جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نگاهی در سکوت – مهدی سهیلی

 

 

« نگاهی در سکوت! »

 

خداوندا! به دل‌های شکسته -

به محرومان در غربت نشسته -

 

به آن عشقی که از نام تو خیزد -

بدان خونی که در راه تو ریزد -

 

به مسکینان از هستی رمیده –

به غمگینان خواب از سر پریده -

 

به مردانی که در سختی خموشند -

برای زندگی جان می‌فروشند -

 

همه کاشانه‌شان خالی از قوت است

سخن‌هاشان نگاهی در سکوت است -

 

به طفلانی که نان‌آور ندارند -

سر حسرت به بالین می‌گذارند -

 

به آن "درمانده زن" کز فقر جانکاه -

نهد فرزند خود را بر سر راه -

 

به آن کودک که ناکام است کامش -

ز پا می‌افکند بوی طعامش -

 

به آن جمعی که از سرما به جانند

ز "آه" جمع ، "گرما" می‌ستانند -

 

به آن بی‌کس که با جان در نبرد است

غذایش اشک گرم و آه سرد است -

 

به آن بی‌مادر از ضعف خفته -

سخن از مهر مادر ناشنفته

 

به آن دختر که نادیدی گناهش

عبادت خفته در شرم نگاهش -

 

به آن چشمی که از غم گریه خیزد است

به بیماری که با جان در ستیز است -

 

به دامانی که از هر عیب پاک است

به هر کس از گناهان شرمناک است -

 

دلم را از گناهان ایمنی بخش

به نور معرفت‌ها روشنی بخش .

 

ـ مهدی سهیلی ـ

 

#شعر #مهدی_سهیلی

 

 

پرستو – فریدون مشیری

 

 

 

«پرستو»

 

ستاره گم شد  و خورشید سر زد

پرستویی به بام خانه پر زد

در آن صبحم صفای آرزویی،

شب اندیشه را، رنگ سحر زد.

 

پرستو باشم و از دام این خاک

گشایم پر به سوی بام افلاک

ز چشم‌انداز بی‌پایان گردون،

در آویزم به دنیایی طربناک.

 

پرستو باشم و از بام هستی

بخوانم نغمه‌های شوق و مستی

سرودی سر کنم با خاطری شاد

سرود عشق و آزادی پرستی،

 

پرستو باشم از بامی به بامی

صفای صبح را گویم سلامی

بهاران را برم هر جا نویدی

جوانان را دهم هر سو پیامی.

 

تو هم روزی اگر پرسی ز حالم

لب بامت ز حال دل بنالم

و گر پروا کنم بر من نگیری

که می‌ترسم زنی سنگی به بالم!

 

«فریدون مشیری»

 

 

#شعر #فریدون_مشیری

غربت

غربت


در غربت اگر کسی بماند ماهی

گر کوه بود از او نماند کاهی


بیچاره غریب اگر چه ساکن باشد

چون یاد وطن کند بر آرد آهی


شاعر: ؟؟؟


#شعر


خونه‌ی مادربزرگه دهه 80 - 90

 

 

 

خونه‌ی مادربزرگه دهه 80 - 90

 

خونه‌ی مادر بزرگه، الان آپارتمانه

خونه‌ی مادر بزرگه، استخر و لابی داره

 

خونه‌ی مادر بزرگه، Wi-Fi ی مفتی داره

خونه‌ی مادر بزرگه، دیش و LNB داره

 

کنار خونه‌ی اون، همیشه پارتی برپاست

پارتی های محله، پر شور و شوق و غوغاست

 

مادر بزرگه الان، مازراتی سواره

رنگ موهاشم هر روز، جور واجورو باحاله

 

مادر بزرگه الان، شلوار جین می پوشه

کفش کالج و کیفش، همیشه روبه روشه

 

مادر بزرگه هرشب، Gem Tv رو میبینه

خرم سلطان و سنبل، لامیارو میبینه

 

خونه‌ی مادر بزرگه، هنوز خیلی باحاله

خونه‌ی مادر بزرگه، حرفای خاصی داره

 

منبع

 

 

 

 

خونه‌ی مادربزرگه دهه 60 - 70

 

 

 

خونه‌ی مادربزرگه دهه 60 - 70

 

خونه‌ی مادربزرگه هزار تا قصه داره

خونه‌ی مادربزرگه شادی و غصه داره

 

خونه‌ی مادربزرگه حرفای تازه داره

خونه‌ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره

 

خونه‌ی مادربزرگه هزار تا قصه داره

خونه‌ی مادربزرگه شادی و غصه داره

 

خونه‌ی مادربزرگه حرفای تازه داره

خونه‌ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره

 

کنار خونه‌ی ما همیشه سبزه زاره

دشتاش پر از بوی گل اینجا همش بهاره

 

دل وقتی مهربونه، شادی میاد می‌مونه

خوشبختی از رو دیوار، سر میکشه تو خونه

 

منبع

 

 

 

 

گریه ها اما بود آرام، آرام - اسماعیل تقوایی

 

 

 

گریه ها اما بود آرام، آرام - اسماعیل تقوایی

 

صحنه ای برهم زده عرش خدا را

ناله آورده به جنت مصطفی را

 

مادری بهر نوازش بر یتیمان

از کفن آورده بیرون دستها را

 

ایستاده همسرش گریان ونالان

برده سوی عرش دستان دعا را

 

ای خدا بی فاطمه حیدر چه سازد

خود بده صبر و تحمل مرتضی را

 

حلقه ماتم به دور نعش زهراست

پر نموده اشک آن ماتمسرا را

 

گریه ها اما بود آرام، آرام

وه چه مظلومانه کرده این عزا را

 

غمزده مولا علی آماده گردد

تا کند برپای دفن در خفا را

 

اسماعیل تقوایی

 

منبع: بیتوته

 

 

 

 

شکستن عهد - سعدی

 

 

 

شکستن عهد - سعدی

 

پیش ما رسم ِ شکستن نَبُوَد عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

 

ـ سعدی ـ

 

غریبه – فریدون مشیری

 

 

غریبه – فریدون مشیری

 

دست مرا بگیر‌، که باغ نگاه تو

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود

من جاودانیم، که پرستوی بوسه ات

بر روی من دری ز بهشت خدا گشود!

اما، چه می‌کنی

دل را، که در بهشت خدا هم غریب بود...؟

 

- فریدون مشیری -

 

 

ماه و سنگ – فریدون مشیری

 

 

 

 

 

ماه و سنگ – فریدون مشیری

 

اگر ماه بودم، به هر جا که بودم،

سراغ تو را از خدا می‌گرفتم.

وگر سنگ بودم، به هر جا که بودی،

سر رهگذار تو جا می‌گرفتم.

 

اگر ماه بودی – به صد ناز – شاید

شبی بر لب بام من می‌نشستی

وگر سنگ بودی، به هرجا که بودم

مرا می‌شکستی، مرا می‌شکستی!

 

- فریدون مشیری -

 

 

 

یه قدم فاصله ای نیس - فرجام خیراللهی

 

 

 

یه قدم فاصله ای نیس - فرجام خیراللهی

 

چشمای تو چرخید سمت کی؟ / که بی هوا از چشمت افتادم

تو پشت پا زدی به هرچی بود / من پای حسم سخت وایسادم

راهت رو کج کردی بری اما / دنیامُ بردی سمت نابودی

من با عبور تو دلم له شد / تویی که تنها باعثش بودی

گفتی خداحافظ، چقد آسون / دل کندنُ بهم نشون دادی

دنیا یه لحظه زیر پام لرزید / وقتی که دستاتُ تکون دادی

یه قدم مونده جدا شیم / یه قدم فاصله ای نیس

وقتی بین من و قلبت / دیگه هیچ جاذبه ای نیس

نرو، برگرد، نگا کن / یه قدم مونده بمیرم

توی این لحظه ی آخر / بذار دستاتُ بگیرم

دارم شکنجه میشم هر لحظه / وقتی که فردای تو با من نیس

حرفامُ نشنیدی که می گفتم: / این لحظه ها زمان رفتن نیس

حالا بدون تو یه دیوونم / باور کن این دیوونگی درده

وقتی همش چشم انتظار باشی / بگی: یعنی میشه که برگرده

وقتی که انتظار هر روزم / به هیچِ خالی منتهی میشه

وقتی نمی دونم میای یا نه / وقتی نمی دونم که چی میشه

من پشت این دلتنگی تب کردم / اما تو هیچ چیزی نمی دونی

این جمله کابوس شبام میشه / تکرار می مونی، نمی مونی

فاصله سدّی بین ما دوتاس / حق من از عاشقی این که نیست

برگرد و این فاصله رو کم کن / سدّه ولی دیوار چــیــن که نیست

 

ترانه سرا: فرجام خیراللهی

فرجام خیراللهی (شاعر و ترانه سرا) متولد 15 خرداد ماه 1370، دانشجو ارشد مکانیک و ساکن کرمانشاه می باشد. وی فعالیت هنری خود را از سال 1389 آغاز کرده است.

 

 

منبع: بیتوته

 

 

 

 

 

خورشید جاودانی – فریدون مشیری


 

 

خورشید جاودانی – فریدون مشیری

 

در صبح آشنایی شیرین مان، تو را

گفتم که: «مرد عشق نئی!» باورت نبود

در این غروب تلخ جدایی، هنوز هم

می خواهمت چو روز نخستین، ولی چه سود؟

 

می خواستی به خاطر سوگند های خویش

در بزم عشق، بر سر من، جام نشکنی،

می خواستی، به پاس صفای سرشک من،

این گونه دل شکسته، به خاکم نیفکنی.

 

پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من

دور از نگاه گرم تو، خاموش می شود؟

پنداشتی که یاد تو، این یاد ِ دل نواز

در تنگنای سینه، فراموش می شود؟

 

تو، رفته ای که بی من، تنها سفر کنی

من مانده ام که بی تو، شب ها سحر کنم

تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی

من مانده ام که عشق تو را، تاج سر کنم.

 

روزی که پیک مرگ، مرا می برد به گور

من، شبچراغ عشق تو را نیز می برم.

عشق تو، نور عشق تو، عشق بزرگ توست

خورشید جاودانی دنیای دیگرم!

 

- فریدون مشیری -

 

 

 

وقتی میای صدای پات از همه جاده‌ها میاد - اردلان سرفراز

 

 

 

 

وقتی میای صدای پات از همه جاده‌ها میاد - اردلان سرفراز

 

وقتی میای صدای پات

از همه جاده ها میاد

انگار نه از یه شهر دور

که از همه دنیا میاد

 

تا وقتی که در وا میشه

لحظه ی دیدن می رسه

هر چی که جاده س رو زمین

به سینه ی من می رسه، آه

 

ای که تویی همه کسم

بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم

به هر چی می خوام می رسم

 

وقتی تو نیستی قلبمو

واسه کی تکرار بکنم

گل های خواب آلوده رو

واسه کی بیدار بکنم

 

واسه کبوترای عشق

دست کی دونه بپاشیم

مگه تن من می تونه

بدون تو زنده باشه

 

ای که تویی همه کسم

بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم

به هر چی می خوام می رسم

 

عزیز ترین سوغاتیه

غبار پیراهن تو

عمر دوباه ی منه

دیدن و بوییدن تو

 

نه من تو رو واسه خودم

نه از سر هوس می خوام

عمر دوباره ی منی

تو رو واسه نفس می خوام

 

ای که تویی همه کسم

بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم

به هر چی می خوام می رسم

 

وقتی میای صدای پات

از همه جاده ها میاد

انگار نه از یه شهر دور

که از همه دنیا میاد

 

تا وقتی که در وا میشه

لحظه ی دیدن می رسه

هر چی که جاده س رو زمین

به سینه ی من می رسه، آه

 

ای که تویی همه کسم

بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم

به هر چی می خوام می رسم

 

شاعر: اردلان سرفراز

 

درباره ی شاعر:

اردلان سرفراز زاده ۲۴ تیر ۱۳۲۹ در شهر داراب، شاعر و ترانه سرای موج نوین و آهنگساز ایرانی است. عشق و غربت، و زندگی ایرانیان مهاجر بن مایه اصلی سروده‌های وی به شمار می‌رود.

 

منبع: بیتوته

 

 

 

 

 

 

 

بدترین لحظه‌های دنیا بود - احمد ایرانی نسب

 

 

 

 

 

بدترین لحظه‌های دنیا بود - احمد ایرانی نسب

 

 

بنده ای که فراتر از بنده است

دختری که چو ماهِ تابنده است

 

همسری مثل او نبوده و نیست

مادری که پناه فرزند است

 

ما همه ریزه خوار فاطمه ایم

شاهد حرف من خداوند است

 

فاطمه  فاطمه ست پیش خدا

او شفیعه ست، آبرومند است

 

هر که با فاطمه ست پیروز است

هر که بی فاطمه ست بازنده ست

 

فاطمه دختر پیمبر ماست

فاطمه مادر پیمبر ماست

 

غزل عاشقانه ی حیدر

شعر ناب ترانه ی حیدر

 

آفتاب نگاه پر مهرش

روشنی بخش خانه ی حیدر

 

ماهِ تکیه به آسمان زده، چیست؟

سر زهرا و شانه ی حیدر

 

نام زهراست دُرِّ بین صدف

در قنوت شبانه ی حیدر

 

یا الهی به حق زهرا بود

قسم عارفانه ی حیدر

 

فاطمه در بلا سپر دارد

تا به سر سایه ی پدر دارد

 

شهر در سیل رفت و آمد بود

همه جا صحبت از محمد بود

 

همه جا پر شده حدیث غدیر

شرح حال علی زبانزد بود

 

به سرش شور رهبری دارد

پیر بیچاره ای که مرتد بود

 

مرتضی فکر کفن و دفن رسول

او پی تاج و تخت و مسند بود

 

او نفهمید که ولیِّ خدا

مرتضی بود و هست و خواهد بود

 

مرتضی کیست؟ نفْس پیغمبر

السلام علیک یا حیدر

 

یادشان رفته لطف حیدر را

یادشان رفته شأن کوثر را

 

چه قَدَر زود یادشان رفته

حرمت دختر پیمبر را

 

شاهد حرف من امام حسن

بین کوچه زدند مادر را

 

آیه ی صبر را تلاوت کرد

تا علی دید شعله ی در را

 

دست بسته کشان کشان بردند

این علیِ بدون یاور را

 

آه بانوی خانه را زده اند

ماه بانوی خانه را زده اند

 

چشم یک شهر در تماشا بود

بدترین لحظه های دنیا بود

 

مادر خانواده غرق به خون

پدر خانواده تنها بود

 

ذکر لب‌های فاطمه، حیدر

مرتضی گرم ذکر زهرا بود

 

بس که حبل المتین حاجت هاست

ریسمان هم دخیل مولا بود

 

پیش رویش کویر بود و کویر

پشت راهش دو چشم دریا بود

 

این مدینه به سینه آتش زد

سینه اش را مدینه آتش زد

 

چه بگویم که خون به راه افتاد

مادرم بین کوچه، آه افتاد

 

مادری که پناه عالم بود

پر شکسته چه بی پناه افتاد

 

چه بگویم که روضه بسیار است

گذر شاه سمت چاه افتاد

 

عاقبت چشم باغبان در غسل

به همان لاله ی سیاه افتاد

 

مجتبی تکیه گاه طفلان بود

وسط کار تکیه گاه افتاد

 

یک علی مانده و یتیمانش

آیه های کبود قرآنش

 

نیمه ی شب زبان گرفته حسن

منصب روضه خوان گرفته حسن

 

زانویش را بغل گرفته حسین

آستین در دهان گرفته حسن

 

بین آغوش ، مادر خود را

با تمام توان گرفته حسن

 

سر خود را به زخم پهلوی

مادر مهربان گرفته حسن

 

داشت در بین روضه جان میداد

با همین گریه جان گرفته حسن

 

بانی روضه های ما حسن است

صاحب مجلس عزا حسن است

 

احمد ایرانی نسب

 

منبع: بیتوته

 

 

 

 

 

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند - علی انسانی

 

 

 

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند - علی انسانی

 

مگو بدن، ز تن جبهه جان در آوردند

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند

وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین

ز دشت لاله ز بس ارغوان آوردند

شما گروه تفحص به خاک بنویسید

دُر از خزانه این خاک‌دان در آوردند

زمین ز مین پر و اینان ز من سفر کردند

ز آسمان سر از این آستان در آودند

همین تبار تبری تبر به دوش شدند

دمار از بت و از بتگران در آوردند

حرامشان که شکم‌بارگان فرصت جوی

تنور گرم شما بود و نان در آوردند

و من به جیب سر و سر به زیر کاین مردان

چه سرفراز سر از امتحان در آوردند

 

- علی انسانی -

 

 

 

از چیست باب این سرا شکسته؟ - حسان

 

 

 

 

 

از چیست باب این سرا شکسته؟ - حسان

 

شد حرمت بیت خدا شکسته

خاکم به سر ، این در چرا شکسته

 

آل کسا در این سرا چو جمعند

شد حرمت آل کسا شکسته

 

مرآت حق نماست قلب آنان

سنگ جفا ، آئینه ها شکسته

 

این در چو قبله گاه جبرئیل است

باب حریم کبریا شکسته

 

اینجا ملک اذن ورود گیرد

از چیست باب این سرا شکسته؟

 

چون خانه ی مولود کعبه اینجاست

شد حرمت بیت خدا شکسته

 

این خانه بیت رحمت الهی ست

دشمن چرا این باب را شکسته

 

مابین این دیوار و در خدایا

آئینه احمد نما شکسته

 

زهرا بُوَد چون بضعه ی پیمبر

زین ضربه صدر مصطفی شکسته

 

از کشتن شش ماهه محسن او

قلب علیّ مرتضی شکسته

 

بر سینه دست غم چگونه کوبد؟

چون سینه ی صاحب عزا شکسته

 

استاد حبیب الله چایچیان (حسان)

 

 

منبع: بیتوته

 

#شعر # حبیب_الله_چایچیان

 

 

 

 

 

 

لحظه‌ی بدرود! – مهدی سهیلی

 

 

 

 

 

 

لحظه‌ی بدرود! – مهدی سهیلی

 

ای امیدی که مرا غیر تو مقصود نبود

پیش ِ بی‌تابی من، آمدنت زود نبود

تا که بیگانه به راز دل ما پی نبرد

کاش چشم من و چشم تو غم آلود نبود

یار شیرین لب من گفت به هنگام وداع:

«لحظه‌ای تلخ‌تر از لحظه‌ی بدرود نبود!»

 

مهدی سهیلی

 

 

 

شب تنهایی خوب – سهراب سپهری

 

 

 

 

 

 

 

شب تنهایی خوب – سهراب سپهری

 

گوش کن، دورترین مرغ جهان می‌خواند.

شب سلیس است، و یکدست، و باز.

شمعدانی ها

و صدا دارترین شاخه ی فصل، ماه را می‌شنوند.

 

پلکان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

 

گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم های ترا.

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.

و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه ی آواز به خود

جذب کنند.

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق

تر است.

 

ـ سهراب سپهری ـ

 

 

 

 

 

باید امشب بروم ...

 

 

 

باید امشب بروم...

 

 

باید امشب بروم

باید امشب چمدان هایم را بردارم

باید امشب بروم

فکر ها کرده ام

باید که مدت ها پیش می رفتم

باید امشب چمدان هایم را بردارم

به فراسوی مرزهای زندگی خواهم رفت

نه!

چمدان به کارم نمی آید

چمدان نمی برم

فارغ از هر وسیله ای

آزاد

رها

باید که بروم

دیر شده است

زندگی را به کناری باید انداخت

باید که بروم

آسمان امشب هوای گریه دارد، خوب می داند

ماه!

باید امشب بروم ...

باید امشب بروم ...

بدرود ...

 

شاعر: ؟؟؟

 

 

 

چه خواهی گفت! – بیژن ترقی

 

 

 

چه خواهی گفت! – بیژن ترقی

 

چه خواهی گفت روز حشر در پیش خدای من

جواب ناله ها و گریه های، های های من؟

بروز بیکسی افتاده ای را ترک می کردی

چو می رفتی از این کاشانه ی محنت فزای من

امید و آرزویم برده ای با خود که در دنیا

نماند آرزوی زنده بودن از برای من

بهار از شوق تو هر ساله سر می زند باین خانه

نمی آید بهار امسال دیگر در سرای من

نهال قامتت را من ز اشک دیده پروردم

نبود ای سرو خوش اندام آخر این سزای من

از این رسواترم خواهی؟ میان خلق چون مستان

بنه زنجیر رسوایی و بد نامی به پای من

ز یادت رفته گر فصل خزان و برگ پائیزی؟

بیاد آور رخ زرد و خزان برگهای من

 

- بیژن ترقی -

 

 

آرزو – فریدون مشیری

 

 

 

آرزو – فریدون مشیری

 

به امید نگاهت ایستادن،

به روی شانه هایت سر نهادن،

مرا خوش تر از این ها آرزویی ست:

دهان کوچکت را بوسه دادن.

 

- فریدون مشیری -