ما پی نبرد

کاش چشم من و چشم تو غم آلود نبود

 

یار شیرین لب من گفت به هنگام وداع:

« لحظه ای تلخ تر از لحظه ی بدرود نبود!»

 

ـ مهدی سهیلی ـ