کلید
دریا، روز و کشتی
این بار، هر سه با هم به تبعید فرستاده شدند
و ابرها همچون زنان رختشوی
در آسمان غمگین شعله کشیدند.
بیا لمس کن
خلواره های این آتش را
در آسمان آبی غمگین
تا فضا
تسلیم آخرین راز حباب های دریایی شود.
هنوز هم برای چشمان ما
کلیدی باید
تا به استدراک اسرار دریا
لبخند بزنیم.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
ابدیت
دست های تو
سپیدند و لطیف
و چشم های من
مظاهر صلح.
ما
من و تو
چونان حیاتی یگانه در برابر جهان ایستاده ایم.
ای شیرین من،
ای عشق بی قرار من
ماتیلده عزیز من!
ما
من و تو
اگرچه خواهیم مرد
اما شکوه عشق ما آن سوی تیرگی
در ژرفنای جاودانگی
ادامه خواهدمان داد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
فرمانروای من
ای عشق!
بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت میداشتم.
شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند میکردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمینواختمت.
دوستت میداشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت میداشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من- تنها
در تنگ من
در آنجا بودی.
لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من!
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
رویای کودکی
اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر کند
بی بهاری که تو باشی
حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد
منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم.
آه عشق من!
اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن
و با گیسوانت تمامیدرها را ببند.
برای دستانت
گلی
و برای احساس عاشقانه ات
گندمیخواهم چید.
تنها، فراموشم مکن
اگر شبی گریان از خواب برخاستم
چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه میخورم.
عشق من!
در آنجا چیزی جز سایه نیست
جایی که من و تو
در رویایمان
دستادست هم گام برخواهیم داشت.
اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز
نوری برنتابدمان.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
خورشید کوچک
آه عشق من، چه زشتی تو!
همچون بلوطی ژولیده.
آه عشق من، چه زیبایی تو!
چونان چشمان یکی غزال.
زشتی: دهانت به بزرگی دو دهان
و زیبایی: زان رو که بوسه هایت
به حد هزاران دهان لذتم میدهد.
زشتی: سینه هایت چون دو گیلاس نارسیده کوچکند.
همیشه دلم میخواست
دو خورشید را در پیراهنت پنهان کرده باشی.
دو برج مغرور و قدبرافراشته
دو کوه بزرگ و سربلند.
زیبایی: و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر، بند به بندت را از برخواهم نمود.
عشق من!
تو را دوست میدارم به خاطر هر آنچه داری
و نداری
زیبای من!
تو را به خاطر آن دو گیلاس نارسیده کوچک
تو را برای هر آنچه که داری
تو را به خاطر هرچه نداری.
تو را چنین که هستی
دوست میدارم.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
مسلخ
تو میآیی
چونان نسیمیکه از دل کوه.
تو میآیی
چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین
و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین میکنند
آنگاه که در من تکرار میشوی.
نور کوتاپوس
به تمامی
از میان بازوان تو سرریز میشود
بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد
با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.
چندان که قصدت میکنم
سرشانه هایت چونان یکی شمشیر
چه بی رحمانه میدرخشند
به بستری که خواهی خفت
به مسلخی که خواهم مرد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
دوستت میدارم
تو را دوست نمیدارم
گرچه گلی در نظر آیی
یا یاقوت زردی
یا میخکی
که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.
تو را دوست میدارم
چونان حقایق تاریک
که دوست داشتنی هستند.
من
حقیقت تو را دوست میدارم
اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.
باز
دوستت میدارم
حقیقت مطلق تو را
و عشقی را که از تو
در بدنم زندگی میکند.
دوستت میدارم، بیآنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی- در کجا؟
تو را بی عقده و غرور
تو را آشکارا دوست میدارم.
ما به هم نزدیکیم
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام
همان دستان من است
به قدری که بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
مرگ
کنون دیری است که
خاک با تو آشناست.
با خوشه ای از تنت
که اجزاء اش در کنار هم
معنای کاملی از وحدانیت اند.
تو وجود داری
نه به خاطر چشم هایت
به دلیل اجاقی نامنتظر
که در شیلی به آتشت کشید.
حتی در گور هم، تو با من خواهی بود
و همچنان به جاودانگی ادامه خواهیم داد
با تشکر از عشق مان که هرگز به پوچی نگرایید
و زمینی که بی ما هم به زیستن ادامه خواهد داد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
ماتیلده
نام تو
شراب من
سیاره من
نام تو، تمام من.
ماتیلده رودخانه ای است
جاری از سرزمین قلبم
و زورق ها
چه با شکوه در مینوردند
مرا در بی کرانگی نام شکوهمند تو
ماتیلده!
ماتیلده
نامیغنوده بر تاکی برهنه
آمیخته با بوی خوش عشق.
هجومم کن!
با لب های داغت هجومم کن!
مرا بپرس
همه مرا از من
تمام آنچه را دوست میداری
تنها بگذار
چونان زورقی از میان نامت عبور کنم.
بگذار در تو بخوابم
بگذار در تو بمیرم
در نام تو، ماتلیده من!
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
ما با تو گر گرفتم
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است.
جنس تو، جنس نان
نانی که آتش او را میپرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم ار عشق من!
عزیزم!
پیشانی ات، پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام میدارد.
آتش به تو درس خون داد.
از ارد تقدس را فرابگیر
و از نان بوی خوش را.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
یاقوت زرد
در دل زمین
سبز زمردین را پس میزنم تا تو را توانم دید.
چه زورق زیبایی از میان طراوت دریا عبور میکند
و در زمانی که هیچ تمایزی میان رنگ ها نیست
من و تو شاید
یاقوت زردی باشیم.
جز هوای تازه، هیچ چیز در میانه نخواهد بود
سیب ها در باد میرقصند
و کتاب ها، خیس خیس، در میان جنگل چوب
زندگی خواهند کرد.
جایی که میخک ها
حتی میخک ها نفس میکشند
ما برای خود لباس میدوزیم
لباسی که به اندازه ابدیت یک بوسه زمان میبرد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
ترانه این ماه
روز دیگری در راه است
تا سکوت گیاه به استدراک درآید.
اتفاق دیگری در راه است، تا ویولون
ترانه این ماه را ساز کند.
شاید ارزش نان با تو برابر باشد
زان رو که نان
صدای تو را به یاد خواهد آورد
و عشق
خمره های بزرگ را از خویش پر خواهد کرد
با طعمیچونان عسل
و آنجا
تو در میان سینه ام
در میان جالیز تفرج خواهی کرد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
واژه چه میخواهد؟
آن واژه که بر کاغذ نوشته درآمد
باقی نیست
آن واژه باید چون تندباری بر زمین ببارد
ادامه یابد
زندگی کند.
به هیچ روی مهم نیست که ستایش
بر لبه فنجانی بریزد
اگر کلمات، روشنایی شوقی در شراب باشند.
این واژه دیگرباره هجاهای گنگ نمیطلبد
صخره دریایی چه چیز را تداعی خواهد کرد؟
یک خیابان واهی را.
واژه هیچ نمیخواهد
جز آنکه کسی برای تو آن را بنویسد
و اکنون، گرچه این عشق مسکوتش میگذارد
لیک بعد ها
بهار، تلفظش خواهد کرد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
غیبت بودن
جایی که امواج
بر صخره های بی قرار میشکنند
بلوری نمکین
میتپد در غنچه ای که تویی
تویی که شکفته میشدی در دریایی که منم
ای فانی جذاب که حتی مرگت شکوفه ای است
بر غیبت بودم
بر جاودان عدم.
من، تو و عشق
دستادست هم
سکوت را تصویب میکنیم
وقتی که دریا
تندیس های همیشه اش را نابود میکند
و موج های وحشی، شفافیت را.
ما
من، تو و عشق
از لطافت
ابدیتی خواهیم ساخت
جایی که امواج
بر صخره های بی قرار میشکنند.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
وقتی تو هستی
رنگ چشمان تو
آه، رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمیداشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا میرود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه، ای عزیز ترین!
وقتی تو هستی
همه چیز هست- همه چیز
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا
من باشم.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
با من بیا
با من بیا!
مگو کجا؟
تنها
با من بیا!
با من بیا تا درد، تا زخم
با من بیا تا نشانت دهم
عشقم را آغاز از کجاست.
با من بیا
با من بیا تا خونی که از لبم چکید
تا خونی کز سکوتم
تا مرگ.
با من بیا تا دوباره به نوشداروی تو
روئینه
جانی تازه بگیرم.
تا شرابی باشی
که عشقی را سیراب میکند.
با من بیا تا طعم آتش را دوباره احساس کنم
آتشی از خون و میخک
آتشی از عشق و شراب.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
چنان سیبی سرخ
چنان سیب سرخی
در دست میفشارمت
چنان سب سرخی که آب شیرین را از خاک مینوشد
تو را مینوشم.
در تملکم نیستی
نه شبت
نه هوایت
و نه سپیده دمت
نه
من تو را با دست هایم محصور نمیکنم
که بوی خوش تو
متعلق به تمام سرزمین من است
به تمام کاج های بلند سرزمین من.
تنها، گاه گاه
چنان سیب شرخی در دست میفشارمت
چنان سیب سرخی که آب شیرین را از خاک مینوشد
تو را مینوشم.
از کوئین چی مالی جایی که چشم هایت آغاز شدند
تا فرونترا جایی که پاهایت، برای من متولد گشت
دانه دانه خاکش را میبویم
دانه دانه اش را
که زادگاه من است.
پیش از این شاید
مرده بودم من
پیش از آنکه بیایی
قبل از اینکه عاشقت باشم
پیش از این شاید
مرده بودم من.
تا تو آمدی
و تا
دهانت به قلب من بوسه ای زد
و تا
عشق در من زاده شد.
تداعی بوسه هایت
از پس خیابانی بلند
خیابانی بلند با نام زندگی
ادامه ام داد
ادامه ام داد چونان مردی مجروح
که دست بر دیوار
خود را به کلبه معشوقه اش میکشاند
مردی در آستانه مرگی.
تا در پس خیابانی بلند تو را یافتم
تو را شناختم
و من
امروز
در سرزمین خویش خوشبختم
سرزمینی از بوسه هایت
و آتشفشان سینه هایت.
شاخه کوچک فندق
نفیر شکستن یکی شاخه
چنان ضجه باران
یا زنگ کلیسایی متروک
و یا قلبی
پاره پاره است.
نفیر شکستن یکی شاخه
چنان فریاد پاییزی است
شکسته در سکوت برگی
در خاطره ای خوش
از رطوبتی.
"شاخه کوچک فندق"
ترانه ای است در خودآگاه تنم
در خودآگاهی که در ان
ریشه ام فریاد میزند:
سرزمین من مجروح است.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
به یاد خواهی آورد
به یاد خواهی آورد
روزی پرنده ای را خیس از عشق
یا رایحه ای شیرین را
و بازی رودخانه ای که قطره قطره
با دستان تو عشق بازی میکند.
به یاد خواهی آورد
روزی هدیه ای را از زمین
که چونان رسی طلائی رنگ
یا چونان علفی
در تو میزاید.
به یاد خواهی آورد
دسته گلی را که از حباب های دریایی
با سنگی چیده خواهد شد
آن زمان درست مثل هرگز
درست مثل همیشه است.
دستانت را به من بده
تا به آنجا حرکت کنیم
جایی که هیچ چیز، در انتظار هیچ چیز نیست
جایی که همه چیز، تنها در انتظار ماست.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
نشانی
که بود آنکه نشانی ام را به تو داد
که بود او؟
از کدامین راه؟
بگو!
چگونه؟
از کجا برای تسخیر روح من آمده ای؟
منی که تلخ ترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
منی که خداوند تنهایی.
که بود آنکه نشانی ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره، کدامین دود، کدامین آتشدان؟
زمین لرزید گیلاس های پایه دار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود آنکه نشانی ام را به تو داد؟
بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان.
و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا میخوانید.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه
از تو عبور می کنم
اگر تمام خاک زمین باشی
تنها مشتی از تو کافی است
برای آنکه تا ابد
بپرستمت.
از میان صور فلکی
چشم های تو
تنها نوری است که می شناسم.
تنت به بزرگی ماه
و کلامت خورشیدی کامل
و قلبت آتشی است.
برهنه پای
از تو عبور می کنم
و تنگ می بوسمت
ای سرزمین من!
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه