جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تیم ملی ایران

 

 

تیم ملی ایران

 

شیطنت از تیمِ ایران می‌ریزه

عشوه از اون منصوریان می‌ریزه

 

خونه خرابم می‌کنه وقتی که

موی ِرضا توی چشماش می‌ریزه

 

افشین قشنگ و زیباست

مهرداد درون دل‌هاست

نیما می‌مونه مثلِ شکوفه‌های گیلاس

 

احمد مهربونم درد و بلات به جونم

دلم می‌خواد همیشه کنارِ تیم بمونم

 

چشم دعایه کور بشه الهی

شرِ تیماوی کم بشه الهی

 

دلم می‌خواد کنارِ تیم بمونم

تو گوشِ مهدی از صفا بخونم

 

البته شاید نیاز به معرفی نداشته باشه، ولی الان اسم کامل اونایی که در شعر بودن، به ترتیب می‌نویسم:

علیرضا منصوریان / رضا شاهرودی / افشین پیروانی / مهرداد میناوند / نیما نکیسا / احمدرضا عابدزاده / دعایه: دروازبان عربستان / تیماوی: بازیکن عربستان / مهدی مهدوی‌کیا

 

این شعر میشه گفت بعد از بازی ایران – استرالیا نوشته و پخش شد.

تا حالا توی هیچ کدوم از وبلاگ‌هایم نگذاشته بودم؟ یادم نیست.

 

برکه – فریدون مشیری

 

 

برکه – فریدون مشیری

 

برگ‌ها از شاخه می‌افتد،

من، تنهای ِ تنها راه می‌رفتم

در کنار ِ برکه ای،

پوشیده از باران برگ

شاید این افسوس را، با باد می‌گفتم:

- آه، این آینه را

این برگ‌های خشک، پوشانده ست.

آن صفا، آن روشنایی

در غبار تیرگی مانده‌ست

تا کجا مهر ِ بهاران،

پرده از رخسار ِ این آینه بردارد

چهره‌ی او را به دست نور بسپارد...

*

روزهای زندگی

مثل برگ از شاخه می‌افتاد و من،

همچنان تنهای تنها، راه می‌رفتم.

یادها، غم‌های سنگین

چهره‌ی آینه‌ی دل را با خویش میگفتم:

- باید این آینه را از ظلم ِ این ظلمت،

رهایی داد.

چهره‌ی او را به لبخند ِ امیدی تازه

از نور روشنایی داد.

عشق باید پرده از رخسار این آینه بر دارد

چهره‌ی او را به دست نور بسپارد.

 

« فریدون مشیری »

 

#شعر #فریدون_مشیری

 

 

اشک مهتاب – مهدی سهیلی

 

 See the source image

 

اشک مهتاب – مهدی سهیلی

 

تو دیروز، بر چشم من، چشم بستی

به صد ناز، در دیده ی من نشستی

مرا با دو چشمی‌که آتشفشان بود –

نگه کردی و خنده بر لب شکستی

زچشم سیه مست ناز آفرینت –

به جان و تنم، مستی ِ خواب می‌ریخت

نگاهت چو می‌تافت بر دیده ی من

به شام دلم موج مهتاب می‌ریخت

*

چو لبخند روی لبت موج می‌زد –

دل من از آن موج، توفانسرا بود

چو نسرینه اندام تو، تاب می‌خورد

مرا حیرت از شاهکار خدا بود

*

پی نوشخندی چو لب می‌گشودی –

به دندان تو بود، لطف سپیده

ندانم که الماس ِ دندان نما بود

و یا اشک مهتاب، بر گل چکیده؟

*

بسی رفتم و بی مستی عشق بودم

به چشمت قسم، مستی از سر گرفتم

تو دیشب نبودی، خیالت گواه است –

که او را به جای تو در بر گرفتم

پس از این، دلم بی تو چون گور سرد است

بیا بخت من شو، در آغوش من باش

مرو،‌بی تو شبهای من بی ستاره است

تو پروین شبهای خاموش من باش.

 

- مهدی سهیلی -

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

 

عرش پرواز – مهدی سهیلی

 

 

 See the source image

عرش پرواز – مهدی سهیلی

 


 

تو نوشین لب، همه نوشی، به کام من نمی‌آیی

تو مرغ عرش پروازی، به دام من نمی‌آیی

تو مهتاب منی، اما به شام من نمی‌تابی

تو خورشید منی، اما به بام نمی‌آیی

 

« مهدی سهیلی »

 

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

کو... کو...؟ - فریدون مشیری

 

 

 

کو... کو...؟ - فریدون مشیری

 

شبی خواهد رسید از راه،

می‌تابد به حیرت ماه،

می‌لرزد به غربت برگ،

می‌پوید پریشان، باد.

*

فضا در ابری از اندوه

درختان سر به روی شانه های هم

- غبار آلود غمگین -

رازواری را به گوش یکدگر

آهسته می‌گویند.

 

دری را بی امان در کوچه‌های دور می‌کوبند.

چراغ خانه ای خاموش،

درها بسته،

هیچ آهنگ پایی نیست.

کنار پنجره، نوری، نوایی نیست...

 

هراسان سر به ایوان می‌کشاند بید

به جز امواج تاریکی چه خواهد دید؟

*

مگر امشب، کسی با آسمان، با برگ، با مهتاب

دیداری نخواهد داشت؟

 

به این مرغی که کوکو می‌زند تنها،

مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟

مگر امشب دلی در ماتم مردم نخواهد سوخت

مگر آن طبع شور انگیز، خورشیدی نخواهد زاد؟

کسی این گونه خاموشی ندارد یاد...

*

شگفت انگیز نجوایی ست!

در و دیوار

به دنبال کسی انگار

می‌گردند و می‌پرسند :

از همسایه، از کوچه.

درخت از ماه،

ماه از برگ،

برگ از باد!

 

«فریدون مشیری»

 

 

#شعر #فریدون_مشیری

 

 

شادم که جای گریه دارم! – مهدی سهیلی

 

 See the source image

 

شادم که جای گریه دارم! – مهدی سهیلی

 

ای هم نفس! با من بمان، امشب هوای گریه دارم

این لحظه‌های غربت و غم را برای گریه دارم

*

دارم غمی پنهان گداز و مردم چشمم گواه است

در برق این آئینه‌ی روشن صفای گریه دارم

*

من بی‌بهارم، قاصد پائیز توفان‌زای تلخم

من ابر ِ باران خیز غمگینم، هوای گریه دارم

*

با یاد گل‌هایی که از این باغ توفان دیده رفتند

چون جویبار فصل پائیزی نوای گریه دارم

*

دارم لبی نا آشنا با خنده‌های شادمانی

اما نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم

*

تا کی نگریم‌؟ پنجه‌ی بیداد خاموشی مرا کُشت

امشب در این خلوت امید های‌های گریه دارم

*

زین کلبه‌ی غمگین مرو، تا سر به دامانت گذارم

در کنج این غربتکده ماتم سرای گریه دارم

*

بر شانه‌ات سر می‌نهم تا با فراق دل بگریم

با این همه اندوه خود، شادم که جای گریه دارم!

 

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

 

 

«نمی‌دانم چه باید کرد؟» - مهدی سهیلی

 

 

«نمی‌دانم چه باید کرد؟» - مهدی سهیلی

 

نمی‌دانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

اگر خواهم بمانم با تو، می‌بازم جوانی را

وگر خواهم که بگریزم، چه سازم زندگانی را؟

گریزان بودن از یک سو، غم فرزندم از یک سو –

کجا باید کنم فریاد، این درد نهانی را؟.

*

نمی‌دانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

اگر خواهم بمانم با تو، این را «دل» نمی‌خواهد

گریز از خانه را هم یار پا در گِل نمی‌خواهد

«تو عاقل» یا که من، «دیوانه» من یا تو، به هر حالی –

عذاب صحبت «دیوانه» را، «عاقل» نمی‌خواهد.

*

نمی‌دانم چه باید کرد؟

بمانم یا که بگریزم؟

اگر خواهم بمانم با تو، کارم روز و شب جنگ است

وگر بگریزم از تو، پیش پایم کوهی از سنگ است

نخواندی نغمه با ساز من و بی پرده می‌گویم:

صدای ضربه‌ی قلب من و تو نا هماهنگ است.

نمی‌دانم چه باید کرد؟

نمی‌دانم چه باید کرد؟!

 

« مهدی سهیلی »

 

 

#مهدی_سهیلی #شعر

دریاست، آسمان! – مهدی سهیلی

 

 

See the source image

 

دریاست، آسمان! – مهدی سهیلی

 

"دریاست، آسمان!"

 

دیرینه سالهاست که در دیدگان من –

شبهای ماهتاب چو دریاست آسمان

این تک ستاره های درخشان بی شمار –

سیمین حباب هاست که بر سطح آب هاست

@

در دیدگان من –

این ماه پر فروغ که بی تاب میرود

سیمینه زورقیست که بر آب میرود

رخشان شهابها که پراکنده می‌خزند –

هستند ماهیان سبک خیز گرم پوی –

کاندر پی شکار، شتابنده می‌خزند.

@

در دیدگاه من –

دریاست آسمان و ندارد کرانه ای

جز بی نشانگی –

از ساحلش نبوده خرد را نشانه ای

گفتم شبی به خویش:

این آسمان پیر –

بحریست بی کرانه، ولی چشم من مدام –

دنبال ناخداست

پس ناخدا کجاست؟

در گوش من چکید صدایی که نرم گفت:

دریاست آسمان و در آن ناخدا "خداست"!

 

"مهدی سهیلی "

#شعر #مهدی_سهیلی

 

 

 

 

نگاهی در سکوت – مهدی سهیلی

 

 

See the source image

 

نگاهی در سکوت – مهدی سهیلی

 

«نگاهی در سکوت!»

 

خداوندا! به دل‌های شکسته-

به محرومان در غربت نشسته-

 

به آن عشقی که از نام تو خیزد-

بدان خونی که در راه تو ریزد-

 

به مسکینان از هستی رمیده –

به غمگینان خواب از سر پریده-

 

به مردانی که در سختی خموشند-

برای زندگی جان می‌فروشند-

 

همه کاشانه‌شان خالی از قوت است

سخن‌هاشان نگاهی در سکوت است-

 

به طفلانی که نان آور ندارند-

سر حسرت به بالین می‌گذارند-

 

به آن "درمانده زن" کز فقر جانکاه-

نهد فرزند خود را بر سر راه-

 

به آن کودک که ناکام است کامش-

ز پا می‌افکند بوی طعامش-

 

به آن جمعی که از سرما به جانند

ز "آه" جمع، "گرما" می‌ستانند-

 

به آن بی کس که با جان در نبرد است

غذایش اشک گرم و آه سرد است-

 

به آن بی مادر از ضعف خفته-

سخن از مهر مادر ناشنفته

 

به آن دختر که نادیدی گناهش

عبادت خفته در شرم نگاهش-

 

به آن چشمی ‌که از غم گریه خیزد است

به بیماری که با جان در ستیز است-

 

به دامانی که از هر عیب پاک است

به هر کس از گناهان شرمناک است-

 

دلم را از گناهان ایمنی بخش

به نور معرفت‌ها روشنی بخش.

 

"مهدی سهیلی "

 

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

دریاست، آسمان! – مهدی سهیلی

 

See the source image 

 

دریاست، آسمان! – مهدی سهیلی

 

"دریاست، آسمان!"

 

دیرینه سال‌هاست که در دیدگان من –

شب‌های ماهتاب چو دریاست آسمان

این تک ستاره‌های درخشان بی‌شمار –

سیمین حباب هاست که بر سطح آب هاست

@

در دیدگان من –

این ماه پر فروغ که بی‌تاب میرود

سیمینه زورقیست که بر آب میرود

رخشان شهاب‌ها که پراکنده می‌خزند –

هستند ماهیان سبک خیز گرم پوی –

کاندر پی شکار، شتابنده می خزند.

@

در دیدگاه من –

دریاست آسمان و ندارد کرانه ای

جز بی نشانگی –

از ساحلش نبوده خرد را نشانه ای

گفتم شبی به خویش:

این آسمان پیر –

بحری‌ست بی کرانه، ولی چشم من مدام –

دنبال ناخداست

پس ناخدا کجاست؟

در گوش من چکید صدایی که نرم گفت:

دریاست آسمان و در آن ناخدا "خداست"!

 

"مهدی سهیلی"

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

 

غربت – مهدی سهیلی

 

 

 See the source image


غربت – مهدی سهیلی

 

" غربت "

 

روزگاری رفت و من در هر زمان –....

آزمودم رنج "غربت" را بسی ....

درد "غربت" می‌گدازد روح را.....

جز "غریب" این را نمی‌داند کسی.....

@

هست غربت گونه گون در روزگار......

محنت غربت بسی مرگ آور است.....

از هزاران غربت اندوه خیز – ........

غربت "بی همزبانی" بدتر است!

 

"مهدی سهیلی"

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

 

اندوه و شادی! – مهدی سهیلی

 

See the source image

 

اندوه و شادی! – مهدی سهیلی

 

"اندوه و شادی!"

 

هر جا، کسی با خاطری خرم نشسته است

در خنده هایش، پرده پرده غم نشسته است

اندوه هم دردل نماند جاودانه

زیرا "غم و شادی" کنار هم نشسته است.

شادی نپاید، زانکه شادی چون چراغی –

در رهگذار صرصر ماتم نشسته است

هر جا که دیدم، در کنار شادمانی –

"اندوه "، در جان "بنی آدم " نشسته است.

 

"مهدی سهیلی"

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

 

بهت‌ - فریدون مشیری


See the source image


«بهت‌»

 

می‌گذرم از میان رهگذران مات

می‌نگرم از میان رهگذران کور

این همه اندوه در وجود من و لال

این همه غوغاست در کنار من و دور

*

دیگر در قلب من نه عشق نه احساس

دیگر در جان من نه شور نه فریاد

دشتم اما در او نه ناله ی مجنون

کوهم اما دراو نه تیشه ی فرهاد

*

هیچ نه انگیزه ای که هیچم، پوچم

هیچ نه اندیشه ای که سنگم، چوبم

همسفر قصه‌ی های تلخ غریبم

رهگذر کوچه های تنگ غروبم

*

آن همه خورشید ها که در من می‌سوخت

چشمه ی اندوه شد ز چشم ترم ریخت

کاخ امیدی که برده بودم تا ماه

آه که آوار غم شد و به سرم ریخت

 

- فریدون مشیری –-

 

 

#شعر #فریدون_مشیری

 

 

غریب!‌ - مهدی سهیلی

 

See the source image

 

«غریب!‌»

 

من در آئینه با تو سخن می‌گویم:

با تو دارم سخنی –

با تو ای خفته به هر موج نگاهت فریاد!

با تو ام ای همدرد!

با تو ام ای « همزاد»!

با تو ای مرد غریبی که در آئینه به من می‌نگری!

گوش کن با تو سخن می‌گویم:

من غریب و تو غریب –

از همه خلق خدا –

تو به من همنفسی –

غیر تو هم سخن و همدل من –

در همه ملک خدا نیست کسی.

های... ای محرم من!

روی در روی تو فریاد کنم –

تا به دادم برسی.

*

خرم آن لحظه که با دیده ی اشک آلوده –

در تو بگریزم و در « آئینه » با هم باشیم

ساعتی هم سخن و همدل و همدم باشیم.

برق اشک تو در آئینه ی چشمت پیداست

شرم از گریه مکن –

اشک، همسایه ی ماست.

*

من و تو چون هر روز –

مات و خاموش به مهمانی اشک آمده ایم

در دل ما اشک است –

اشک تنهایی و تنهایی و تنهایی ها

اشک دیدار ستم ها و شکیبایی ها.

*

من و تو خاموشیم

من و تو غمزده ایم

من و تو همدل ماتم زده ایم

 

گوش کن ای همزاد!

با زبان «نگهم» با تو سخن میگویم:

از نگاهم بشنو، رخصت گفتار کجاست؟

دل به یاران دروغین مسپار –

واژه ی « یار» دروغ است، بگو یار کجاست؟

*

لحظه ی درد دل و موسم دلتنگی ها –

وعده ی ما و تو در عمق دل ِ آئینه است.

بهتر از آئینه، منزلگه دیدار کجاست؟

با تو راز دل خود را گفتم

« آنکس است اهل بشارت که اشارت داند »

« نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجاست؟ »

 

-  مهدی سهیلی –

 

#شعر #مهدی_سهیلی

 

 

 

چرا؟ - مهدی سهیلی

 

See the source image

 

 

«چرا؟»

 

چرا تو ای شکسته دل! خدا خدا نمی‌کنی؟

خدای چاره ساز را، چرا صدا نمی‌کنی؟

 

به هر لب دعای تو، فرشته بوسه می‌زند

برای درد بی امان، چرا دعا نمی‌کنی؟

 

ز پرنیان بسترت، شبی جدا نبوده ای

پرند خواب را، ز خود، چرا جدا نمی‌کنی؟

 

به قطره قطره اشک تو، خدا نظاره می‌کند

به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی‌کنی؟

 

سحر ز باغ ناله ها، گل مراد می‌دمد

به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی‌کنی؟

 

دل تو مانده در قفس، جدا ز آشیان خود

پرنده ی اسیر را، چرا رها نمی‌کنی؟

 

ز اشک نقره فام خود، به کیمیای نیمه شب

« مس ِ» سیاه ِ قلب را چرا «طلا» نمی‌کنی؟

 

به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده ای

که روی عجز و بندگی به کبریا نمی‌کنی.

 

- مهدی سهلی –

 

#مهدی_سهیلی #شعر

 

 

هر روز در فکر تو هستم

 

 

 

https://media.mehrnews.com/d/2016/10/09/3/2236476.jpg?ts=1486462047399

 

 

هر روز در فکر تو هستم

 

گرچه آن قدر که می خواهم

به تو نامه نمی نویسم

یا تلفن نمی کنم

هر روز

در فکر تو هستم

گاه در فکر ِ خاطره ای که با تو داشته ام

و گاه در رویاهایم

برای تو

آنچه برایم رخ داده است را تعریف می کنم

مهم نیست

به چه فکر می کنم

هر روز برایت نامه می نویسم یا به تو تلفن می کنم

و دلم برایت تنگ می شود.

 

« سوزان پولیس شوتز »

 

  I Think About You Every Day

Though I don’t write

Or call you

As often as I would like to

I spend time every day

Thinking about you

 

Sometimes it is

A memory of something we shared

Other times it is

An incident in my life

That I imagine myself

Telling you about

 

No matter what it is

In my mind

I write and call you every day

And I miss you

 

 

خاصیت عشق

 

 

 

 

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است ...

و تنهایی من، شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد.

و خاصیت عشق این است.

 

 

 

وصیت نامه ی وحشی بافقی

 

 

 

 

 

وصیت نامه وحشی بافقی

 

دکلمه: لینک مشاهده دکلمه - آپارات

 

وصیت نامه ی وحشی بافقی 

 

 روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

 

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید

مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

 

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ

پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

 

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد

شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

 

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد

اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

 

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت

آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

 

وحشی بافقی

 

 

 

زن سالاری




همسرم دوش به من گفت که مادر شده است

بچه اش بخت بلندم زد و دختر شده است

گفت؛ ای کاش پسر بود، ولی حیف نشد

گفتمش؛ غصه نخور جان تو، بهتر شده است!

دولت الانه بها داده به زنها، مثلن؛

من شنیدم زن همسایه کلانتر شده است

دختر خاله زری بود که کنکوری بود؟!

رفته در جاده راننده خاور شده است

 زن بقال سر کوچه که صد کیلو بود

رفته در ارتش و الانه تکاور شده است

مرد میشورد و میسابد و زن، امروزه...

صاحب صندلی و دستک و دفتر شده است

زن، نماینده چند شهر کلان، من جمله...

اصفهان و بم و آباده و ابهر شده است

در خبر دوش شنیدم که حیاتی میگفت؛

دیه اش با دیه مرد برابر شده است

زن، مهندس شده، دکتر شده، این یعنی زن...

جزوِ سرمایه انسانی کشور شده است

مرد سالاری و دوران خوش مرد گذشت

زن در این دور و زمان شوهرِ شوهر شده است..!


منبع: @dr_anoushe


#شعر #طنز





تو را فراموش کنم – شمس تبریزی

 

 

https://www.adyannet.com/sites/default/files/media/image/islam/aerg.jpg

 

تو را فراموش کنم – شمس تبریزی

 

در آتش خویش چون دمی جوش کنم

خواهم که دمی تو را فراموش کنم

گیرم جانی که عقل بیهوش کند

در جام در آیی و تو را نوش کنم

 

ـ شمس تبریزی ـ