جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

یاقوت زرد

 

 

یاقوت زرد

 

در دل زمین

سبز زمردین را پس می‌زنم تا تو را توانم دید.

چه زورق زیبایی از میان طراوت دریا عبور می‌کند

و در زمانی که هیچ تمایزی میان رنگ ها نیست

من و تو شاید

یاقوت زردی باشیم.

جز هوای تازه، هیچ چیز در میانه نخواهد بود

سیب ها در باد می‌رقصند

و کتاب ها، خیس خیس، در میان جنگل چوب

زندگی خواهند کرد.

 

جایی که میخک ها

حتی میخک ها نفس می‌کشند

ما برای خود لباس می‌دوزیم

لباسی که به اندازه ابدیت یک بوسه زمان می‌برد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

ترانه این ماه

 

 

ترانه این ماه

 

روز دیگری در راه است

تا سکوت گیاه به استدراک درآید.

اتفاق دیگری در راه است، تا ویولون

                                  ترانه این ماه را ساز کند.

 

شاید ارزش نان با تو برابر باشد

زان رو که نان

صدای تو را به یاد خواهد آورد

و عشق

خمره های بزرگ را از خویش پر خواهد کرد

با طعمی‌چونان عسل

و آنجا

تو در میان سینه ام

              در میان جالیز تفرج خواهی کرد.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

واژه چه می‌خواهد؟

 

 

واژه چه می‌خواهد؟

 

آن واژه که بر کاغذ نوشته درآمد

باقی نیست

آن واژه باید چون تندباری بر زمین ببارد

ادامه یابد

زندگی کند.

 

به هیچ روی مهم نیست که ستایش

بر لبه فنجانی بریزد

اگر کلمات، روشنایی شوقی در شراب باشند.

 

این واژه دیگرباره هجاهای گنگ نمی‌طلبد

صخره دریایی چه چیز را تداعی خواهد کرد؟

یک خیابان واهی را.

 

واژه هیچ نمی‌خواهد

جز آنکه کسی برای تو آن را بنویسد

و اکنون، گرچه این عشق مسکوتش می‌گذارد

لیک بعد ها

     بهار، تلفظش خواهد کرد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


غیبت بودن

 

 

غیبت بودن

 

جایی که امواج

بر صخره های بی قرار می‌شکنند

بلوری نمکین

می‌تپد در غنچه ای که تویی

تویی که شکفته می‌شدی در دریایی که منم

ای فانی جذاب که حتی مرگت شکوفه ای است

بر غیبت بودم

بر جاودان عدم.

 

من، تو و عشق

دستادست هم

سکوت را تصویب می‌کنیم

وقتی که دریا

تندیس های همیشه اش را نابود می‌کند

و موج های وحشی، شفافیت را.

 

ما

من، تو و عشق

از لطافت

ابدیتی خواهیم ساخت

جایی که امواج

بر صخره های بی قرار می‌شکنند.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

وقتی تو هستی

 

 

 

وقتی تو هستی

 

رنگ چشمان تو

آه، رنگ چشمان تو

اگر حتی به رنگ ماه نبودند

اگر حتی چونان بادی موافق

در هفته کهربایی ام وجود نمی‌داشتی

در این لحظه زرد

که خزان از میان تن تاک ها بالا می‌رود

من نیز

چون تاکی

              تکیده بودم

 

آه، ای عزیز ترین!

وقتی تو هستی

همه چیز هست- همه چیز

از ماسه ها تا زمان

از درخت تا باران

تا تو هستی

همه چیز هست

              تا

                 من باشم.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

با من بیا

 

با من بیا

 

با من بیا!

مگو کجا؟

تنها

     با من بیا!

 

با من بیا تا درد، تا زخم

با من بیا تا نشانت دهم

عشقم را آغاز از کجاست.

 

با من بیا

با من بیا تا خونی که از لبم چکید

تا خونی کز سکوتم

تا مرگ.

 

با من بیا تا دوباره به نوشداروی تو

روئینه

جانی تازه بگیرم.

تا شرابی باشی

که عشقی را سیراب می‌کند.

 

با من بیا تا طعم آتش را دوباره احساس کنم

آتشی از خون و میخک

آتشی از عشق و شراب.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

چنان سیبی سرخ

 

 

چنان سیبی سرخ

 

چنان سیب سرخی

در دست می‌فشارمت

چنان سب سرخی که آب شیرین را از خاک می‌نوشد

                                                     تو را می‌نوشم.

 

در تملکم نیستی

نه شبت

نه هوایت

و نه سپیده دمت

نه

من تو را با دست هایم محصور نمی‌کنم

که بوی خوش تو

متعلق به تمام سرزمین من است

به تمام کاج های بلند سرزمین من.

 

تنها، گاه گاه

چنان سیب شرخی در دست می‌فشارمت

چنان سیب سرخی که آب شیرین را از خاک می‌نوشد

                                                     تو را می‌نوشم.

 

از کوئین چی مالی جایی که چشم هایت آغاز شدند

تا فرونترا جایی که پاهایت، برای من متولد گشت

دانه دانه خاکش را می‌بویم

دانه دانه اش را

              که زادگاه من است.

 

پیش از این شاید

              مرده بودم من

پیش از آنکه بیایی

قبل از اینکه عاشقت باشم

پیش از این شاید

              مرده بودم من.

 

تا تو آمدی

      و تا

           دهانت به قلب من بوسه ای زد

و تا

     عشق در من زاده شد.

 

تداعی بوسه هایت

از پس خیابانی بلند

خیابانی بلند با نام زندگی

ادامه ام داد

ادامه ام داد چونان مردی مجروح

که دست بر دیوار

خود را به کلبه معشوقه اش می‌کشاند

                                           مردی در آستانه مرگی.

 

تا در پس خیابانی بلند تو را یافتم

تو را شناختم

و من

امروز

در سرزمین خویش خوشبختم

سرزمینی از بوسه هایت

و آتشفشان سینه هایت.

شاخه کوچک فندق

 

نفیر شکستن یکی شاخه

چنان ضجه باران

یا زنگ کلیسایی متروک

و یا قلبی

     پاره پاره است.

 

نفیر شکستن یکی شاخه

چنان فریاد پاییزی است

شکسته در سکوت برگی

در خاطره ای خوش

از رطوبتی.

 

"شاخه کوچک فندق"

ترانه ای است در خودآگاه تنم

در خودآگاهی که در ان

ریشه ام فریاد می‌زند:

سرزمین من مجروح است.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

به یاد خواهی آورد

 

 

به یاد خواهی آورد

 

به یاد خواهی آورد

روزی پرنده ای را خیس از عشق

یا رایحه ای شیرین را

و بازی رودخانه ای که قطره قطره

با دستان تو عشق بازی می‌کند.

 

به یاد خواهی آورد

روزی هدیه ای را از زمین

که چونان رسی طلائی رنگ

یا چونان علفی

در تو می‌زاید.

 

به یاد خواهی آورد

دسته گلی را که از حباب های دریایی

با سنگی چیده خواهد شد

آن زمان درست مثل هرگز

درست مثل همیشه است.

 

دستانت را به من بده

تا به آنجا حرکت کنیم

جایی که هیچ چیز، در انتظار هیچ چیز نیست

جایی که همه چیز، تنها در انتظار ماست.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

نشانی

 

نشانی

 

که بود آنکه نشانی ام را به تو داد

که بود او؟

 

از کدامین راه؟

بگو!

چگونه؟

از کجا برای تسخیر روح من آمده ای؟

منی که تلخ ترین بودم

منی که الهه خشم

با تاجی از تیغ و خار

منی که خداوند تنهایی.

 

که بود آنکه نشانی ام را به تو داد؟

چه کسی راهنمای تو بود؟

کدامین صخره، کدامین دود، کدامین آتشدان؟

 

زمین لرزید گیلاس های پایه دار

از شراب خورشید نوشیدند

و من پر شدم از تو

و من پر شدم از عشقی باکره

                                  که تو باشی

که بود آنکه نشانی ام را به تو داد؟

 

بیش از آنکه برنجانم

                        رنجیده شدم

بیش از آنکه دوستم بدارند

                        دوستشان داشتم

بیش از آنکه عشقم دهند

                        عشقشان.

 

و این حاصلی است از سالی دور تا امروز

قلبی به زخم اندر نشسته را

کنون مرا می‌خوانید.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

از تو عبور می کنم

 

از تو عبور می کنم

 

اگر تمام خاک زمین باشی

تنها مشتی از تو کافی است

برای آنکه تا ابد

بپرستمت.

 

از میان صور فلکی

چشم های تو

تنها نوری است که می شناسم.

 

تنت به بزرگی ماه

و کلامت خورشیدی کامل

و قلبت آتشی است.

 

برهنه پای

از تو عبور می کنم

و تنگ می بوسمت

ای سرزمین من!

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

دلتای بوروا

 

دلتای بوروا

 

آغاز را با بوسه ای که طولانی ترین راه هاست

                                                     در می نوردیم

با بوسه ای

              از من، تا تو

                                  ای عشق من!

در آمیخته از ساقه ها تا ریشه هامان

در پیوند یکی نگاه

از اعماق تو

تا ژرفنای من

و این چنین

من و تو و عشق

هر سه با همیم

تا بتوانیم هر سه با هم باشیم

تا بتواند

فقط من

     فقط تو

              تنها عشق باشد.

 

ما دردهایمان را حمل کردیم

چونان سنگی بیشمار

تا دلتای هم

و به گل نشستیم

چونان دو کشتی

به آغوش خلیجی خاموش.

