جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

هدیه‌ی دوست





گلی را که دیروز،


به دیدار من، هدیه آوردی، ای دوست


- دور از رخ ِ نازنین ِ تو –


امروز پژمرد‌!



همه لطف و زیبائی‌اش را


- که حسرت به روی تو می‌خورد و


هوش از سر ِ ما به تاراج می‌برد؛ -


گرمای شب، برد !


صدای تو اما، گلی پایدار است


بهشتی همیشه بهار است.


گل ِ مهر تو، در دل و جان


گل ِ بی‌خزان،


گل ِ تا که من زنده‌ام ماندگار است.


ـ فریدون مشیری ـ


#شعر #فریدون_مشیری





شبی زند سر، سپیده آیا؟



بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته!

درین سیاهی، از آن افق‌ها، شبی زند سر، سپیده آیا؟

*

با تب تنهایی جانکاه خویش،

زیر باران می‌سپارم راه خویش.

سیل غم در سینه غوغا می‌کند،

قطره دل میل دریا می‌کند،

قطره‌ی تنها کجا، دریا کجا،

دور ماندم از رفیقان تا کجا؟!

*

ساحل در انتظار کسی بود

تا پاسخی گوید، فریاد آب را، با نامه‌ی گره شده،

دل تنگ، خشمگین،

سر زیر پر کشیدم و رفتم!

جواب را!


- فریدون مشیری –


#شعر  #فریدون_مشیری




شوم لحظه لحظه، فراموش تر!





بر آن بام،

آن کاج،

آن نسترن،

به جز بازی ِ برف ِ خاموش، نیست.

من از برف ِ خاموش، خاموش تر!

نه برف، این غبار ِ فراموشی است 

که پیچد جهان را به شولای خویش

من این جا، درین پرده پرده غبار

شوم لحظه لحظه، فراموش تر!


- فریدون مشیری –


#شعر #فریدون_مشیری




دل شیدا



بوی گل یخ بود که باز این دل شیدا 

بیگانه شد از خویش

بوی گل یخ بود که می‌برد مرا مست

سرشار، سبکبار

سرمست تر از پیش

می‌رفتم و خوش بود سراپای وجودم

در گرمی یک آتش دلخواه

یک شاخه گل یخ

با من همه جا همدم و همراه

نامش گل یخ بود، ولی گرم‌تر از عشق

می‌سوخت مرا، آه!


- فریدون مشیری –


#شعر #فریدون_مشیری





تاک





آن گور

می‌رسد

تاکِ دلِ خَیّام

ی

چ

ک

د

.

.

.



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




زفاف





سیاه بختی‌ام از گیس تو نیست

از ریش شب است

از حجله‌ی شب

از حنای شب


سراپای ما را

حنا بسته‌اند

بانو!


ما 

پا نمی‌دهیم

تن نمی‌دهیم

جان

می‌دهیم

دز زفافی که به صبح

نمی‌رسد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




غربال‌های رقاص




باد

بهانه‌ی غربال‌های رقاصی‌ست

که کوه را

به توبره می‌برند

*

غربال می‌شویم



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




قانون جنگل



درخت

مطابق قانون جنگل

بزرگ می‌شود

میرزا

کوچک



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا



نماز







نماز می‌برم

به تن‌‌ات

که یک تنه

تن‌هاست

و تو چهره می‌گردانی و

می‌گردم

به گِردِ دامن ات

هفت بارِ پیاپی

خلافِ عقربه‌ی بی‌قرارِ ابرویت



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






گریه



هیچ ابری نیست

که آبستن بارانی نباشد

عربده‌ی رعدی باید

تا جنین ِ فرو پیچیده در زِهدانِ حریر را

به گریه آوَرَد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






دخیل





به آن دو گنبد توأمان تن‌ات

دخیل بسته‌ام ای الهه‌ی عریانی

تا مرا

که یگانه زائرِ سر به زیر ِ تو ام

سربلند کنی



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا



اکسیر عشق




گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟

اکسیر عشق بر مِسَم افتاد و زر شدم


- سعدی –

#شعر #سعدی





درد اشتیاق



گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم


- سعدی –

#شعر #سعدی




از خود به در شدم




از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کزین جهان به جهان دگر شدم


- سعدی ـ


#شعر #سعدی



وعده صادق




شب حمله چقدر شیرین بود

گنبد آهنینتان این بود؟


تازه آن گنبدی که پشت سرش

انگلیس و پاریس و برلین بود


پس چه شد وعده‌های کاخ سفید

قول امنیتی که تضمین بود


آنچه که خورده‌اید یک سیلی است

گرچه که سهمگین و سنگین بود


ما که جنگی نکرده‌ایم هنوز

هرچه که‌ دیده‌اید تمرین بود


همه‌ی ترس از جواب شما

صف کوتاه پمپ بنزین بود


ای خدا شاهدی که «شاهد» ما

هدفش لانه‌ی شیاطین بود


زخم پهپادها -خدا را شکر-

بر دل اهل غزه تسکین بود


موشک بام مسجد الاقصی

پیک آزادی فلسطین بود



بر سرت سایه‌ی ابابیل است

بعد از این زندگی‌ات تعطیل است


سیل ویرانی تو راه افتاد

بسترش از فرات تا نیل است


میوه‌ی سرخ هفتم اکتبر

سیلی آبدار آوریل است


گفته‌ای موشکی نخورد به تو!

کار تو تفت این اباطیل است


عکس رسوایی تو پخش شده

چه نیازی به بحث و تحلیل است


بین ما صحبتی اگر باشد

خیبر و ذوالفقار و سجیل است


یا بنی سامری! هلاکتتان

قول تورات، حرف انجیل است


آی قابیل! آی اسرائیل!

نوبت انتقام‌ هابیل است


خانه‌ات را تکانده‌ای ای قدس؟

نم نمک وقت سال تحویل است



شاعر: ؟؟؟

منبع: @takhribchi_org


#شعر #وعده_صادق




قُنداق





شیر سرخ و

رگبار جغجغه می‌خواهد

نوزادی

که در قنداق تفنگ

می‌گرید



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




جنگ و صلح





ما 

برای صلح

می‌جنگیم.




بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




همیشه





همیشه

هنگامی سر می‌رسی

که روسیاهی من

به زغال مانده است



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




دامنه




به دامن‌ات می‌افتم

ـ به دامنه‌ات ـ

که به پای هر کوه بلند

درّه‌ای

دهان باز کرده است


بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




جودی




دیگر

کسی کفش‌های کشتی نوح را

جفت نمی‌کند

آب

از سرِ این نوانخانه گذشته است

حالا

بابا لنگ دراز هم

به جودی نمی‌رسد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا