جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

عشق بی سامان



چنین با مهربانی خواندنت چیست؟

بدین نا مهربانی راندنت چیست؟

بپرس از این دل دیوانه‌ی من

که ای بیچاره عاشق، ماندنت چیست؟


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون مشیری




دل افروز تر از صبح





چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
د’ر افشان و درخشان
ز آفاق ِ پر از نور، جهان را خبر آریم.

همان‌گونه که خورشید، بر او رنگ زر آید؛
خرد را بستاییم و،
بر او رنگ ِ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار بر آریم.

گذرگاه ِ زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تار  ِ جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک 
دل افروز تر از صبح،
جهانی دگر آریم!

 - فریدون مشیری - 

#شعر #فریدون_مشیری




شراب


 



بدین افسونگری، وحشی نگاهی،

مزن بر چهره رنگ بی‌گناهی

شرابی تو، شراب زندگی بخش

شبی می‌نوشمت خواهی نخواهی


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری







تا روشنی های بلند آسمانی





پنهان نگاهم می‌کند، چشمی ‌و صد ناز!

پنهان نگاهش می‌کنم، می‌خوانمش باز.


خورشید خندان لبش با می‌ هم آغوش،

مهتاب ِ تابان رخش با گل هم آواز.


می‌خواهدم، پیداست از طرز نگاهش!

دزدیده دیدن‌های او می‌گویدم راز!


می‌خواهدم، وز شوق این احساس ِ جان بخش،

ذرات من پیوسته در رقصند و پرواز...!

*

می‌خواهمت، ای باغ لبریز از ترانه!

می‌خوانمت در اشک و آواز شبانه.


می‌بینمت در تار و پود سینه، در دل

چون هرم آتش می‌کشی در من زبانه!


می‌آرمت از لابه لای جان به دفتر!

تا در سرود من بمانی جاودانه!


می‌جویمت در آسمان، در برگ، در آب!

می‌پرسمت از قله‌های بی‌نشانه!


با یاد تو، سرگشته در کوهم همیشه.

آمیزه‌ای از شوق و اندوهم همیشه.

*

می‌خواهمت، ای با تو شیرین زندگانی!

ای دست‌هایت ساقه‌های مهربانی!


ای هستی‌ام را کرده چشمان تو تاراج،

بخشیده بار دیگرم شور جوانی!


ای برده، چشمانت مرا از ظلمت خاک،

تا روشنی‌های بلند آسمانی.


پیش تو، خاموشم اگر، بر من نگیری

چشم تو می‌داند زبان ِ بی‌زبانی.

*

می‌خواهمت، ای خوش‌تر از صبح بهاران!

ای چشم‌هایت عشق را، آینه داران!


ای کاش می‌گفتی چه می‌خواهد دل ِ تو

از این دل آواره در اندوهزاران!


عشق تو، خوش می‌پرورد در جان پر درد

شعری که ماند جاودان در روزگاران.

*

شاقی، به فریادم برس، غم پرپرم کرد!

چشمان او، چشمان او خاکسترم کرد!

...

*

دیگر، گل خورشید، از سرخی به زردی ست.

غم، در نگاه ِ آسمان ِ لاجوردی ست.


با یاد چشمش مانده‌ام تنهای ِ تنها،

تنها خدا داند که تنهایی چه دردی ست!


- فریدون مشیری - 


#شعر #فریدون_مشیری





گرفتار







لب خشکم ببین چشم ترم را

بیا از باده پر کن ساغرم را

دلم در تنگنای این قفس مرد،

رسید آن دم که بگشایی پرم را.


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری







رد شدی ...




به اشکهایم باختم و تو 

چه ساده 

رد شدی ...


- صبا میر اسماعیلی -


#شعر #صبا_میراسماعیلی



فرار






نه از خودم فرار کرده ام 

نه از شما

به جستجوی کسی رفته ام که 

مثل هیچ کس نیست

نگران نباشید 

یا با او باز می گردم

یا او

بازم می گرداند

تا مثل شما زندگی کنم


- محمد علی بهمنی -


#شعر #محمد_علی_بهمنی






فرشته نبودم، مرا ببخش



بی خیال! 

من که دنیا را 

تنهایی شناختم و در همین تنهایی 

به تنهایی پوسیدم ...


بی خیال ! 

بی خیال ِ من !

بی خیال ِ منی که گونه هایم 

همیشه خیس ِ خاطرات ِ توست 


دفترچه ی ترانه هایت را بیاور 

برایم ترانه ای بنویس 

بنویس که صبا 

سهم ِ خالی ِ رفتن را برداشت و رفت 

رفت تا من، باشم 

...



- صبا میراسماعیلی -


#شعر #صبا_میراسماعیلی





عاقبت مرد؟




گاه می اندیشم،

خبر ِ مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی، روی تو را

کاشکی می دیدم.


شانه بالا زدنت را،

ـ بی قید ـ

و تکان دادن دستت که،

 ـ مهم نیست زیاد ـ

و تکان دادن سر را که،

ـ عجیب! عاقبت مرد؟

ـ افسوس!

ـ کاشکی می دیدم!


من به خود می گویم:

«چه کسی باور کرد

جنگل ِ جان مرا

آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد؟


- حمید مصدق -


#شعر #حمید_مصدق





شب بارانی





و رسالت من این خواهد بود 

تا دو استکان چای داغ را 

از میان دویست جنگ خونین 

به سلامت بگذرانم 

تا در شبی بارانی

آن ها را 

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم 


 - حسین پناهی -


#شعر #حسین_پناهی



دل ِ تنگ!



سر ِ خود را مزن این گونه به سنگ،

دل ِ دیوانه ی تنها! دل ِ تنگ!


منشین در پس این بهت ِ گران

مدران جامه ی جان را ، مدران!


مکن ای خسته، درین بغض درنگ

دل ِ دیوانه ی تنها، دل تنگ!


پیش این سنگدلان قدر ِ دل و سنگ یکی است

قیل و قال ِ زغن و بانگ ِ شباهنگ یکی است


دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یار ترین

سینه را ساختی از عشقش، سرشار ترین 

آنکه می گفت منم بهر تو غم خوار ترین


چه دلآزار ترین شد! چه دلآزار ترین؟


نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند،

نه همین در غمت این گونه نشاند ؛

با تو چون دشمن، دارد سر ِ جنگ!

دل دیوانه ی تنها، دل تنگ!


ناله از درد مکن 

آتشی را که در آن زیسته ای، سرد مکن

با غمش باز بمان

سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان

راه ِ عشق است که همواره شود از خون، رنگ

دل ِ دیوانه ی تنها، دل ِ تنگ!


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری




بگذار بگریم




بگذار بگریم من و بگذار بگریم

بگذار در این نیمه شب تار بگریم

در ماتم پژمردن گل های امیدم

بگذار که چون ابر به گلزار بگریم

مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش

بگذار بر این مرغ گرفتار بگریم

غمخوارِ منِ خسته به جز دیده ی من نیست

بگذار به غمخواری ِ خود زار بگریم

او رفت و امید دل من دور شد از من

بگذار که در دوری دلدار بگریم

در ورطه ی دیوانگیم می کشد این عشق

بگذار بر این عاقبت کار بگریم

او خنده زنان رفت و مرا اشک فشان کرد

بگذار بگریم من و بگذار بگریم


- دوشیزه مریم ملک ابراهیمی -


#شعر #مریم_ملک_ابراهیمی





خواستگاری خر





خری آمد به سوی مادر خویش

بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خواستگاری

اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان

تو را من دوست دارم بهتر از جان

ز بین این همه خرهای خوشگل

یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد

کمی عرعر نمود و پشتکی زد 

بگفت مادر به قربان نگاهت

به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من

به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن کن

برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه

شدند داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خریدند پای عقدش

یه افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله

همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید

وصال عقد ایشان را نمایید 

دوشیزه خر خانم آیا رضایی

به عقد ایشان در نمایید

یکی از حاضرین گفتا به خنده

عروس خانم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید 

که خر خانم سرش یکباره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند

به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی

برای این دو خر در زندگانی


؟؟؟

* پست قدیمی


#شعر



مرا بگذار و بگذر



 

بگذار تا در ماتم ویرانی خویش

چون جغد بنشینم، مرا بگذار و بگذر 


- شهر آشوب -

 

#شعر #شهر_آشوب



سیاه سیاه




آه، اکنون تو رفته‌ای و غروب

سایه می‌گسترد به سینه‌ی راه

نرم نرمک خدای تیره‌ی  غم

می‌نهد پا به معبد نگهم

می‌نویسد به روی هر دیوار

آیه‌هائی همه سیاه سیاه


- فروغ فرخزاد -


#شعر #فروغ_فرخزاد





گل من گریه مکن!




گل من گریه مکن.

که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست 

قطره ی اشک تو داند که: غم من دریاست.

گل من گریه مکن

سخن از اشک مخواه

که سکوتت گویاست

از نگه کردنت احوال تو را می دانم

دل غربت زده ات –

بینوایی تنهاست.

من و تو می دانیم 

چه غمی در دل ماست.

*

گل من گریه مکن

اشک تو صاعقه است 

تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی

بیش از این گریه مکن

که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی

من چو مرغ قفسم

تو در این کنج «قفس» بال و پرم می سوزی.

*

گل من گریه مکن !

که در آیینه ی اشک تو، غم من پیداست،

قطره ی اشک تو داند که: غم من دریاست.

دل به امید ببند.

نا امیدی کفرست.

چشم ما بر فرداست.

ز تبسم مگریز.

دُر دندان تو در غنچه ی لب ها زیباست.

گل من گریه مکن.


- مهدی سهیلی - 


#شعر #مهدی_سهیلی




برکه و آیینه



موجی غم را به لرزش نی‌ها داد.

غم را از لرزش نی‌ها چیدم، به تارم بر آمدم، 

به آیینه رسیدم.

غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست.

از تارم فرود آمدم، میان برکه و آیینه، 

گویا گریستم...


- سهراب سپهری -


#شعر #سهراب_سپهری



~ پس از مرگم ~




حق با شماست

من هیچ گاه پس از مرگم

جرأت نکرده ام که در آئینه بنگرم

و آن قدر مرده ام

که هیچ چیز مرگ مرا دیگر

ثابت نمی کند ... 


- فروغ فرخزاد -


#شعر #فروغ_فرخزاد



ناکام!




خواهی اگر ای سرو گلندام بمیرم

بگذار در آغوش تو آرام بمیرم

کاری مکن ای دوست که در مرحله‌ی عشق

رسوای غمت باشم و گمنام بمیرم

چون خاطره‌های هوس‌انگیز جوانی

در سینه‌ی شب‌های سیه فام بمیرم

از گردش چشمان شب آسای تو مردم

ز آن پیش که از گردش ایام بمیرم

من طایر آزاده‌ام افتاده بدامت

ترسم که ز افسون تو در دام بمیرم

دور از لب وی ای لب پیمانه! کجائی؟

مگذار سر انجام که بی‌جام بمیرم

می‌میرم از آن شوق که گیرم ز تو کامی

کاری مکن ای دوست که ناکام بمیرم


ـ کریم فکور ـ


#شعر #کریم_فکور






تمنایم





هنوز 

تمنایم 

تو

 هستی...



#شعر