 

در فصلی که گل میخک شکوفه می داد در زمین

جدامان کردند

به واسطه ترن ها و ملت ها

به واسطه مرز ها

ولی انگار

دلتای بوروا

می دانست که ما چقدر همدیگر را دوست می داریم.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

برهنه

 

 

 

برهنه

 

وقتی برهنه

     سراپا برهنه از دریا برون می آیی

حتی خورشید

     از میان امواج و بلورهای آبی رنگ نمک

                                           خود را بر تو می پاشد.

 

آنگاه که برهنه

سراپا برهنه از دریا برون می آیی

زنبوری را تماشا می کنم

در تمنای عسلی

عسلی از جهان خویش

زنبوری که سر می خورد

و با اندام تشنه اش بر برگی فرو می افتد.

 

شکار تو

شکار عسلی است

عسلی از جهان من،

                  از دنیای من.

 

هنگامی که برهنه

سراپا برهنه از دریا برون می آیی

تندیس تو

انعکاس شمشیری است

که با قلب من مشق قتال می کند.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

پرسه

 

 

 

 

پرسه

 

در آرزوی لبانت

              صدایت

                        و گیسوانت

آرام و گرسنه

به کمین تو در خیابان ها پرسه می زنم.

 

نان مرا سیر نمی کند ای صبحانه خورشید.

 

من در پی شکار

شکار میزان وضوح گام های توام.

من در پی شکار

در اشتیاق لبخند ساده تو

در اشتیاق سرانگشتانت

که یکی بوسه از آن

از مَنَش، جاودانه ای خواهد ساخت.

 

دلم می خواهد تنت را به تمامی

چون بادامی کامل

با لب و زبانم لمس کنم

می خواهم پرتو آفتاب را گاز بگیرم

آنگاه که بر اندام تو می گسترد

و آن بینی سربالای چهره مغرور تو را

آه...

می خواهم طعم شلاق هایت را بچشم.

 

پس گرسنه

در گرگ و میش کوچه ات

سنگفرش خیابانت

قدم می زنم

در پی شکار تو و قلب داغت

چونان یوزپلنگی در سرزمینی لم یزرع

در کوئی تراتو.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

مدوسا

 

 

مدوسا

 

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی به پا کنم

که گیسوانت را یک به یک

شعری باید و ستایشی.

 

دیگران

معشوق را مایملک خویش می پندارند

اما من

تنها می خواهم تماشایت کنم.

 

در ایتالیا تو را مدوسا صدا می کنند

(به خاطر موهایت)

قلب من

آستانه گیسوانت را، یک به یک می شناسد.

 

آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی

فراموشم مکن!

و به خاطر آور که عاشقت هستم.

مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم

موهای تو

این سوگواران سرگردان بافته

راه را نشانم خواهند داد

به شرط آنکه دریغشان مکنی.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

بهانه

 

بهانه

 

چه بهانه‌ای از نگاهت می‌بارید

برایت ...

- نه – برای خودم متأسفم

این سوء تفاهم به این آسانی‌ها فراموش نمی‌شود! 1

 

1. و عشق سوء تفاهمی‌ست که با متأسفم گفتنی فراموش می‌شود – احمد شاملو

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

گناه ستاره نیست

 

 

گناه ستاره نیست

 

کاش می‌دانستی

این گناه ستاره نیست که کوچک است

این گناه ماست

که بزرگی‌اش را نمی‌بینیم

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

سوختن در قفس

 

 

 

سوختن در قفس


به داغت آرزو مُرد و هوس سوخت

در این آتشفشان، حتی نفس سوخت

 

خدایا سوز دل را با که گویم؟

که زیبا مرغک من در قفس سوخت

 

- مهدی سهیلی -

 

 

 

من گرفتم تو نگیر

 

 

 

من گرفتم تو نگیر

 

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر

من گرفتم تو نگیر

 

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر

من گرفتم تو نگیر

 

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر

یاد آن روز بخیر

 

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر

من گرفتم تو نگیر

 

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم

تک و تنها بودم

 

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر

من گرفتم تو نگیر

 

بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان

بودم از جمع خوشان

 

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر

من گرفتم تو نگیر

 

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم

بستر راحت و نرم

 

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر

من گرفتم تو نگیر

 

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم

مستحق لگدم

 

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر

من گرفتم تو نگیر

 

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام

خر همسر شده ام

 

می دهد یونجه به من جای پنیر

من گرفتم تو نگیر

 

 

شاعر: ایرج میرزا

 

 

دزد نگرفته

 

 

 

 

 

دزد نگرفته

 

هر کس از خزانه برد چیزی

گفتند مبر که این گناهست

تعقیب نمودند و گرفتند

دزد نگرفته پادشاهست

 

شاعر: ایرج میرزا

 

به خواب رفته‌اند

 

به خواب رفته‌اند

 

قصه گفتن بی معنی ست

وقتی چشم ها دیریست

به خواب رفته‌اند

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی