ادبیاتی از آهن
کشیده تیغ بر شاعری که چونان بیگانه ای
ناآشنای خیابان ها
سرگردان آواز میخواند
تا نترسد.
آه، من آکاردئونم را از جزایری طوفانی آورده ام
و دندان تیز ادبیات، پاهایم را درید
و ندانست که من با آواز
از تاریکی ها
بی تردید، گذر خواهم کرد.
به سوی تاب کودکی ام
به سوی جنگل سرد جنوب
به سوی آنجا که قلبم
از عطر خوش
پر شده باشد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
دروغ میگویند
من ماه را گم نکرده ام.
آنها که آینده را
همچون صحرایی در جغرافیای سبز
پیش بینی میکنند
آنهایی که با زبان سرد
شایعه میپراکنند
هم آنهایند
که تمامیگلبرگ های جهان را
به قرنطینه بازجویی خواهند کرد.
پری دریایی افسانه ای بود که رفت
و من اکنون تمام مردم را دارم
گرچه آنها کاغذ هایم را پیوسته میجوند
و برای گیتارم
بخششی عمومیطرح میکنند.
خیره به چشم هایش گفتم:
خدنگ عشق تو، قلب مرا از هم درید
با این حال
عطر یاسی را که در پشت پاهایت جا گذاشته ای
خواهم بویید.
گمشده در شبی تاریک
با چراغی که چشم توست دوباره میرویم
و من پادشاه تمام تاریکی ها خواهم بود.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
نمک ابعاد بلورینش را به تو داد
تا از جواهر
تعبیری تازه به دست شود.
دست هایت
گویا در پگاهی
میان بستر رودی زاده شدند
تا مرا پاک کنند.
حسادت، رنج میبرد تا سپری شود
و شعر من
یکایک
میغرد و میلولد
تا بمیرد.
تا میگویم عشق
جهان، با تمام کبوتر هایش فرو میافتد
و هر هجایی از من
بهاری میشود
بهاری که شکوفه میزاید
و شکوفه ای که بستر تو خواهد بود.
تو را مینگرم که چونان برگ در کنارم خفته ای
درخزانی که زیباترین بهار را
به زیبایی
شرمگین میکند.
خورشید جوانه هایش را به صورت تو میفرستد
و من نگاه میکنم به بهشتی که تویی
و گام هایت
مرا با زندگی آشنا میکنند.
ماتیلده!
عشق من!
ای دیهیم افتخار
به شعر من خوش آمدی!
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
ذهنی روشن
ابلیسی توانا
و ظهری کامل.
ما آخرین بازماندگان عشقیم
تنهای تنها
دور از هذیان های شهر وحشی
چونان خطی از زمان
که منحنی پرواز فاخته ای را
تصویر میکند.
من و تو
ما، سرانجام بهشتی ساختیم
تا عشق در این میانه
برهنه زندگی کند.
تصمیمیسخت تر از اندیشه پتکی
به فنجان هامان سرازیر شد
تا آن دو جفت
"ذهن و عشق"
در ما، به توازن رسیدند
و این شفافیت
تنها از این روست.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
تیغ
لیوانی شکسته
و اشک
آنها تمام روز را به سعادت انگبین رشک بردند.
برج ها و دیوار ها
چونان مزدوری
آرامش پلک ها را میشکنند.
اندوه، اوج میگیرد
اندوه، افول میکند
و زندگی
در سایه افت و خیزی چنین
معنی میشود.
بی اندوه
نه تولدی، نه سقفی
هیچ اتفاقی نیست
و ما مجبوریم لحاظش کنیم.
فریادی از پسین دل
هیچ کمکی به هیچ عشقی نخواهد کرد
حتی به رختخوابی نرم
دور از طاعون زده ای
و نه حتی به فاتحی که جنگ را
یکسره برده باشد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
- نان و عشق و شراب
- نیاز های مرد و زنی که یکدیگر را طلب میکنند
و زندگی در صلحی مدور
آن چنان که آتشی خشن
برای ساختن نوری، زبانه میکشد.
درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر میکشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است.
پاهایت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جاروبی میآویزد.
امروز در رگ هایم، خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
وقتی تو میخوانی مرا
وقتی تو آوازم میکنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمیدارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت میشوند.
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم میکنی.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
خنده ات
درختی است ترک خورده از تندری
نقره ای تحفه از آسمان.
خنده ات
مولود سرزمینی است برف آگین
که تا خورشید را آب میکند.
آه ای بانوی کوهستان!
ای آتشفشان شیلیایی!
با خنده ات
از میان تاریکی و شب
تا روز و عسل برمیتابی
و از میان درختان
پرندگان را
پر میدهی به سوی همیشه.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
خنده ات چونان یکی شاهین
از کوهی سنگی فرود آمد.
آه دختر آسمان!
در من رخنه کن که جهان
با تلالوات خواهد شکافت.
رخنه کن در من
چونان ژاله ای، الماسی
تا انفجار تو
خورشید را نورانی کند
و میخک ها در بدر
مشتعل شوند.
بگذار خنده ات
چونان یکی شاهین
فرود آید از کوهی
به پایه ای که منم.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
و اکنون این
امروز است
دیروز رفت
در هاله ای از غبار و چشم خواب آلود
و فردا
با جای پای سبز در راه است.
عشق من!
ای ارتعاش زمان
بر پود نور
هیچ کس نمیتواند رودخانه دست هایت را
چشم هایت را
بر من ببندد
آنگاه که خواب آلوده اند.
آسمان
بال هایش را بر تو خواهد چید
تا به بازوان مَنَت بسپارد.
و من
به خاطر تو و دریا و آسمان و زمان
به خاطر پوست گندمیات
و کلامت
آواز خواهم خواند.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
دو دلداده
نان طبخ میکنند
و ماه
به چمنزار درمیغلطد.
آن دو
چونان دو روح
با هم به پرواز درمیآیند
و در حال برخاستن
خورشیدی را در رختخواب خود
برجای خواهند نهاد.
از میان تمام حقایق لامحال
نه با طناب
که با عطر خود
روز را به بردگی خویش
وادار میکنند.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
به گذشته میاندیشم
جایی که تو
میان شاخه ای نشسته ای
و آرام
به میوه ای بدل میشوی.
جایی که ریشه ات، شیره زمین را مینوشد
و سرود بوسه ات
هجاهای یک ترانه را بخش میکند.
عطر تو
به تندیسی از یک بوسه بدل میشود
و آفتاب و زمین
سوگندهاشان را به جا میآورند
در برابرت.
میان شاخه ها، گیسوی تو را خواهم شناخت
و چهره ات را
که در دل برگی تصویر میشود.
و تو
تا نزدیکی عطش من
گلبرگ هایی خواهی آورد
و دهانم
با طعم تو آگین میشود
با بوسه و خونت
که توامان، میوه ای است مرا
از باغچه ای که عاشقانش
در آرزویند.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
ترکم مکن
حتی برای یک روز
زان رو که به انتظار
ایستگاهی متروک خواهم بود
خالی از قطار.
ترکم مکن
حتی برای ساعتی
که دلتنگی، چون بارانی
به آوارم فرو خواهد ریخت
و غبار
چون هاله ای.
جای پاهایت به شن ها
امیدم میدهد
و مژگانت، آرامشم.
عزیزترین!
ترکم مکن، حتی برای ثانیه ای.
وقتی تو نیستی
سرگردان، سرگشته این سوال مداومم
که بازخواهی گشت آیا؟
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
از لحظه ای که با شب هم بستر شدم
از میان تمامیستارگان
چشمان تو را
تنها چشمان تو را برگزیدم
و از تمامیرودخانه ها
اشکت را.
از تمامیامواج
یکی
تنها یکی:
موج تفکیک ناپذیر اندام تو را.
گیسوانت
تار به تار
مو به مو از آن من ِ باد
و از تمامیسرزمین ها
تنها قلب وحشی تو
موطنم.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
تو را دوست نمیدارم و دارم
تو را دوست میدارم و ندارم
چندان که هر باشنده ای
آمیزه ای است از هر دو سو.
تا آرامش را حتی
نیمه سردی است
و هر واژه را سکوتی.
تو را دوست میدارم
چرا که این آغاز عشق توست
آغازی به بی نهایتی که پایانش نیست
و دوستت نمیدارم
زان رو که جاودانه ای.
عشق من دو گونه زیست میکند:
عاشقت هستم وقتی که عاشقت نیستم
و تو را دوست میدارم وقتی که دوستت نمیدارم.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
در پی نشانی از توام
نشانی ساده
میان این رود مواج
که هزاران زن، از آن درگذرند.
نشانی از چشمانت
آنگاه که خجالت میکشند
وقتی که تا نور را حتی
از خود عبور میدهند.
ناخن هایت، عموزاده های گیلاس اند
و من
گاه در این اندیشه ام که کاش
میشد خراشم میدادند
وقتی که تو را میبوسیدم.
در پی نشانی از توام
اما هیچ کس
به آهنگ تو نیست
یا به روشنایی ات
میان این رود مواج
که هزاران زن
از آن در گذرند.
سراسر
تو کاملی
و من ادامه ات میدهم
چونان رودی که به دریایی از شکوه زنانه
در گذر است.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
نوری به سطح آب غلطید
چون تلالو خورشید بر عسلی
و دریا
پاکدامنی اش را به تمامینگاه داشت.
استسقای آتش
تابستان بهشتی را
با برگی سبز تضمین میکند.
زان روی که زمین
رنج بیش از این نتواند کشید.
اگرچه هیچ چیز
نباید انسان ها را از هم جدا کند
اما خورشید و ماه
تاکنون
این کار را بسیار کرده اند.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
آفتابی خونسرد در آسمان ژانویه
شرابی داغ در گیلاسی ارغوانی.
حبه های انگور نفرتی سبز را تقطیر میکنند
و اشک ما بر گونه هامان
برهنگی را سیراب.
جوانه ها میتپند
میترسند و میسوزند و کامل میشوند
و دردهای ما نیز
در زمستان سخت این روزها میسوزند
تا تکامل را درنوردیده باشند
و آنگاه
قرصی از نان داغ، بر سر میز
چشم در راه ما خواهد بود.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
سبز بود و سکوت بود و شرجی
و ژوئن
چون پروانه ای میلرزید
و تو
ماتیلده!
میگذشتی از دریا و سنگ و جنوب.
از سفر که آمدی
پوستت سنگ کاملی بود
و انگشتانت، قربانیان خورشید
و لبانت سیراب از شادمانی ها.
اما اینجا در خانه ام
جایگاهی از دریا
در شن
فراموش شده بود.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
سرانگشتانت شکوفه میدهند
تا من ببویمشان
و دست هایت به لب هایم آب
تا زنده بمانم
چون مادری به کودک خویش.
آه انگشتانت
آنها حتی قلب مرا شخم زده اند
و اکنون قلبی سوخته ام
آنگاه که تو
حجم خالی آغوشم را پر میکنی
قلبی سوخته
در یوزه آبی که تو مینوشانی ام.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه