جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

از نبودن او

 

از نبودن او

 

نمی‌دانم مرا از چه می‌ترسانید

از نبودن او؟

- که آنقدر رفته است و برگشته است

که ماندنش بیشتر نگرانم می‌کند

 

تنهایم بگذارید

و عشق‌های محدودتان را در همان قلب‌های کوچکتان پنهان کنید

اصلاً شعرهای مرا بسوزانید

بگذارید من هم ایمان بیاورم به فصلی که از آغاز سرد بوده 1

و هیچ گاه گرم نخواهد شد

 

باورتان را به وسعت مردمک چشم‌هایتان ببخشید

و دم از وزن و قافیه نزنید

چرا که برای شما که همه چیز را به «سکه و خط کش» اندازه می‌گیرید

«شعر اصلاً چیز خوبی نیست»

 

تنهایم بگذارید

شاید روزی بفهمید

از ستاره‌ها گذشتن سعادت دیدار آسمان را می‌خواهد

 

تنهایم بگذارید

من خسته ام

و خطوط ارتباطی ذهنم شکسته است

تنهایم بگذارید

 

 

1. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد – فروغ فرخزاد

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

کاش می‌ماندم

 

 

کاش می‌ماندم

 

دیگر برای سه شنبه شدن دیر است

کاش می‌ماندم

و ثبت می‌شدم

روی خطوط پیشانی همان مردمی

که با یک جفت دست چروکیده

سرزمین پدری‌ام را به نام خود کرده‌اند

 

- آی سرزمینی که نام قبیله‌ام را به دیار جام نسبت می‌دهی!

به کدامین گناه فرزندانت را از خود راندی

و جایشان را به فرزند خواندگانت بخشیدی؟

نفرین شده‌ی کدامین گناهیم مگر

که خودمان را هم از خودمان گرفته‌ای؟

- مگر بهای تو فقط همان یک جفت دست چروکیده بود –

 

*

 

بعد از تو

ما قدم‌های سنگین روستایی‌مان را به شهر آوردیم

و دست‌های خالی‌مان

- که غرور خاک خورد‌ی یک روستایی را داشت –

پر از سنگ و دود شد

 

بعد از تو

نقاشی هایمان بوی دیوارهای سیمانی گرفت

و درخت چه واژه‌ی غریبی بود!

 

*

 

بعد از تو

ما شکستیم،

غرور روستایی‌مان شکست،

و قدم‌های سنگینمان

- که دیگر شبیه به خط خوردگی‌های دفتر کودکی بازیگوش بود –

شکست

شکست

شکست 1

 

و حالا چیزی که از تو برایمان باقی مانده

تنها نام سرزمینی ست که

- غریبانه‌تر از همیشه –

گوشه‌ای از شناسنامه‌مان را پر کرده است!

 

1. بعد از تو – فروغ فرخزاد

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

موریانه

 

 

 

موریانه

 

امسال سال موریانه است

و من ایمان آورده‌ام به گلی که زرد نیست

و تکیه داده‌ام به تمام سال‌های کودکیم

 

می‌دانم خواهی آمد

از ابتدای همین خیابان

و با شاخه‌ای قاصدک

تا آرزو کنم همیشه کنارم بمانی

تا به من لبخند بزنی

و من که ...

 

از خواب بیدار می‌شوم

و بعد از بیست و چهار ساعت

خوابهایم به شبی تعبیر شد

که به اندازه‌ی سیصد و شصت و پنج روز

ابری بود

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

فقط باران بود

 

 

فقط باران بود

 

هیچ اتفاقی نیافتاد

فقط باران بود که

بارید

و شاید همه‌ی شمعدانی‌ها که خیس شدند

و بعد هم

نگاه تو

که از نرده‌های پنجره آویزان بود

- کاش می‌دانستی بی رحمانه‌تر از آنچه که فکرش را بکنی

غروبت را نوشته‌اند –

 

 

 

نام مجوعه شعر: صدای پای سکوتت چقدر غمگین است

شاعر: اشرف اسماعیلی باغسنگانی «ترانه»

 

#شعر #صدای_پای_سکوتت_چقدر_غمگین_است #اشرف_اسماعیلی_باغسنگانی

 

 

تا تو آمدی

 

 

تا تو آمدی

 

در گیسوان تو

درختان کاج غنوده اند

درختانی سترگ

از مجمع الجزایری که منم.

 

در پوست تو

قرن ها خفته اند

و در خلوت سبزت

حافظه ام آرمیده است.

 

این قلب گمشده را هیچ کس

درمان نتواند کرد.

(چنین می‌اندیشیدم)

تا تو آمدی

و بال و نهال

با نفست طلوع کرد

              در همیشه ظلمات من

و با لمس دستانت

              تنم را

                        دوباره آفریدی.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

اهل جنوب

 

 

 

اهل جنوب

 

اهل فقرستانی

اهل کلبه های جنوب

چشم انداز های سرد و خشن

و زندگی در خاکی که خدایان- حتی

در آن به سوی مرگ می‌لغزند.

 

ای مادیان کوچک من

ای عشق من!

پاهایت را می‌بوسم

که حرکت شان سخت می‌نماید

و دهانت را که هیچ گاه

طعم نان و شیرینی را

تجربه نکرده است.

 

اهل فقرستانی

اهل جنوب

جایی که من آغاز شدم

(و من تو را به همین دلیل برگزیده ام)

ای محبوب من!

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

وکالت کائنات

 

 

وکالت کائنات

 

عشق

از دانه به دانه ای

از سیاره ای تا سیاره ای

و حتی

از انتهای چکمه های خونین

یا شبی پر خار

ما را صدا خواهد کرد.

و انعکاس خوشبختی

در لبه جامی‌از شراب

در کنگره ویولون های حزن آلود

در غمی‌که تجربه اش اشک است و اشک

ما را معطل خواهد نمود.

 

در حالی که عشق

میان لب هایمان می‌روید

کائنات

منصفانه به خوشبختی ما

وکالت خواهند داد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

ناز انگشت های تو

 

 

ناز انگشت های تو

 

برهنه من!

تمام سادگی در نقش دست های تو معنا می‌شود

صاف و ظریف و شفاف و کشیده.

 

برهنه من!

به ظرافت، چونان دانه عریان گندمی

و غمگینی همچون شبی در کوبا

وسیعی، مانند تابستانی در کلیسا.

 

با ناز انگشت های تو

روز متولد می‌شود

و شب

تا دوباره بازآید

تو در لباسی از نور خواهی درخشید

و باز هم برای من

همان دست برهنه می‌شوی.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

هیچکدام

 

هیچکدام

 

نه شن های ساحلی ایکوکو

نه خلیج کوچک ریودولس گواتمالا

هیچکدام

شانه های گندمی‌ات را

پیر نتوانست کرد.

نه انگور رسیده گونه هایت

و نه لحن گیتارت را.

 

از سرزمین های کوهستانی

تا چمنزارهای باکره

حتی تاک های پیچاپیچ هم از تو تقلید می‌کنند.

 

نه دستان شرمگین تپه ها

نه برف های سپید تبت

و نه سنگ های لهستان

هیچکدام

شانه های گندمی‌ات را پیر نتوانست کرد.

 

ای دانه طلایی من

درونت

چون خوشه های گندم شیلی

(در حالی که زور به اراده شان تحمیل می‌شود)

از زیبایی ات

              دفاع خواهند نمود.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


هیچ نبودم

 

 

 

 

هیچ نبودم

 

هیچ نبودم

هیچ نداشتم

پیش از اینکه عاشقت باشم

پیش از اینکه دوستت بدارم.

 

بی تو

بی اهمیت و بی نام

در خیابان های مشکوک و مردد

به استنشاق هوای انتظار

به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می‌کردم.

 

بی تو در اتاقی پر از خاکستر

در مجلسی که ماه به گودالش فرو می‌افتاد

و در انبار هایی که واژخ "گم شو" را غر می‌زدند

                                                     می‌زیسته ام.

 

همه چیز گنگ و خاموش

دستگیر و متروک

و پوسیده و فاسد می‌نمود

آنها، متعلق به شخص دیگری بودند

                                  متعلق به "هیچ کس".

 

تا تو آمدی

با فقرت

     و زیبایی ات

و با هدایایی

که خزانم را کامل می‌کرد.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

کلید

 

 

 

کلید

 

دریا، روز و کشتی

این بار، هر سه با هم به تبعید فرستاده شدند

و ابرها همچون زنان رختشوی

در آسمان غمگین شعله کشیدند.

 

بیا لمس کن

خلواره های این آتش را

در آسمان آبی غمگین

تا فضا

تسلیم آخرین راز حباب های دریایی شود.

 

هنوز هم برای چشمان ما

کلیدی باید

تا به استدراک اسرار دریا

لبخند بزنیم.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

ابدیت

 

 

 

ابدیت

 

دست های تو

سپیدند و لطیف

و چشم های من

مظاهر صلح.

 

ما

من و تو

چونان حیاتی یگانه در برابر جهان ایستاده ایم.

ای شیرین من،

              ای عشق بی قرار من

                                           ماتیلده عزیز من!

 

ما

من و تو

اگرچه خواهیم مرد

اما شکوه عشق ما آن سوی تیرگی

در ژرفنای جاودانگی

                        ادامه خواهدمان داد.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

فرمانروای من

 

 

فرمانروای من

 

ای عشق!

بی آنکه ببینمت

بی آنکه نگاهت را بشناسم

بی آنکه درکت کنم

              دوستت می‌داشتم.

 

شاید تو را دیده ام پیش از این

در حالی که لیوان شرابی را بلند می‌کردی

شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی‌نواختمت.

 

دوستت می‌داشتم بی آنکه درکت کنم

دوستت می‌داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم

و ناگهان تو با من- تنها

در تنگ من

در آنجا بودی.

 

لمست کردم

بر تو دست کشیدم

و در قلمرو تو زیستم

چون آذرخشی بر یکی شعله

که آتش قلمرو توست

                        ای فرمانروای من!

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


رویای کودکی

 

رویای کودکی

 

اگر عشق

تنها اگر عشق

طعم خود را دوباره در من منتشر کند

بی بهاری که تو باشی

حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد

منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم.

 

آه عشق من!

اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن

و با گیسوانت تمامی‌درها را ببند.

برای دستانت

گلی

و برای احساس عاشقانه ات

                                  گندمی‌خواهم چید.

تنها، فراموشم مکن

اگر شبی گریان از خواب برخاستم

چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه می‌خورم.

 

عشق من!

در آنجا چیزی جز سایه نیست

جایی که من و تو

در رویایمان

دستادست هم گام برخواهیم داشت.

اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز

نوری برنتابدمان.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

خورشید کوچک

 

 

خورشید کوچک

 

آه عشق من، چه زشتی تو!

همچون بلوطی ژولیده.

 

آه عشق من، چه زیبایی تو!

چونان چشمان یکی غزال.

 

زشتی: دهانت به بزرگی دو دهان

و زیبایی: زان رو که بوسه هایت

به حد هزاران دهان لذتم می‌دهد.

 

زشتی: سینه هایت چون دو گیلاس نارسیده کوچکند.

همیشه دلم می‌خواست

دو خورشید را در پیراهنت پنهان کرده باشی.

دو برج مغرور و قدبرافراشته

دو کوه بزرگ و سربلند.

 

زیبایی: و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت

و چون شعری ناب

سطر به سطر، بند به بندت را از برخواهم نمود.

 

عشق من!

تو را دوست می‌دارم به خاطر هر آنچه داری

                                           و نداری

 

زیبای من!

تو را به خاطر آن دو گیلاس نارسیده کوچک

تو را برای هر آنچه که داری

تو را به خاطر هرچه نداری.

تو را چنین که هستی

                        دوست می‌دارم.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

مسلخ

 

 

مسلخ

 

تو می‌آیی

چونان نسیمی‌که از دل کوه.

تو می‌آیی

چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین

و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین می‌کنند

آنگاه که در من تکرار می‌شوی.

 

نور کوتاپوس

به تمامی

از میان بازوان تو سرریز می‌شود

بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد

با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.

 

چندان که قصدت می‌کنم

سرشانه هایت چونان یکی شمشیر

چه بی رحمانه می‌درخشند

                        به بستری که خواهی خفت

                                  به مسلخی که خواهم مرد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

دوستت می‌دارم

 

 

 

دوستت می‌دارم

 

تو را دوست نمی‌دارم

گرچه گلی در نظر آیی

یا یاقوت زردی

              یا میخکی

که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.

 

تو را دوست می‌دارم

چونان حقایق تاریک

که دوست داشتنی هستند.

من

حقیقت تو را دوست می‌دارم

اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.

باز

دوستت می‌دارم

حقیقت مطلق تو را

و عشقی را که از تو

در بدنم زندگی می‌کند.

 

دوستت می‌دارم، بی‌آنکه بدانم چرا؟

یا چه زمانی- در کجا؟

تو را بی عقده و غرور

تو را آشکارا دوست می‌دارم.

 

ما به هم نزدیکیم

به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام

همان دستان من است

به قدری که بستن چشمان تو

همان به خواب رفتن من است.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

مرگ

 

 

مرگ

 

کنون دیری است که

              خاک با تو آشناست.

با خوشه ای از تنت

که اجزاء اش در کنار هم

معنای کاملی از وحدانیت اند.

 

تو وجود داری

نه به خاطر چشم هایت

به دلیل اجاقی نامنتظر

که در شیلی به آتشت کشید.

 

حتی در گور هم، تو با من خواهی بود

و همچنان به جاودانگی ادامه خواهیم داد

              با تشکر از عشق مان که هرگز به پوچی نگرایید

                        و زمینی که بی ما هم به زیستن ادامه خواهد داد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


ماتیلده

 

 

ماتیلده

 

نام تو

شراب من

سیاره من

نام تو، تمام من.

 

ماتیلده رودخانه ای است

جاری از سرزمین قلبم

و زورق ها

چه با شکوه در می‌نوردند

مرا در بی کرانگی نام شکوهمند تو

                                  ماتیلده!

 

ماتیلده

نامی‌غنوده بر تاکی برهنه

آمیخته با بوی خوش عشق.

 

هجومم کن!

با لب های داغت هجومم کن!

مرا بپرس

همه مرا از من

تمام آنچه را دوست می‌داری

تنها بگذار

چونان زورقی از میان نامت عبور کنم.

 

بگذار در تو بخوابم

بگذار در تو بمیرم

در نام تو، ماتلیده من!

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

ما با تو گر گرفتم

 

 

ما با تو گر گرفتم

 

از پا تا سرت

سراسرت

نوری و نیرویی

وجود مقدست را در بر گرفته است.

جنس تو، جنس نان

نانی که آتش او را می‌پرستد

 

عشقم خاکستری زیر خاک بود

من با تو گر گرفتم ار عشق من!

 

 عزیزم!

پیشانی ات، پاهایت و دهانت

نانی است مقدس که زنده ام می‌دارد.

 

آتش به تو درس خون داد.

از ارد تقدس را فرابگیر

و از نان بوی خوش را.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه