جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

رشته ی عمر بشر یکتاست یکتا ای دریغ

 

 

 

رشته ی عمر بشر یکتاست یکتا ای دریغ

 

چشم عبرت بین ما را حرص دنیا بسته است

دست و پای عقل را دام تمنا بسته است

رشته ی عمر بشر یکتاست یکتا ای دریغ

حرص ما این رشته را اکنون به صد جا بسته است

معنی رنگین به خاطر هست و در گفتار نیست

راه معنی باز و پای معنی آرا بسته است

 

- پژمان بختیاری –

 

خواهم وفا از آن ستمکار که نیست

 

 

 

 

خواهم وفا از آن ستمکار که نیست

 

داریم هوای وصل آن یار که نیست

خواهم وفا از آن ستمکار که نیست

در فرقت یار، صبر جستیم و قرار

آواز بر آمد از دل زار که: نیست

 

- لاله‌ی هندوستانی -

 

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

 

 

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی

 

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

 

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟

 

چه ازن به ارمغانی که تو خویشتن بیایی؟

 

بشدی و دل ببرد و به دست غم سپردی

 

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

 

دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی

 

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت

 

برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

 

تو که گفته ای تحمل نکنم جفای خوبان

 

بکنی اگر چون سعدی نظری بیازمایی

 

 

- سعدی -

 



نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی

 

 

 

نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی

 

مهر از همه بریدم تا مهربان بمانی

نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی

خوش تر ز من به رویت کس نغمه ای نخواند

حیف است از تو ای گل بی نغمه خوان بمانی

با رمز دیدگانت کو آشنا تر از من؟

ترسم خدا نکرده بی هم زبان بمانی

ای رفته از سر قهر از راه صلح باز آ

خواهم همان که بودی باری همان بمانی

دور از هما خدایا با بوم هم نوایم

ای شاهباز ایام بی آشیان بمانی

ای دل مباد کاین عمر، بی عشق او سر آری

ای شمع تا سحرگاه آتش به جان بمانی

 

- مفتون امینی -

 

من چیستم؟

 

 

 

من چیستم؟

 

من چیستم؟

افسانه‌اى خموش در آغوش صد فریب

گرد فریب خورده‌اى از عشوه نسیم

خشمى که خفته در پس هر زهر خنده‌اى

رازى نهفته در دل شبهاى جنگلى

 

من چیستم؟

فریادهاى خشم به زنجیر بسته‌اى

بهت نگاه خاطره‌آمیز یک جنون

زهرى چکیده از بن دندان صد امید

دشنام زشت قحبه بدکار روزگار

 

من چیستم؟

بر جا زکاروان سبکبار آرزو

خاکسترى به راه

گم کرده مرغ در بدرى راه آشیان

اندر شب سیاه

 

من چیستم؟

تک لکه‌اى ز ننگ به دامان زندگى

وز ننگ زندگانى، آلوده دامنى

یک ضجه شکسته به حلقوم بى‌کسى

راز نگفته‌اى و سرود نخوانده‌اى

 

من چیستم؟

لبخند پرملالت پاییزی غروب

در جستجوى شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب

حیات گمنام و بى‌نشان

در آرزوى سر زدن آفتاب مرگ

 

 

- دکتر علی شریعتی -

 

 

 

 

مرا ببخش




مرا ببخش

بی سرزمین‌تر از آنم
که بخواهمت
تا به خوابم بیایی
- مرا ببخش –
آن نگاه دربه درانه هم از طبیعت کودکی بر می‌خاست
که بادبادکش را به آسمان هدیه کرد
چون باران را خیلی دوست داشت
قبول کن!
من تعلقی به این جا نداشتم
نباید عادت می‌کردی
من که گفته بودم اهل این جا نیستم ...

فراموش هم که نکنی
باز من همان دخترکی هستم
که خیلی وقت است به زود رفتن‌هایت عادت کرده
درست زمانی که دیر می آیی!



نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی


تلخ‌تر از لبخند




تلخ‌تر از لبخند


ته مانده‌ی سه شنبه اش را سر می‌کشید

- تلخ‌تر از لبخند مصنوعی همیشه‌اش –

می‌دانست آخرین شب است که با چشمان باز خواب می‌بیند

آن شب خواب دیده بود:

«فردا لذت سقوطی را تجربه می‌کگنی که افکار یخ زده‌ی

گندم زار را کلافه می‌کند»


هیچ کس نمی‌دانست

دنیای قشنگش خلاصه‌تر از آن نقطه‌ای است

که همیشه دیدنش را تظاهر می‌کند


ته مانده‌ی سه شنبه اش را سر می‌کشید

هیچ کس نمی‌دانست مترسک‌ها هم خواب می‌بینند

او آن شب خواب دیده بود

حالا دیگر می‌دانست

که چرا خدا جهنم را چهارشنبه آفرید



نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی



دست‌های نیاز آلود



دست‌های نیاز آلود


عشق مُرد –

فریادت را در تنگنای کدامین بهانه حبس کرده‌ای؟

نگاه ترک خورده‌ات به کدامین خاطره‌ی گنگ خیره مانده است؟

و دست‌هایت در حرارت باور کدامین دست‌های نیاز آلود

این چنین یخ زده‌اند؟

تا کی سکوت سنگین نگاهت را بر ترانه‌های بیهده‌ی زاییده از قلمت

آوار می‌کنی؟


به بودن فکر کن!

اینجا

جای ماندن نیست



نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی




یک نوازش بی دریغ




یک نوازش بی دریغ

دست‌هایم را به مهتاب بسپار!
نمی‌خواهم در آخرین گام‌هایتان از تب یک نوازش بی دریغ
محروم بمانند

وقتی من
در انجماد نگاهش می‌سوزم
و او
در التهاب نگاهم یخ می‌زند
«فرصتی برای تازه شدن نیست»

دست‌هایم را به مهتاب بسپار!
به سقط آرزوها رسیده‌ایم
«تا مرگ فاصله‌ای نیست!»


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید




در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید


بست و دو اردیبهشت

ساعت دو بعد از ظهر

و من ...

در امتداد خیابانی که انتهایش به تو می‌رسید

و آن لحظه‌های غریب ...

ثانیه‌ها می‌گذشتند

- نه – انگار می‌دویدند

- آنقدر سریع که حتی رد پایشان هم گم شده بود –


و از آن به بعد جغدهای شوم تنهایی صدایم را به یغما بردند

و دستانی یخ زده نگاهم را دریدند

از آن به بعد غرورها و تکبرها مغزم را مچاله کردند

و افکارم را به صلیب کشیدند


و از آن به بعد زندگیم فقط به وسعت ذره‌ای شده است

که در ته یک فنجان قهوه رسوب می‌کند




نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»



#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی


عمودی‌ترین نقطه‌ی شب





عمودی‌ترین نقطه‌ی شب


از فاصله‌ها که می‌گذرم

درست در عمودی‌ترین نقطه‌ی شب

که تمام آسمان با عمیق‌ترین سایه‌ها برخورد می‌کند

می‌ایستم

نفس می‌کشم

و این را می‌دانم که هنوز هم می‌شود بارید

آن هم برای مثل منی که از تمام یک پرواز

فقط آسمان را تجربه کرد

و بعد آنقدر در ارتفاع بی هایت غرق شد

که اگر دستش را – فقط دستش را –

بلند می‌کرد در نقره‌ای ماه حل می‌شد


- چه ادعای بزرگی!

«از فاصله‌ها که می‌گذرم»

از صحنه‌ی فاجعه، پریدن ممکن نیست

آن هم برای کسی که نقش اول را بازی می‌کند


این طرفها برای مرده‌ای که شاهدی نداشته باشد

از اشک هم دریغ خواهند کرد

- چه اهمیتی دارد –

تاریکی سر آغاز روشنایی‌هاست!

برای همان مرده‌ای که می‌ایستد

نفس می‌کشد

و هنوز هم نگاهش به ستاره‌هایی خیره مانده است

که با طلوع خورشید از چشم‌ها می‌افتند




نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»


#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی




دلم تنگ شده





دلم تنگ شده

بگذار دیگر هیچ کس به سراغمان نیاید
اصلاً بگذار خجالت بکشیم
دیگر چه فرقی می‌کند
- دلم تنگ شده –

دلم تنگ شده
برای همه‌ی چیزهایی که همه‌ی ما را آزار می‌داد

دلم تنگ شده
برای خوشی‌هایی که فکر می‌کردیم هیچ گاه تمام نمی‌شود

اینجا روزهایش غریبه‌اند
و شب‌ها آنقدر آسمان کوچک می‌شود
که حتی اگر بارها هم ستاره‌ها را بشمریم
باز خوابمان نمی‌برد

چقدر گفتم به پاکی عشقمان شک نکن!
می‌بینی، انگار همه منتظر رفتن تو بودند
تا ما را بدرقه کنند
و حالا هم همه منتظرند تو چشمانت را ببندی
تا به سوگ من بنشینند


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی



نهایت شب



نهایت شب

ما هیچ گاه از نهایت شب حرف نزدیم
و در طول راه هیچ ستاره‌ای به مردمک چشممان گره نخورد
ما فقط توقع داشتیم
عصرهای جمعه از آسمان باران ببارد
و شب‌های سه شنبه یک آسمان ستاره
ولی حتی به این فکر نکردیم
که چرا آفتابگردان‌ها نگاهشا را از خورشید بر نمی‌دارند!

ما هیچ گاه از هم نپرسیدیم
که چرا در تقویم‌هایمان فقط چهارده فوریه
خط می‌خورد
و ما هم باید
سیصد و شصت و پنج روز منتظر بمانیم
تا به هم تبریک بگوییم

ما هیچ گاه نفهمیدیم
که چرا برای گفتن کم می‌آوریم
و یا چرا نمی‌گذاریم
از هم آغوشی نگاهمان
پوست چشمانمان ملتهب شود

بیا قبول کنیم
می‌شد بهتر از این باشد

ما به هم
به خودمان
به خدامان
بد کردیم!


نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است
شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی



بر صلیب



بر صلیب

بر صلیبم، 
میخکوب!
خون چکد از پیکرم، محکوم ِ باورهای خویش.
بوده ام دیروز هم آگاه، از فردای خویش.
مهرورزی کم گناهی نیست! می دانم.
سزاوارم، رواست.
آنچه بر من می رسد، زین ناسزاتر هم سزاست
در گذرگاهی که زور و دشمنی فرمانرواست.
*
مهرورزی کم گناهی نیست!
کم گناهی نیست عمری، عشق را،
چون برترین اعجاز، باور داشتن.
پرچم این آرمان پاک را 
در جهان افراشتن.
پاسخ آن، این زمان :
تن فرو آویخته!
با نای ِ بی آوای خویش!
*
ساقه ی نیلوفری رویید در مرداب ِ زهر!
ای همه گل های عطر آگین ِ رنگین!
این جسارت را ببخشایید بر او،
این جسارت را ببخشایید!
جرم نا بخشودنی این است :
« ننشستی چرا بر جای خویش ؟ »
*
جای من بالای این دار است با این تاج ِ خار!
در گذرگاه ِ شما،
این تاج، تاج ِ افتخار.
جای من، تا ساعتی دیگر، ازین دنیا جداست،
جای من دور از تباهی های دنیای شماست؛
ای همه رقصان!
درون قصر ِ باورهای خویش!

فریدون مشیری





بعد از من



بعد از من


مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس 
که سطری هم از این دفتر نخواندی


گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی 
گذشت از من ، ولی آخر نگفتی 
که بعد از من به امید که ماندی ؟

فریدون مشیری

لبخند چشم تو



لبخند چشم تو



تنها دلیل من که خدا هست و،

این جهان

زیباست،

وین حیات عزیز و گرانبهاست؛

لبخند ِ چشم توست!

هر چند با تبسم شیرینت،

آن چنان

ز خویش می روم،

که نمی بینمش درست!


*


لبخند چشم تو

در چشم من، وجود خدا را

آواز می دهد.



در جسم من، تمامی روح حیات را

پرواز می دهد



جان مرا، - که دوریت از من گرفته است –

شیرین و خوش،

دوباره به من باز می دهد.


- فریدون مشیری -

پنجره‌ای سرخ



پنجره‌ای سرخ


از پنجره‌ای سرخ پر از پروازیم

وقتی که به چشمان تو می‌پردازیم

یک قطره از آسمان چشمت کافی‌ست

گر معتقد ِ اصالت ایجازیم



#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


ای زخم





ای زخم

چه بوی آشنایی داری ای زخم
چه درد با صفایی داری ای زخم
زبان دردهایت چون غزل آه ...
عجب حال و هوایی داری ای زخم


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی

دریا




دریا

از جزر تو با عالم بالا دریا!
ای غرق شما شد آسمان‌ها دریا!
از داغ تو هر شقایقی می‌خشکد
در تشنگی محض تو دریا دریا

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی

بر آن درمان هست




بر آن درمان هست


تا هست در این زمانه‌ات انسان هست

دردی هم اگر هست بر آن درمان هست

اینجا عطش جاده غنیمت دارد

آن قدر که لب تر بکنی باران هست



#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی