جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

وقتی تو آوازم می‌کنی



وقتی تو می‌خوانی مرا

وقتی تو آوازم می‌کنی

صدایت

لایه ای از دانه روز برمی‌دارد

و پرندگان زمستانی

هم آوایت می‌شوند.


گوش دریا

پر است از زنگ و زنجیر و زنجره

از موج و اوج و حضیض

و من

پرم از تو

وقتی تو آوازم می‌کنی.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


بانوی کوهستان


خنده ات

درختی است ترک خورده از تندری

نقره ای تحفه از آسمان.


خنده ات

مولود سرزمینی است برف آگین

که تا خورشید را آب می‌کند.


آه ای بانوی کوهستان!

ای آتشفشان شیلیایی!

با خنده ات

از میان تاریکی و شب

تا روز و عسل برمی‌تابی

و از میان درختان

پرندگان را

پر می‌دهی به سوی همیشه.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



خنده تو


خنده ات چونان یکی شاهین

از کوهی سنگی فرود آمد.


آه دختر آسمان!

در من رخنه کن که جهان

با تلالوات خواهد شکافت.


رخنه کن در من

چونان ژاله ای، الماسی

تا انفجار تو

خورشید را نورانی کند

و میخک ها در بدر

مشتعل شوند.


بگذار خنده ات

چونان یکی شاهین

فرود آید از کوهی

به پایه ای که منم.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



به خاطر تو




و اکنون این

امروز است

دیروز رفت

در هاله ای از غبار و چشم خواب آلود

و فردا

با جای پای سبز در راه است.


عشق من!

ای ارتعاش زمان

بر پود نور

هیچ کس نمی‌تواند رودخانه دست هایت را

چشم هایت را

بر من ببندد

آنگاه که خواب آلوده اند.

آسمان

بال هایش را بر تو خواهد چید

تا به بازوان مَنَت بسپارد.

و من

به خاطر تو و دریا و آسمان و زمان

به خاطر پوست گندمی‌ات

و کلامت

آواز خواهم خواند.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



آن دو





دو دلداده

نان طبخ می‌کنند

و ماه

به چمنزار درمی‌غلطد.


آن دو

چونان دو روح

با هم به پرواز درمی‌آیند

و در حال برخاستن

خورشیدی را در رختخواب خود

برجای خواهند نهاد.


از میان تمام حقایق لامحال

نه با طناب

که با عطر خود

روز را به بردگی خویش

وادار می‌کنند.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



عطر تو



به گذشته می‌اندیشم

جایی که تو

میان شاخه ای نشسته ای

و آرام

به میوه ای بدل می‌شوی.

جایی که ریشه ات، شیره زمین را می‌نوشد

و سرود بوسه ات

هجاهای یک ترانه را بخش می‌کند.


عطر تو

به تندیسی از یک بوسه بدل می‌شود

و آفتاب و زمین

سوگندهاشان را به جا می‌آورند

در برابرت.


میان شاخه ها، گیسوی تو را خواهم شناخت

و چهره ات را

که در دل برگی تصویر می‌شود.


و تو

تا نزدیکی عطش من

گلبرگ هایی خواهی آورد

و دهانم

با طعم تو آگین می‌شود

با بوسه و خونت

که توامان، میوه ای است مرا

از باغچه ای که عاشقانش

در آرزویند.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



باز خواهی گشت آیا؟



ترکم مکن

حتی برای یک روز

زان رو که به انتظار

ایستگاهی متروک خواهم بود

خالی از قطار.


ترکم مکن

حتی برای ساعتی

که دلتنگی، چون بارانی

به آوارم فرو خواهد ریخت

و غبار

چون هاله ای.


جای پاهایت به شن ها

امیدم می‌دهد

و مژگانت، آرامشم.


عزیزترین!

ترکم مکن، حتی برای ثانیه ای.


وقتی تو نیستی

سرگردان، سرگشته این سوال مداومم

که بازخواهی گشت آیا؟





#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



گیسوانت تار به تار



از لحظه ای که با شب هم بستر شدم

از میان تمامی‌ستارگان

چشمان تو را

تنها چشمان تو را برگزیدم

و از تمامی‌رودخانه ها

اشکت را.


از تمامی‌امواج

یکی

تنها یکی:

موج تفکیک ناپذیر اندام تو را.


گیسوانت

تار به تار

مو به مو از آن من ِ باد

و از تمامی‌سرزمین ها

تنها قلب وحشی تو

موطنم.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه




عاشقت هستم وقتی که عاشقت نیستم




تو را دوست نمی‌دارم و دارم

تو را دوست می‌دارم و ندارم

چندان که هر باشنده ای

آمیزه ای است از هر دو سو.


تا آرامش را حتی

نیمه سردی است

و هر واژه را سکوتی.


تو را دوست می‌دارم

چرا که این آغاز عشق توست

آغازی به بی نهایتی که پایانش نیست

و دوستت نمی‌دارم

زان رو که جاودانه ای.


عشق من دو گونه زیست می‌کند:

عاشقت هستم وقتی که عاشقت نیستم

و تو را دوست می‌دارم وقتی که دوستت نمی‌دارم.


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه




عموزاده های گیلاس



در پی نشانی از توام

نشانی ساده

میان این رود مواج

که هزاران زن، از آن درگذرند.


نشانی از چشمانت

آنگاه که خجالت می‌کشند

وقتی که تا نور را حتی

از خود عبور می‌دهند.


ناخن هایت، عموزاده های گیلاس اند

و من

گاه در این اندیشه ام که کاش

می‌شد خراشم می‌دادند

وقتی که تو را می‌بوسیدم.


در پی نشانی از توام

اما هیچ کس

به آهنگ تو نیست

یا به روشنایی ات

میان این رود مواج

که هزاران زن

از آن در گذرند.


سراسر

تو کاملی

و من ادامه ات می‌دهم

چونان رودی که به دریایی از شکوه زنانه

در گذر است.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


استسقای آتش



نوری به سطح آب غلطید

چون تلالو خورشید بر عسلی

و دریا

پاکدامنی اش را به تمامی‌نگاه داشت.


استسقای آتش

تابستان بهشتی را

با برگی سبز تضمین می‌کند.

زان روی که زمین

رنج بیش از این نتواند کشید.


اگرچه هیچ چیز

نباید انسان ها را از هم جدا کند

اما خورشید و ماه

تاکنون

این کار را بسیار کرده اند.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


آسمان ژانویه




آفتابی خونسرد در آسمان ژانویه

شرابی داغ در گیلاسی ارغوانی.


حبه های انگور نفرتی سبز را تقطیر می‌کنند

و اشک ما بر گونه هامان

برهنگی را سیراب.


جوانه ها می‌تپند

می‌ترسند و می‌سوزند و کامل می‌شوند

و دردهای ما نیز

در زمستان سخت این روزها می‌سوزند

تا تکامل را درنوردیده باشند

و آنگاه

قرصی از نان داغ، بر سر میز

چشم در راه ما خواهد بود.


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


قربانیان خورشید



سبز بود و سکوت بود و شرجی

و ژوئن

چون پروانه ای می‌لرزید

و تو

ماتیلده!

می‌گذشتی از دریا و سنگ و جنوب.


از سفر که آمدی

پوستت سنگ کاملی بود

و انگشتانت، قربانیان خورشید

و لبانت سیراب از شادمانی ها.


اما اینجا در خانه ام

جایگاهی از دریا

در شن

فراموش شده بود.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



تا زنده بمانم



سرانگشتانت شکوفه می‌دهند

تا من ببویمشان

و دست هایت به لب هایم آب

تا زنده بمانم

چون مادری به کودک خویش.


آه انگشتانت

آنها حتی قلب مرا شخم زده اند

و اکنون قلبی سوخته ام

آنگاه که تو

حجم خالی آغوشم را پر می‌کنی

قلبی سوخته

در یوزه آبی که تو می‌نوشانی ام.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



زمستانی دیگر در راه است



خانه ات

چونان قطاری در صلات ظهر

 آبشارت

باردار بارانی

که آواز کتری ها

نشانی از زندگیست.


تو از راه می‌رسی

چونان پسر بچه ای روستایی

که نامه ای را می‌خواند

بلند، بلند

از میان تپه ها و درختان انجیر

چنان می‌آیی که گویی هومر

با سندل های بی صدایش.


نه فریادی، نه کرنایی، نه غوغایی

سکوت است و سکوت است و سکوت.


بر می‌خیزی، آواز می‌خوانی، می‌دوی

قدم می‌زنی،سجده می‌کنی، می‌کاری

می‌دوزی، می‌پزی، کار می‌کنی

می‌نویسی، باز می‌گردی و این چنین

من حدس می‌زنم

زمستانی دیگر در راه است.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تاجگذاری



ای عشق!

ای دیوانه!

ای جادوی بنفش!

مرا درنورد و از من صعود کن

و یک به یک قلعه این قلب رنگ پریده را

بارو به بارو

تاجگذار.


در نازکای تو نیرویی

و در چشم هایت غمی‌است

که شهری را به تسخیر، تسخر می‌زند

اگرچه هیچگاه زمستان را از پای درنخواهی آورد.


ای عشق!

دهانت، پوستت و دلتنگی هایت

همه میراث زندگی است.

تحفه باران، که دانه های باردار را

سربلند خواهد کرد.

از شهوت شراب در فراموشخانه ای متروک

تا نطفه یکی ذرت در رحم خاک.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تبرک


در میان دسته زنبور های کوهستان

قلب من

ملکه ایست

و دلم، پلنگی

در آرزوی تماشای تو

ای ظرافت بی بدیل.


خفته در پهنای این دشت تو را می‌نگرم

که زیباترینی.


در شعر های من

در یادداشت های من حتی

به سان دانه های شن

هجاهایی است در آرزوی دهان تو

که بخوانیشان

که با صدایت متبرک شوند.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


به من تکیه کن



ای دختر دریا!

ای خواهر پونه کوهی!

ای شناگر! ای که تنت پاک تر از آب چشمه ها

ای پرنده! ای که خونت سرخ تر از سرخ

با تو زمین به بر می‌نشیند

با هر نفست.


چشم هایت با هر اشک رودی می‌زایند

و دست هایت، دانه ها را بارور می‌کنند.

تو قلب زمین را

تو، دل آب را می‌شناسی.


سینه هایت را چونان فیروزگان

چون جواهری پرداخت کن

تا آنها بزرگ شوند و زمین را در برگیرند.


در میان بازوان من آرام گیر

که تاریکی بمیرد، که سبزه بخندد

که عشق بروید.

در میان بازوان من آرام گیر

به من تکیه کن!


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


بوسه های ما

 

 

بوسه های ما

 

به خانه می‌رویم

جایی که تاک ها بر تن دیوار می‌رقصند

و تابستان با بوی تو

به اتاق خوابم سلام می‌کند.

 

بوسه های ما

چونان خانه بردوشانی

سرگردان زمین بودند.

از ارمنستان: سرزمین کندو های عسل

تا سریلانکا: سرزمین فاخته سبز

 

و اکنون ما

چون دو پرنده

به آشیان خود پر می‌کشیم.

 

عشق، بى پر و بال پرواز نتواند کرد

پس بوسه های ما

               بال های ماست.

 

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

رخنه

 

 

رخنه

 

زورقی حقیر

در دوردست افق

این خانه را

با حقایقش می‌برد با خود.

 

شرابی که در خمره خفته

تداوم دیروز را بر امروز ترجیح می‌دهد

و کاغذ ها صدای خشک خود را پنهان می‌کنند.

 

سوسوی تو

تنها امید من است

در جستجوی رخنه ای در تاریکی محضی که منم.

 

اشیا تو را اطاعت می‌کنند

و نان

همیشه به فرمان توست.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه